نیت یا قصد عبارت است از آنکه سالک منظوری در سلوک نداشته باشد جز نفس سلوک و فناء در ذات احدیّت. و بنا بر این باید سالک سیرش خالص باشد: فَادْعُوا اللَهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ (غافر۴۰: ۱۴).
در اخبار زیادی وارد شده است که نیّت سه مرتبه دارد، منها ما قال الصّادق علیه السّلام:
العبّاد ثلاثة: قوم عبدوا الله خوفا فتلک عبادة العبید، و قوم عبدوا الله طمعا فتلک عبادة الاجراء و قوم عبدوا الله حبّا فتلک عبادة الأحرا.
عبادت کنندگان سه دستهاند:
در اثر تأمّل و دقّت واضح خواهد شد که عبادت دو دسته اوّل به حقیقت صحیح نیست زیرا عبادت آنها به خدا و برای خدا نبوده و مرجع عبادت آنها به خودپرستی است و در واقع آنها خود را پرستیدهاند نه خدای تعالی را، چون بازگشت عبادت آنها به همان علائق و مشتهیات نفسانی است، و چون خودپرستی با خدا پرستی جمع نمیشود بنا بر این باید بر حسب نظریّه اوّل، این جماعت به خدا کافر بوده و خدا را منکر باشند لیکن چون قرآن کریم به نصّ خود اصل خدا پرستی را فطری هر بشری بیان فرموده است و هرگونه تغییر و تبدیلی را در خلقت نفی نموده است:
«فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْهَا لا تَبْدیلَ لَخَلْقِ اللَهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَکِنَّ اکْثَرَ النَّاس لا یَعْلَمُونَ.» (روم ۳۰: ۳۰)
پس روی خود را به سوی دین کن در حالی که میانه رو و معتدل بوده و به حقّ گرایش داشته باشی، که آن همان فطرتی است که خداوند مردم را بر اساس آن آفریده، تبدیلی در آفرینش خدا نیست، اینست دین استوار و لیکن بیشتر مردم نمیدانند.
بنا بر این انحراف بشر از جادّه خداپرستی نیست بلکه از جادّه توحید است که خدا را در فعل و صفت واحد نمیدانند بلکه غیر او را با او سهیم و شریک میکنند، و لذا قرآن در همه جا برای اثبات توحید خداوند و نفی شرک از او قیام فرموده است. و بر این اساس دو دسته اوّل خدا را در منظور خود سهیم و شریک میدانند و در عین خداپرستی نیز از خود پرستی دست باز نمیدارند و فعل خود را در عبادات برای هر دو منظور بجا میآورند و این همان شرک است، و در حقیقت این دو گروه، مشرک به خدای متعال میباشند که به نصّ قرآن برای آن آمرزشی نیست.
«انَّ اللَهَ لا یَغْفِرُ انْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ.» (نساء ۴: ۴۸); خداوند گناه شرک را نمیآمرزد و پائینتر از آن را برای هر کس که بخواهد میآمرزد.
بنابراین عبادت آنها ابداً مثمر ثمر نبوده و آنها را به خدای متعال نزدیک نخواهد ساخت.
امّا دسته سوّم که خدا را بر اصل محبّت میپرستند که همان عبادت احرار است و در بعضی از روایات وارد است که تلک عبادة الکرام (این عبادت کریمان و بزرگواران است) این همان عبادت صحیحه واقعیّه است و به آن نمیرسند مگر پاکان درگاه الهی. «فهَذَا مَقَامٌ مَکْنُونٌ لا یَمَسُّهُ الا الْمُطَهَّرونَ (الواقعه ۵۶: ۷۹)»؛ و این مقام پوشیده و دربستی است که جز پاکان بدان دست نیابند.
محبّت عبارتست از انجذاب، یعنی کشیده شدن چیزی به سوئی و حقیقتی. دسته سوّم گروهی هستند که پایه عبادت و پرستش خود را بر محبّت و کشش به سوی خدا قرار داده غیر از کشیده شدن به سوی او و تقرّب به حضرت او هیچ مقصود و منظوری ندارند و صرفا همان انجذابی که از ناحیه محبوب در خود حسّ میکنند داعی و محرّک آنها به سوی محبوب و موجب حرکت آنها بدان حریم است.
در بعضی از اخبار وارد شده است که حقّ تعالی را از آن جهت که اهلیّت عبادت دارد پرستش نمائید. و معلوم است که این اهلیّت بازگشتش به صفات الهی نبوده بلکه راجع به مقام ذات مقدّس اوست جلّ جلاله و عظم شأنه، و بنا بر این مفادش آن خواهد بود که خداوند را چون خداوند است عبادت کنید:
«إلهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنّتک، بل وجدتک أهلا للعبادة فعبدتک»; خدایا من تو را از روی بیم از آتش و به طمع بهشت نپرستیدهام بلکه تو را شایسته پرستش یافته و بدین جهت پرستیدهام.
«أنت دللتنی علیک، و دعوتنی إلیک، و لو لا أنت لم أدر ما أنت»؛ تو مرا به خود ره نمودی و به سوی خویش خواندی، و اگر تو نبودی من نمیدانستم تو چه هستی.
سالک راه خدا در ابتدای سلوک خود با پای محبّت گام برمیدارد ولی پس از آنکه منازلی را سیر نمود و کمالی فی الجمله حاصل کرد متوجّه خواهد شد که محبّت امری است مغایر با محبوب و لهذا سعی میکند که محبّت را که تا به حال وسیله سلوک و نردبان ترقّی او بوده است رها کند، و آن وسیله را تا اینجا مؤثّر میداند و از اینجا به بعد مضرّ و مانع راه تشخیص میدهد. بنابراین از اینجا سالک فقط و فقط محبوب را در نظر داشته، و او را عبادت میکند به عنوان محبوبیّت و بس، ولی چون قدمی نیز فراتر میگذارد و منازلی را چند سیر میکند درمییابد که این قسم از عبادت نیز خالی از شائبه شرک نیست زیرا در این عبادت خود را عاشق و محبّ و خدا را معشوق و محبوب دانسته است و خودیّت با حبّ به محبوب مغایرت دارد، بنابراین نظر کردن به محبوب با وجود عنوان محبّ با عبادت ذات مقدّس خداوند متعال مغایرت و تنافی دارد، لهذا از اینجا سعی میکند که حبّ و عشق محبوب را فراموش کند تا به کلّی از تغایر و کثرت گذشته قدم خود را در عالم وحدت بنهد. و در این موقع نیّت از سالک منتفی میگردد زیرا دیگر شخصیّت و خودیّتی در میان نیست تا نیّت از او صادر شود.
تا قبل از این مرحله سالک طالب شهود و کشف و مکاشفه بود ولی در این مقام به کلّی تمام آن اغراض را به خاک نسیان میسپارد چون دیگر اراده و نیّتی نیست تا مراد و منویی را در نظر بگیرد. در این حال چشم و دل سالک از دیدن و ندیدن و رسیدن و نرسیدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول پوشیده خواهد شد. از حافظ شیرازی است:
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جائی و هر نکته مقامی دارد
از بایزید بسطامی نقل است که گفت: «روز اوّل، دنیا را ترک کردم، و روز دوّم، عقبی را ترک کردم، و روز سوّم از ما سوی الله گذشتم، و روز چهارم پرسیدند: ما ترید؟ گفتم: ارید ان لا ارید؛ (چه میخواهی؟ گفتم: میخواهم که چیزی نخواهم)».
و این اشاره به همان مطلبی است که بعضی در تعیین منازل اربعه گویند:
و مراد از قطع طمع در نزد سالکین عبارت از این مرحله است که بسیار عظیم و کریوهای مشکل است و عبور از آن صعب و دشوار و به این آسانیها دست ندهد، چه سالک پس از تأمّل و دقّت فراوان باز مییابد که در تمام مراحل سیر در این مرحله خالی از قصد و نیّت نبوده است بلکه غایت و مقصودی را در سویدای دل خود منظور داشته است گرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و نقص و وصول به کمال و کمالات باشد. و اگر سالک با وسیله و آلت تجرید ذهن و خاطر بکوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از این عقبه عبور کند و خود را از این معانی و مقصودها عاری و مجرّد کند هیچ نتیجهای عائد او نخواهد شد چه نفس این تجرید مستلزم عدم تجرید است به علّت آنکه لا بد این تجرید را سالک به داعیه غایتی بجا میآورد و خود این داعیه و نظر به غایت، نشانه و علامت عدم تجرید است.
روزی با استاد خود مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی -رضوان الله علیه- این راز را در میان نهادم و استفسار و التماس چارهای نمودم، فرمود: «به وسیله اتّخاذ طریقه احراق میتوان این مسئله را حلّ نموده و این معضله را گشود. و آن بدین طریق است که باید سالک به حقیقت ادراک کند که خداوند متعال وجود او را وجودی طمّاع قرار داده است و هر چه بخواهد قطع طمع کند چون سرشت او با طمع است لذا منتج نتیجهای نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع دیگری است و به داعیه طمعی بالاتر و عالیتر از آن مرحله دانی قطع طمع نموده است. بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت طبعاً امر خود را به خدا سپرده و از نیّت قطع طمع دست برمیدارد. این عجز و بیچارگی ریشه طمع را از نهاد او سوزانیده و او را پاک و پاکیزه میگرداند».
البتّه باید دانست که ادراک این معنی نظری نیست و با نظر هم نتیجه نمیدهد بلکه ادراک واقعی آن احتیاج به ذوق و پیدایش حال دارد. اگر کسی یک مرتبه این معنی را ذوقاً ادراک کند خواهد فهمید که ادراک تمام لذّات دنیا و ما فیها برابری با این حقیقت نمیکند.
و علّت اینکه این طریقه را احراق نامند برای آنست که یکباره خرمن هستیها و نیّت ها و غصّهها و مشکلات را میسوزاند و از ریشه و بن قطع میکند و اثری از آن در وجود سالک باقی نمیگذارد.
در قرآن کریم در مواردی از طریقه احراقیّه استفاده شده است. اگر کسی برای وصول به مقصود از این طریقه استفاده کند و در این راه مشی نماید راهی را که باید چندین سال طیّ کند در مدّت قلیلی خواهد پیمود. یکی از مواردی که در قرآن مجید از آن استفاده شده است عبارت است از کلمه استرجاع:
«انّا لِلّهِ وَ انّا الَیْهِ رَاجِعُونَ (البقره ۲: ۱۵۶).»
چون در هنگام شدائد و مصائب و نزول بلایا و فتن، انسان میتواند به طرق مختلفی خود را تسکین دهد مثل اینکه متذکّر گردد که مرگ برای همه است و مصیبت به همه اشخاص وارد میشود و بدین وسیله کمکم خود را آرام میکند، ولی خداوند به وسیله طریقه احراقیّه و تلقین کلمه استرجاع راه را کوتاه و مشکل را یکباره از میان برمیدارد زیرا اگر انسان متذکّر شود که خود او و هر چه از متعلّقات و ما یملک اوست ملک طلق خداست، یک روز به او داده و یک روز میگیرد و کسی را در آن حقّ دخالتی نیست، وقتی که انسان به خوبی ادراک کرد که از اوّل مالک نبوده است و عنوان ملکیّت برای او مجازی بوده و بدون جهت خود را مالک تخیّل مینموده است البتّه در صورت فقدان متأثّر نخواهد شد، و توجّه به این نکته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود.
ادراک اینکه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرار داده است مثل ادراک این میماند که غنیّ علی الاطلاق بنده را از اوّل فقیر آفریده و سرشت او را با فقر خمیر کرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال که لازمه فقر است احتیاج به دلیل ندارد، کسی به فقیر نمیتواند ایراد کند که چرا سؤال میکنی؟ زیرا فرض فقر فرض سؤال و گدائی است، بنابراین سالک راه خدا نیز اگر در حین سیر و حرکت طمع ورزد باید متوجّه باشد که خداوند خمیره هستی او را از اوّل با طمع سرشته است و به هیچ عنوان نمیتواند دندان طمع را بکشد و دست از طمع خود بشوید، و از طرف دیگر چون فناء در ذات احدیّت که بر اساس عبادت احرار پایهگذاری شده با طمع و نیّت سازگار نیست، بنابراین بیچاره شده و حال اضطرار و بیچارگی عجیبی پیدا میکند که همان حال، او را از خودی او که مستلزم طمع است عبور میدهد و پس از عبور از این مرحله دیگر انّیّت و خودیّتی نیست که مستلزم طمع باشد. فافهم و تأمّل جیّدا.
شرایط لازم سلوک: ترک عادات، عزم، رفق و مدارا، وفا، ثبات، مراقبه، محاسبه، مؤاخذه، مسارعت، ارادت، ادب، نیت، صمت، جوع، خلوت، سهر، دوام طهارت، خاکساری، ترک لذات، کتمان سرّ، استاد، ورد، نفی خواطر، ذکر، فکر.