استاد سلوکی بر دو نوع استاد عام و خاص است. بر اساس توحید افعالی فاعل قریب هر فعلی که در جهان تحقق میپذیرد، خداوند است، در نتیجه راهنمای سفر به سوی خداوند ذات مقدس پروردگار است و دیگر هادیان راه، جلوههای هدایتگری خداوند هستند. پس هدایتگری اولاً و بالذات از آن خداوند است و ثانیاً و بالعرض از آن دیگران است مانند انبیا و اوصیا.
در این مقاله میتوانید با ضرورت استاد در سلوک و راه شناخت آن، همچنین تفاوت استاد عام و خاص آشنا شوید.
راهنمای سفر به سوی خداوند، ذات مقدس اوست و دیگر هادیان طریق جلوههای هدایتگری اویند. بر اساس «توحید افعالی» فاعل قریب هر فعلی كه در جهان امكان تحقق میپذیرد، پروردگار متعال است.
«قل كلّ من عند الله» (نساء/۷۸)؛
«بگو همۀ افعال از ناحیۀ پروردگار است».
البته «حسنات» هم «من الله» است هم «من عندالله»، ولی «سیئات»، «من الله» نیست و فقط «من عندالله» است. بیان تفاوت بین این دو به علم «تفسیر» موكول است.
بر همین اساس قرآن كریم با اینكه یكی از كارهای اساسی رسول اكرم صلی الله علیه وآله وسلم را هدایت میداند:
«وَ إِنَّكَ لَتهَْدِی إِلی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فی السَّمَوَتِ وَ مَا فی الْأَرْضِ» (شوري/۵۲ و ۵۳)؛
«و محققاً تو به سوی راه مستقیم هدایت میكنی، همان راه خداوندی كه برای اوست هر آنچه در آسمانها و زمین است».
اما مكرراً یادآور میشود كه هدایت فقط به دست پروردگار است و حتی تو هم در آن نقشی نداری.
«إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» (قصص/۵۶)؛
«تو هر آن كس را كه دوست داری، هدایت نمیكنی و لكن خداست كه هر كس را بخواهد هدایت میكند».
جمع میان این دو دسته آیات اقتضا میكند كه بگوییم هدایتگر اولاً و بالذات خداوند متعال است و ثانیاً بالعرض دیگران، همانند انبیا و اوصیا.
این گونۀ گفتاری از اسلوبهای رایج در قرآن است كه نمونههایی از آن را در مسئله «قبض روح»، «علم»، «قدرت»، «عزت»، «رزق»، «ملك» و ... مییابیم.
مفسر بزرگ علامه طباطبایی چنین مینویسد:
«و كذلك الآیات الناطقة فی التوفی و الخلق و الرزق و التأثیر و الحكم و الملك و غیر ذلك فإنها شائعة فی أسلوب القرآن، حیث ینفی كل كمال عن غیره تعالی، ثم یثبته لنفسه، ثم یثبته لغیره بإذنه و مشیته، فتفید أن الموجودات غیره تعالی لا تملك ما تملك من هذه الكمالات بنفسها و استقلالها و إنما تملكها بتملیك الله لها إیاها» (الميزان، ج۱، ص۱۵۷)؛
«همانند آیات شفاعت است آیاتی كه دربارۀ توفّی، (قبض روح) رزق، تاثیر، حكم، مالكیت و ... در قرآن آمده كه اینگونه آیات در اسلوب قرآن فراوان است. اسلوب قرآن در این زمینه این است كه ابتدا هر كمالی را از غیر خداوند نفی میكند و سپس فقط برای خود آن كمال را اثبات میكند و در آخر آن كمال را برای غیرخود، البته با اذن و خواست خود، ثابت میكند. این شیوۀ بیانی میفهماند كه هیچیك از موجودات غیر پروردگار كمالات خویش را مستقلاً و از پیش خود دارا نیست و فقط با تملیك حق آن كمالات را دارا است».
از آنچه گفته شد، این تقسیم به دست آمد كه راهنمای انسان یا بالذات راهنماست و یا بالعرض. راهنمایی بالذات از آن پروردگار است. بحث از كیفیت راهنمایی خداوند در دانشهای تفسیر و كلام به تفصیل مطرح است و ما در اینجا از طرح آن چشم میپوشیم. راهنمایی بالعرض از آن انسانهای راهرفتۀ راهیافتۀ به مقصد است و ما در اینجا به توضیح این بخش میپردازیم، زیرا این بخش است كه به عنوان یكی از اهمّ مباحث عرفان مطرح است.
جلوههای هدایتگری پروردگار همان راهنمایان راه خدا و اساتید عرفان و سلوكاند.
استاد خاص و استاد عام.
استاد خاص: آن است كه به خصوص تصریح به هادی بودن او شده است. استاد خاص همان پیامبر و جانشینان خاص اوست.
استاد عام: آن است كه به خصوص مأمور به هدایت نباشد و یكی از مصادیق مفاد کلی این آیه باشد:
«فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نحل/۴۳)؛
«اگر نمیدانید از آنان كه میدانند و به یاد دارند، بپرسید».
استاد عامّ:
اولاً به تبعیت از استاد خاص دستگیری میكند و ثانیاً لزوم دستگیری او در جایی است که دسترسی به استاد خاص نداشته باشیم و در زمان توانایی دسترسی به استاد خاص، دستگیری او ضروری نیست، اگرچه اشكالی ندارد و ممكن است (سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، صص۱۵۷ و ۱۵۸) ، یعنی چنانكه در زمان حضور ائمۀ معصومین علیهم السلام برخی از فقهای اصحابشان با اجازه و بلکه با دستور آنان در مسند فتوی نشسته و به مردم فتوی میدادند، ممكن است بعضی از فقیهان فقه الله الاكبر از اصحاب ائمه: همانند بایزید بسطامی و معروف كرخی [۱] و جابر بن یزید جعفی مُجاز به دستگیری سالكان راه خدا باشند.
میان استاد خاص و استاد عام تفاوتهایی است مانند:
۱. استاد خاص به حكم عقل و نقل (یعنی قرآن، زیرا تمسّك به سنت در این زمینه مستلزم دور است) از انواع گناهان و زشتیها و حتی از سهو و نسیان معصوم است، ولی استاد عام هرگز از سهو و نسیان خالی نیست، اگرچه بر اساس پذیرش عصمت اختیاری او را از گناه معصوم بدانیم [۲].
۲. استاد خاص صاحب ولایت كبری و مشرّع یا حافظ شریعت و طریقت است. او بر جمیع عوالم مهیمن و بر جزئیات و كلیات محیط است، ولی اساتید عام، همه در تحت لوای او و شریعت و طریقت اویند و نه مشرّعاند و نه حافظ شریعت.
البته مراد از حفظ، حفظ آن از تحریف و تبلیغ آن كه وظیفۀ همۀ علمای امت است، نیست بلكه مراد، حفظ به معنای «كشف از واقعِ سنَّت» است.
جایگاه این بحث «علم اصول فقه» است.
۳. استاد خاص در هر زمان واحد است و اساتید عام ممكن است متعدد باشند (رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۱۵۷. (پاورقی) ).
حتی در برخی زمانها كه انبیای متعددی وجود داشتهاند، همه در زیر لوای یك پیامبر برتر قرار داشتهاند، همانند لوط علیه السلام كه پیرو ابراهیم علیه السلام بوده است و نیز همانند امام حسین علیه السلام كه در زمان برادرش امام حسن علیه السلام تابع آن امام بوده است.
۴. بر همین اساس، استاد عام در طول استاد خاص مطرح است، یعنی استاد خاص امام است و استاد عام مأموم.
۵. استاد عام با اینكه به مقصد رسیده، ولی نیاز به استاد خاص دارد «چه آداب وطن را نیز او میآموزد و والی آن مملكت نیز اوست» (رسالۀ سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، صص۱۵۷ و ۱۵۸).
۶. ضرورت دستگیری استاد عام ـ چنانكه گذشت ـ در ظرف عدم دسترسی به استاد خاص است، ولی ضرورت دستگیری استاد خاص مطلق است.
۷. خالی بودن زمین از استاد خاص ممكن نیست كه:
«لو خلت الارض ساعۀ واحدۀ من حجۀ لساخت باهلها» (بحار الانوار، ج۳۶، ص۳۳۸ و ج۵۱، ص۱۱۲، به نقل از امام علی علیه السلام)؛
یعنی «اگر حجت خدا بر روی زمین نباشد، اگرچه یك ساعت، زمین اهلش را فرو میبرد».
بلكه از دیدگاه عرفان انسان كامل و ولی مطلق، واسطۀ فیض حق بر تمامی موجوات است. او گرچه در زمین است، اما نه «زمینی» است و نه «آسمانی». او فقط خدایی است كه:
«صِبْغَة اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة» (بقره/۱۳۸)؛
«كدام رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟».
ریشۀ این تفاوتها در دو امر است:
ارتباط استاد خاص و استاد عام ارتباطی ویژه و فراتر از تصور بشر عادی است. قلب استاد عام گیرندهای قوی است كه پیامهای قلب فرستندۀ استاد خاص را به خوبی دریافت میكند و سپس به فراخور استعدادهای سالكان به سوی دل آنان میفرستد (سير و سلوك بحرالعلوم، ص ۱۵۸ (پاورقی)).
پیامبر و ائمۀ اطهار علیهم السلام شاگردانی داشتهاند كه اصطلاحاً «اصحاب سرّ» نامیده میشوند. همانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر، كمیل بن زیاد، میثم تمار، جابر بن یزید جعفی، بایزید بسطامی، معروف کرخی و ... . یافتههای اینان از ائمه علیهم السلام بسی فراتر از تصور بشر عادی است. در این زمینه به این حدیث از جابر بن یزید جعفی كه از اصحاب سرّ صادقین علیهما السلام است، اكتفا میكنیم.
جابر میگوید:
«حَدَّثَنِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام بِسَبْعِینَ أَلْفَ حَدِیثٍ لَمْ أُحَدِّثْ بِهَا أَحَداً قَطُّ وَ لَا أُحَدِّثُ بِهَا أَحَداً أَبَداً قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍعلیه السلام إِنَّكَ قَدْ حَمَلْتَنِی وِقْراً عَظِیماً بِمَا حَدَّثْتَنِی بِهِ مِنْ سِرِّكُمُ الَّذِی لَا أُحَدِّثُ بِهِ أَحَداً فَرُبَّمَا جَاشَ فِی صَدْرِی حَتَّی یأْخُذَنِی مِنْهُ شِبْهُ الْجُنُونِ قَالَ یا جَابِرُ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاخْرُجْ إِلَی الْجَبَّانِ فَاحْفِرْ حَفِیرَۀ وَ ادْلُ رَأْسَكَ فِیهَا ثُمَّ قُلْ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بِكَذَا وَ كَذَا ...» (اختيار معرفى الرجال، ص۱۹۴؛ معجم رجال الحديث، ج۴، ص۲۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۲۹۹)؛
«امام باقر ۷۰۰۰۰ حدیث به من فرمود كه به هیچ كس نگفته و هرگز نمیگویم» [۳].
به امام عرضه كردم: «فدایت شوم! با این احادیثی كه متضمن اسرار شماست و من به هیچ كس نمیگویم، بار بزرگی بر پشت من نهادهاید و بدین سبب گاه این تحملِ اسرار، سینهام را به تنگ میآورد، تا حدّی كه حالتی شبیه دیوانگی مرا فرا میگیرد. امام فرمود: ای جابر اگر چنین حالتی به تو عارض شد، به صحرا بیرون شو و گودالی بِكَن و سر خویش را در آن فرو بر و بگو: محمد بن علی مرا حدیث كرد به ... و احادیث و اسرار ما را بگو».
این احادیث یقیناً متضمن فروع دین، اخلاقیات یا عقاید عادی نبوده است، بلكه متضمن معارف بلند توحیدی و ولایی بوده است.
ابنعباس از نزدیكترین یاران علی علیه السلام است، اما از اصحاب سرّ او نیست، ولی میثم كه خرمافروش بود، با سابقۀ بردگی برای یك زن، از اصحاب سرّ است و معارفی از علی علیه السلام گرفته كه ابنعباس طاقت شنیدن یكی از آنها را ندارد. او در برابر یك غیبگویی میثم كاغذ تفسیر قرآنی را كه از میثم شنیده پاره میكند(منتهی الآمال، احوال ميثم تمار، ص۱۵۸، طبع اول).
آری میان كسی كه با دیدن مال دنیا و كنیزان زیبا خود را میبازد و از ترس عدل علوی از بصره به مكّه میگریزد و نامۀ توهینآمیز به امیرالمؤمنین صلواةالله علیه مینویسد، تفاوت فراوانی است با كسی كه علی علیه السلام به او میگوید: ای میثم! تو در آخرت با من و همدرجۀ من هستی(منتهی الآمال، احوال ميثم تمار، ص۱۵۸، طبع اول).
دربارۀ اصحاب سرّ ائمه اطهار علیهم السلام در فصل پیشتازان سفر سخن خواهیم گفت.
این دربارۀ رابطۀ استاد خاص با استاد عام.
اما رابطۀ استاد عام با استاد خاص رابطۀ عبد و مولی است كه «العبد و ما فی یده كان لمولاه»؛ «بنده و هر آنچه دارد از آنِ مولای اوست». جداً برتر از این، تعبیری نمیدانم تا بر زبان قلم جاری سازم.
مقام ائمه اطهار علیهم السلام فراتر از تصور ماست. به این تعبیرات زیارت جامعه توجه کنید:
«طَأْطَأَ كُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِكُمْ ... وَ ذَلَّ كُلُّ شَیءٍ لَكُم» (من لايحضره الفقيه، ج۲، ص۶۱۵)؛
«هر باشرافتی در برابر شرف شما سرافكنده و همه چیز در پیشگاه شما ذلیل و خوار است».
«وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ مَوَالِی لَا أُحْصِی ثَنَاءَكُمْ وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُم» (من لايحضره الفقيه، ج۲، ص۶۱۵)؛
«هر كس خدا را به یكتایی پرستد، از شما پذیرد و هر كس آهنگ او كند به شما روی نماید. سرورانم! به دقت ثنای شما را نتوانم شمرد و با ستایشم به كنه شما نتوانم رسید و به اندازۀ شما نتوانم شما را وصف كرد».
«فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكْرَمِینَ وَ أَعْلَی مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِینَ حَیثُ لَا یلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَ لَا یفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لَا یسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لَا یطْمَعُ فِی إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ» (من لايحضره الفقيه، ج۲، ص۶۱۳)؛
«خدای شما را رسانده به شریفترین مقام گرامیان در نزد خود و عالیترین منزلتهای نزدیكان به خود و بالاترین درجات انبیا و رسولان، به آنجا كه نه كسی پس از شما به آنجا میرسد و نه كسی بر شما بدانجا پیشی میگیرد و نه در دریافتن آن مقام كسی طمع میكند».
و به تعبیر امام رضا علیه السلام:
«الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یدَانِیهِ أَحَد»(تحف العقول، ص۴۶۴؛ کافی، ج۱، ص۲۰۱)؛
«امام، یگانۀ زمان خویش است كه كسی به مقام او نزدیك نمیشود».
عارفان این نكته را مییابند و میبینند نه اینكه بخوانند و بدانند و بدین جهت با علو مقامی كه دارند، باز در پیشگاه امامان بلكه در مزار امامان خاضع و خاشعاند.
در این زمینه حكایات فراوانی هست كه به برخی از آنها بسنده میكنیم.
۱. میگویند: علامه طباطبایی در ایام ماه رمضان، روزۀ خود را با بوسه بردر و دیوار صحن مطهر حضرت فاطمۀ معصومه سلام الله علیها افطار میكرد.
۲. استاد فرمود:
یكی از شاگردان سلوكی عارف كامل مرحوم قاضی كه در تبریز ساكن بوده، به نجف مشرف میشود و بلافاصله خدمت مرحوم قاضی میرسد. در ضمن صحبت میگوید: آقا ما از بس به شما علاقهمند هستیم، هنوز حرم مشرف نشده، خدمت شما رسیدهایم. مرحوم قاضی به شدت متغیر میشود و با تندی او را از خود طرد و از مجلس بیرون میكند و میفرماید: دیگر به نزد ما نیا كه دیگر از ما هیچ بهرهای نمیبری.
۳. استاد در برابر یك جمله كه بوی بیادبی نسبت به مقام شامخ علی بن موسی الرضا علیه السلام داشته است، چنان ناخودآگاه عكسالعمل نشان دادند كه آموزنده است. میفرمایند:
داشتم درب صحن را میبوسیدم. صدایی را شنیدم كه آقا چوب بوسیدن ندارد. گفتم: بیمعرفت! این چوب نیست، این درب صحن حرم امام رضاست و خود را بر روی زمین انداخته و خاك صحن را به سر و رویم ریختم و گفتم: والله خاك كفش زوّار علی بن موسی علیه السلام بوسیدن و سرمه كشیدن دارد (مهر تابان، ص۹۵).
برای استاد عام میتوان از جهات گوناگون تقسیماتی بیان كرد كه ما فقط به برخی از این تقسیمات ـ باتوجه به اهمیت ـ میپردازیم:
۱. سالك یا به كمال استاد عام یقین دارد كه در این صورت كاملاً به دستورات او گوش فرا میدهد و بهره میبرد و یا در كمال استاد شك دارد و نمیداند او به كمال انسانی رسیده است یا نه. در این صورت اگر استاد از سوی انسانی كامل، زنده یا مرده، مأمور و یا مجاز به دستگیری باشد، باز سالك به دستورات او گوش جان میسپارد، زیرا در این صورت در حقیقت آن انسان كامل زمینهساز تأثیردرست این استاد ناكامل است. عارف كامل مرحوم قاضی هنگام مرگ، وصی سلوكی و طریقتی خویش را حضرت آیىالله حاج شیخ عباس قوچانی معرفی كرده بود و ایشان در آن زمان كامل نبوده و وعدۀ كمال را از مرحوم قاضی نسبت به اواخر عمر شنیده بود، بدین دلیل با تعجّب میپرسند: آیا من دستگیری كنم؟! مرحوم قاضی پاسخ میدهند: تو دستگیری كن، با ما.
و اگر استاد كه در كمال او شك داریم، مجاز یا مأمور به دستگیری از سوی كاملی نباشد، باید ببینیم آیا این استاد بیهوا و بیادعاست و یا نه، اگر بیهوا بود به مقداری كه دستوراتش مخالف با شریعت نباشد، عمل میكنیم و در عین حال، حالِ توكل خود را بر خدای متعال و حالِ طلب استاد كامل یا كمال استاد را از پروردگار از دست نمیدهیم. البته برای احراز بیهوس بودن استاد باید در خلأ و ملأ، پنهان و آشکار با او بود و با دقت رفتار، كردار، خاطرات و افكار او را كه در ظاهر به گونهای آشكار میشود، در نظر داشت. ( لب اللباب، ص۱۴۲)
و اگر در استاد، هوی و هوس دیدیم، چون هوی با خدا سازگار نیست.
«أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» (جاثيه/۲۳)؛
«آیا دیدی آن كس را كه خدایش هوای اوست».
به عدم كمال او یقین مییابیم و در این صورت نمیتوانیم با او همراه باشیم. البته راههای شناخت «كمال» استاد را پس از این بررسی خواهیم كرد.
خلاصۀ این تقسیم با حكم هر قسم در نمودار زیر ترسیم میشود:
۲. استاد كامل میتواند پس از فوت دارای دو وصی ظاهر و باطن باشد كه وصی ظاهر هنوز به كمال نرسیده و وصی باطن كامل باشد. وصایت به وصی ظاهر شده و وصی باطن مخفی است. در حقیقت وصی باطن طالبان واقعی را میپذیرد و تكامل میدهد و طالبان دروغین را از آغاز نپذیرفته و نفساً طرد میكند. عارف كامل سید هاشم حدّاد خود را وصی باطن مرحوم سید علی قاضی دانسته و مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی را وصی ظاهر آن عارف كامل میدانست (روح مجرد، ص۴۸۹).
البته باید دانست كه وصی ظاهر و باطن باید كاملاً مؤید یكدیگر باشند كه تعارض میان آن دو كاشف از بطلان طریق هر دو است (روح مجرد، ص۴۹۱).
علل ضرورت راهنمای سفر
۱. رجوع جاهل به عالم: سالک نسبت به راه خدا جاهل است و انسان کامل عالم است و رجوع جاهل به عالم باتوجه به فطرت و عقل و نقل مسلم است، پس باید به عارف کامل رجوع کند و از او راهنمایی بطلبد.
۲. سهولت سلوک: تجربه نشان داده که فقط سالک بیعت کرده با راهنمای كامل به راحتی از کریوههای راه میگذرد و به مقصد میرسد.
۳. گذر از امتحانات: در راه خدا امتحانات بسیار است و سالک نسبت به راه گریز از آنها ناآشناست. استادی کامل و راهنمایی راه رفته میباید که دست سالک را بگیرد و از مهالک نجات بخشد.
۴. سلوک با چشم باز: هر مرحلۀ سلوک آدابی دارد که بدون دانستن و عمل به آن آداب، گذر کردن از آن مرحله محال یا دشوار است و فقط استاد آگاه از این مراحل و آداب میتواند سالک را از این مراحل ترقی دهد.
۵. ارتباط با استاد خاص: سالک برای گرفتن فیوضات از قلب استاد خاص نیاز به اتصال با قلب استاد عام یعنی انسان کامل دارد.
۶. دلالت آیات و روایات: آیات و روایات بسیاری به نحو عموم یا خصوص بر ضرورت استفاده از راهنمای کامل در سفر به سوی خدا دلالت دارد.
۷. تفاوت شاکلهها و گوناگونی نسخهها: شاکلهها گوناگون است و هرکس بر اساس شاکلۀ خویش عمل میکند و بر همین اساس نمیتوان برای سلوک، نسخهای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد، بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکلهها و نفوس گوناگون افراد هرکس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکلهاش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.
۸. تأثیر نَفْس و نَفَس استاد: تفاوت میان سالکی که خود را تحت هیمنۀ ولایت انسانی کامل قرار داده با شخصی که بدون استاد به سیر پرداخته، بسیار زیاد است. در این زمینه داستانهای فراوانی نقل شده است.
۹. گذر کردن از نفس: پایان سفر الی الله فناء فی الله است و برای رسیدن به فناء، نفس سالک باید درهم شکند و کوه انانیت او خرد شود. فناء فی الله نیاز به افناء دارد که فقط با دست مبارک ولی الله که همان انسان کامل است صورت میگیرد.
۱۰. تعیین رفیق سفر: یکی از امور بسیار لازم و ضروری در پیمودن راه خدا «رفیق» است. رفیق، سالک را در گذر از کریوههای سلوک و خطرات راه کمک میکند.
ضرورت راهنمای سفر و پاسخ به اشکالات
اشکالات بحث راهنمای سفر بسیار متنوع است. در اینجا تنها به چند مورد میپردازیم.
۱. سفر الی الله معنا ندارد و بر فرض معنا داشته باشد، از هیچ ضرورتی برخوردار نیست تا راهنما و دلیل راه بخواهد.
پاسخ:
در بحث ضرورت سفر معناداری و ضروری بودن آن مفصلاً بحث شد.
۲. سفر الی الله نیاز به استاد ندارد و هرکس خود میتواند این سفر را بپیماید و در ثانی چرا انسان به جای استاد در طلب جذبه نباشد؟
پاسخ:
سفر الی الله بدون شک استاد میطلبد و استاد انسانی راهرفته و راهیافته با شرایطی ویژه است و در مورد سؤال دوم باید گفت راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود ندارد؛ بلکه جذبه فضل الهی است.
۳. اگرچه سفر الی الله ثبوتاً نیاز به راهنما دارد، ولی اثباتاً برای شناختن راهنما که همان انسان کامل است، راهی وجود ندارد، زیرا شخص مدعی راهنمایی اگر به کمال خود تصریح کند، این تصریح نشانۀ عدم کمال اوست.
پاسخ:
اولاً راههای شناخت راهنما و کمال استاد گذشت.
ثانیاً لازم نیست راهنما به کمال خود تصریح کند، بلکه میتواند سکوت کند و ما از راههای گوناگون، کمال او را احراز کنیم.
ثالثاً ممکن است انسان کاملی به علت تواضع یا ندیدن خود و کمالی در خود که مقتضای فناء فی الله است به کمال خویش تصریح نکند و ما از راههای قطعی کمال او را احراز کرده باشیم و یا انسان کاملی که به صدق او ایمان داریم، در حال بقاء بالله به کمال خویش اشاره کند و ما سخن او را که عین صداقت است، بپذیریم.
۴. ما هم قبول داریم که سفر به سوی خدا نیازمند راهنماست، اما راهنما را کسی جز انبیا و اوصیا نمیدانیم و در زمان غیبت هم راهنما حضرت حجت۷ است و غیبت حضرت هم مشکلی ایجاد نمیکند، زیرا از طریق اتصال قلبی میتوان با آن حضرت ارتباط برقرار کرد.
پاسخ:
شکی نیست که برترین و بهترین راهنمایان راه خدا انبیا و اوصیای آنان هستند. البته ایشان استاد خاص هستند و دیگران استاد عام و تفاوت میان آن دو قبلاً گذشت، اما در اصل جواز دستگیری میان آن دو تفاوتی نیست و دربارۀ اتصال قلبی با امام غایب علیه السلام میگوییم: هر قلبی مستقیماً نمیتواند با آن حضرت ارتباط برقرار کند و اصولاً یکی از کارهای استاد عام همین وساطت میان قلب سالک نوپا و قلب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است.
۵. رسیدن به کمال فقط برای انبیا و اوصیا است و آنان هم برای رسیدن به لقاء الله نیازی به استاد ندارند.
پاسخ:
تمام انسانها توانایی رسیدن به مقام لقاء الله را دارند و البته انبیا و اوصیا در این راه اسوه و رهبرند.
۶. ممکن است انسان غیرمعصوم از کبائر و گناهان عمدی مصون باشد، اما از خطا و نسیان که در امان نیست و کسی که خطا و نسیان دارد، شایستۀ راهنما بودن نیست.
پاسخ:
اولاً خطر نداشتن استاد به مراتب بیش از داشتن استادی است که گاهی سهو میکند.
ثانیاً سهو انسان کامل در امور جزئی دنیوی است و نه در مسائل تربیتی سالک.
ثالثاً این سهو به علت شدت توجه او در توحید است و خداوند نمیپسندد که این چنین سهوی مایۀ انحراف سالک گردد.
رابعاً محکمترین دلیل بر وجود چیزی، واقع شدن آن است. در شاگردان اساتیدی که معصوم نیستند، کاملانی را میبینیم که به قله رسیدهاند.
خامساً به مصداق آیۀ شریفۀ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۴] اینگونه استاد و شاگرد به بیراهه نمیروند.
سادساً قطب عالم امکان با احاطۀ وجودیای که به چنین انسانی دارد، اجازه نمیدهد بر اثر سهو، انحرافی در تربیت او نسبت به افراد رخ دهد.
۷. در کتابهای مربوط به سیر و سلوک، منازل سفر به خوبی بیان شده است و با مطالعۀ آنها میتوان به سر منزل مقصود رسید و دیگر نیازی به راهنما نیست.
پاسخ:
هر کسی به سوی خدا راهی ویژه دارد و استاد کاملِ نفسبینِ نفسشناس، هرکس را از راه نفس خود و با در نظر گرفتن ساختار وجودیاش به سوی حق راهنمایی میکند.
۸. قرآن کریم و سنّت معصومین بیانگر هر امری از جمله راه هدایت انسانهاست و نیازی به استاد کامل نیست.
پاسخ:
استنباط صحیح از کتاب و سنّت کار هر کس نیست و نیز تطبیق کلیات استنباط شده بر مصادیق نیاز به نفسشناسی و شاکلهشناسی و تشخیص حق از باطل و ... دارد که همۀ اینها کار «کامل» است.
۹. استاد نیز از طریق نفس خود، سالک را سیر میدهد، پس پیروی از او هم پیروی از نفس انسانی عادی است.
پاسخ:
اولاً استاد در عالم خلوص وارد شده و از مخلَصین گشته و نفسی ندارد.
ثانیاً بر فرضِ نفس داشتن، نفس مهذب استاد قابل مقایسه با نفس غیر مهذب خود سالک نیست.
۱۰. حکم عقل، رجوع جاهل به عالم است و نیازی به رجوع به اعلم (کامل) نیست.
پاسخ:
اولا چون مسأله بسیار مهم است و در پارهای مراحل، خطر ابتلا به فرعونیت هست، رجوع به کامل لازم است.
ثانیاً غیرکامل در این راه در حقیقت جاهل است.
علل حساسیت در بحث راهنمای سفر
۱.خطرناک بودن وادی ارادت : ارادت چون شمشیری دو لبه است. اگر در جای خویش به كار رود، بسیار نکوست و اگر بیجا باشد، بسیار مضر است و از شرایط حتمی سلوک، تسلیم صد در صد نسبت به راهنمای سفر است. اما از آنجا که استادنما کم نیست، باید فوقالعاده حساس بود، زیرا ارادت نوعی افسار خویش به دست غیر سپردن است.
۲. شکسته شدن مرزها: برخی شطحیات صوفیان کار را بر عارفان سخت کرده است. اگر از سخن کسی ادعای الوهیت و خدایی به مشام برسد و یا مرز میان امام و مأموم یعنی معصوم: و رعیت بشکند، طبیعی است که حساسیت ایجاد میشود و این حساسیت بسیار بهجاست. در برخی از کتابهای صوفیان مبالغههایی در این زمینه دیده میشود.
۳. اظهار نظرهای غیرمتخصصانه: اظهار نظر برخی مرادها در مسائلی از شریعت که تخصص ندارند، بسیار خطرناک است و سالک نباید به خاطر ارادت به کسی كه دارای شرائط فقاهت نیست، از او تقلید نماید.
راه شناختن کمال یا عدم کمال استاد
شناختن استاد خاص یعنی پیامبر و امام به صورت معجزه در پیامبر و تصریح به جانشینی و وصایت در امام صورت میپذیرد. ولی شناختن استاد عام کار آسانی نیست.
برای اعتقاد به کمال استاد، قلب انسان باتقوا و مجاهد باید گواهی دهد. پس انسان میتواند با به دست آوردن قلب سلیم و با جهاد و طلب، هدایت خاص الهی را برای خود تضمین نماید.
راههای شناخت کمال یا عدم کمال استاد به دو گروه مثبتات (بایدها) و مسقطات (نبایدها) تقسیم میشود. بایدها اموری هستند که اگر باشند، کمال استاد را نوید میدهند و نبایدها اموری هستند که نبودشان در کمال استاد شرط است.
شاخصههای شناخت کمال در استاد
۱. ادعای صادقانه: فردی که وجودش با صدق عجین شده و معنای کمال را به خوبی میداند و به درستی تقریر میکند، در صورتی که ادعا کند کامل است، به کمال او پی میبریم.
۲. اجماع یا شهرت میان اهل فن: اگر همه یا اکثریت سالکان پیشرفته به کمال یک انسان شهادت دادند، میتوان به کمال او اطمینان پیدا کرد.
۳. اعتماد و مراجعۀ انسانهای فرهیخته: از رجوع انسانهای فرهیختۀ فراوان به کسی، مانند مرحوم قاضی، به عنوان استاد میتوان کمال او را حدس زد.
۴. شهادت انسان کامل: تصریح انسان کامل به کمال کسی، کامل بودن او را ثابت میکند. در بسیاری از فرقههای تصوف و عرفان رسم بوده که استاد هنگام وفات بهترین شاگرد کامل را به عنوان جانشین خود در امر طریقت معرفی کرده است.
۵. انجام کارهایی که فقط از کامل سر میزند: برخی اعتقاد دارند کارهایی از قبیل احیاء و اماته و ... فقط از کامل سر میزند. صدور چنین کارهایی از کسی شاخصۀ کمال اوست. به نظر نگارنده این امور، مخصوص کامل نیست و فقط تربیت انسان کامل توسط کسی نشانۀ کمال اوست.
۶. صاحب سرّ کامل بودن: اگر كسی صاحب سرِّ انسان کاملی باشد به یقین، خود کامل است، زیرا سرّ کامل را جز کامل تحمل نمیکند. البته پیدا کردن صاحب سرّ کار دشواری است.
۷. شهادت قلب سلیم: هرگاه انسانی با رعایت تقوا دارای قلب سلیم شد و با نور تقوا فرقان الهی را به دست آورد، شهادت قلب چنین انسانی میتواند کمال او را اثبات کند.
این موارد همه از بایدها بود. چند نمونه از نبایدها عبارتند از: بیاعتنایی و یا حتی کماعتنایی به شریعت، غفلت از توحید، اشتغال به لهو، مبتلا بودن به هوای نفس و ... .
دو نکته:
نکته ۱: باید دقت کرد که منظور از «اعتنای به شریعت» با «احتیاط» مصطلح در فقه یکی نیست.
چه بسا عارفی که عمل او به مذاق عدهای مقدسنما خوش نیاید، اما نمیتوان او را سهلانگار در شریعت دانست، زیرا رفتارش بر اساس اجتهادِ خود یا تقلیدِ درست صورت پذیرفته است.
نکته ۲: تأکید بسیار زیاد بزرگان بردقت در پیدا کردن «انسان کامل» بسیار بهجاست، زیرا همانطور که انسان کامل در تربیت سالک نقش ویژهای دارد، انسان غیركامل هم نقش تخریبی بینظیری در وجود سالک دارد.
شرایط لازم سلوک: ترک عادات، عزم، رفق و مدارا، وفا، ثبات، مراقبه، محاسبه، مؤاخذه، مسارعت، ارادت، ادب، نیت، صمت، جوع، خلوت، سهر، دوام طهارت، خاکساری، ترک لذات، کتمان سرّ، استاد، ورد، نفی خواطر، ذکر، فکر.
۱. علامه حلی در شرح تجريد، ص۳۹۶، بايزيد را سقای خانۀ امام صادق علیه السلام و معروف را دربان خانة امام رضا علیه السلام معرفی كرده است.
۲. انحصار عصمت از گناه در ۱۴ نفر هيچ دليل عقلی يا نقلی ندارد و بلكه دليل برخلاف آن هست. كيست كه بتواند در عصمت ابوالفضل العباس، حضرت زينب كبری، حضرت علیاكبر علیهم السلام و ... شك كند با اينكه اينان نه پيامبرند و نه امام و امامزاده بودن هم با وجود فردی همانند جعفر كذاب در ميان امامزادگان ملاك عصمت نيست.
مگر میشود كسی را همانند عباس كه امام حسين علیه السلام به او خطاب میكند:
«بِنفسي أنت يا أخي»؛ «جانم به فدايت برادر» معصوم ندانست؟! (منتهی الامال، وقایع عصر تاسوعا)
مگر میتوان علياكبر را كه پدر دربارۀ او به زنان حرم میگويد:
«دَعُوه فَانََّه مَمْسُوسٌ في ذاتِ الله»؛ «او را رها كنيد به جنگ برود، كه او در ذات خدا فانی است» معصوم ندانست.(وقایع الایام مرحوم شوشتری)
مگر ميشود زينب كبری سلام الله علیها را كه از دست امام سجاد علیه السلام مدال
«فَإنكِ بحمدالله عالمى غيرُ مُعَلَّمَى و فَهِمَى غيرُ مُفَهَّمَى»؛ «تو ای عمه، خدا را سپاس، دانشمندی هستی بیاستاد و فهيمی هستی بدون آموزگار كه خدايت تو را آموخته است» گرفته، معصوم ندانست. (منتهی الامال، وقایع روز ۱۱ محرّم)
شگفتا! در ميان علمای شيعه كسانی بودهاند(مانند مقدس اردبیلی و میر داماد) كه با صراحت گفتهاند:
از آغاز تكليف عمل مباحی مرتكب نشدهاند، چه رسد به مكروه و حرام. آيا آنان برترند يا عباس بن علی علیه السلام كه طبق روايات، همۀ شهدا در روز قيامت به مقام او غبطه میخورند.(بحار الانوار، ج۲۲، ص۲۷۴، به نقل از امالی صدوق)؛ پس عصمت در ۱۴ معصوم معنای بلندتری دارد.
۳. در روايت ديگر از جابر آمده كه امام باقر علیه السلام به من گفت: يكی از اين احاديث را اگر به كسی بگويی، لعنت خدا و ملائكه و مردم بر تو باد.
۴. عنكبوت/۶۹.