شاكلهها گوناگون است و هر كس بر اساس شاكله و ساختار وجودی خویش عمل میكند و بر همین اساس نمیتوان برای سلوك، نسخهای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلكه انسانی كامل لازم است كه بر اساس شاكلهها و نفوس گوناگون افراد، هر كس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاكلهاش راهنمایی كرده و به مقصد برساند.
عرفاً برای اثبات ضرورت راهنما در سفر الی الله تلاش فراوانی كرده و ادلۀ گوناگونی اقامه نمودهاند كه طرح و بررسی همۀ آنها میسّر نبوده و مثنوی را هفتاد من كاغذ میكند. فقط شیخ نجمالدین رازی در كتاب مرصاد العباد ۱۰ دلیل اقامه كرده است [۱]. ادلۀ این مطلب را میتوان به دو بخش عقلی و نقلی و ادله نقلی را میتوان به دو بخش قرآنی و روایی تقسیم نمود.
به برخی از این ادله اشاره میكنیم:
سالك نسبت به راه خدا جاهل است و انسان كامل عالم و رجوع جاهل به عالم فطرتاً، عقلاً و نقلاً مسلّم است، پس سالك باید به عارف كامل رجوع كند و از او راهنمایی بطلبد. صغرای این قیاس روشن است و كبرای آن نیز توضیح زیادی نمیطلبد، فقط باید به ادلّۀ نقلی ضرورت رجوع جاهل به عالم اشارهای كنیم، زیرا از نظر عقلی مطلب مسلّم است و هیچکس در آن شکّی ندارد و لذا اوامر وارد شده در دستورات دینی در این زمینه همه ارشادیاند، یعنی بر همان حکم عقل تأکید و تأیید میورزند. آیات و روایات در این زمینه بسیار است كه به بعضی اشاره میكنیم.
تجربه نشان داده است كه فقط سالكِ بیعت كرده با راهنمای كامل است كه به راحتی از كریوههای راه میگذرد و به مقصد میرسد. عرفا در این زمینه داستانها دارند؛ به یكی اشاره میكنیم:
نجم الدین رازی در مرصاد العباد گوید:
«... پس شیخ مرغصفت است باید كه مرید را بر پر و بال خود بنهد و مسافتهای بعید كه عمرها به خودی خود قطع نتوانستی كرد، بر شهپر همت شیخ به اندك روزگار قطع كند و در عالمی كه طیران نتوانستی كرد، به تبعیت شیخ طیران كند. این ضعیف در خوارزم سالكی دیدم كه او را شیخ ابوبكر میگفتند. از خراسان از ولایت جام بود و یكی از جمله مجذوبان حق بود. شیخی معین نداشت، اما به تصرّفات جذباتِ حق، مقامات عالی یافته بود و از پسِ عقبات عظیم گذشته بود و قطع مسافتها كرده، با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن میراند. میگفت: بعد از آن كه چهل و پنج سال سیر كرده بودم، بدین مقام رسیدم. از صعوبت احوال این مقام دو سال خون شكمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تا حق تعالی مرا از این مقام عَبْره داد. این ضعیف با شیخ خود سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدالدین بغدادی۲ باز گفت، بر لفظ مبارك او رفت كه هرگز كس قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتواند گذارد و ما را مریدان هستند كه به دو سال دادِ سلوك این راه از مبتدای طریقت تا نهایت بدادهاند و چون بدین مقام رسیدهاند به یك روز یا دو روز از این مقام ایشان را عبور دادهایم كه چنان عزیزی بعد از مجاهدۀ چهل و پنج ساله و مجذوبی حق، دو سال در این مقام همی ماند و آن همه رنج بیند» [۵] .
به مقدار صحت و سقم این داستان كاری نداریم، فقط خواستیم نمونهای آورده باشیم و عبارت كتاب را نقل كردیم تا هم بر نكات عرفانی و ادبی تحفّظ شده باشد و هم خوانندگان محترم با شیوههای نگارشی کتب قدیم عرفان آشنا شوند.
در راه خدا لغزشگاهها و امتحانات، بسیار است و سالك به آنها و راه گریز از آنها ناآشناست، استادی كامل و راهنمایی راهرفته میباید كه دست سالك را بگیرد و از مهالك و آزمونها نجات بخشد [۶]. برای نمونه:
میگویند:
یكی از شاگردان معروف مرحوم سیداحمد كربلایی; در نجف در برههای از سلوك خود احساس میكند كه به كمال رسیده است و نیازی به استاد ندارد و بر همین اساس مدتی به خدمت استاد نمیرود. روزی با خود فكر میكند كه اگرچه ما دیگر نیازی به استاد نداریم، اما از باب تشكر از زحمات گذشته خوب است سلامی خدمتشان عرض كنیم و با همین نیت راه منزل استاد را در پیش میگیرد. به منزل كه میرسد میبیند درب منزل و درب اتاق روبهرو هر دو باز است و مرحوم سید احمد در انتهای اتاق به هیئت منتظران نشسته است، ولی تا چشمش به این شاگرد میافتد شروع به توهین میكند و با اهانتهای آبدار او را مخاطب میسازد.
این شاگرد میگوید: ابتدا خیال كردم در آدرس منزل اشتباه كردهام، اما با كمی دقت فهمیدم درست آمدهام، خانه خانۀ استاد و این سید به ظاهر بیادبِ اهانتكننده هم كسی جز استاد نیست. به هر حال، هرچه نزدیكتر میشدم، صدای ایشان هم بلندتر میشد تا مجبور به عقبنشینی شدم و برگشتم، ولی ایشان به بدگویی خود ادامه میدادند و من تا اواسط كوچه صدای ایشان را میشنیدم. حیران و سرگردان در حالی كه عمیقاً در خود فرو رفته بودم به سوی حرم مطهر امیرمؤمنان علیه السلام حركت كردم، اما هنوز به درب مطهر صحن نرسیده بودم كه آن حال شیطانی از من گرفته شد و فهمیدم كه فرسنگها با كمال فاصله دارم. من كجا و كمال كجا! باز به طرف منزل استاد برگشتم. به درب منزل كه رسیدم دیدم مرحوم سید احمد حیاط را آب پاشی كرده است و منتظر قدوم من درب منزل ایستاده تا وارد شدم و سلام كردم؛ با روی خوش و لبخند جواب سلامم را داد و فرمود: بیا جانم؛ حالا آدم شدی.
آری استاد كامل و راهنمای راه اینگونه است كه به تعبیر امیرالمؤمنین صلواة الله علیه در وصف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم:
«طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یضَعُ ذَلِكَ حَیثُ الْحَاجَۀ إِلَیهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْی وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَۀ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَۀ وَ مَوَاطِنَ الْحَیرَۀ ...»[۷]؛
«پیامبر طبیبی است كه همراه طبّ خود در میان مریضان همواره گردش میكند، مرهمها و ابزارهای پزشكی خود را محكم و آماده ساخته است تا هر كجا نیاز باشد از آنها استفاده كند. جای استفادۀ آنها قلبهای كور و گوشهای كر و زبانهای لال است. این طبیب، با درمان خود در پی مواضع غفلت و جایگاههای سرگردانی و حیرت میگردد تا با داروی خویش آنها را معالجه كند».
بسیاری از شاگردان مرحوم ملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی از اساتید زبدۀ علوم اسلامی و مجتهدان به نام بودهاند. در میان آنان به نام كسانی همانند آیات عظام:
سید جمال گلپایگانی، سید احمد كربلایی، شیخ محمدعلی نجفآبادی، علامه طباطبایی، شیخ محمدتقی آملی، حاج شیخ محمدتقی بهجت، حاج سید حسن مسقطی، حاج سید محمدحسن الهی برادر علامه طباطبایی و ... [۸] برمیخوریم.برخورد اینان با استادشان همانند برخورد عبد با مولی و عاشق با معشوق بوده است و چنان با دیدۀ اعجاب در او مینگرند كه آدمی از این همه تقدیس و اعتقاد و احترام به حیرت میافتد. به عقیدۀ بنده هر یك از توهینهای مرحوم سید احمد كربلایی به آن سالك گرفتار كه باعث رهیدن او از انانیت و رسیدن او به كعبۀ مقصود شد، از هزاران ذكر و دعا كه امثال بنده بگوید در میزان پروردگار سنگینتر و با ارزشتر است. البته این نکته قابل تذکّر است که حال آن سالک گرفتار جز با تندی در حدّ توهین که او را به شدّت به تعجبّ و تفکّر وادارد، قابل اصلاح نبوده است. اصولاً عارفان مؤدبترین و خوشاخلاقترین انسانهایند، ولی جرّاحِ ماهر هم گاهی میبُرد و یا میسوزاند و پدر هم گاه چارهای جز تنبیه بدنی نمییابد.
هر یك از مراحل سلوك آدابی دارد كه بدون دانستن و عمل به آن آداب، گذر از آن مرحله محال یا دشوار است و فقط استاد آگاه میتواند سالك را از این مراحل ترقی دهد.
بسیاری از اذكار در مرحلهای مفید و در مرحلۀ دیگر مضر است. بسیاری از كارها برای مبتدی واجب و برای منتهی مكروه و یا حرام است[۹] و سالك از همۀ اینها بیخبر است و كامل بر همۀ اینها آگاه است. كسی كه راهنما ندارد بسیار با سختی راه میپیماید، زیرا به وظیفۀ خود در مراحل راه آشنا نیست و با تجربهكردن راههای گوناگون و خون دل خوردن باید از هر مرحله بگذرد و چه بسا همین زحمات موجب كوتاهی عمر او و فشارهای سخت جسمانی میگردد.
استاد كه از شاگردان عالیمقام عارف وارسته مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی بودند، دربارۀ زحماتی كه استادشان در این زمینه متحمل شدهاند، مینویسند:
«ایشان بالاخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند، ولی با چه خون دلها و مشكلات كه رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان فقط میدانند. تازه ایشان در عنفوان رشد و كمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرد تام و توحید كامل یعنی در سنّ ۵۹ سالگی رحلت نمودند، كه اگر تحقیقاً در سلوك خود به استاد كاملی میرسیدند، تمام این مشكلات را از جلوی راه ایشان بر میداشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانیو حاج شیخ محمد بهاری همدانی و حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد میرسانید»[۱۰].
نمونهای از این فشارها را استاد در جریان معاینۀ دكتر قلب در تهران از ایشان بیان كردهاند[۱۱]. ایشان بعد از رسیدن به کمال میفرمودهاند:
«راه این قدر سخت نبود که من رفتم و اگر بخواهم دوباره بروم، خیلی آسانتر طی میکنم»[۱۲].
سالك برای گرفتن فیوضات قلب استاد خاص یعنی ولی مطلق هر زمان، همانند حجة بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ در این زمان، نیاز به اتصال با قلب استاد عام یعنی انسان کامل دارد[۱۳]. اگر امام معصوم علیه السلام دربارۀ مسائل ظاهری به اصحاب خویش با عتاب بفرماید:
«مَنْ یحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یحْتَمِلُ ذَرِیح»[۱۴]؛ «كیست از میان شما كه بتواند تحملی همانند تحمل ذریح مُحاربی داشته باشد».
آیا دربارۀ اسرار و حقائق میتوان گفت: همه مستقیماً با قلب قوی ولی الله مطلق در ارتباطند. اگر چنین است، چرا برخی از این مدعیان ارتباط و اتصال قلبی با حضرت، در اولیات معرفت بلكه اخلاق اسلامی ماندهاند؟! نه روحشان دارای پرواز است و نه راهشان با راه امام همساز است. البته مقصود این نیست که انسان شیعی، بلکه مسلمان نمیتواند با ولی زمان در باطن ارتباط برقرار کند؛ هر انسانی به قدر اعتقاد خویش میتواند با قطب عالم مرتبط باشد، بلکه سخن در این است که پارهای معارف به علت ضعف قابل نمیتواند مستقیماً به افراد برسد و در حقیقت قلب استاد عام در حکم ژنراتورهای ضعیفکنندۀ ولتاژ عمل میکند و به شاگردانش فیض میرساند[۱۵].
آیات و روایات بسیاری به نحو عموم یا خصوص بر ضرورت استفاده از راهنمای كامل در سفر راه خدا دلالت دارد. به برخی پیش از این اشاره شد و به بعضی دیگر هم اینك اشاره میكنیم:
الف: داستان موسی و خضر علیهما السلام كه در قرآن به تفصیل آمده است، دال بر ضرورت راهنما در صراط حق و راه كمال است. عرفا در تفسیر و استخراج نكات این داستان سخنها دارند. این داستان در آیات ۶۰ تا ۸۲ از سوره كهف آمده است. این دو آیه در تبیین مقصود ما كافی است:
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَۀ مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا * قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛
«تا بندهای از بندگان ما را یافتند كه از جانب خود به او رحمتی عطا كرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را بر این اساس كه از دانشی و بینشی كه آموخته شدهای به من یاد دهی پیروی كنم؟»
بر همین اساس، اهل معرفت از استاد كامل به «خضر راه» تعبیر كردهاند.
ب: امیرالمؤمنین و سلطان العارفین صلواةالله علیه در وصیتش به كمیل میفرماید:
ِ«...اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّۀ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ وَ كَمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَۀ الْبَصِیرَۀ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَۀ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاۀ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِم»[۱۶]؛
«بلی! زمین از كسی كه برای خدا با دلیل و برهان قیام كند، خالی نمیماند، حال یا آشكار و مشهور است و یا ترسان و پنهان، و این بدین جهت است كه دلیلهای روشن الهی از بین نرود. ولی اینان چه مقدارند؟ و كجایند؟ به خدا سوگند كه اینان بسیار كماند، ولی در نزد پروردگار بسیار گرانقدرند. خدا به وسیلۀ آنان دلیلها و بینات خود را حفظ میكند تا آنان بینات الهی را در نزد همانندان خود به ودیعه بسپارند و در قلوب آنان بكارند. دانش با بینایی حقیقی به آنان یكباره رو آورده است و جوهرۀ یقین را با جان خود مسّ كردهاند و آنچه را كه خوشگذرانهای نازپرورده سخت و ناهموار داشتند، آنان نرم و هنجار انگاشتند و به آنچه نادانان از آن در وحشت و ترس بودند انس گرفتند و خو كردند و با بدنهایی كه روحهای آنها به بلندترین قلۀ عالم بالا آویخته است، در دنیا زندگی كردند. آری اینان جانشینان خدا بر روی زمین و دعوتكنندگان به سوی دین اویند، آه آه! كه چه مشتاق دیدارشانم».
شواهد گوناگونی در این كلام هست كه دلالت دارد، مراد از این گونه انسانها فقط ائمه اطهار: نیست كه به برخی اشاره میكنیم:
این انسانها حقایق دریافتی خود را در قلوب اشباه و نظایر خود میكارند و روشن است كه برای ائمه: شبیه و نظیری یافت نمیشود[۱۷].
«لَا یقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّۀ أَحَد»[۳۶۵]؛ «هیچكس از این امت با آل محمد قابل مقایسه نیست».
ج: علی علیه السلام در نهج البلاغه در تفسیر آیۀ «...یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَۀ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه»[۱۸] میفرماید:
تا آخر كه بسیار پرمغز است.«... وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَۀ بَعْدَ الْبُرْهَۀ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَۀ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَۀ یذَكِّرُونَ بِأَیامِ اللَّهِ وَ یخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَۀ الْأَدِلَّۀ فِی الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاۀ وَ مَنْ أَخَذَ یمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَۀ وَ كَانُوا كَذَلِكَ مَصَابِیحَ تِلْكَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّۀ تِلْكَ الشُّبُهَات»[۱۹]
«... و همواره برای خداوند ـ كه نعمتهایش پایدار باد ـ در پارهای از زمان بندگانی بودهاند كه خداوند در اندیشههایشان با آنان راز میگوید و در باطن خردشان با آنان به سخن مینشیند و بدین جهت آنان چراغ نورانی بیداری را در چشمها و گوشها و دلها برافروختند و ایام الله را یادآور ساختند و از جایگاه رفیع پروردگار مردم را ترساندند. اینان مانند راهنمایان در بیابانهای خشكاند كه هر كس به راه مستقیم رود، راهش را میستایند و به رستگاری بشارتش میدهند و هر كس به چپ یا راست منحرف گردد، راهش را نكوهش كرده از هلاكت بیمش میدهند و به حق، آنان چراغهای تاریكیهایند و راهنمایان در شبههها و گمراهیها».
ظهور این سخنان در عدم انحصار اینگونه انسانها در معصومین، به قدری قوی و روشن است كه نیازی به شاهد ندارد.
د: امام سجاد علیه السلام در دعای مكارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه) میفرماید:
«وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَۀ مَنْ سَدَّدَنِی وَ مُتَابَعَۀ مَنْ أَرْشَدَنِی»؛
«خدایا! مرا بر اطاعت هر آن كس كه مرا در راه تو تقویت میكند، موفق دار و توفیقم ده كه از آن كس كه مرا ارشاد میكند، پیروی كنم».
شاكلهها گوناگون است و هر كس بر اساس شاكله و ساختار وجودی خویش عمل میكند و بر همین اساس نمیتوان برای سلوك، نسخهای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلكه انسانی كامل لازم است كه بر اساس شاكلهها و نفوس گوناگون افراد، هر كس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاكلهاش راهنمایی كرده و به مقصد برساند.
خداوند در حدیثی قدسی میفرماید:
«برخی از بندگانم را با فقر نگه میدارم و برخی را با غنا و بینیازی كه اگر گروه نخست را غنا و گروه دوم را فقر دهم ایمانشان مستقیم نمیماند »[۲۰].
انسان كامل ولی الله است و به رنگ خدایی رنگ شده است و بدین جهت او هم با سالكین الی الله دقیقاً به همین گونه رفتار میكند؛ یعنی با هر كس بر اساس شاكله و كشش و اندازۀ او برخورد میكند.
كسانی كه با روایات اهل بیت: آشنایند به خوبی میدانند كه این روایات از نظر سطح مطالب و بلندای محتوا یكسان نیستند. این اختلاف محتوا عوامل متعددی دارد، ولی عمدهترین عامل آن همان اختلاف مخاطبان از نظر استعداد و كشش و فهم و قدرت تعقل یا شهود است.
ائمۀ اطهار: خود به این مطلب تصریح و تاكید كردهاند. همین نكتۀ مهم روشنگر علت اختلاف دعاهای آن بزرگواران با روایاتشان میباشد. به این مطلب مرحوم ملكی تبریزی و شاگردش خمینی کبیرتصریح كردهاند [۲۱].
تأثیر نَفْس و نَفَس استاد در تربیت سالك قابل انكار نیست. عرفا از این مطلب به «تلقین ذكر از دست مبارك كامل» تعبیر كردهاند. بسیار تفاوت است میان سالكی كه خودسر و بدون مربی كامل به سیر پرداخته و سالكی كه خود را تحت هیمنۀ ولایت انسانی كامل و از خودرسته و به خدا پیوسته قرار داده و با كمك نفس نفیس استاد كریوههای راه را میپیماید. گویند:
شخصی خدمت علامه طباطبایی رحمةالله علیه رسید و از ایشان دستور خواست. مرحوم علامه فرمودند: به مدت یك اربعین در بین الطلوعین ۱۰۰۰ مرتبه ذكر شریف تهلیل (لا اله الا الله) را با شرایط ذكر بگویید و در پایان اربعین حال خود را برای من بازگو كنید. او نابخردانه گفت: از این ذكر زیاد گفتهام ذكر دیگری دستور بفرمایید. مرحوم علامه با لبخندی نمكین فرموده بودند: این بار چون من گفتهام و با این نیت بگویید.
آری همۀ نكته در این جمله است كه: «چون من گفتهام، بگویید» این است معنای دستگیری استاد. این است معنای بلاكشی استاد و بار شاگرد را بر دوش كشیدن.
عارف كامل مرحوم حاج سید هاشم موسوی حدّاد مكرر به سینه خود اشاره كرده و میفرمودهاند:
«بارها را اینجا بیندازید كه من باركشم»[۲۲].
بیجهت نیست كه مرحوم قاضی میفرموده است: اگر كسی ۴۰ سال به دنبال استاد كامل بگردد، جا دارد و نیز میفرموده:
«كسی كه دستش به كامل رسید، نصف راه را رفته است»[۲۳].
در ارتباط با تاثیر نَفْْس و نفَس اولیای الهی داستان بسیار است. وجود مقدس رسول اكرم صلی الله علیه وآله وسلم با نَفَس گرم خود از میان عربهایی كه بعضاً سوسمارخوار، دختركش، متكبر، بیفرهنگ و قسی القلب بودند[۲۴]، چه انسانهایی فرشتهسیرت بلكه خداصفت ساخته است.
مگر عثمان بن مظعون كم شخصیتی است[۲۵]؟! مگر ابوذر، مقداد، عمّار، جعفر، شهدای بدر و احد و دیگر جنگها كم شخصیتهایی بودند؟!
ائمۀ اطهار: به خوبی این صفت انسانسازی را از پیامبر به ارث برده بودند. مگر بر اثر تاثیر نفس آتشین علی بن ابیطالب صلواةالله علیه همّام فی المجلس جان نسپرد و با جذبهای الهی به استقبال صعقهای نرفت كه «كانت نفسه فیها»؟![۲۶] مگر زهیر بن قین با چند كلمه صحبت اباعبدالله سلام الله علیه حسینی نشد، پس از آنكه عثمانی المذهب [۲۷] بود. مگر با یك برخورد سازنده و كوبندۀ امام كاظم علیه السلام «بِشْر» كه بر مركب عصیان و طغیان سوار بود، راجل و بلكه «حافی» نشد و تا آخر عمر به بركت حالتِ زمان توبه با پای برهنه راه نرفت؟
پایان سفر الی الله فناء فی الله است و برای رسیدن به فنا، نفسِ سالك باید در هم بشكند و این كوه انانیت خرد شود. پس برای رسیدن به مقام فنا گذر كردن از نفس لازم است و سالك گرفتار نفس چگونه میتواند با ارادهای برخاسته از نفس و همتی منشأ گرفته از خود، خویش را فانی سازد؟! فناء فی الله نیاز به افناء دارد و افناء جز با دست مبارك ولی الله كه همان انسان كاملِ راهنماست، صورت نمیگیرد [۲۸] و به همین دلیل درمییابیم كه نیاز سالك به استاد كامل در مراحل پایانی سیر الی الله به مراتب از نیاز او در مراحل آغازین بیشتر است.
یكی از شاگردان مرحوم حاج سید هاشم حداد رحمةالله علیه به ایشان عرض میكند:
«مرا به مراحلی صعود میدهند كه از شدت حملات، تحمل آن برای من سخت است و لهذا ترس مرا فرامیگیرد و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حركت و وقوف میگردد»
و ایشان در جواب میفرمایند:
«هیچ خوف نداشته باش، هر جا میخواهند ببرند، من با تو هستم»[۲۹].
یكی از امور بسیار لازم و ضروری در پیمودن راه خدا «رفیق» است و لذا گفتهاند: «الرفیق ثم الطریق»؛ «ابتدا به فكر رفیق باش و سپس به فكر سفر».
حافظ هم سروده:
[شعر]
دریغ و درد كه تا این زمان ندانستم
كه كیمیای سعادت رفیق بود رفیق
[/شعر]
رفیق، سالك را در گذر كردن از كریوههای سلوك و خطرات راه كمك میكند. تعیین رفیق برای هر سالك نیاز به شناختن نفوس و شاكلهها دارد و كسی جز انسان كامل شاكلهها را نمیشناسد. پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله وسلم دو بار میان اصحاب «اخوّت» و برادری برقرار ساخت. تشابهها و تفاوتهای نفسانی افراد در این عملكرد رسول خدا صلی الله علیه وآله به خوبی روشن است. عمر با ابوبكر برادر میشود و علی با رسول خدا، ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا.
علاوه بر اینكه اتحاد نفوس همفكر و همراه و همدل در راه خدا بسیار كارساز است و جمع شدن تعدادی سالك همدل جز در زیر لوای راهنمایی كامل حاصل نمیشود.مولی حسینقلی همدانی رحمةالله علیه فرموده است:
«خیلی كار از اتحاد قلوب ساخته است كه از متفرد برنمیآید»[۳۰].
اینها ده دلیل بر «ضرورت راهنمای سفر» بود؛ فتلك عشرۀ كاملۀ.
اگرچه در راه خدا گریزی از استاد كامل به عنوان راهنما نیست و اگر چه پس از رسیدن به انسان كامل باید صددرصد در مسیر تربیتی او قرار گرفت و مُلك دل به او سپرد، اما نكتۀ بسیار مهم اینجاست كه باید در راه شناختن «كامل» كمال دقت و وسواس را مبذول داشت و تا یقین صددرصد به كمال انسانی پیدا نكردهایم، نباید به او سر بسپاریم؛ اگرچه ملازمت و استفاده ـ نه به عنوان شاگرد و استاد و مرید و مراد ـ ایرادی ندارد.
به تعبیر علامه بحر العلوم رحمه الله باید بدانیم:
«و اما استاد عام شناخته نمیشود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظۀ تمامیت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقائق و نكات و اظهار خفایای آفاقیه و خبایای انفسیه و تبدّل بعضی از حالات خود به متابعت او فریفته نباید شد، چه اِشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طی زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبۀ مكاشفه روحیۀ حاصل میشود و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بینهایت است»[۳۱].
مرحوم علامه طباطبایی بسیار از این بخش از كتاب سیر و سلوك منسوب به علامه بحرالعلوم لذّت میبرده و بسیار آن را تكرار میكرده و تذكار میدادهاند و حقّا كه باید همانند زنگ همواره در گوش طالبان راه حق طنینافكن باشد تا خدای نكرده با یك خطای در تطبیق، عمری را هدر ندهند.
شاید كمتر بخشی از بخشهای عرفان عملی به اندازۀ بحث «راهنمای سفر» مورد تشكیك و انكار واقع شده باشد. بررسی ریشههای علل حساسیت بر روی این موضوع مجال دیگری میطلبد و شاید پس از این به بخشی از آنها اشاره كنیم. ما اینك به طرح اشكالاتی كه در این زمینه هست پرداخته و آنها را پاسخ میدهیم.
اشكالات بحث راهنمای سفر بسیار متنوع است. ما سعی میكنیم مهمترین آنها را با رعایت نظم منطقی مطرح كرده و پاسخ دهیم:
سفر الی الله معنا ندارد و بر فرض معنا داشته باشد، از هیچ ضرورتی برخوردار نیست تا راهنما و دلیل راه بخواهد.
پاسخ:
در بحث «ضرورت سفر» معناداری و ضروری بودن سفر الی الله مفصلاً بحث شد.
سفر الی الله نیاز به استاد ندارد و هر كس خود میتواند این سفر را بپیماید. چه بسیار كسانی كه بدون هیچ راهنمایی این سفر را پیموده و به مقصد رسیدهاند. «مجذوب» اصطلاحی است عرفانی و به معنای «انسانی كه بدون استاد و فقط با جذبه به مقصد رسیده است» میباشد. چرا انسان به جای استاد در طلب «جذبه» نباشد؟
پاسخ:
سفر الی الله بدون شك استاد میطلبد و استاد انسانی راهرفته و راهیافته با شرایطی ویژه است. ادلۀ ضرورت استاد و راهنما پیش از این گذشت. هیچ سالكی بدون استاد به مقصد نرسیده است. سالك بدون راهنما یا متوقف است و با تخیلاتی سرگرم و یا در ظلمات كریوههای راه، سرگردان.
ترك این مرحله بیهمرهی خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۳۲]
آری، حساب مجذوب جداست. مجذوب كسی است كه بدون راهنمای ظاهری به مقصود میرسد و اویسگونه شاهد وصل را در آغوش میكشد و از اینرو، مجذوبین را «اویسیین» مینامند، اما:
یک خاطره
خداوند سالك سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی را رحمت كند. روزی در همدان به من فرمود:
«استاد ما مرحوم انصاری همدانی در بستر احتضار بودند و مرا امر به سفر حج كرده و فرموده بودند كلید قفل كعبه را برایم بیاور (این جمله معنایی عرفانی دارد) و من مردّد بودم به حج بروم یا در همدان كنار بستر استاد بمانم. از آقای سید محمدحسین حسینی تهرانی پرسیدم، فرمودند: تو حرف استاد را گوش كن. به راه افتادم، ولی قبل از آن به اتاق استاد رفتم و روی بدن مریض ایشان افتادم و گفتم: مرا به كه میسپارید؟ در حال مكاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر به استاد میرسی. پس از حج خدمت حاج سید محمدحسین رسیدم و پرسیدم استاد كیست؟ فرمود: آقای حدّاد. گفتم ایشان عراق هستند. فرمود: فرقی نمیكند. تقویم خود را در آوردم دیدم دقیقاً ۴۰ روز گذشته است. رفقا را صدا كردم و گفتم بیایید لطف و كرامت آقای انصاری را ببینید».
این خاطره به خوبی میزان اهمیت دادن سالکان راستین به دستیابی به استاد را میفهماند.
اگرچه سفر الی الله ثبوتاً و در مقام واقع نیاز به راهنما دارد، ولی اثباتاً و در مقام شناخت برای شناختن راهنما كه همان انسان كامل است، راهی وجود ندارد، زیرا شخص مدّعی راهنمایی اگر به كمال خود تصریح كند، این تصریح نشانۀ عدم كمال اوست. همانند كسی كه در مقام امامت جماعت بگوید: من عادل هستم و اگر كمال خود را انكار كند، به مصداق «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»؛ «اقرار عاقلان بر ضرر خویش پذیرفته و نافذ است» اقرارش پذیرفته میشود و به عدم كمال او پی میبریم.
پاسخ:
سفر الی الله ثبوتاً نیازمند به راهنماست و اثباتاً هم راهنما قابل شناختن است و ما شناختهایم. راهنما كسی جز انبیا و اوصیای آنان نیست و در این زمان راهنما قطب عالم امكان حضرت حجى بن الحسن العسكری عج الله تعالی فرجه الشریف است و غیبت آن حضرت هیچ مشكلی ایجاد نمیكند، زیرا:
اولاً: راه سلوك راه قلب است و با اتصال قلبی با آن حضرت میتوان از آن حضرت دستور گرفت و راه خدا را پیمود.
ثانیاً: اگر مشكلی ایجاد میكرد، خود آن حضرت برای سالكین «حجت» تعیین میكردند، چنانكه در مورد فروع فقهی، فقها را به عنوان حجّت بر مردم تعیین كردهاند و فرمودهاند:
«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیكُم»[۳۴]
اما در فقه اكبر نه تنها حجتی تعیین نكردهاند، بلكه هرگونه طلب معارف را از غیر خودشان ممنوع شمرده و فرمودهاند:
«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانكارنا» [۳۵] ؛
«طلب معارف از غیر راه ما اهلبیت مساوی با انكار ماست».
پاسخ:
شكی نیست كه برترین و بهترین راهنمایان راه خدا انبیا و اوصیای آنان هستند. در قرآن آیات متعددی هدایت به سوی خدا را از وظایف اولیه آنان شمرده است، ولی سخن در این است كه آیا راهنمایی راه خدا منحصر در آنهاست؟ ادلۀ فراوانی هست كه چنین انحصاری نیست. به برخی از این ادله پیش از این پرداختیم. البته انبیا و اوصیا استاد خاصّ هستند و دیگران استاد عام و بین آن دو تفاوتهای مهمی است كه پیش از این گذشت ، اما سخن در اصل جواز دستگیری برای استاد عام و امكان رسیدن به كمال به دست اوست و در این زمینه تفاوتی میان آن دو نیست.
البته در این زمان كه پردۀ غیبت، ما را از استفادۀ مستقیم از حضور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف محروم ساخته است، اگرچه قطب عالم امكان ایشانند و راه سلوك هم راه قلب است، اما مگر هر قلبی میتواند مستقیماً با قلب آن حضرت ارتباط برقرار سازد؟ كسی كه طاقت دیدار ظاهر امام را ندارد و با نزدیك شدن حضرت به او احساس قبض روح میكند و با قسم و زاری از حضرت میخواهد نزدیك نشود [۳۶]، چگونه میتواند با حقیقت حضرت و قلب آن قطب عالم ارتباط مستقیم برقرار سازد؟ اصولاً یكی از شئون استاد و كارهای راهنمای راه، همین وساطت میان قلب سالك نوپا و قلب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است[۳۷]. البته توسل و ارتباط با حضرت غیر از اتصال قلبی است.
و اما داستان تعیین حجت در فقه اصغر و عدم تعیین آن در فقه اكبر، پس میگوییم:
این بحث تفصیلی دارد كه در این مختصر نمیگنجد. استاد در كتاب ولایت فقیه به این نكته پرداختهاند.
در پایان، روشن است كه اگر كسی دست خویش را در دست عالمی ربانی گذاشت و معارف را از آن راه گرفت، هرگز معارف خویش را از غیر طریق اهل بیت: نگرفته است، بلكه از «غدیر» گوارای وارثان غدیر نوشیده و از «كوثر» ولایت سیراب شده است.
استاد برای رسیدن به كمال و گذر كردن مراحل پایانی سلوك است، زیرا به تصریح اهل معرفت، مراحل آغازینِ سلوك بدون استاد قابل پیمودن است و چون هیچ كس جز انبیا و اوصیا به كمال نمیرسد و رسیدن به لقاء الله منحصر در آنان است، نیازی به راهنما و استاد وجود ندارد.
پاسخ:
رسیدن به لقاء خداوند و فناء فی الله در انحصار كسی نیست و انسان از آن جهت كه انسان است، قابلیت رسیدن به این مقام را دارد. آری، انبیا و اوصیا پیشگامان این راه و راهنمایان اصلی هستند و در مقام بقاء بالله نیز كه تفاضل مطرح است، از سعۀ وجودی بیشتری برخوردارند. تمام هنر انبیا و اوصیا این است كه «اسوه» و قائدند و دیگران را به سوی خویش میخوانند.
انسانهای غیرمعصوم به هر مقامی و كمالی كه برسند، باز از خطا و اشتباه و سهو و نسیان مصون نیستند؛ هر چند از گناه عمدی و به خصوص كبائر مصون باشند و با احتمال خطا و سهو، سرسپردن به آنان و برگزیدن آنان به عنوان راهنما صحیح نیست.
پاسخ:
اولاً: خطر پیمودن راه خدا ـ كه ضرورتش قبلاً گذشت ـ با استاد كامل که گاهی هم سهو میکند، هرگز با خطر پیمودن آن بدون همراهی استاد كامل، قابل مقایسه نخواهد بود، بلكه این پرخطر است و آن بیخطر یا بسیار کمخطر.
ثانیاً: به گفتۀ اهل معرفت سهو انسان كامل در مسائل مربوط به تربیت سالك نیست. سهو كامل در امور جزئی و دنیایی است.
ثالثاً: سهو انسان كامل بر اثر شدت انغمار او در توجه به توحید و حافظ جمیع عوالم در آن واحد نبودن است و خداوند رئوف نمیگذارد سهوی كه این چنین علتی دارد، مایۀ انحراف یا سقوط یا عقبگرد سالك گردد، زیرا میدانیم كه خداوند وكیل و كفیل اولیاست.
رابعاً: محكمترین دلیل بر وجود امری واقع شدن آن است. ما در شاگردان اساتیدی كه معصوم نیستند كاملانی میبینیم كه به قلّۀ معرفت رسیدهاند. مگر سید احمد كربلایی، سید علی قاضی را تربیت نكرده است.
خامساً: به مصداق كریمۀ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۳۸] اینگونه شاگرد و استاد به بیراهه نمیروند.
سادساً: وقتی کمال شخصی محرز شد و ارتباط ویژۀ او با امام معصوم علیه السلام مسلّم گشت و دانستیم اجازۀ دستگیری به او داده شده، قهراً میفهمیم ولی عصر با احاطۀ وجودی که بر چنین انسانی دارد، اجازه نمیدهد بر اثر سهو، انحرافی در تربیت او نسبت به افراد رخ دهد. اگر قطب عالم امکان، امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نمیپسندند که با فتوای نادرست شیخ مفید کودک معصومی به همراه مادرش دفن شود و آن فتوا را اصلاح میكنند، به یقین نمیپسندند که سالک دلسوختهای با سهو استادی کامل که مجاز به دستگیری است، به انحراف کشیده شود و یقیناً جبران کرده و دستگیری مینمایند.
برخی از راهیافتگان به حریم دوست، منازل سیر را به خوبی بیان كردهاند و اعمال و آدابی كه آنان را به مقصد رسانده است، نیز در كتابها نگاشتهاند؛ هر كسی میتواند با مطالعۀ آنها در مراحل سلوكی پیش رود و به سرمنزل مقصود برسد.
پاسخ:
هرگز! زیرا هر كس به سوی خدا راهی ویژه دارد. «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق» [۳۹]؛ «راهها به سوی خدا به تعداد نفوس خلائق است» و همانگونه كه خطوط دو سر انگشت همانند نیست، دو نفس در عالم از همۀ جهات مثل هم نیست و هر كس شاكلهای ویژه دارد و بر اساس آن عمل میكند.
«قُلْ كُلٌّ یعْمَلُ عَلی شاكِلَتِهِ»[۴۰]. از اینرو، استادِ كاملِ نفسبین و نفسشناس لازم است تا هر كس را از راه نفس خودش و با در نظر گرفتن شاكلهاش به سوی حق رهنمون گردد.
قرآن کریم بیانگر هر چیز است و از آن جمله راه هدایت انسانهاست و سنّت معصومین: هم بهترین راه را پیش روی آدمیان مینهد. پس چه نیازی به استاد کامل وجود دارد؟
پاسخ:
اولاً: استنباط صحیح از کتاب و سنّت در فقه اکبر کار هرکس نیست، چه اینکه استنباط احکام در فقه اصغر نیز چنین است. به این مطلب در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم تصریح شده است[۴۱].
ثانیاً: تطبیق کلیات استنباط شده بر مصادیق نیاز به نفسشناسی، شاکلهشناسی و تشخیص حق و باطلِ مکاشفات دارد و اینها همه کار «کامل» است.
استاد از طریق نفس خود سالک را سیر میدهد و قهراً تبعیت از او یعنی تبعیت از نفس انسانی عادی.
پاسخ:
اوّلاً: استاد کامل با رسیدن به مقام فناء فی الله و بقاء بالله در عالم خلوص ذات وارد شده و از مخلَصین (پاكشدگان) گشته است و طبیعتاً نفسی طاهر و مطهَّر دارد. به مسئلۀ سهو هم قبلاً پاسخ داده شد.
ثانیاً: سیر از طریق نفس مهذّب استاد با سیر از طریق نفس آلوده و غیر مهذّب خود سالک برابر نیست [۴۲].
بر فرض، استاد لازم باشد، چرا کمال او را شرط میکنید. عقل میگوید جاهل باید به عالم رجوع کند و نیازی به رجوع به اعلم که در بحث ما همان «کامل» است نیست.
پاسخ:
اوّلاً: عقل میگوید: چون مسأله بسیار خطیر است، احتیاط لازم است و در نتیجه، رجوع به کامل ضروری است. به دیگر سخن: قوّت محتمَل ضعف احتمال را جبران میکند. وقتی خطر در پارهای مراحل راه خدا ابتلا به فرعونیت است، رجوع به اعلم که همان کامل در مسیر خداست، لازم است.
ثانیاً: غیرکامل حق دستگیری ندارد، زیرا غیرکامل در این راه در حقیقت جاهل است و باید خود دست در دست کاملی نهد تا از مراحل باقیمانده عبور كند.
به نظر میرسد حساسیت در مورد راهنمای سفر و ضرورت آن كه به عنوان ضرورت استاد در راه خدا، ضرورت دستگیری شدن توسط مرشد، ضرورت داشتن پیر و ... یاد میشود، علل گوناگونی دارد كه به سه مورد از آنها برای نمونه اشاره میكنیم:
ارادت چون شمشیری دولبه است. اگر در جای جایش واقع شود، بسیار نكوست و اگر بیجا واقع شود، بسیار مضرّ است. از شرایط حتمی سلوك تسلیم صددرصد نسبت به «راهنمای سفر» است، ولی چون رهزن بسیار و استادنما فراوان است، بزرگان به مسئله حساسیت فوقالعاده نشان میدهند. ظریفی میگفت:
«ارادت نوعی افسار خویش به دست غیر دادن است، باید دید آدمی افسار نفس خویش را به دست چه كسی میدهد».
در روایت آمده
«مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس»[۴۳]؛
«كسی كه به سخن سخنرانی گوش فرا دهد او را پرستیده است. پس اگر او از خدا بگوید و برای خدا بگوید خدا را پرستیده است و اگر از شیطان و برای شیطان بگوید، شیطان را پرستیده است».
اگر شنیدن سخن سخنوری چنین است، اطاعت محض از دیگری چگونه است؟
برخی شطحیات صوفیان و سخنان ناروایی که از آنان نقل شده، كار را بر عارفان سخت كرده است. اگر از سخن كسی ادعای الوهیت و خدایی به مشام برسد و یا مرز میان امام و مأموم یعنی معصوم۷ و رعیت بشكند، طبیعی است كه حساسیت ایجاد میشود و این حساسیت بسیار بهجاست. در برخی كتابهای صوفیان همانند تذكرۀ الاولیای عطار، مبالغههایی بسیار نابجا و زشت و نازیبا دیده میشود.
۳. اظهار نظرهای غیرمتخصصانه
گاه مرادِ گروهی از مریدان با اینكه از حلیۀ علم عاری و یا از تخصص در شریعت تهیدست است، در این وادی اظهار نظر میكند. خود دیدهام كسانی را كه به خاطر ارادت به كسی، از او تقلید میكردند با اینكه در اجتهادش تردید وجود داشت، چه رسد به مرجعیت و یا اعلمیت او. این بسیار خطرناك است.
۱. مرصاد العباد، ص۱۲۸.
۲. نحل/۴۳؛ انبيا/۷.
۳. مريم/۴۳.
۴. کشف الغمّة ج۲،ص۱۱۳؛ بحار الانوار، ج۷۵،ص۱۵۹.
۵. مرصاد العباد، ص۱۳۰ و ۱۳۱.
۶. این دلیل با دلیل اوّل دو تفاوت دارد، اول اینکه در آن دلیل سخن از جهل بسیط است و در این دلیل سخن از جهل مرکّب و دوم اینکه آنجا سخن از آغاز راه است و اینجا سخن از مراحل میانی و پایانی راه.
۷. نهجالبلاغه، خطبه ۱۰۸.
۸. شاگردان فقیه مرحوم ملا حسینقلی همدانی بیش از اینهایند. بزرگانی همچون آیات عظام: سید سعید حبوبی، شیخ محمد بهاری، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ملا علی زاهد قمی، آقا محمدرضا نجفی، سید ابوالقاسم خويی، سید محمدهادی میلانی، سید حسن صدر همه از این سلسلهاند. حقیر نام این سلسله را «سلسلة النور» نهادهام.
۹. مقصود وجوب، حرمت و كراهت سلوكی است كه دائرهای گستردهتر از اين مفاهيم در فقه دارند.
۱۰. روح مجرد، ص۶۰.
۱۱. همان، ص۵۳.
۱۲. اين مطلب را بارها از شاگردان ايشان شنيدهام.
۱۳. سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۱۵۸.
۱۴. بحارالانوار، ج۲۴، ص۳۶۰.
۱۵. ممکن است پرسشی به ذهن برسد که چگونه حضرت حجت را استاد خاص میدانیم و حال آنکه ایشان در سراپردة غیبت به سر میبرند؟
در پاسخ باید به «گونههای ظهور» اشاره کنیم. به این نحو که امام چون واسطه فیض الهی است و با همه موجودات ملکی، ملکوتی و جبروتی از باطن ارتباط دارد، برای همه ظاهر است؛ امام مجرای علم و اراده حق است. هم «عیبة علم الله» است و هم قلبش «أوعیة لمشیى الله»، به همین علت است که تنها لایق رهبری جامعة انسانی اوست. اگرچه به سبب عدم استعداد و لیاقت بشریت مدتی را در غیبت به سر برد، امامی که در غیبت به سر میبرد، ظهور ملکی ندارد، ولی ظهور ملکوتی و جبروتی و لاهوتی دارد. اگر کسی بتواند با عوالم بالا ارتباط برقرار کند، به شرف ادراک گونههایی از ظهور دست یافته است. از ظهور ملکی به ظهور عام و از ظهور ملکوتی و جبروتی و لاهوتی به ظهور خاص یا شخصی تعبیر میکنیم. (برای اطلاع بیشتر میتوانید به مقاله «انتظار و سیر و سلوک» از همین قلم در کتاب گفتمان مهدویت، ج۲، صص۱۳۱ـ۱۴۸ مراجعه فرمایید.)
۱۶. نهجالبلاغه، حكمت ۱۴۷.
۱۷. سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۱۱۶.
۱۸. نور/۳۶ و ۳۷.
۱۹. نهجالبلاغه، خطبه ۲۲۲.
۲۰. بحار الانوار، ج۵، ص۲۸۴.
۲۱. اردبیلی،تقریرات، ج۱، ص۸۹ و ج۳، ص۱۸۳.
۲۲. روح مجرد، ص۴۵۸.
۲۳. سير و سلوك منسوب به بحر العلوم، ص۱۷۶.
۲۴. برخی از این صفات را امیرمؤمنان علیه السلام در نهجالبلاغه بيان فرمودهاند و نیز برادرش جعفر بن ابیطالب در مقابل نجاشی از این صفات یاد کرد.
۲۵. اميرالمؤمنين علیه السلام در نهجالبلاغه با صفات بلندی از عثمان بن مظعون ياد میكند و او را «برادر» خود میخواند.
۲۶. نهجالبلاغه، پايان خطبه ۱۹۳.
۲۷. منتهي الآمال در احوال امام حسين علیه السلام در وقايع بين راه مكه تا كوفه.
۲۸. روح مجرد، ص۵۹۱.
۲۹. همان، ص۴۵۹.
۳۰. تذکرة المتقین، ص۸۷.
۳۱. سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۱۵۹.
۳۲. دیوان حافظ.
۳۳. مائده/۵۴. برای تفصیل بیشتر، ر.ک: اللهشناسی، ج۲، ص۱۴۰؛ آیت نور، ج۱، ص۲۶۱.
۳۴. بحارالانوار، ج۲، ص۹۰؛ ج۵۳، ص۱۸۰؛ ج۷۵، ص۳۸۰.
۳۵. ميگويند: اين جمله را مرحوم آيتالله ميرزا مهدی اصفهانی ـ كه از پايهگذاران مكتب تفكيك و سردمداران مبارزه با حكمت و عرفان است ـ در مكاشفهای بر روی لوحی در دست امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ديده است.
۳۶. اشاره است به ديدار آيتالله حاج شيخ محمدتقی آملی ـ از شاگردان مرحوم قاضی ـ در مسجد سهله با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف. ر.ک: مهر تابان، ص۲۲۷.
۳۷. رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۱۵۸.
۳۸. عنکبوت/۶۹.
۳۹. بحارالانوار، ج۶۴، ص۱۳۷.
۴۰. اسراء/۸۴ .
۴۱. رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، صص۱۲۲ـ۱۲۸.
۴۲. آیت نور، ص۲۵۷.
۴۳. بحارالانوار، ج۲۶، ص۲۳۹؛ ج۶۹، ص۲۶۴.