هدف در راه سلوك «انسان کامل» شدن است كه با «تکمیل اسفار اربعه» صورت میپذيرد، ولي سفر اول مهمتر است كه سلوك در آن اختیاری است. پايان اين سفر «معرفى الله» است و چون مقصود از اين معرفت، شناخت شهودی است، سالک واصل به مقام معرفت، به «لقاء الله» بار میيابد.
سلوك بینهايت ادامه دارد، زیرا مقصد در سلوك خداست و خدا پايان ندارد. پس اگر سخن از مقصد و پايان سلوك است، منظور اين است كه سرمنزل مقصود كه خود بیپايان است و حقيقتش را كسي نميداند، كجاست.
كس ندانست كه سرمنزل مقصود كجاست
آن قدر هست كه بانگ جرسي ميآيد [۱]
سـر منزل فراغـت نتوان ز دست دادن
اي ساروان فروکش کاين ره کران ندارد [۲]
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهار از اين بيابان وين راه بينهايت [۲]
سلوك از مبدئي آغاز ميشود، با طيّ منازلي ادامه مييابد تا به آخرين منزل كه «مقصد» است منتهي ميگردد، ولي اين «مقصد» مانند ساير منازل محدود نيست كه گذر كردن از آن ممكن باشد، بلكه نامحدود است. عزيز و قهّار است و فقط چاره در آنجا غرق شدن است و در بيشتر غرق شدن پيش رفتن.
بحريست بحر عشق كه هيچش كناره نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست [۲]
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه خود مخاطب به خطاب «لولاك لما خلقت الافلاك»[۵] «اگر تو نبودي عالم امكان را نميآفريدم» و اشرف موجودات است، خطاب به پروردگار ميفرمايد:
«ربّ زدني فيك تحيراً»[۶]؛
«خدايا! تحيّرم را در ذاتت بيشتر كن».
البته تحيري كه براي عارف پيش ميآيد، تحير ممدوح است كه ثمره رسيدن او به حق اليقين است، نه تحير مذموم كه نتيجه شك است. فرض كنيد شما در بياباني واماندهايد و از تشنگي در آستانه هلاكت قرار داريد؛ چند راه در برابر شماست و نميدانيد كه كداميك شما را به آب ميرساند. اين تحير ناشي از جهل و شك است، ولي اگر بالاخره از يك راه كوهستاني رفتيد و در قله كوه يكباره دهها چشمه خوشگوار ديديد، تشنگي خود را فراموش كرده و متحير ميمانيد كه از چه چشمهاي بنوشيد. اين تحير ممدوح است و پس از علم اليقين حاصل ميشود و ناشي از شدت علم است و نه جهل و شك.
انسان وقتي به فيض اطلاقي حق مينگرد و آن همه حسن و بهاء و كمال و جمال را ميبيند، در تحير غرق ميشود و ميبيند آنچه در دست او مانده تنها حيرت است. حال چگونه ممكن است به مقام مشاهده اسما و صفات ذاتي حق بار يابد و دريايي از كمالات نامتناهي را مشاهده كند و متحير نگردد؟! يا تحيرش پايان پذيرد؟ اين تحير قابل وصف نيست و به تعبير مشهور «يُدرك و لايُوصف» است.
بحث از مقصد سلوك بسيار ضروري است، زیرا هر حركت و فعلي در انسان درپي اختيار و انتخابي است كه با توجه به آگاهي از فوائد آن حركت و فعل شكل گرفته است و تا انسان مقصد سلوك را نداند اهميت آن برايش به خوبي روشن نميشود و همّت لازم را به كار نميبندد. اگرچه انساني كه به سلوك دل داد، پس از مدتي حلاوت محبّت و عشق به الله را ميچشد و ديگر منصرف نخواهد شد. به تعبير امام سجاد علیهالسلام:
«إِلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَة مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلًا وَ مَنْ ذَا الَّذِي آنس [أَنِسَ] بِقُرْبِكَ فَابْتَغَی عَنْكَ حِوَلًا» [۷]؛
«خدای من! كيست كه شيريني محبت تو را چشيد و غير تو را به جايت برگزيد و كيست كه به نزديكی تو اُنس گرفت و از تو به سوی ديگری روی گرداند؟!»
البته اين خطر هست كه راه را با مقصد خلط كند و پُل را منزلگاه و دريا را ساحل بپندارد و اين مشكل جز با شناختن مقصد و خصوصيات آن قابل حل نيست. به عنوان مثال داستان مرحوم آيتالله سيد جمال الدين گلپايگاني را در اين زمينه يادآور ميشويم:[۸]
مرحوم سيد جمال الدين گلپايگاني در آغاز تحصيل علوم ديني در اصفهان بوده است (و در همين مقطع تحصيلي مدتي را با آيتالله بروجردي همدرس و همبحث بوده و اين دوستي و رابطه علمي تا آخر حيات آن مرحوم ادامه داشته است، تا آنجا كه ايشان احتياطات خود را به عنوان فالاعلم به مرحوم گلپايگاني ارجاع ميدادهاند) [۹]. در اين دوران در مسائل سلوكي با دو استاد عرفان يعني مرحوم جهانگيرخان و مرحوم آخوند كاشي مرتبط بوده است. پس از هجرت به نجف اشرف براي ادامه تحصيل، مدتي كوتاه در تحت تربيت شخصي به نام آقا سيد جواد بوده و سپس تحت تربيت مرحوم آیتالله شيخ محمدعلي نجفآبادي بوده و سپس توسط او به دايره شاگردان عارف كامل مرحوم سيد احمد كربلايي پيوسته است.
ايشان به حضرت استاد فرموده بود:
«در نجف حالي به من دست داد كه وجداناً و بالعيان ميديدم كه همه موجودات زميني و آسماني از من وجود و هستي ميگيرند و از طرفي من علماً ميدانستم كه نبايد چنين باشد؛ موجِد و هستيبخش الله است و بس و باقي «نسباند و اعتبارات». به هر حال مكرّر به حرم مطهر اميرالمؤمنين صلواه الله و سلامه علیه رفتم و رفع مشكلم را طلبيدم، امّا حاجتم برآورده نشد و مشكل همانطور باقي بود. تا اينكه روزي پياده به سوي كاظمين راه افتادم. هوا هم بسيار سرد بود. وقتي به حرم مطهر رسيدم، ديدم فرشها را جمع كردهاند. من هم با همان ظاهر غبارآلوده وارد حرم شدم و در عتبه درب محوطه ضريح مطهر سرم را روي زمينهاي سرد گذاشتم و آن قدر گريستم كه زمين زير صورتم خيس شد و در همان حال بودم كه حالم برگشت و با خود گفتم من كيستم؟ من چيستم؟ «مثقال ذره بل دونها». من موجود نيستم چه رسد كه موجِد باشم» [۱۰].
اگر مرحوم سيد جمال گلپايگاني خصوصيات سرمنزل مقصود را به خوبي نميدانست و علم نداشت كه مقصد، عبوديت مطلق و فناي مطلق است، هرگز دست توسّل به ذيل با عنايتِ ائمه اطهار: براي رفع آن حال نميزد.
شايد گمان شود بر اساس دستورات ديني كه در آيات و روايات وارد است، نبايد درباره مقصد سلوك كه همان الله است بحث كرد. مثلاً در قرآن ميفرمايد:
«وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»[۱۱]؛ «خداوند شما را از خود ميپرهيزاند»
و در روايات آمده:
«وَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِي ذَاتِ اللَّه» [۱۲]؛ «در ذات خدا سخن نگوييد»
و يا آمده:
«إِذَا انْتَهَی الْكَلَامُ إِلَی اللَّهِ فَأَمْسِكُوا»[۱۳]؛ «آنگاه كه سخن به خدا منتهي شد، دست نگه داريد و ديگر سخن نگوييد».
ولي اين گمان روا نيست، زیرا:
اولاً: در آيات و روايات بسياري بر ضرورت معرفت الله تاكيد شده است و معرفت جز از راه تفكر، تأمل و دقت ممكن نيست.
ثانياً: مقصود از اين تعبيرات، تفكر و تأمل در كنه ذات است و روشن است كه كنه ذات، عرصه حيرت است نه مجال فكر، ولي در بحث «مقصد سفر» بحث از كنه ذات كه نه معقول حكيم است و نه مشهود عارف، نيست.
ثالثاً: مقصد سفر داراي تعبيراتي همانند انسان كامل، اسفار اربعه، كون جامع و مانند اينهاست و روشن است كه اينگونه تعبيرات مستقيماً به كنه ذات الله اشاره ندارد.
رابعاً: روايات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار: بحثهاي فراواني درباره الله تعالي دارد و اسوه بودن آنان اقتضا ميكند كه اجازه اين بحث براي پيروان مكتب آنها هم باشد.
خامساً: مرحوم علامه طباطبایی در الميزان ميفرمايد:
نهي «لا تتفکروا و لاتتکلموا في ذات الله» ارشادي (ارشاد به حکم عقل) است و عقل ميگويد اگر متفکّر فرهيختهاي داراي ذهني ورزيده بود، ميتواند درباره ذات خدا فکر کند و سخن بگويد [۱۴].
درباره «مقصد سفر» تعبيرات مختلفی است كه به برخی از آنها اشاره كرده و سپس به تحليل و جمعبندی میپردازيم.
۱. تفاوت سفر اول با ديگر سفرها: برخي از تعبيراتي كه گذشت، درباره انسانی است كه تمامی اسفار اربعه را طی كرده و پارهای درباره كسي كه سفر اول را به اتمام رسانده است؛ سرّ قضيه آن است كه عمده اسفار اربعه، سفر اول است و سالك با به پايان بردن آن گويا راه را تا سرمنزل مقصود پيموده است، زیرا سير سالك در اسفار بعدی ارادی و اختياری نيست و به دست پروردگار كه در وجود سالك حاكم است، انجام میگيرد. توضيح اسفار اربعه پس از اين ميآيد.
۲. تفاوت تعبيرها از نظر شهرت: تعبيراتی كه گذشت، از نظر اشتهار در يك سطح نيستند. تعبيراتی همانند فنا، لقاء الله ومعرفة الله بسيار مشهورتر از تعبيراتی همانند «تصحيح خيال» و «وطن اصلی» ميباشد.
۳. تعابير مختلف از يک حقيقت حکايت ميکنند: همانگونه كه در بحثِ مبدأ سفر گفتيم تعبيرات درباره مبدأ سفر گوناگون است، اما همه از يك واقعيت حكايت ميكنند، در اينجا نيز ميگوييم تعبيرات سيگانهاي كه درباره مقصد سفر بيان شده، همه از يك حقيقت حكايت ميكنند. البته با توجه به توضيح شماره (۱) كه مقصد، گاه پايان سفرهاي چهارگانه در نظر گرفته ميشود و گاه پايان سفر نخست.
هدف در راه سلوك «انسان كامل» شدن است كه با «تكميل اسفار اربعه» صورت ميپذيرد، ولي سفر اول مهمتر است كه سلوك در آن اختياري است. پايان اين سفر «معرفى الله» است و چون مقصود از اين معرفت، شناخت شهودي است، سالك واصل به مقام معرفت، به «لقاء الله» بار مييابد.
«معرفى الله» جز با «معرفت نفس» ممكن نيست كه: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» و معرفت حقيقت نفس جز با «فنای فی الله» كه با «تجلی ذاتی ربّانی» حق انجام ميشود، صورت نميپذيرد. فنا با جذبه و تجلّي صورت ميگيرد، نه با تلاش و كوشش ارادي. آنجا وادي ترك اراده است، نه تصميم و اراده و البته غالب اوليا از مقام فنا گذشته و به مقام «بقاي بالله» ميرسند. دستيابي به مقام فنا جز با «ترک اراده» ميسور نيست. انسانِ واصل به مقام فنا به «حق اليقين» ميرسد و به «وطن اصلي» خويش بار مييابد. مگر نه آن است كه انسان از خداست و به سوي او باز ميگردد. «انّا لله و انا اليه راجعون». اين چنين انساني به «مقام توحيد» رسيده و «موحّد واقعي» گشته است و چون توحيد عين ولايت و ولايت عين توحيد است، [۲۹] چنين سالك نيكبختي به «مقام ولايت» راه يافته و «ولي الله» گشته است. مقام ولايت و توحيد همان «جنى الذات» است كه به مراتب از جنت اسما و صفات برتر است، چه رسد به جنت فعل[۳۰] .
در اين مقام است كه سالك توفيق «تصحيح خيال» مييابد و ميفهمد، بلكه ميبيند و مييابد كه «ليس في الدار غيره ديّار».
اين همه عكس می و رنگ و مخالف كه نمود
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد [۱]
در اين مقام سالك ميفهمد و مييابد كه معرفت خدا آنچنان كه او هست ممكن نيست و «عنقا شكار كس نشود» و لذا دام باز ميگيرد و به «عجز از معرفت الله» اعتراف ميكند. البته اين اعتراف به عجز با اعتراف به عجزِ سالك غير واصل يا انسان غير سالك فرسنگها فاصله دارد و حتي قابل قياس نيست [۳۲].
سالكي كه به مقام فنا (پايان سفر اول) رسيد، اگر توفيق حقّ، رفيق او گردد و خداي متعال براي او كمال برتر مقدّر كرده باشد، به مقام بقا ميرسد و در درجات بقا سير ميكند تا «اسفار اربعه» را تكميل كند و در اين صورت «خليفى الله» ميگردد و «كون جامع» ميشود و در يك كلمه «انسان كامل» و بلكه «انسان» ميشود، زیرا كسي كه به اين مقام منيع راه نيافته، تمامی قوا و استعدادهايش به «فعليت تامه» نرسيده و قهراً «انسان» به تمام معني الكلمه نمیباشد.
بالاترين منصب چنين انساني اين است كه اجازه دارد به «وصف پروردگار» بنشيند و خدا را توصيف كند:
«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» [۳۳]؛
زيرا اين انسان به مقام «مخلَصين» دست يافته و گاه از آن گذشته و در مقام «صُلوح» متمكّن گشته است. چنين انسانی بیشک در «حرم امن الهی» غنوده و «عبد محض» پروردگار گشته و منقبت «قرب فرائض» را دارا شده است.
۱. ديوان حافظ.
۲. همان.
۳. همان.
۴. همان.
۵. بحارالانوار، ج۱۶، ص۴۰۵؛ المناقب، ج۱، ص۲۱۶.
۶. مرصاد العباد، ص۱۸۲.
۷. مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشر، مناجات المحبّين.
۸. اين داستان را پيش از اين ياد كرديم، اما اينجا با هدفي ديگر و تعبيري متفاوت تكرار ميكنيم.
۹. مجله حوزه، شماره ويژه مرحوم آیتالله بروجردي.
۱۰. اين داستان را به صورت شفاهي از استاد شنيدم. نظير اين حال براي دو تن از شاگردان جناب آقا سيد جمال پيش آمده بوده است. داستانش را استاد در جنگ شماره ۱۵، صص۷۸ـ۸۳، ثبت کردهاند. ر.ک: لوح فشرده مکتوبات خطّي حضرت علامه آیتالله حسيني طهراني.
۱۱. آل عمران/۳۰.
۱۲. اصول کافي، کتاب التوحيد، ج۱، ص۹۲.
۱۳. همان
۱۴. ر.ک: مجله پژوهشهاي قرآني، ش۱۱ و ۱۲، مقاله نگاهي به گفتوگو درباره الميزان، از نويسنده.
۱۵. اسفار، ج۱، صص۱۳ـ۱۵.
۱۶. مصباح الانس، بحث انسان كامل در پايان كتاب.
۱۷. منازل السائرين خواجه عبدالله، منزل صدم.
۱۸. رسالى الولاية از علامه طباطبايي.
۱۹. جامع الاسرار، ص۳۸۳؛ تفسير صافي، ج۱، ص۵۵.
۲۰. اين جمله از خواجه حوراء معروف به مغربي است كه قبلاً گذشت.
۲۱. در مناجات العارفين امام سجاد علیه السلام آمده: «وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِيقاً إِلَی مَعْرِفَتِكَ إِلَّا بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِك»؛ «بارالها، جز با اعتراف به ناتواني، راهي براي شناختت قرار ندادهاي».
۲۲. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۴۶.
۲۳. همان، ص۱۶۰.
۲۴. لب اللباب، ص۴۷.
۲۵. همان، صص۷۸ـ۸۲.
۲۶. بدايع الحكم، آقاعلي حكيم، ص۱۰۶.
۲۷. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۴۶، پاورقی۲۳.
۲۸. براي همه تعبيرها منبع ذكر نكرديم؛ زيرا پارهاي از اين تعبيرات در بحث منازل سفر گذشت و برخي به جهت اشتهار نياز به ذكر منبع نداشت و بعضي برداشت از عبارات عرفاست.
۲۹. اين حقيقت در جلد ۵ از كتاب امامشناسي تأليف علامه طهراني قدس سره به خوبي تبيين شده است و نيز، در رسالى الولايه از علامه طباطبايي قدس سره .
۳۰. اصطلاحات الصوفيه كاشاني، ذيل واژه جنّه الذات؛ رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۹، پاورقی۸۱.
۳۱. ديوان حافظ.
۳۲. ملکی تبریزی، رساله لقاءالله، ص۴.
۳۳. صافات/۱۵۹ و۱۶۰.