عنقاء، عنقای مُغرِب و سیمرغ، آن ذات بحت و وجود صرف است که از آن به «عالم عمی» و «کنز مخفی» و «غیب الغیوب» و «ذات ما لا اسم له و لا رسم له» تعبیر کنند. تجلّی ذاتی را عرفاء تعبیر به «عنقا» و «سیمرغ» مینمایند چه او موجودی است که هرگز صید احدی نخواهد شد.
در متون عرفانی دربارهٔ سیمرغ و عنقاء مطالب مختلفی بیان شده است که در اینجا فهرستی از آن مطالب را با هم مرور میکنیم:
مرحوم علامه طهرانی در صفحه ۱۵۴ رساله لبّ الباب میفرمایند:
«این مرحله از شهود یعنی تجلّی ذاتی را عرفاء تعبیر به «عنقا» و «سیمرغ» مینمایند چه او موجودی است که هرگز صید احدی نخواهد شد. سیمرغ، آن ذات بحت و وجود صرف است که از آن به «عالم عمی» و «کنز مخفی» و «غیب الغیوب» و «ذات ما لا اسم له و لا رسم له» تعبیر کنند.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
حافظ علیه الرّحمة چه خوب در مثنویّات خود سروده و با استعارات لطیف خود این مهمّ را بیان فرموده است:
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان، دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد کآری دام دارم
ولی سیمرغ میباید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش
که او خود بی نشانست آشیانش
بگفتا گرچه این امری محال است
و لیکن نا امیدی هم وبال است
نکرد آن همدم دیرین مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارک پی تواند
که این تنها بدان تنها رساند
معلوم است جائی که آشیانه سیمرغ نشانی ندارد کجا توان صید او نمود، مگر لطفش رهنمون گردد و گمگشتگان وادی محبّت و عاشقان جمال لایزالی خود را به وادی توحید و فناء رهبری کند. به حقّ پیشتازان وادی محبّت، و لواداران حمد و معرفت: محمّد مصطفی و علیّ مرتضی و یازده فرزند امجدش از نسل بتول عذراء فاطمه زهرا علیهم السّلام الله الملک المتعال وفّق اللهمّ جمیع المحبّین و ایّانا لکلّ ما یرضیک و ألحقنا بالصّالحین. »
هم ایشان در مقدمه گرانسنگی که بر کتاب توحید علمی و عینی نگاشتهاند در صفحه ۴۷ میفرمایند:
در أدبیّات فارسی، از سیمرغ و عنقا اشاره به ذات اقدس احدیّت کردهاند؛ زیرا که ذات اقدس حق تعالی دارای نام و نشان نیست. او از هر اسمی و رسمی بالاتر، و از خیال و پندار و عقل هر انسانی برتر است؛ مکان ندارد. و کسی را به او دسترسی نیست. فلهذا در این بیت مورد بحث و گفتگو:
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست
کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
هر دو نفر از این بزرگواران: مرحوم کُمپانی، و مرحوم سیّد أحمد طهرانی، مضمون شعر را پسندیده، و بر مفادش ایرادی ندارند. و هر دو نفر، شیخ عطّار را بزرگ و بزرگوار شمرده؛ و در مقام علمی و عرفانی و الهی او خدشهای ندارند.
غایة الامر هر یک از این دو، آن بیت را بر مذاق خودشان که مذاق حکمت، و مذاق عرفان است؛ تفسیر فرمودهاند. رحمة الله علیهم أجمعین.
حضرت علامه حسنزاده آملی حفظهالله کلمه ۳۶۲ کتاب هزار و یک کلمه (صفحه ۴۷۴) را به شرح این اصطلاح اختصاص داده و میفرمایند:
«در دیوان جناب حافظ (علیه الرحمة) آمده است:
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
همیگفت این معمّا با قرینی
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ میباید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بینشان است آشیانش
بگفتا گرچه این امر محال است
و لیکن ناامیدی هم وبال است
مرا تا جان بود در تن بکوشم
بود کز جام او یک جرعه نوشم
سیمرغ فارسی عنقاء است و آن را عنقاء مغرب گویند -مغرب به ضم میم و کسر راء بر وزن مطرب-. شیخ اکبر محیی الدین حاتمی را رسالهای به نام عنقاء مغرب است، و شیخ اشراق سهروردی را رسالهای به نام صفیر سیمرغ.
عارفان را به نظم و نثر سخن از عنقاء و سیمرغ بسیار است. عنقاء در اصطلاح این طایفه را جناب صدر المتألهین در فصل پنجم و ششم باب دهم کتاب نفس اسفار بیان فرموده است که مراد از آن عقل فعّال است، و این دو فصل از غرر فصول کتاب نفس اسفار است.
در فصل پنجم یادشده فرموده است:
فصل فی کیفیة حصول العقل الفعّال فی أنفسنا: اعلم أنّ للعقل الفعّال وجودا فی نفسه و وجودا فی أنفسنا، فإنّ کمال النفس و تمام وجودها و صورتها و غایتها هو وجود العقل الفعّال لها و اتّصالها به و اتّحادها معه ....
تا اینکه در همین فصل در بیان فعل عقل فعّال در نفوس انسانی فرموده است:
فالشمس مثال العقل الأوّل، و قوّة الإبصار فی العین مثال قوّة البصیرة فی النفس، و الصور الخارجیة التی بحیالها مثال الصور المتخیّلة الواقعة عند النفس ....
و در فصل ششم که دنباله همان مطلب درباره عقل فعال است و از آن تعبیر به ملک روحانی فرموده است گوید:
فصل فی إظهار نبذ من أحوال هذا الملک الروحانی المسمّی عند العرفاء بالعنقاء علی سبیل الرمز و الإشارة: العنقاء محقّق الوجود عند العارفین لا یشکّون فی وجوده کما لا یشکون فی البیضائی، و هو (أی العنقاء) طائر قدسی مکانه جبل قاف، صفیره یوقظ الراقدین فی مراقد الظلمات، و صوته ینبّه الغافلین عن تذکر الآیات ....
(اسفار- ج ۴، ص ۱۳۳، و صو ۱۳۵ من الطبع الأوّل الرحلی).
هم ایشان در صفحه ۱۶۱ کتاب ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، میفرمایند:
«او در همه مقامات و مواطن مرا میشناسد و من او را در مقام هویت و احدیتش نمیشناسم چه کسی بر آن اطلاع ندارد و بر حقیقت آن عارف نیست اما در مقام واحدیت که تجلی به اسماء و صفات و ظهور تفصیلی است او را میشناسم و به مقام شهود میرسم. غرض قیصری این است که هویت مطلقه تا به مظاهر در نیامده شناخته نمیشود. به اصطلاح از مقام احدیت به مقام واحدیتش برسد. بلکه خود احدیت هم تعینی است و آن هویت ساریه بیقید و تعین را عنقا گویند که به فارسی سیمرغ مینامند و این عنقا تا به کثرت اسماء و صفات در نیامده بینام و نشان است که از آن در حدیث شریف قدسی تعبیر به «کنت کنزا مخفیا» شده است که شناخته نمیشود مگر به خلق. یعنی تعین گرفتن کنز مخفی.»
شاه محمود داعى شيرازى (م ۸۷۰ ق) از شارحین گلشن راز شیخ محمود شبستری در صفحه ۱۵۶ کتاب نسایم گلشن در ذیل این بیت
بگو سیمرغ و کوه قاف چبود؟
بهشت و دوزخ و اعراف چبود؟
چنین آورده است:
[رمز سیمرغ و قاف]
در بعضی تفاسیر آوردهاند که سیمرغ که عرب آن را عنقا خوانده نوع مرغی بود که در زمان موسی- علیه السلام- در نواحی بیت المقدس جای داشتند. جثهی بزرگ و عنق طویل- که در تسمیهی عنقا ملاحظهی آن رفته- و از هر لون که در هر نوعی از مرغان باشد، در بال او موجود [باشد]. و از آن جهت پارسیانش سیمرغ نام کردند که چون موسی- علیه السلام- وفات یافت، به فرمان حق تعالی [سیمرغان] از آن دیار به کوهی انتقال کردند، از نواحی حضرموت. و آنجا بر بعض حیوانات غلبه یافتند، و صید میکردند. چون از وحوش و طیور صیدی نمییافتند، کودکان میربودند. قوم آن دیار مضطر شدند. پیغمبری حنظلهنام- علیه السلام- در میان ایشان بود. التجا به دعای او کردند. دعا فرمود، و آن مرغان برافتادند. اکنون از نوع آن در کوه قاف میباشد؛ آنکه به ذکر اهل قصص کوهی است گرد زمین برآمده، و سر بر آسمان کشیده، از زبرجد، و سبزی هوا از عکس آن است. و درویشان از روی اشارت- هرکس به مشرب خود- در سیمرغ و کوه قاف سخنی گویند. سیمرغ وجودیست شامل همهی وجودات، محمول بر تعینی بزرگتر از همهی تعیّنات، که کوه قاف اوست. سیمرغ، روح است، و کوه قاف، بدن. سیمرغ، عشق است، و کوه قاف، دل. سیمرغ جامعیت انسانیت [است]، و کوه قاف نشئهی او.
سیمرغ، انسان کامل است، و کوه قاف، مرتبهی تمکین او. بهشت، سرابستان [است] و دوزخ، آتش سوزان، و اعراف سوری در میان؛ چنانچه در قرآن مذکورست. و هر طایفه به مقتضای فهم و ذوق خویش اشارتی به هریک از آن کرده.
مولویشناس مطرح ترک مرحوم دکتر عبدالباقی گولپینارلی در صفحه ۳۸۹ جلد اول کتاب نثر و شرح مثنوی (ترجمه توفیق سبحانی) مینویسد:
«سیمرغ را در عربی «عنقا» گویند. عنقا یعنی دارای گردن بسیار دراز. پرهای این پرنده که رویی شبیه انسان دارد، رنگارنگ است. چون دارای سی رنگ است در فارسی آن را «سیرنگ» و چون به اندازه سی مرغ است، و یا نشانه سی مرغ را در خود دارد، «سیمرغ» خوانده شده است. برای این پرنده ماده، جفت نری هم آفریده شده است. نسل این پرنده که در زمان حضرت موسی پیدا شده بود، زیادتر شد و در نجد و حجاز پراکنده شد و ربودن بچّهها را آغاز کرد. مردم به پیامبر روزگار خویش شکایت بردند، او دعا کرد و خداوند نسل این پرنده را برانداخت. چون ناپیداست، و یا چون در اوج پرواز میکند و دیده نمیشود، آن را «عنقای مغرب» هم گفتهاند.
به نوشته شاهنامه، این پرنده زال پدر رستم را پرورده است.
در ادبیّات عامیانه تُرک این پرنده «زمرد و عنقا» (سیمرغ و عنقا) نام گرفته است. پرنده مبارک پی است. دوست و نگاهبان «کل اوغلان» قهرمان افسانههای ملّی ماست.
منظور مولانا از سیمرغ واصل به حقّ است که در هوای وحدت پرواز میکند، و واصل حقیقی است.
در عین حال آن واصلی است که در کوه قاف یعنی در مقام قرب پرواز میکند و مظهر اسما و صفات الهی است و تحقّق این مظهریّت است و بار امانت را بر دوش میکشد. بنا بر توجیهی دل را هم سیمرغ و عنقا گفتهاند، بیت ۱۰۹۴.»
در معجم المصطلحات الصوفیه اثر انور فؤاد ابیخزام در صفحهٔ ۱۳۰ ذیل عنوان «العنقاء» چنین میخوانیم:
«۱- العنقاء هو الهواء الذی فتح اللّه فیه به أجساد العالم (ابن عربی، ص ۱۲).
۲- العنقاء کنایة عن الهیولی، لأنّها لا تری کالعنقاء. و لا یوجد إلّا مع الصّورة فهی معقولة. و تسمّی الهیولی المطلقة المشترکة بین الأجسام کلّها العنصر الأعظم (الکاشی، ص ۱۲۶).
۳- العنقاء هو الهباء الذی فتح اللّه فیه أجساد العالم. مع أنّه لا عین له فی الوجود إلّا بالصّورة التی فتحت فیه و إنّما سمّی بالعنقاء لأنّه یسمع بذکره و یعقل و لا وجود له فی عینه (الجرجانی، ص ۱۶۴).
۴- العنقاء بالفتح. فی اللّغة سیمرغ و عند الصّوفیّة کنایة عن الهیولی (التّهانوی، ص ۱۰۱۴).
عوالم اللّبس: عوالم اللّبس هی جمیع المراتب النّازلة عن الحضرة الأحدیّة. لأنّ الذّات القدسیّة تتنزّل بتعیّناتها فیها، و تتّصف بلباس الأسماء، و بالصّفات الرّوحانیّة و المثالیّة إلی الحسّیّة فتتلبّس بها (الکاشی، ص ۱۲۶).»
استاد امینی نژاد در تحریر درسهای عرفان نظری استاد آیت الله سید یدالله یزدان پناه حفظه الله که با عنوان حکمت عرفانی منتشر شده است در ص ۲۵۱ مینویسد:
بر مقام ذات از حیث غیب بودن، نامهای متعددی مثل غیب مطلق، ذات غیبالغیوبی، «هو» به معنای او برای اشاره به غایب، غیبالهویة، کنز مخفی، الحقیقة الغیبیة، عنقای مُغرب، الغیبالمکنون، الغیبالمصون، غیبالغیب، الغیبالحقیقی، الغیبالذاتی و حضرة غیبیة و مقامالعزة والغنی و المقام الغیبی و الهویة الغیبیة اطلاق شده است.