اصطلاح احدیت از اصطلاحات مهم و پرکاربرد در عرفان است که در هر موضع باید با توجّه به قرائن برای فهم مراد از آن تلاش کرد.
در ذیل به چهار مورد از این اصطلاحات با وجه تسمیه هر یک اشاره شده است. (در نگارش این متن از دروس حضرت استاد آیةالله یزدانپناه کمک گرفته شده است).
به ذات احدیت اطلاق میکنند از این باب که یکی از اوصافش، وصف «أحد» است و این وصف حیثیتی در ذات است که در خود ذات به حیثیت تقییدیه اندماجیه موجود است.
این اصطلاح شائعترین اصطلاح است. به تعین اول اطلاق احدیت میکنند چون اولین تعینی که ذات در تنزل خود مییابد تجلی من حیث الأحدیّة الذاتیّة است. در اینجا تعین و تقید هست ولی کثرت بالفعل وجود ندارد و همه کثرات به شکل اندماجی موجودند.کاشانی گوید:
«الأحديّة اعتبارها [الذّات] مع إسقاط الجميع [الصّفات و الأسماء و النّسب و التّعيّنات]» (اصصطلاحات الصوفیه، ص ۵).
و جیلی گوید:
«الأحديّة عبارة عن مجلى الذّات، ليس للأسماء و لا للصّفات و لا شيء من مؤثّراتها فيه ظهور. فهي اسم لصرافة الذّات المجرّدة عن الاعتبارات الحقّيّة و الخلقيّة، و ليس لتجلّي الأحديّة في الأكوان مظهر أتمّ منك إذا استغرقت في ذاتك و نسيت اعتباراتك، و أخذت بك فيك ظواهرك، فكنت أنت في أنت من غير أن ينسب إليك شيء ممّا تستحقّه من الأوصاف الحقّيّة، أو هو لك من النّعوت الخلقيّة. و هو أوّل تنزّلات الذات من ظلمة العماء إلى نور المجالي» (الانسان الکامل، ص۴۸)
استعمال احدیّت یا أحدیّة الجمع دربارۀ تعیّن ثانی نیز وارد شده است. چون در تعیّن ثانی گرچه کثرت بالفعل است ولی این کثرت از یک حقیقت و یک وحدتی ناشی شده است. یکتائی این کثرت بالفعل همان تعین ثانی است که همه را در خود جا داده است. پس این احدیّت احدیّتی است که کثرات را در خود جمع نموده است. در اینجا کثرت بالفعل است و اندماجی نیست؛ (باید دقت نمود که احدیّةالجمع به تعین اول نیز گاهی اطلاق میشود).
گاهی در باب تعیّن اوّل دو حیثیّت لحاظ میشود؛ چون خود تعیّن اوّل از یک حیث مشتمل بر کثرات است بالاندماج و از حیث دیگری میتوان به خودش فقط نظر کرد. اعتبار اول را واحدیت در تعین اول گویند و اعتبار دوّم را احدیت در تعین اول نامند. به تعبیری تعین اول به اسقاط نسب احدیت است و با لحاظ نسب واحدیت است.
این اصطلاح از برخی از کلمات فرغانی به دست میآید که گوید:
« إن وحدته التي انتشئت منها الأحديّة و الواحدية هي عين ذاته لا صفة زائدة و لا نعت زائد عليها، لكن للوحدة اعتباران أصليّان أوليّان، أحدهما: سقوط الاعتبارات عنها بالكلية، و سمّي الذات أحدا بهذا الاعتبار و متعلقة بطون الذات و إطلاقها و أزليّتها، و على هذا يكون نسبة الاسم الأحد إلى السلب أحقّ من نسبته إلى الثبوت و الإيجاب.
و الاعتبار الثاني: ثبوت الاعتبارات الغير المتناهية لها مع اندراجها فيها في أول رتبة الذات، و تحقّق أكثر تفصيل تعيّناتها في ثاني الرتبة الآتي بيان كليهما عن قريب إن شاء اللّه تعالى؛ كالنصفية و الثلثية و الربعية الثابتة و المندرجة في هذا الواحد المشهود ههنا، التي ينتشىء منها الأعداد في المراتب الوجودية، و ينتشىء من تلك الاعتبارات أعيان الاثنين و الثلاثة و الأربعة فيها، كما يقال: الواحد نصف الاثنين، و ثلث الثلاثة، و ربع الأربعة و هلمّ جرّا.» (منتهی المدارک، ج۱، ص۲۱)
و نیز گوید:
« اعلم أن أوّل اعتبار و تعيّن تعيّن من الغيب هذه الوحدة التي انتشأت منها الأحدية و الواحدية، فظلّت برزخا جامعا بينهما؛ كحقيقة المحبة المنتشئة منها المحبّية و المحبوبية و كونها جامعة بينهما و رافعة بينهما موحّدة إياهما» (همان، ص۲۴)
« اعلم أن أوّل اعتبار و تعيّن تعيّن من الغيب هذه الوحدة التي انتشأت منها الأحدية و الواحدية، فظلّت برزخا جامعا بينهما؛ كحقيقة المحبة المنتشئة منها المحبّية و المحبوبية و كونها جامعة بينهما و رافعة بينهما موحّدة إياهما» (همان، ص۳۲)
قیصری در برخی از عبارات در بیان فناء میگوید فناء به ظهور احدیت است؛ با اینکه مدعی است نهایت سیر انسان واحدیت است.
« و منها ما هو موعود منتظر للكل كقوله تعالى: «أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها»- «إِنَّ السَّاعَةَ (۱۱) آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها» و غير ذلك من الآيات الدالة عليها. و ذلك بطلوع شمس الذات الاحدية من مغرب المظاهر الخلقية و انكشاف الحقيقة الكلية و ظهور الوحدة التامة و انقهار الكثرة كقوله: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» و أمثاله» (شرح فصوص القیصری، صص۱۳۰)
یکی از وجوه این عبارات آنست که تجلی احدیت گاهی به معنای تجلی خصوص اسم «احد» در تعین ثانی و واحدیت به کار میرود که در اینجا اسم احد تفصیلاً در برابر سائر اسماء مراد است.