اصطلاحات یک علم زبان آن علم است و انسانی که زباندان نیست «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» است و در نتیجه مشمول «فَهُمْ لا يَرْجِعُون»است. علم عرفان در این زمینه وضعیت ویژهای دارد، یعنی فهم صحیح اصطلاحات عرفانی تنها راه فهم نسبی صحیح مقاصد عرفا به شمار میرود و فهم اصطلاحات آنان هم کاری است دشوار که «مرد کهن» میطلبد.
دانش عرفان نيز چه در بخش نظر و چه در بخش عمل از زباني خاص برخوردار است. عرفا نه تنها براي خود اصطلاحاتي دارند، که اصطلاحاتشان نسبت به بسياري دانشهاي ديگر- در حوزه علوم انساني- بيشتر و پيچيدهتر است.
هاتف اصفهاني در ترجيع بند مشهور خود ميگويد:
هاتف ارباب معرفت که گهي
مست خوانندشان و گه هشيار
از مي و بزم و ساقي و مطرب
وز مغ و دير و شاهد و زنّار
قصد ايشان نهفته اسراري است
که به ايما کنند گاه اظهار
پي بري گر به رازشان داني
که همين است سرّ آن اسرار
که يکي هست و هيچ نيست جز او
وحـده لا الـه الاّ هـو [۱]
سالک مجاهد، مرحوم امام خميني ميفرمايد:
«عرفا هم يک زباني خاصّ خودشان است و اصطلاحاتي خاص خودشان... حافظ خودش يک زبان خاصي دارد. همان مسائل را ميگويد که آنها ميگويند، اما با زبان ديگري.» [۲]
استاد فرمودهاند:
«عرفا مطلب خويش را در پردة تمثيل و استعاره بيان کردهاند.» [۳]
آشنايي با اصطلاحات هر علم و فنّي شرط اساسي فهم آن است. اصطلاحات يک علم زبان آن علم است و انساني که زباندان نيست «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ » است و در نتيجه مشمول «فَهُمْ لا يَرْجِعُون»است. علم عرفان در اين زمينه وضعيت ويژهاي دارد، يعني فهم صحيح اصطلاحات عرفاني تنها راه فهم نسبي صحيح مقاصد عرفا به شمار ميرود و فهم اصطلاحات آنان هم کاري است دشوار که «مرد کهن» ميطلبد.
سرّ دشواري فهم اصطلاحات عرفاني امور ذيل است:
هر مقدار مباحث يک علم از مادّه و ماديات دورتر بوده و به تجرّد نزديکتر باشد فهمش مشکلتر است. اذهان عموم مردم و حتّي دانش پژوهان با ادراک حسي و خيالي مأنوس بوده و از مدرَکات مجرد ـ چه رسد به فوق مجرد ـ بيگانه است. يکي از علل اصلي مشکل بودن فلسفه نيز همين است. عرفان در اين زمينه نسبت به ساير علوم مشابه در صدر جدول قرار دارد. مباحث عرفاني بسيار عالي و فهم آنها، در صورت امکان براي غير عارف، ذوقي بسيار سليم و عقلي بسيار قويم ميطلبد و به اين نکته خود عرفا تصريح کردهاند. برخي همچون ماتن و شارح کتاب تمهيد القواعد فهم مباحث عرفاني را براي حکما فقط در صورت دارا بودن «قوّة حدس» ممکن ميدانند. [۴]
رهبر فقيد انقلاب اسلامي ايران در نامة تاريخی خود به گورباچف نوشتند:
«... ديگر شما را خسته نميکنم و از کتب عرفا بخصوص محيي الدين ابن عربي نام نميبرم که اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد تني چند از خبرگان تيزهوش خود را که در اين گونه مسائل قوياً دست دارند راهي قم گردانيد، تا پس ازچند سالي با توکل به خدا از عمق لطيفتر ز موي منازل معرفت آگاه گردند، که بدون اين سفر آگاهي از آن امکان ندارد.»
شهيد مطهري در اين زمينه ميگويد:
«آنها (عرفا) اصرار دارند که افراد غير وارد در طريقت از مقاصد آنها آگاه نگردند زيرا معاني عرفاني براي غير عارف- لااقل به عقيده عرفا- قابل درک نيست. اين است که عرفا تعمّد دارند در مکتوم نگهداشتن مقاصد خود؛ برخلاف صاحبان علوم و فنون ديگر. لهذا اصطلاحات عرفا علاوه بر جنبة اصطلاحي، اندکي جنبة معمايي دارد و بايد راز معمّا را به دست آورد». [۵]
البته تذکار اين نکته لازم است که عرفا فقط براي نااهلان مقاصد خود را بازگو نميکنند و گرنه براي «اهل» از هيچ کوششي دريغ نميدارند و حکماي صاحب حدس و صفاي باطن را- گرچه اهل عرفان نباشند- اهل ميدانند و لذا با عناويني همانند «مصباح الانس بين المعقول و المشهود» در صدد جذب و هدايت و تفهيم آنها برميآيند. [۶]
اين مطلب از مقدمه کتاب تمهيد القواعد و مصباح الانس کاملاً قابل استفاده است. البته اين تلاش دلسوزانه بيشتر دربارة عرفان علمي است تا عرفان عملي و بيشتر دربارة حکماي سليم النفس است تا ساير دانشمندان، ولي ذکر حالات و واردات جز براي اهل راه صحيح نبوده و خطراتي در پي دارد، چنانکه لسان الغيب فرمود:
گفت آن يار گزو گشت سر دار بلند
جرمش آن بود که اسرار هويدا ميکرد
که اشاره به قضية حسين بن منصور حلاج است.
شهيد مطهري در اين زمينه ميگويد:
«گذشته از دو مطلب فوق، امر سومي احياناً در کار است که کار را مشکلتر ميکند و آن اينکه برخي عرفا- لااقل آنها که عرفاي ملامتي خوانده ميشوند- براي اينکه در مراحل سیر و سلوک تعينات را در هم بشکنند و به جاي نام و افتخار براي خود ننگ در ميان مردم درست کنند، در گفتارهاي خود تعمّدي به رياي معکوس داشتهاند تا بدان وسيله مجال هرگونه خودنمايي و خودپرستي از نفس گرفته شود... روش ملامتيگري که در ميان بعضي از عرفا معمول بوده، سبب شده که آنها تعمد خاصي در ارائه ضد مقاصد و ضد منويات و ضد اهداف خود داشته باشند و اين کار فهم مقاصد آنها را مشکلتر ميسازد. ابوالقاسم قشيري که از پيشوايان اهل عرفان است در رسالة قشيريه تصريح ميکند که عرفا تعمد دارند در ابهامگويي، زيرا نميخواهند افراد غيرِ وارد از اطوار و حالات و مقاصد آنها آگاه شوند». [۷]
البته تذکر اين نکته بايسته است که بين «به دنبال ننگ بودن» و بين «به دنبال نام يا ننگ نبودن» فرسنگها فاصله و تفاوت است و عرفاي مستقيم الطريقه و عالي مقام، داعي بر دومي داشتهاند، نه اولي. بلي، برخي از جاهلان اهل تصوّف را داعي بر اول بوده است. اين مطلب توضيح و تحقيقي ميطلبد که پيش از اين گذشت.
شارح تمهيد القواعد ميگويد:
«... بين المعاني الذوقية الکشفية و الالفاظ المعبّر بها عنها في عرفهم مناسبة خفية لها کثير دخل في ادارکها لا يطلع علي تلک المناسبة الا بنور الولاية و مشکوة النبوة» [۸]
«ميان معاني عرفاني و الفاظي که در عرفان براي آنها اصطلاح شده، مناسبتي پنهان است که برای درک درست آن معاني بسيار نقش دارد، ولي اين مناسبت جز با نور ولايت و چراغ نبوّت قابل دستيابي نيست».
به نحوي که در علوم مشابه، عرفان از اين حيثيت در صدر جدول قرار دارد. عدهاي از خود عرفا به اين کثرت اشاره کردهاند. مرحوم مطهري نيز در اين زمينه ميگويد:
«عرفا اصطلاحات زيادي دارند». [۵]
بايد دانست که يکي از مهمترين منشأهاي اين کثرت «ترادف» در مصطلحات عرفاست. عرفا گاه براي يک امر چندين اصطلاح دارند، مثلاً براي «وجود منبسط» ۹۰ اصطلاح و تعبیر دارند؛ يا براي «انسان کامل» بيش از ۱۰ اصطلاح دارند و... .
از مشکلات اصطلاحات عرفاني ارتباط وثيق بسياري از آنها با يکديگر است، تا حدي که گاه با يکديگر تفسير ميشوند، بلکه گاه در تفسير يک اصطلاح فقط اصطلاح ذکر ميشود و گاه چند اصطلاح. به موارد زير از اصطلاحات عرفان نظری بنگريد: [۱۰]
۱. مشارق شمس الحقيقة: هي التجليات الذاتية قبل الفناء التام في عين احدية الجمع.هر سه تعبير تجليات ذاتيه، فناء تام و عين احدية الجمع، اصطلاح است.
۲. الحرق: هو اوسط التجليات الجاذبة الي الفناء التي اوائلها البرق و آخرها الطّمس في الذات.کلمات التجليات، الفناء، البرق و الطمس، همه اصطلاح است.
۳. الزّمردة: هي النفس الکليةتعبير نفس کليه، خود اصطلاح است.
گاه در معناي اصطلاحات عرفاني اختلاف است و اين اختلاف منشاهاي گوناگوني دارد که برخي از آنها عبارت است از:
۱. وجود مکتبهاي گوناگون عرفاني و اصطلاحات خاص هر مکتب.
۲. وجود اصطلاحات شخصي يعني مربوط به شخص خاصّ از بزرگان عرفان.
۳. اراده معاني گوناگون از يک اصطلاح در مواضع مختلف به خاطر خصوصيت موضع و به ديگر سخن: وجوه معنايي اصطلاحات.
اصطلاحات عرفا در لابهلاي کتابهايشان پراکنده است و معالاسف تا کنون کتابي که جامع جميع اصطلاحات آنان با معاني ذکر شده براي آنها باشد نوشته نشده است. شايد بتوان گفت کتب اصطلاحات- چه عمومي که اصطلاحات علوم است و چه خصوصي که ويژة عرفان است- مجموعا نيمي از اصطلاحات عرفاني را بيشتر دارا نيستند و بايد کتابي در زمينه اصطلاحات عرفاني با اتکاء بر کتب عرفا عموما- و نه فقط کتب اصطلاحات- به دست شخصي وارد در اين فن نوشته شود. اين قلم- با بضاعت مزجاتي که دارد- در اين راستا گامهايي را برداشته است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد. شايد بتوان گفت غفلت از ضرورت فراگيري اصطلاحات عرفاني به صورت مستقل باعث گشته است که- معالاسف- نه خود عرفا و نه ديگران کاري در خور اين مهم انجام ندادهاند.
از باب نمونه، بهترين کتاب دربارة اصطلاحات عرفان نظري کتاب «اصطلاحات الصّوفيه» ملا عبدالرزاق کاشاني به شمار میرفته است. اين کتاب از نقائص بسياري برخوردار است که مهمترينش عدم اشتمال بر تمامي اصطلاحات عرفاست.
شاهد ديگر بر اين غفلت، نپرداختن معلمين عرفان- در سير تعليم عرفان- به آموزش اصطلاحات است و اين غفلت زيانهاي جبران ناپذيري در پي دارد که بر اهل اطلاع پوشيده نيست. [۱۱]
به نظر ميرسد کتابي دربارة اصطلاحات عرفاني مطلوب است که ويژگيهايي را دارا باشد. [۱۲]
در معناي برخي اصطلاحات اختلاف نظر به چشم ميخورد و گاه حتي يک نويسنده به اين اختلاف اشاره ميکند. [۱۳]
اينک اين مطالب قابل تحقيق است:
الف: آيا اين اختلاف در معناي اصطلاح است يا در تعيين مصداق آن. [۱۴]
ب: آيا اين اختلاف جوهري و در حدّ تناقض يا تضاد است و يا اينکه اقوال قابل ارجاع به يک قول هستند. [۱۵]
ج: اگر ارجاع اقوال به يک قول ممکن نبود چه ترجيحي براي انتخاب يکي از اقوال وجود دارد، مثلاً:
يک قول از ناحية واضع اصطلاح باشد و اقوال ديگر از ديگران.
يک قول اشاره به منشأ اصطلاح کرده باشد و اقوال ديگر نکرده باشند، زيرا اصل در اصطلاحات داشتن منشأ است.
يک قول مورد اتفاق باشد و قول ديگر شاذّ و اختلافي.
يک قول مورد تأييد يا تصريح امامي از ائمة فن عرفان باشد و قول ديگر نباشد.
د: اصولاً بررسي اين نکته که اختلاف در اصطلاح چه معنا دارد، اصطلاح يعني «ما اصطلاح عليه اصحاب علم»، مگر اينکه از باب «لامشاحى في الاصطلاح» کسي متفرّد به اصطلاحي شود، يا مکاتب گوناگون در يک علم اصطلاحات خاص داشته باشند، يا برخي از آنها که به عنوان اصطلاح طرح شده است اصطلاح نبوده بلکه «توصيف» مطلبي از مطالب عرفان باشد و شايد هر سه وجه دخالت داشته باشد.
نظير اين مطلب را در برخي علوم ديگر ميبينيم، مثلا مرحوم نائيني در اصول اصطلاحاتي خاص خود دارد مانند نتيجى التقييد و يا شيخ اشراق در فلسفه اصطلاحاتي ويژة خود دارد، مانند هيئت به معناي عرض.
عرفان از ديرباز مورد اتهامات و ايرادات بسياري بوده است. اين اشکالات را ميتوان به اقسامي تقسيم کرد. برخي بسيار عاميانه و بعضي فنّي است. اصطلاحات عرفاني هم از اين اتهامات بينصيب نبوده است، البته معمولاً اصطلاحات عرفان عملي بيشتر مورد ايراد واقع ميشود و اين بدان جهت است که اين اصطلاحات بعضاً ظاهري زننده دارد همانند خمر (مي)، زلف يار، مغبچگان، ترسا، زنّار، لب يار، چشم يار، مستي، رندي و... اينک بايد به اشکال اساسي در اين زمينه بپردازيم. اشکال اين است:
اصطلاحات عرفاني گمراه کننده است و بدآموزي دارد، زيرا مثلاً رندي و لااباليگري و شراب نوشي و امثال آن را ترويج ميکند.
پاسخ:
اولا: اين اشکال دربارة اصطلاحات عرفان نظري همانند واحديت، احديت، فيض اقدس، فيض مقدس و... وارد نيست.
ثانياً: مفاهيم اين اصطلاحات غالبا جز از راه همين الفاظ قابل گفتن نبوده است، مثلاً مستي عشق را جز از راه شراب نوشي چگونه ميتوان تصوير کرد. مگر در بهشت سخن از خمر نيست. يا زيرکي بدون فهم ديگران را جز واژة رندي چه واژهاي حکايت ميکند. ما در عرف عام هم همين واژه را بکار ميبريم. يا زيبايي حق را جز از راه چهرة زيبا و خط و خال با چه واژهاي ميتوانيم بيان کنيم.
ثالثا: مگر همين کلمات در قصائد عربها به عنوان تشبيب بکار نرفته است. قصائدي که احياناً مورد تأييد ائمه اطهار قرار گرفته است و حتي براي کسي که آنها را حفظ کند ضمانت بهشت شده است. مانند قصيدة بلند سيد حميري با اين مطلع:
لأمّ عمرو باللوی مربع
طامسى اعلامها بلقعٌ
رابعا: گفتارهاي سراسر حکمت آموز و رفتار متين و ديندارانة عارفان، بهترين قرينه بر معناي متعالي اين واژگان است. کسي همچون حافظ که قرآن را با چهارده روايت ميداند و ميخواند و هرچه دارد از فيض سحر و همّت شحنة نجف دارد، هرگز به حرام کوچک آلوده نيست، چه رسد به محرماتي همچون شرابخواري.
اينک برآنيم که تعدادي از اصطلاحات عرفان را معنا کنيم، ولي پيش از آن يادآوري چند نکته را بايسته ميدانيم:
۱. مقصود ما تحليل و بررسي اصطلاحات سلوک نيست. اين کار خود چندين جلد کتاب ميطلبد. [۱۶]
غرض ما فقط ذکر معناي هر اصطلاح به زبان ساده است تا خواننده متون عرفاني، چه نثر و چه شعر، استفاده برده، مقصود گوينده را گرچه به صورت حداقّلي دريابد.
۲. مقصود ما ذکر معناي همه اصطلاحات سلوک نيست. اين کار نيز سترگ است و خود مجلّدي ميشود. غرض ما ذکر پارهاي اصطلاحات پرکاربرد است.
۳. همانگونه که پيش از اين گفتيم در معناي پارهاي اصطلاحات اختلاف است و ما معمولاً يک معنا را ذکر ميکنيم. مگر اينکه در اصطلاحي تعدّد معنا وجود داشته باشد که در اين صورت معناي مشهورتر- غالباً- به عنوان معناي اوّل انتخاب ميشود و ساير معاني پس از آن ميآيد.
۴. برخي اصطلاحات عرفاني داراي ترکيبات است، مثلاً اصطلاح جمال داراي چنين ترکيباتي است: جمال جانانه، مشاهدة جمال، جمال باطن، انوار جمال، صفات جمال، جمال ظهور، دقائق جمال، تُتُق جمال، افق جمال، خيال جمال، آينة جمال و... [۱۷] ما معمولاً به اصل اصطلاح پرداختهايم و ترکيبات را نياوردهايم.
۵. آنچه در اين فصل مورد نظر بوده اصطلاحات عرفان عملي است و نه اصطلاحات عرفان نظري. مگر در موارد نادر.
۶. پيش از اين، در اين کتاب به مناسبتهاي گوناگون، معناي برخي اصطلاحات بيان شد. در بحث زاد و توشه سفر چندين اصطلاح مورد کاوش معنايي قرار گرفت، بلکه گاه بعضي اصطلاحات در فصلي جداگانه بحث شد. مثلاً دو اصطلاح مهم قبض و بسط در فصل سبکبالی در سفر، مفصّل توضيح داده شد. در اين فصل از کتاب، بيشتر به معاني اصطلاحات از ديدگاه ديگران پرداختهايم تا خوانندة محترم با ديدگاههاي گوناگون آشنا شود.
۷. دربارة اصطلاحات سلوک، فراوان کار شده است از نوشتارهاي کوچک تا کتابهاي بزرگ. البته کمبودهايي که پيش از اين گفتيم، همچنان باقي است. به نظر من در ميان رسالههاي کوچک دو رساله شايان توجه است: رسالة مير سيد علي همداني در شرح مرادات حافظ و رسالة مشواق اثر علامه فيض کاشاني، اوّل به لحاظ قدمت و استناد و دوم به لحاظ شخصيت پديد آورندگان.
۸. مير سيد علي همداني از عالمان و عارفان بزرگ معاصر حافظ شيرازي است او درگذشته به سال ۷۸۶ ﻫ.ق است و حافظ در گذشته به سال ۷۹۲ ﻫ.ق است. مير سيد علي تأليفات فراواني داشته که ۳۳ اثرش اينک در دسترس است. يکي از اين آثار «رسالة شرح مرادات حافظ است» داستان اين رساله را مريد ميرسيد علي که ۴۰ سال با او بوده، يعني سيد اشرف جهانگير سمناني درکتاب «لطايف اشرفي» چنين گفته که سيد ميرعلي آنگاه که با اشعار خواجه حافظ شيرازي آشنا شد، احساس کرد که خواجه در اصطلاحات سلوک معانياي اراده کرده که گاه با معناي مشهور در عرف ديگر عارفان، تفاوت دارد. از اين رو به شيراز رفت و چندي مهمان حافظ شد و از او دربارة اين معاني پرسيد. محصول اين حضور، رسالة شرح مرادات حافظ است که به يقين از آن مير سيد علي است. گرچه به خوبي نميدانيم آيا قلم اوست و يا املاي او به يکي از مريدان. [۱۸]
اين رساله مشتمل بر حدود ۸۰ اصطلاح سلوک است و شايد بتوان گفت که نزديکترين تفسير پارهاي اصطلاحات موجود در ديوان حافظ، معاني ذکر شده در همين رساله است. ميدانيم که اشعار حافظ اوج غزلسرايي در زبان فارسي و دائرى المعارف رموز عرفاني است. کشف زبان حافظ که به تعبير رهبر راحل انقلاب اسلامي ايران امام خميني; زباني مخصوص به خود دارد در فهم اصطلاحات سلوک تأثير بسزايي دارد.
مير سيد علي همداني خود شاعري است که اشعار نيکي از خود به جاي نهاده است و ما اينجا به ذکر دو رباعي از او بسنده ميکنيم:
عيب است بلند بر کشيدن خود را
وز جملة خلق برگزيدن خود را
از مردمک ديده ببايد آموخت
ديدن همه کس را و نديدن خود را
گر مهرْ علي و آل بتولت نبود
اميد شفاعت ز رسولت نبود
گر طاعت حق جمله بر آوردي تو
بي مهر علي هيچ قبولت نبود [۱۹]
۹. فيض کاشاني در ميان دانشمندان شيعي و بل اسلامي در جامعيت بينظير و يا کم نظير است. او عارفي است راه رفته و نويسندهاي است پرنويس. يکي از آثار عرفاني او رسالة مشواق است که در توضيح اصطلاحات عرفان بر اساس شرح گلشنراز لاهيجي نوشته است و در اين رساله حدود ۴۰ اصطلاح را توضيح داده است. بزرگي سه شخصيت عرفاني شيخ محمود شبستري (سرايندة اشعار گلشن راز)، شيخ محمد لاهيجي (شارح گلشنراز) و فيض کاشاني (نويسندة مشواق) اين رساله را ارزشمند ساخته است. مرحوم علامه طباطبائي ميفرمودهاند:
[۲۰]«در فارسي مثنوي به قوّت گلشن راز شيخ شبستري نداريم».
و نيز ميفرمودهاند:
«در علماي اسلامي به جامعيت فيض کاشاني نداريم». [۲۱]
۱۰. ما در اين کتاب، ابتدا متن رسالة مير سيد علي همدانی را با توضيحاتي در پاورقي آورده، سپس اصطلاحات ذکر شده در اين رساله را به صورت الفبايي تنظيم ميکنيم.آنگاه، تلخيصي از اصطلاحات ذکر شده در رسالة مشواق فيض را بر اساس حروف الفبا ميآوريم و در گام سوم تعدادي از اصطلاحات سلوک را به ترتيب حروف الفبا با معاني مختصر و روشن ذکر ميکنيم. در اين گام سوم بيشتر از کتاب فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني دکتر سيد جعفر سجّادي استفاده بردهايم. اين کتاب در زمينة اصطلاحات عرفاني، مستند و قابل استفاده است. نويسنده در اين کتاب به ۱۳۸ منبع مراجعه داشته که پارهاي از آنها خطّي بوده است- جزاه الله خيراً- ولي به رسالة شرح مرادات حافظ اثر مير سيد علي همداني- ظاهراً- دسترسي نداشته است.[۲۲]
آب حيات: چشمة عشق که هر که نوشد نابود نشود.
آب حيوان: ۱ـ آب حيات. ۲ـ تابش انوار و تجليات الهي.
آب خضر: آب حيات.
آب خرابات: تجلّيات رحماني که کدورتهاي ظاهر و باطن را ميزدايد.
آدم: مظهر ذات الهي.
اربعين: چلّه.
آغوش: دريافت اسرار.
آينه: قلب انسان کامل.
آينة جمال: مرتبة ظهور و تجلّي صفاتي.
ابرو: صفات از آن رو که حاجب ذات است.
استاد ازل: خداوند.
استدراج: تنزل تدريجي سالک بر اثر رعايت نکردن آداب سلوک، به گونهاي که خود نفهمد.
إکسير: انسان کامل.
الف: ذات احديت
امانت: ولايت مطلقه.
اهل دل: کساني که از سَر گذشتهاند و طالب سِرّاند.
اهل طامات: سالک گرفتار در کشف و کرامات.
ايام غم: روزگار بازماندگي و عقب افتادگي از سير الي الله.
باده: ۱ـ عشق منيف. ۲ـ نصرت الهي.
باد صبا: نفحت رحماني (نسيمهاي نشأت گرفته از رحمت الهي) که از مشرق روحانيات ميوزد.
بادة چون نار: انفاس قدس رحماني.
بار امانت: عهد و پيمان الهي.
باران: ۱ـ فيض گسترده الهي که بر همه موجودات ريزان است. ۲ـ غلبه عنايات الهي که مايه فرح سالک است.
باز: روح قدس و نفس ناطقة انساني.
بارقه: انواري که در اوائل کشف رخ مينمايد و نميپايد.
باغ: جهان خرم روحاني.
بال: روشن شدن دل به واسطة معارف حقيقي.
بت: ۱ـ مقصود و معشوق ۲ـ جسم و مادّه ۳ـ هوا و هوس ۴ـ نفس امّاره ۵ـ وحدت ۶ـ مظهر عشق که عشق همان حقيقت مطلقه است. ۷ـ انسان کامل و قطب زمان.
بتخانه: ۱ـ عالم لاهوت که مقام وحدت کل است. ۲ـ مظهريت ذات احديت.
بچه ترکان: زيبا رويان، جان ستان.
بحر: ۱ـ مقام ذات و وحدت که کثرات امواج اويند. ۲ـ تجليات ذاتي که موجب فناست.
بحر عطا: فيض دائم حق.
بساط وصل: مرتبة اتّصال و وصل عاشق.
بندگی: مقام تکليف.
بوسه: فيض و جذبة باطن.
بهار: ۱ـ مقام علم که حجاب است. ۲ـ مقام وجد و حال که مقابل معناي اوّل است. (پس اين واژه از أضداد است.)
بيت الحرام: قلب انسان کامل.
بیخودی: ۱ـ حالت مستي و جذبة سالک ۲ـ فنا
بيگانه: غير سالک.
بيعت: تسليم مريد نسبت به استاد کامل.
بینشان: مقام بياسمي و فناست که مربوط به ذات الهي است.
پرتو: تجلّي
پرده: حجاب ميان بنده عاشق و حقّ معشوق.
پريشانی: عالم تفرقه.
پياله: ۱ـ هر ذرة عالم از آن جهت که پيمانه شراب محبت فطري حق است.۲ـ محبوب . ۳ـ صفاي ظاهر و باطن.
پير خرابات: انسان کامل راهنما.
پير ميخانه: انسان کامل راهنما.
پيچ زلف: ۱ـ تضاد ظاهري اسماء و صفات الهي در مقام ظهور که بر اعتدال قامت حضرت الوهيت اشاره دارد. ۲ـ طريق طلب.
پيشانی: مظهر و ظهور اسرار الهي.
پيمانه: ۱ـ هر ذرّه عالم از آن جهت که پيمانة شراب محبت فطري الهي است. ۲ـ دل عارف که در او مشاهدة انوار غيبي ميکنند. ۳ـ شراب حقيقت.
پيک: انفاس قدس الهي.
تاب زلف: ۱ـ پيچ زلف ۲ـ اسرار الهي.
تاراج: سلب اختيار سالک در همه احوال و اعمال ظاهري و باطني.
تجلّی: ۱ـ نور کشف که بر دل عارف ظاهر ميگردد. ۲ـ فيض الهي.
تجلّی جلالی: تجلّياي که مستلزم بعد يا قهر است. (البته محصول تجلي جلالي در سالک و عارف متفاوت است).
تجلی جمالی: تجلّي که مستلزم قرب است.
تحيّر: سرگرداني در بحر توحيد و وادي عشق.
تردامن: کسي که از توحيد قطرهاي چشيده و در توحيد کامل نيست.
ترسا: مرد روحاني که صفات رذيلة نفس او به صفات حميده مبدل شده است.
ترسابچه: ۱ـ مرشد کامل که تربيت يافتة نظير خود است. ۲ـ جاذبه ربّاني. ۳ـ دارويي که از عالم ارواح به قلوب و نفوس ميرسد و آنها را بر اثر غلبه، از تفرقه نفوس ميرهاند.
ترسائی: خلاصي از بند تقليد و رسوم اعتباري. (اين حالت چون بر حضرت عيسي و پيروان ترسايش غالب بود ترسائي نام گرفت.)
تَرک: خانم خانه.
تُرک: ۱ـ ترک زبانان که بخشندگان عمرند. [۲۳] ۲ـ زيبارويان ۳ـ جذبة الهي.
تعزير: خواري و توبيخي است که در اثر لغزش در سلوک، بر سالک وارد ميشود.
تعلّق: علائق مادّي دنيوي.
تفرقه: پراکنده شدن دل به واسطة تعلّق به امور متعدد؛ در برابر جمعيت.
تفريد: دل از علائق بريدن و کمر بندگي بر ميان بستن که به نوعي سالک را «تنها» ميکند.
تفکّر: ۱ـ گذر از باطل که ماسواي حق است به حق که خداست يعني از همه چيز و در همه چيز خدا ديدن. ۲ـ نتيجة ذکر. [۲۴]
تواجد: ۱ـ پديدار شدن اثر واردات بر ظاهر سالک که اين وصف مبتديان است. ۲ـ اظهار حالت وجد، بدون وجد دروني، که در حقيقت تشبّه به اهل وجد است.
توبه: اعراض از آن چه مانع وصول سالک به محبوب حقيقي است.
جام: دل عارف که از معرفت لبريز است.
جام الهی: تجليات قدس الهي که عارف را سرمست ميکند.
جام جهان نما: قلب عارف کامل.
**جام گيتي امروز**: قلب عارف کامل.
جان: ۱ـ روح انسان ۲ـ نَفَس رحماني که تجلّي گستردة حق است.
جانان: صفت قيومي حق که همه موجودات به او پايدارند.
جذبه: سير به سوي حق بدون سعي و رنج سالک، به مقتضاي عنايت ازلي.
جرعه: ۱ـ اسرار و مقاماتي که در حال سلوک بر سالک پوشيده مانده باشد. ۲ـ تجلّي وجودي
جلال: ۱ـ ظهور بزرگي معشوق که نشأت گرفته از استغناي از عاشق است، به منظور نفي غرور عاشق. ۲ـ پوشيده بودن حق از ابصار و بصائر (چشمها و عقلها)
جلوه: انوار الهي که بر دل سالک تابيده او را شيدا ميکند.
جمال: ۱ـ ظهور کمال معشوق از جهت استغناي از عاشق. ۲ـ اوصاف لطف و رحمت الهي.
جمعيت: همّت را در توجّه به حضرت حق يکي کردن و از ماسواي او دل کندن، در برابر تفرقه.
جنون: از خود بيخبري در عين آگاهي.
جوانمرد: عارف کامل.
جور: بازداشتن سالک از سلوک که مايه خواري سالک است.
جهالت: مرگ دل که موجب درک نکردن حقايق است.
چراغ دل: دل روشن به نور معرفت.
چشم : ۱- شهود حق، اعيان و استعدادهايشان را که در حقيقت صفت بصيري حق است. ۲ـ جمال.
چشم جادو: جذبههاي الهي.
چشم خمار: پوشيدن کوتاهيها سالک بر سالک.
چشم سحرانگيز: جذبههاي الهي.
چشم مست: ۱ـ استغناي حق و عدم التفات او که مقتضي در نظر هستي نياوردن عالم و به نيستي واگذار کردن آن است. ۲ـ سرّ الهي و جذبههاي او.
چشمه: ۱ـ منبع فيض الهي ۲ـ قلب عارف کامل
چشمة حيوان: معرفت حق که منبع و اساس هر معرفت صحيح است.
چلّه: چهل شبانه روز مداومت بر عملي سلوکي، همراه با خلوت يا بدون آن.
چنگ: ۱ـ اشارات پير و اشراقات قلبي او براي تنظيم حرکات و سکنات سالک. ۲ـ دست يافتن به کمال شوق و ذوق.
چهره: تجليات در حال غيبت سالک.
حال: واردات سالک که ناپايدار است.
حجاب: آن چه ميان سالک و مقصودش که خداست، حائل است.
حرم: مقام بيرنگي و بيخودي که همان مقام وصال است.
حريف: سالک هم شأن، هم مقام و هم پيالة سالک ديگر.
حُسن: ۱ـ آن چه موافق أمر الهي است. ۲ـ کمالات ذات احديت.
حضور: ۱ـ غيبت از خلق و حضور در نزد حق ۲ـ مقام وحدت
حفظ: سرّ نگهداري و کتمان.
حق: خداوند، به اين اعتبار که تنها موجود حقيقي است.
حقيقت: ظهور ذات حق بيحجاب و تعينات که محو کثرات در اشعه انوار ذات را در پي دارد.
حقيقت حقائق: ذات احديت که حضرت جمع است.
حقيقت محمّديه: ذات احديت به اعتبار تعين اوّل.
حلقة زلف: مرتبة تفصيل تعينات الهي است که به هر تعين، حلقه گويند.
حيرت: واردي که بر دل عارف وارد ميشود و او را از ادامه تأمّل و تفکّر باز ميدارد.
خال: نقطة وحدت حقيقيه که از ادراک اغيار مخفي است و سر آغاز و انجام کثرت اعتباري است.
خال سياه: عالم غيب.
خاطر: وارده امر است که بر قلب سالک به صورت خطاب بياختيار وارد ميشود اعم از آن که رباني باشد يا غير آن.
خانه خمّار: عالم غيب.
خانه دل: قلب.
خرابات: وحدت صرف که رسوم تعينات در آن محو است.
خراباتی: انسان کاملي که هيچ فعل و صفتي را به خود و ديگري نسبت نميدهد و همه را از خدا ميبيند.
خرقه: لباس مخصوص صوفيان که با آدابي آن را به دست شيخ ميپوشيدهاند.
خضر: ۱ـ پير و مرشد ۲ـ حالت بسط، در برابر الياس که به معناي قبض است. [۲۵]
خط: ظهور حقيقت در تعينات و مظاهر عالم ارواح.
خط سبز: برزخ.
خطره: آن چه از احکام طريقت بر دل ميگذرد.
خلعت: الطافي که به سال ميرسد.
خلوت: عزت.
خلوتخانه: مقام کمالات ولايت.
خلوتيان ملکوت: جوانمردان طريقت
خُم: ۱ـ تجليات اسمائي و صفاتي ۲ـ مقام جمع ۳ـ واحديت.
خَم زلف: پيچ زلف
خم عشق: قلب عاشق شيدا که واله باشد.
خمّار: پير کامل.
خُمار: عاشق سرگردان.
خمخانه: ۱ـ همه عالم غيب و شهادت که از شراب محبت فطري حق لبريزند. ۲ـ قلبي که محل ورود غلبات عشق است.
خُمستان: خمخانه.
خمر: مي
درد: حالتي که از محبوب به محبّ ميرسد و محب طاقت آن را ندارد.
دريا: ۱ـ هستي مطلق که خداوند است. ۲ـ انسان کامل.
درازي زلف: عدم انحصار موجودات و کثرات.
دست: صفت قدرت.
دست افشاندن: در راه معشوق از دنيا و آخرت دست برداشتن.
دف: طلبِ همراه شوق عاشق نسبت به معشوق.
دل: نفس ناطقه که محل تفصيل معاني است.
دلبر: ۱ـ معشوق از آن جهت که با ناز و کرشمه خود عاشق را شيدا ميکند. ۲ـ صفت قابضيّت معشوق.
دلدار: ۱ـ معشوق از آن جهت که مايه اميد حيات عاشق است. ۲ـ صفت باسطيَت معشوق.
دلگشا: ۱ـ صفت فياضيت، در مقام انس در دل سالک. ۲ـ صفت فتاحيت.
دم: ۱ـ وقت. ۲ـ فيض الهي است که به نَفَس الرحمن تعبير ميشود. ۳ـ نشأه و خلسهاي که مانند برق در روح مريد ميدرخشد و اين پس از رياضت وارده خواهد بود.
دم غنيمت شمردن: وقت و اقتضاي رفتاري آن را پاس داشتن.
دنيا: ماسوي الله، به اعبتار بازداشتن سالک از الله.
دوش: صفت کبريايي حضرت حق.
دهان: ۱ـ صفت متکلمي حضرت حق. ۲ـ اشارات و انتباهات الهي.
دير: عالم انساني.
دير مغان: مجلس عارفان و اوليا.
ديوانه: مغلوب عشق حق.
ذکر قلبي: ذکري که زبان در آن خاموش و قلب گويا است.
ذوق: اولين مرتبة کشف (و پس از آن شُرب و سپس رَي [سيرابي] است.)
رخ: ۱ـ تجلّي ذات الهي به صفات جمالي ۲ـ نقطة وحدت ظهور و بطون.
رسم: عادت که شامل عبادت بدون نيت خالص و ظواهر شريعت هم ميشود.
رطل: جام محبّت الهي.
رقص: حرکت و سير سالک که بر اثر شادي و فرح روح انجام ميشود.
رند: انسان کاملي که همه تعينات را از خود زدوده است و اين زيرکي واقعي است.
رنگ: رسوم و تعلّقات بشري.
زلف: ۱ـ تجلي ذات الهي به صفات جلاليه ۲ـ مطلق ماسوي الله و ممکنات.
زنّار: کمر خدمت و طاعت محبوب بستن.
زنخدان: لطف قهرآميز محبوب.
زندان: دنيا.
زنده: ۱ـ تارک علايق دنيوي که داراي مرگ اختياري است. ۲ـ زنده به عشق الهي.
ساعد: صفت قوّت.
ساغر: ۱- دل عارف ۲- سکر و شوق
ساقی: ۱- خداوند فياض مطلق ۲- ذات الهي به اعتبار حبّ ظهور و اظهار ۳- پير و مرشد کامل ۴- چشم و گوش آدمي که اکثر اسباب مستي از اين دو راه به او ميرسد.
سالک: مسافر الي الله مادامي که بني مبدأ و منتهاي مسير است.
سبو: ۱- جام مي وحدت که از منبع فيض مطلق به هر کس سهمي دادهاند. ۲- تعين اعتباري ويژة هر انسان.
سجّاده: هرچه روي دل بر آن باشد.
سجود: فناي في الله.
سراپرده: جهان عِلوي و عالم بالا.
سراپرده راز: ۱ـ دل مؤمن ۲ـ مقام لاهوت.
سرّ: اـ مرتبهاي از مراتب بالاي دروني آدمي که محل مشاهده است. ۲ـ آنچه در سلوک بر سالک اظهارش را نشايد؛ از حالات و مقامات و افکار و اوراد.
سرّ تجليات: اشتمال هر تجلّي بر همه تجليات و شهود همه چيز در هر چيز.
سرّ حال: آنچه از مراد خداوند در هر حال شناخته شود.
سرّ قدَر: آن چه براي هر موجودي از ازل تا ابد در علم حق مقدّر شده است.
سروش: هاتف غيبي.
سکر: ترک قيود ظاهري و باطني و توجه به حقّ.
سکون: آرامش در کنف عنايت حق بر اثر توکّل.
سلطان ازل: خداوند.
سوخته: واصل به مقام عبوديت.
سياه کاران: از راه بازماندگان در سير الي الله.
سياهي: ذات حق.
سيه روئي: امکان ممکنات
سيب زنخ: مشاهده ناشي از مَطالع جمال.
سيمرغ: انسان کامل.
سينه: صفت علم.
شادي: بسط بعد از قبض.
شام: کثرات و تعينات که حاجب وحدتند.
شاهد: ۱ـ حق به اعتبار ظهور و حضور ۲ـ آن چه در قلب سالک است و اوهميشه به ياد آن است.
شب: عالم غيب و جبروت. (تاريکي شب: ظلمت ممکنات از جهت آنکه ظلاند.)
شب قدر: ۱ـ آغازين وقت وصال سالک به محبوب ۲ـ بقاي بالله.
شب هجر: فراق و جدايي از محبوب که سخت و تاريک مينمايد.
شراب: ۱ـ غلبة عشق که سُکر آورد. ۲ـ تجليات انوار حق.
شرابخانه: ۱ـ باطن عارف کامل ۲ـ عالم ملکوت.
شراب ازل: تجليات قِدَم.
شراب الست: تجليات قِدَم.
شراب انس: الطاف الهي.
شراب پخته: ۱ـ عيش صرفِ مجرد از اعتبار عبوديّت. ۲ـ عالم ملکوت.
شراب توحيد: فناي ذاتي که سالک را از همة شواغل ميرهاند.
شراب خام: عيش ممزوج مقارن عبوديت.
شراب لايزالی: تجليات قِدَم.
شراب معرفت: معرفت ناشي از غلبه عشق.
شُرب: شيريني طاعت و لذّت کرامت و راحتي انس به حق.
شرح صدر: سينه عارف که محل تابش انوار معرفت الهي است.
شرک: ديدن غير خدا و توجه به آن.
شمع: نور الهي در دل سالک.
شوخي: ۱ـ جذبة الهي ۲ـ توجه بسيار به اظهار صُور افعال.
شور: حالتي از بيخودي که در پي شنيدن سخن حق يا کلامي عبرت آميز به سالک دست ميدهد.
شوريده: حيران و سرگردان از کثرت جذبههاي الهي.
شوق: ميل به رسيدن به محبوب پس از شناخت و ارتباط اجمالي و پيش از وصال.
شهود: رؤيت حق به وسيلة حق که براي سالک در مقام فنا دست ميدهد.
شهيد: مندکّ در پرتو تجليات معشوق.
شيخ: ۱ـ انسان کامل ۲ـ انسان کامل در علوم شريعت، طريقت و حقيقت.
شيدايي: شدت غليان عشق و عاشقي.
شيوه: جذبههاي گهگاهي.
صاحب دل: آنان که اهل تصفية دلاند.
صاعقه: لهيب محبّت که در يک آن محبّ را بسوزد.
صبا: نسيمهاي رحماني که از مشرق روحانيّات ميوزد و بر انجام کارهاي خير برميانگيزد.
صبح: نور وحدت.
صبوحي: ۱ـ بادة خُمار شکن ۲ـ همسخني با حق.
صحرا: عالم روحاني.
صُراحي: مقام انس
صمت: ۱ـ سکوت از سر مراقبت دل ۲ـ سرّ نگهداري.
صنم: بت.
صومعه: مقام توجه دل و قطع علاقه از ماسوي الله.
صيد: مقام جذبه.
طاق ابرو: اهمال سالک که به وسيلة آن از درجة خود سقوط ميکند.
طامات: ۱ـ خودنمايي و خودفروشي ۲ـ برخي سخنان نپخته که در اوائل سلوک بر زبان سالک رود.
طَرَب: انس با حق.
طرد: محروم ماندن از ادراک روحانيات به واسطة تخلفات سالک.
طرّه: تجلي جمالي حضرت حق.
طريقت: سير خاصّ سالکان الي الله که لبّ شريعت است و به حقيقت ميانجامد.
طلسم: کنه ذات حق.
طمس: فناي صفاتي.
طواف: مقام تحيّر.
ظلّ: نفس رحماني و فيض گستردة خداوند که به تعينات اعيان امکاني ظهور پيدا ميکند.
ظلّ الله: انسان کامل.
ظلمت آباد: عالم دنيا و طبيعت.
ظهور: تجلّي حضرت حق.
عارض: تجلّي جمالي.
عارف: انسان کاملي که از وجود مجازي خود فاني گشته و اسرار حقيقت را دريافته است.
عالم جان: مرتبة الوهيت که مقام اسماي الهي است.
عبدالله: کسي که خدا با همة اسمايش بر او تجلّي کرده است.
عرش: محل استقرار اسماي مقيّد الهي.
عزلت: خلوت گزيدن به منظور تحصيل جمعيّت خاطر.
عزم: تصميم قاطع بر سپردن راه و همة همّت را بر آن گذاشتن.
عشق: محبت شديد به حضرت حق که قلب را در نهايت ميسوزاند.
عشرت: لذّت انس و سرور با حضرت حق.
عکس روی: مظاهر تجليات الهي.
علف: آنچه که نفس را در آن حظّی است.
عنقاء: ۱ـ مقام غيب الغيوبي ذات حضرت حق ۲ـ انسان کامل.
عهد امانت: عهد و پيمان الهي.
عيد: ۱ـ تجلّي جمالي وارد بر قلب، گرچه به روش جلالي باشد. ۲ـ زمان تجلّي.
عيش: لذت انس با حضرت حق که همراه با شعور و آگاهي در حين لذّت است.
عيش نقد: وقت.
غارت: جذبة الهي که بدون سلوک بر دل وارد شود.
غفلت: دوري سالک از ذکر به غفلت دل از حقيقت که ماية ابطال وقت به بطالت است.
غافل: محجوب از حقايق که در جهل مرکّب به سر ميبرد.
غربت: مقيد ماندن نفس عارف در جهان مادّي در حالي که مجانستي با آن ندارد.
غرباء: عارفان.
غزال رعنا: محبوب لم يزلي.
غمخوار: صفت رحيمي حق در مورد سالکان که ويژة آنان است.
غمگزار: مقام مستعدّي سالک.
غمزه: ۱ـ نگه داشتن محبوب است سالک را در دو حالت خوف و رجا با رساندن راحت پس از محنت و چشاندن محنت پس از راحت ۲ـ فيوضات و جذبههاي قلبي.
غمگسار: صفت رحماني حضرت حق که شمول دارد.
غيرت: طلبِ نبودن غير در ميان سالک و خداوند.
فترت: سستي و خاموشي آتش سوزان شوق آغازين سلوک.
فتنه: گرفتار و اسير معشوق شدن.
فراق: غيبت و جدايي از وحدت.
فرح: لذت قلبي ناشي از نزديکي به محبوب.
فريب: استدراج سالک از طرف محبوب که به جهت امتحان انجام شود.
فغان: اظهار احوال دروني.
فقر: ناداري مطلق در برابر حضرت حق.
فقيری: عدم اختيار.
فنا: اندکاک جهت بشري سالک در جهت ربوبي محبوب. فنا در برابر بقا است.
فيض: واردة قلبي از طريق الهام که بر اثر رنج سلوک، کسب ميشود.
قامت: ۱ـ سزاواري پرستش که ويژة خداوند است. ۲ـ حضرت الوهيت که برزخ وجوب و امکان است.
قبض: گرفتگي نفس سالک در پي لغزش او يا بدون آن. [۲۶]
قبله: محبوب حقيقي که ذات واحد الله است و به او بايد توجّه کرد.
قد: قامت
قدح: استعداد هر ذرّه، به قدر خويش، براي شراب محبّت فطري حق و فيض او.
قفس: تن آدمي و نفس امّاره.
قلّاش: کسي که از دنيا دل بريده و از هيچ چيز و هيچ کس جز محبوب باکي ندارد.
قلندر: کسي که از غير محبوب بريده و لذا به آداب و رسوم اعتباري اعتنايي ندارد. (قلندر و قلاش هم معنايند يا معنايي نزديک به هم دارند)
قمار: سرباختن در راه محبوب.
قمارخانه: محل اجتماع عاشقاني که در راه محبوب ترک سر کردهاند.
قيامت صغرا: موت ارادي.
کاهلی: کند بودن سير الي الله.
کدورات: تعلّقات دنيوي.
کرشمه: تجلّي جلالي.
کشف: ظهور آن چه پنهان است، در قلب، يعني رفع حجاب و اطلاع بر ماوراء حجاب.
کشف صوری: کشف همراه صورت.
کشف معنوی: کشف بدون صورت.
کعبه: ۱ـ توجه دل به سوي خداي محبوب ۲ـ مقام وصل.
کفر: تاريکي عالم کثرت و تفرقه.
کليسا: عالم معني و شهود.
کمان ابرو: سقوط سالک از مقامش به جهت تقصير؛ و بازگشتش به مقامش به حکم جذبه و عنايت.
کنشت: عالم معني و شهود.
کنعان: عالم ملکوت.
کنيسه: عالم معني و شهود.
کوه طور: مقام فنا.
کوه قاف: مقام يکرنگي.
کوه هستی: خودبيني و انانيت.
کوی خرابات: مقام فنا و وحدت و بيخودي.
کوی ميکده: کوي خرابات.
کوی مغان: کوي خرابات.
گبر: عارف موّحد که يکرنگ است.
گرگ: نفس امّاره.
گلزار: مقام گشادن دل سالک در معارف.
گنج: مقام عبوديت.
گيسو: راه طلب به عالم هويت.
گلخن: ۱ـ تن که زندان نفس است ۲ـ دنيا و ابتلائاتش.
گم شدن: مقام فنا و بيخودي.
گوهر: ۱ـ جان آدمي ۲ـ حقيقت انسان کامل.
لاله: ۱ـ نتيجة معارف که مشاهده ميشود. ۲ـ چهرة گلگون محبوب که عاشق را داغدار ميکند.
لاشيء: لقب دنيا.
لب: ۱ـ روان بخشي و جان فزايي ۲ـ افاضه وجود به نَفَس رحماني.
لعل: دل درويشان.
لوائح: انواري که در اوائل سير، سالک مشاهده مينمايد. قريب المعني با طوالع و لوامع.
ليلة القدر: شب قدر.
ماه صيام: مرحلة رياضت.
مجاهدت: رياضت.
مجذوب: کسي را که خداوند به کمند جذبه بربايد و بدون رنج و کوشش به مقامات برساند.
مجذوب مطلق: فاني باقي در فنا که به مرحلة بقا بار نيابد. اينان ديوانگان حق نام دارند.
محاسبه: حسابرسي سالک از خويش که از رعايت آداب سلوک غفلت نکرده باشد.
محبوب: حضرت حق.
مُحرم: اهل سلوک.
مخموری: بيخودي.
مُدام: شراب وحدت که عارف هماره از آن سرمست است.
مدّعي: مخالفان طريق سلوک و عرفان.
مراد: عارف کاملي که شايستة دستگيري سالکان است.
مراقبه: کشيک نفس کشيدن تا از توجه دائم به مقصود باز نماند.
مرد مطلق: عارف کامل.
مرشد: عارف کامل که راهنماي راه است.
مريد: طالب کمال که معمولاً با ارادت به شيخي ره ميسپارد.
مژه: ۱ـ حجاب سالک در ولايت به جهت کوتاهي در اعمال ۲ـ تير غمزة معشوق به سينة عاشق.
مسافر: سالک الي الله.
مست: سالک عاشق که از بادة هستي، از خود بيخود شده است.
مست خراب: مستغرق در سُکر و مستي.
مستوری: کنه هويّت الهي که از ادراک همه پوشيده است.
مستی: بيخودی سالک از خود بر اثر بادهخواري.
مشرق: جان.
مشارطه: عهد صبحگاهي سالک با نفس خود که از حدود تجاوز نکند.
مِصطبه: خرابات.
مطرب: پير کامل و مرشد مکمِّل.
مطالعه: توفيقات حق براي عارفان.
مطلوب: حضرت حق.
معتکف: قطع علاقههاي دنيوي و برگزيدن و دل دادن به راه حقيقت.
معشوق: خداوند از آن جهت که شايستة دوستي فقط اوست.
مغرب: جسم.
مغنّي: رساننده فيض.
مقام: مرتبهاي سلوکي که ملکة سالک شود.
مقام بينشانی: مرتبة ذات الهي.
مکاشفه: کشف.
مکر: اظهار کرامات، بدون امر واردي.
ملاحت: بينهايتي کمال الهي.
ملامتی: سالکاني که در عين مواظبت بر آداب باطني سلوک، به گونهاي در ميان مردم رفتار ميکنند، که مورد سرزنش قرار ميگيرند.
منزل جان: مقام الهي و مرتبة فناي در معشوق.
موت: نابود کردن صفات ناپسند، به ريشه کن کردن هواي نفس.
موت ابيض: (مرگ سفيد) گرسنگي.
موت احمر: (مرگ سرخ) مخالفت با هواي نفس.
موت اختیاری: ۱ـ خلع نفس از بدن به صورت موقّت ۲ـ قلع و قمع هوای نفس.
موت اخضر: (مرگ سبز) بياعتنايي به پوشاک و اکتفا به لباس پست.
موت اسود: (مرگ سياه) تحمّل بر آزار خلق در راه محبوب که ماية فناي در محبوب است.
موج: تجليات وجود مطلق.
موج الست: نَفَس رحماني.
موی: (زلف) ظهور حضرت حق در ماسوا که ربوبيت اوست.
موی ميان: نظر سالک به قطع حجب از خود و غير خود.
مهربان: صفت ربوبيت.
مُهره گلگون: تجليات در غير مادّه.
ميان: وجود سالک، آنگاه که حجابي نمانده باشد.
ميان باريک: حجاب وجود سالک.
می: ۱ـ جوشش عشق ۲ـ مراقبه. [۲۷]
ميخانه: ۱ـ باطن عارف کامل که منبع ذوق و شوق و معارف است. ۲ـ عالم لاهوت.
ميکده: ۱ـ ميخانه ۲ـ جاي مناجات بنده با حق به طريق محبّت ۳ـ مجلس انس دوستان ۴ـ خرابات ۵ـ خانقاه.
مير مجلس: ۱ـ ساقي ميخانه ۲ـ رند خرابات.
می مغانه: تجليات رباني و انفاس قدسي مرشد کامل.
مينا: دل عارف.
ناز: ۱ـ تقويت معشوق عاشق را در عشق ۲ـ فريب دادن معشوق، عاشق را.
نام: شهرت طلبي و هوس نيکنامي که بر رند عاشق حرام است.
نای: پيغام محبوب.
نرگس: چشم.
نسيم: ۱ـ يادآوري جهت عنايت حضرت حق ۲ـ تجلي جمال الهي ۳ـ نفس رحماني.
نَفَس: خنک شدن قلب به لطائف غيبي که ويژه صاحبان نَفَس است.
نقاب: حجاب ميان محبّ و محبوب.
نقطه: وحدت حقيقي.
نَوال و نَواله: خلعتهاي الهي که به مقرّبان ميرسد.
نيم مستی: آگاهي از استغراق خود و نظر داشتن بر آن.
وادی يمن: ۱ـ طريق تصفية دل که موجب قبول تجلي الهي است. ۲ـ وحدت مطلق.
وارد: خواطر قلبي که بدون اختيار بر دل فرود ميآيد.
واصلان: سالکان رسيده به مقام فنا.
واقفان: متوقفان در راه که ارتقا نيابند.
وجد: حالت طرب ناشي از واردات قلبي سالک.
ورد: اذکار لفظي سالک.
وصل: اتّصال سرّ سالک به حق که در پي آن به جز حق نبيند.
وصال: وصل.
وطن: ۱ـ مقام قرب حق ۲ـ استقرار عبد در حال و مقامي خاص.
وفا: انجام اعمال و آداب سلوک، که تعهد کرده بدان ها پايبند باشد.
وقت: حال واردة بر سالک که اقتضاي رفتاري خاص دارد از آن جهت که اقتضاي اين رفتار را دارد. حال بايد غنيمت دانسته شود.
وقفه: توقّف بين دو مقام به خاطر ادا نشدن حقوق مقام پيشين و عدم لياقت ورود به مقام پسين.
ولايت: قيام عبد به حق در مقام فنا از نفس.
وهم: عالم امکان.
ويرانه: عالم مادّه و ماديات.
هاتف: دعوت کنندة به سوي حقيقت که در دل سالک تجلّي ميکند.
هجر: دوري از محبوب که بر عاشق بسي تلخ است.
هجران: هجر.
هشياری: بيرون شدن از مستي غلبة عشق که ماية بيخودي بوده است.
همت: تصميم قاطع بر پيمودن مسير قرب الهي.
هُو: غيب مطلق.
هيبت: اثر مشاهدة جلال در دل عارف.
يار: حضرت محبوب.
يقظه: بيداري از غفلت از راه قرب.
يوسف قدسی: روح شريف انساني که گرفتار ظلمتکدة تن است.
۱. معصومي، رضا، اشک شفق، ج۱، ص۱۰.
۲. تفسير سوره حمد، جلسه۵.
۳. لب اللباب، ص۴۵.
۴. ر.ک: تمهید القواعد.
۵. علوم اسلامي، بخش عرفان، درس دهم.
۶. نام کتابي است در عرفان که در حقيقت شرحي است از محمد بن حمزة فناري بر کتاب «مفتاح الجمع و الوجود»، اثر شيخ کبير، صدر الدين قونوي. معناي نام کتاب فناري اين است: «چراغ روشنگر اُنس، بين محصول تعقّل حکيمان و دستاورد کشف و شهود عارفان».
۷. علوم اسلامي، بخش عارفان، درس دهم.
۸. تمهيد القواعد، ص۱۲۲.
۹. علوم اسلامي، بخش عرفان، درس دهم.
۱۰. اصطلاحات الصوفيه کاشاني، ص۸۵. ص۵۹. ص۵۵
۱۱. به عنوان مثال رجوع شود به «تحرير تمهيد القواعد»، ص۲۰۸ که تعبير «المسألة الغامضة» که يک اصطلاح عرفاني است به صورت ذوقي تفسير شده است.
۱۲. اين ويژگيها عبارتند از:
۱. جامع همة اصطلاحات عرفاني باشد.
مقصود ما از اصطلاحات معناي عامّي است که شامل «کلاصطلاح» نيز ميشود توضيح مطلب اينکه برخي تعبيرات اصطلاحا «اصطلاح» ناميده نميشود اما ملاکا اصطلاحاند. برخي از اين تعابير در اصطلاحات الصوفيه کاشاني آمده، اما همه استقصاء نشده است. مانند: «کون الفطور غير مشتت للشمل: معناه ان تکّثر الواحد الحقّ بتميز التعينات لا يوجب تفرّق الجمعية الالهية الأحدية الذاتية. (ص۷۰)
الزمان المضاف الي الحضرة العنديه: هو الآن الدائم. (ص۵۵).
در فارسي هم تعبيراتي همچون: جهت ضيق، جهت سعه، جهان رنگآميزي از اين قبيلاند. (فرهنگ اصطلاحات عرفاني دکتر سجادي، ص۱۶۱)
به ديگر سخن، برخي تعبيرات حالت وصفي دارد و نه اصطلاحي و علمي، ولي چون ملاکاً اصطلاح است بايد در کتاب جامع ذکر شود. البته مقصود از اصطلاح شامل اصطلاحات شخص خاصّ يا مکتب خاصّ عرفاني نيز هست و شايد ذکر مترادف هر اصطلاح و يا دست کم اصطلاحات مهم و پرکاربرد در برخي زبانهاي ديگر همانند فارسي و عربي لازم باشد. مثلاً در برابر خمر نوشته شود (مي) و برعکس
۲. ترکيبات اصطلاحات را بيان کند.
برخي اصطلاحات، داراي ترکيباتي هستند، مثلاً اصطلاح فنا ترکيباتي همچون الفناء التام، النفاء عن الفناء، الفناء عن الفنائين دارد، و يا زلف ترکيباتي همچون زلف دراز، پيچ زلف، بيقراري و آشفتگي زلف دارد. در کتاب جامع، بايد همه ترکيبات يک اصطلاح گرچه ترکيب نادر باشد بيان شود.
۳. معنا يا معاني را با تتبع موارد استعمال (همراه نشاني از متون اصلي) به دست دهد.
شيوة استقراء، در تحصيل معاني اصطلاحات بسيار کارساز است و چه بسا يک اصطلاح در مواضع گوناگون به خاطر خصوصيت موضع، معاني مختلفي (با تفاوتهاي جزئي از معناي اصلي) بيابد. امروزه اصطلاحاً اين معاني را وجوه معنايي يک واژه مينامند. کتاب مطلوب در اصطلاحات عرفاني کتابي است که معنا يا معاني يک اصطلاح را با تتبع موارد استعمال در کتب عرفا به دست دهد و به آن چه در کتب اصطلاحات ذکر شده اکتفا نکند، زيرا چه بسا خود عرفا در مقام بحث دقيقاً آن معناي مذکور در کتب اصطلاحات را مدّ نظر نميدارند و به تعبير شيخ انصاري در نظير اين مقام «و کانّ الفقهاء حيث و صلوا الي الفقه نسووا الاصول» به ديگر سخن: ذکر وجوه معنايي اصطلاح، همراه با موارد استعمال ضروري به نظر ميرسد.
۴. نوع هر اصطلاح را بيان کند.
اصطلاحات عرفاني به اقسام گوناگوني تقسيم ميشوند (شايد بيش از ۲۰ تقسيم دارند) و بر اساس اين تقسيمات، انواع مختلفي مييابند که کتاب جامع بايد نوع هر اصطلاح را بيان کند. دانستن نوع اصطلاح در فهم آن بسيار مؤثر است. مثلاً: خواننده بايد بداند اين اصطلاح مربوط به عرفان نظري است يا عرفان عملي يا هر دو. خواننده بايد بداند اين اصطلاح عام است يا مربوط به مکتبي خاص يا شخصي بخصوص. خواننده بايد بداند اين اصطلاح مربوط به اصطلاح ديگريست يا نه. خواننده بايد بداند اين اصطلاح در معنايش اتفاق است يا اختلاف و...
اينجا دو نکته قابل تذکر است:
الف: براي انواع يک اصطلاح ميتوان- بلکه بايد- علائمي وضع کرد که از حجم کتاب کاسته شود.
ب: تعيين نوع هر اصطلاح، زمينه ساز ايجاد فهارس فنّي گوناگون براي اصطلاحات کتاب جامع است به گونهاي که انسان انواع اصطلاحات همانند را در فهرستهاي گوناگون در دسترس داشته باشد.
۵. از بيان سير تطوّر اصطلاح خالي نباشد.
گرچه قدما، به ضرورت پيگيري تاريخ علم و تاريخ مسائل يک علم کمتر پي برده بودند، اما امروزه بر اهل هر فن اين ضرورت روشن است. لذا کتاب جامع حتيالامکان نبايد از سير تطوّر يک اصطلاح خالي باشد و در اين راستا بايد واضع اول را شناسايي کند و تأثير و تأثرات اصطلاحات عرفاني را با ساير اصطلاحات علوم رديابي کرده تبيين نمايد، چنانکه قبل از همة اينها بايد مناشيء اصطلاح را که گاه آيه يا روايتي است به دست آورد.
۶. از نقد و تحليل سنجيده خالي نباشد.
بزرگان گفتهاند و چه خوش درّ سخن سفتهاند که «حياة العلم بنت البحث» «زنده بودن دانش به بحث و نقد است.» بر اين اساس کتاب جامع اصطلاحات نبايد از تحليل خالي باشد. مثلا: گاه اصطلاح منشأ نقلي داشته و از روايات گرفته شده است. حال اگر ديديم اصل نقل موضوع و مجعول بود نميتوانيم مطلب الهام گرفته شده از آن را تأييد کنيم، نمونة اين در واژه «عماء» و قَدم مشهود است. (ر.ک: اصطلاحات کاشاني، ص۱۴۳ و پاورقی ص۱۳۲)
۷. از نظر چاپ و ويراستاري کامل باشد.
يک کتاب ايدهآل در عصر کنوني بايد از نظر ظاهري- علاوه بر محتوا که در هر عصري شرط ارزش کتاب است- بيعيب باشد. بنابراين بايد:
الف: تمامي فهارس لازم را دارا باشد و به ويژه فهرست موضوعي متقن و دقيق.
ب: از کيفيت چاپ بالايي برخوردار باشد، زيرا کتاب ارزشمندي همانند اصطلاحات عرفاني براي اهل فنّ کتابي مورد مراجعه دائم است و با دارا نبودن محسّنات فوق، کار با آن مشکل و يا عمر استفاده از کتاب کوتاه خواهد بود.
ج: کارهايي نيز بايد پس از تأليف کتاب جامع اصطلاحات عرفاني بر پاية آن انجام گيرد:
ترجمه به زبانهاي دنيا به منظور آشنايي جهانيان با عرفان اسلامي.
تلخيص به معناي کاستن از نکات تخصصي و نه حذف برخي اصطلاحات.
نگارش سه کتاب درسي براي سه مقطع ابتدايي، متوسطه، نهايي بر اساس آن.
تهيه برنامه نرم افزاري براي کتاب به منظور دستيابي سريعتر و دقيقتر و گستردهتر به محتويات آن.
۱۳. اصطلاحات کاشاني، صص۲۹ و۳۴.
۱۴. مثلاً در مورد ذکر شده در بالا، اختلاف در تعيين مصداق است.
۱۵. شبيه کاري که مرحوم آيت الله شیخ حسن مصطفوي در کتاب التحقيق درباره لغات قرآن کريم انجام داده است، يعني استخراج روح معاني مختلف يک واژه.
۱۶. نظير کاري که آقاي دکتر سيد صادق گوهرين در کتاب ده جلدي شرح اصطلاحات تصوّف انجام دادهاند اين کتاب به سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات زوّار چاپ شد.
۱۷. سجادي، سيد جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، ص۱۵۵. ذيل واژه جمال.
۱۸. نسخة خطي اين رساله که تا کنون منحصر به فرد شناخته شده در موزه بريتانيا به شماره ۷۷۶۳ نگهداري ميشود. از اين نسخه يک ميکروفيلم به شمارة ۳۲۹۷ در کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران وجود دارد. اين رساله به همت ايرج گل سرخي به سال ۱۳۷۳ توسط انتشارات وزارت امور خارجه چاپ شده است.
۱۹. مير سيد علي همداني، شرح مرادات حافظ، مقدمه، پژوهش و تحقيق، ايرج گل سرخي، موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه.
۲۰. اين را از استادم آيت الله جوادي آملي حفظه الله شنيدهام.
۲۱. اين را از حضرت استاد شنيدهام. در مهر تابان هم اشارتي در اين زمينه هست.
۲۲. رسالة مير سيد علي همدانی و رسالة مشواق فيض را از این نوشتار حذف کردیم برای مشاهده آنها به مدخل مرتبط با آن رجوع کنید!
۲۳. ظاهراً رسد صحيح است
۲۴. نسخة جاپي راز معشوق دارد که مطابق نسخه عکسي غلط است و واز صحيح است.
۲۵. . پيش از اين در بحث سبکبالي در سفر در مورد اين دو اصطلاح سخن گفتيم.
۲۶. در بحث سبکبالي در سفر، قبض و بسط سلوکي را توضيح دادم.
۲۷. اين معنا را جز در سخنان استاد، در جايي ديگر نديدم. ر.ک: لب اللباب، ص۳۱.