اقسام قبض، اسباب تحقق قبض در سیر و سلوک، چگونگی درمان قبض، وبیان نکاتی مهم در این زمینه، مطالبیست که در این نوشتار مورد بررسی قرار گرفته است.
انسان بريده از مبدأ خويش يعني خداوند رحمان هميشه در قبض و گرفتگي به سر ميبرد. اين انسان چون از ياد آرام بخش پروردگار تهي است، هميشه شيطاني با اوست و كار شيطان كشاندن به سمت تاريكيها و سرديها و دودليها و بيهدفيهاست.
وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ [۱]
«و هر كس از ياد خداي رحمان دل بگرداند، بر او شيطاني ميگماريم تا براي وي دمسازي باشد».
و به همین جهت اين انسان معيشتي تنگ دارد و هيچگاه آرامش و گشايش واقعي را در جان خود احساس نميكند.
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى[۲]
«و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگي تنگ و سختي خواهد داشت».
اينگونه آدميان نه در بُعد علم و نظر از تفسير صحيحي از هستي بهرهاي دارند و نه در بُعد عمل و زندگي از آرامش و گشايش جان حظّي دارند. اينان در تنگي و تاريكي غفلت از خدا و ياد او غوطهورند. راستي چرا در قرن ۲۱ كه قرن دموكراسي و آزادي و رفاه بسيار بالا براي غربيان است، درصد خودكشيها اين قدر بالاست؟ چرا افسردگي را بيماري قرن ميدانند؟ چرا در آمريكا كه مهد تمدّن جهان كنوني به حساب ميآيد، تعداد بيمارستانهاي رواني(بخوانيد، نوعي تيمارستان) از تعداد بيمارستانهاي عادي كمتر نيست؟ پاسخ روشن است:
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون [۳]
«خداوند سرور كساني است كه ايمان آوردهاند، آنان را از تاريكيها به سوي روشنايي به در ميبرد، ولي كساني كه كفر ورزيدهاند، سرورانشان طاغوت و عصيانگرانند، كه آنان را از روشنايي به سوي تاريكيها به در ميبرند، آنان اهل آتشند كه خود در آن جاويدانند».
در جاي ديگر خداوند دربارة عملكرد كافران ميفرمايد:
وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِساب . أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور [۴]
«و كساني كه كفر ورزيدند كارهايشان مانند تاريكيهايي است كه در دريایي ژرف است كه موجي آن را ميپوشاند و روي آن موجي ديگر است و بالاي آن ابري است. تاريكيهايي است متراكم كه بعضي روي بعضي قرار گرفته است. هرگاه اين شخص غريق دستش را بيرون آورد، بعيد است كه آن را ببيند و هر کس خداوند به او نوري نداده باشد، او را هيچ نوري نخواهد بود».
كافران، منافقان، فاسقان و در يك كلمه بريدگان از الله آرامش و گشايش و خوشي واقعي ندارند. لذّات آنها لذّتهاي وهمیو خيالي است، شور و شوقهاي آنان مادّي و ظاهري است و حتي عشقهايشان، از پي رنگي و عاقبت ننگي است [۵].
عشقهايي كز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود
اما انسان مرتبط با مبدأ هستي و پروردگار عالم یعنی انسان مؤمن چون از ياد حق بهرهور است، از آرامش روحي برخوردار است و هرچه ياد حق بيشتر باشد، سكون نفس و آرامش جان پایدارتر است. مؤمن به میزان ارتباط با مبدأ نور از ظلمت بيرون است. ياد حقتعالي نور و صفا و گشايش و آرامش را در پی دارد.
الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب [۶]
«بدانيد فقط با ياد الله دلها آرامش ميپذيرد».
ممكن است بپرسيد پس چهطور در روايات آمده است:
«ألدُنيا سِجْنُ المُؤمنِ و جَنَّة الكافِر»؛
«دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است».
آدمیدر بهشت آرامش و گشايش دارد؛ زيرا آزاد است و در زندان غمگين و گرفته است، زیرا گرفتار است.
اولاً منظور اين است: مؤمن در اين دنيا اگرچه در بهترين شرايط مادي زیست کند، اين شرايط و وضعيت در قياس با برزخ و آخرت و بهشت براي او در حكم زندان است و كافر اگرچه در اين دنيا در بدترين شرايط زندگي كند، نسبت به شرايط پس از مرگش گويا در بهشت میزیسته است. از باب نمونه فقط كيفيت جان دادن مؤمن و كافر در روايات بهگونهاي تصوير شده كه به خوبي اين مطلب را ثابت ميكند. جان دادن مؤمن به نوشيدن ظرفي شربت شيرين و جان دادن كافر به خراب شدن و فرو افتادن كوهي مانند كوه اُحد بر سرش تشبيه شده است.
ثانياً: مؤمن چون از عصمت برخوردار نيست و قهراً گناهاني دارد و خداوند ميخواهد او را در همين دنيا پاك كند تا در برزخ و قيامت گرفتار نباشد، معمولاً او را به سختيهايي از قبيل فقر، مريضي، همساية بد، جفاي دوستان و ستم دشمنان مبتلا ميسازد و گاه برای ارتقای درجة او چنین میکند، لذا گفتهاند:
«البلاء للولاء»؛ «اصلاً بلا براي اهل محبّت خداست». از اين سختيها به «سجن» يعني زندان تعبير شده است.
در زندگي امام هادي علیه السلام آمده كه صقر بن ابي دلف كرخي نقل ميكند:
وقتي امام را به امر متوكل از وطن به سامرا آوردند، رفتم از ایشان خبري بگيرم. وقتي با زحمت بسيار توفیق ملاقات یافتم، ديدم در اتاق كوچكي روي حصيري نشسته و در مقابل او قبري كندهاند تا بفهمانند بهزودی درآن دفنت میکنیم. از اين منظره آن قدر ناراحت شدم كه بياختيار گريستم... [۷].
آري «حجّت خدا» و «قلب عالم» را چنين آزار ميرسانند.
دعبل خزاعي شاعر اهل بيت در هنگام خواندن قصيدة «مدارس آيات» در خدمت علي بن موسي الرضا علیه السلام به اين بيت كه رسيد:
إذا وُتِروا مَدّوا إلي واتريهم
بِأيْد عَن الاَوتارِ مُنْقَبِضات [۸]
«آنگاه که به آنان (اهل بيت) ستم شود، به سوي ستمگران دستاني را ميگشايند که از انتقام گرفتن ناتوانند».
امام رضا علیهالسلام از شدت اشك و ناله غش كردند و از حال رفتند.
همة اينها خير و رحمت است، گرچه به ظاهر شرّ و زحمت دیده شود. رسول گرامیاسلام صلی الله علیه و آله و سلم به امام حسين علیهالسلام در خواب فرمودند:
«إنَّ لك فی الجنَّة درجَاتٍ لاتَنالُها إلاّ بِالشَّهادَة» [۹] ؛
«تو را در نزد خدا مقامیاست كه جز با شهادت بدان نميرسي».
انبيا و اوصيا كه چنين باشند، حال ديگران معلوم است.
گاهی جان مؤمن را نسيمیخاص از رحمت الهي مينوازد و سبكبالي خاصي برای او پیش آورد که به اين نوع سبكبالي و گشايش روحي در روايت نبوي اشاره شده است.
«ألا و إنّ لِربِّكُم في أيّامِ دَهْرِكم نَفَحاتٌ ألا فَتَعرَّضُوا لََها و لا تُعْرِضوا عنها»[۱۰] ؛
«آگاه باشيد که خدايتان را هر از چند گاه در دوران زندگيتان نسيمهاي جان بخشي است. مراقب باشيد که به آنها اقبال کنيد و از آنها روي نگردانيد».
اين نسيمهاي بهشتي كه جان را مينوازد و محبّت را ميفزايد، بر اثر عواملي پديد ميآيد، مانند:
اين نسيمها مقطعی است و در غير اين حالات، مؤمن حالي عادي دارد.
همچنین انسان مؤمن گاه احساس قبض ميكند. قبض يعني كدورت نفسي. قبض عواملي دارد كه معمولاً به ابتلا به گناهي از گناهان كبيره يا عدم رعايت حقّي از حقوق لازم الرعايه، مربوط ميشود. مردي كه حقوق واجب همسرش را رعايت نميكند و يا زني كه همسرش به حق ـ نه به ناحق ـ از او آزرده است، در خود كدورت نفسي مييابند و راه رفع آن، از بين بردن عامل قبض است.
يكي از اثرات شناخته شدة سلوك الي الله براي همة سالكان، مسألة قبض و بسط است.
انسان مؤمن پس از آغاز سلوك كم كم با دو حال قبض و بسط آشنا ميشود. البته برخي سالكان پيش از سلوك نوعي قبض و بسط شبه سلوكي را تجربه كردهاند. اينان كساني هستند كه پيش از آغاز رسمیدر سلوك الي الله، حالاتي معنوي دارند. پيدايش اين حالات در اينگونه اشخاص معمولاً ناشي از عواملي همانند صفای نفس ذاتي، گذشتن از گناهي چشمگير، انجام طاعتي چشمگير، برخورد با مصيبتي دردآور و ... ميباشد.
عبدالرزّاق كاشانی در تعريف بسط گويد:
«هو واردٌ يقضيه اشارة الي قبول و لطف و رحمة و انس» [۱۱]؛
«بسط واردي است كه آن را اشارتي به قبول و لطف و رحمت و انس اقتضا دارد».
و در تعريف واژة «وارد» گويد:
«كل ما يرد علي القلب من المعاني من غير تعمّل العبد»[۱۲]؛
«هر چه از معاني كه بدون اختيار و كار خاصّي از عبد بر قلبش داخل شود، وارد نام دارد».
و در تفسير قلب گويد:
«جوهر نوراني مجرد يتوسط بين الروح و النفس و هو الذي يتحقق به الانسانية و يسميه الحكيم النفس الناطقة» [۱۳]؛
«جوهري نوراني و مجرد است كه ميان روح و نفس قرار دارد. اين همان حقيقتي است كه انسانيت انسان بدان تحقق مييابد و فيلسوف او را نفس ناطقه مينامد».
عبدالرزّاق كاشانی در تعريف قبض گويد:
«هو اخذ القلب بواردٍ يُشير الي ما يوحشه من الصدّ و الهجران و امثال ذلك» [۱۴]؛
«قلب را واردي فرا بگيرد كه اشارتي به آنچه ماية وحشت است (همانند ممنوعيت از ادامه طريق يا هجران حبيب) داشته باشد».
سالك راه خدا پس از مدتي سلوك با دو حالت روبهرو ميشود كه يكي براي او شيرين است و ديگري تلخ، يكي مطلوب است و ديگري منفور، يكي مستي ميآورد و ديگري خستگي و خلاصه يكي سبكبالي ايجاد ميكند و ديگري بيحالي. اين دو حال عبارتند از بسط و قبض.
سالك در حال بسط سراپا عشق است. روحش با نشاط و سبكبال است. دوست دارد بدود و ره صدساله را يكشبه طي كند. ذكر ميگويد، دعا ميخواند، نماز به پا ميدارد، اشك ميريزد، به اهل طريق خدمت ميكند و هيچ احساس خستگي و گذر زمان نميكند. حالي بس خوش دارد. او در اين حال از شوق و عشق سرمست است و گاه آنقدر خود را به محبوب نزديك ميبيند كه به ادلال ميپردازد و بر او ناز ميفروشد. سالك، عاشق اين حال است و دوست دارد آن را هيچگاه از دست ندهد، ولي ممكن نيست. سلوك جز با قبض و بسط، توأمان، طي نميشود. سالك اگر در بسط مطلق بماند ميسوزد و به همین دلیل بايد به قبض بيفتد[۱۵] و ميافتد.
در حال قبض، عشق بر سالک غلبه ندارد، آتش شوقش فروكش كرده است، بيحال است، خود را کسل ميبيند، جان را خسته و روح را افسرده مييابد، ياد حق و اذكار و اوراد براي او سنگين جلوه ميكند و گاه ممكن است خيال و توهّم نرسيدن به مقصود آزارش دهد. سالك خام قبض را نميپسندد و برنميتابد و براي رسيدن به حالت بسط لحظهشماري ميكند. البته سالك در قبض مطلق هم نميماند؛ زيرا ماية نااميدي او ميگردد و از راه ميماند.
اگر سالكي درست ره بپيمايد، به صورت طبيعي، بايد بسطش از قبضش بيشتر باشد. تساوي قبض با بسط و يا بيشتر بودن حالت قبض، اگر علت خاصي در مورد خاصّي نداشته باشد، غير طبيعي است. سالك طبيعتاً بايد بسطش از قبضش بيشتر باشد.
قبض به دو بخش خواسته و ناخواسته تقسيم ميگردد. قبض ناخواسته قبضي الهي است که ارادة مستقيم سالک در آن نقشي ندارد و خداي رحمان بر عبد سالك كويش وارد ميسازد كه از حرارت عشق و شعلة شوق، در ميان راه نسوزد. سالك عاشق بايد اين قبض را قدر بداند و بر صدر بنشاند و بگويد:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ
اي عجب من عاشق اين هر دو ضدّ [۱۶]
البته چون قبض و بسط الهي، هر دو مصداق لطف است، پس بهتر است چنين بگويد:
عاشقم بر بسط و بر قبضش به جدّ
اي عجب من عاشق اين هر دو ضدّ
اما قبض خواسته، قبضي است كه ارادة سالک در آن نقش دارد؛ يعني سالك به دست خود، قبض را كه بوي هجران ميدهد و حال نشاط را ميربايد، براي خود به ارمغان آورده است.
قبض خواسته خود بر دو قسم معلومالسبب و مجهولالسبب تقسیم میشود. قبض خواستة معلومالسبب آنست كه سالك با كنكاش در عملكرد گذشته و حال خود، علت آن را در مييابد. اين علّت عمدتاً ترك ادبي از آداب سلوك است. علل قبض خواسته را پس از اين خواهيم گفت. قبض خواستة مجهولالسبب، قبضي است كه سالك هرچه دقّت ميكند علت آن را نمييابد و شايد خوب ميداند كه چوب خورده است، اما نميداند از كجا چوب خورده است. از ديدگاهي ديگر قبضهاي خواسته به سه قسم تقسيم ميشود؛ زيرا يا سببش اختياري است، مانند گناه كردن و يا غير اختياري است، مانند گرفتن نفس امام علیهالسلام و يا هم اختياري و هم غير اختياري است، مانند برخورد با انسان پليد نفس.
قبض در تقسيمی ديگر به دو قسم شديد و ضعيف تقسيم ميشود. البته اين تقسيم در مورد بسط هم جاري است. اقسامی که در این تقسیمات گفته شد، قابل تداخلاند.
بازشناسي قبض ناخواسته از قبض خواستة مجهولالسبب كار آساني نيست. پس اقسام قبض به صورت نمودار چنین شد:
عبارت زیر كه از كاشاني است، به برخي اقسام فوق همراه با علّت آن اشاره دارد.
«و اكثر ما يقع عقيب البسط لسوء ادبٍ يصدر من السالك في حال البسط»[۱۷]؛
«قبض غالباً پس از بسط دست ميدهد، به علت اسائة ادبي كه سالك در حال بسط انجام ميدهد».
اين عبارت با اختصارش بر همه اقسام سه گانه دلالت دارد؛ زيرا در برابر اكثر، قليلي است كه به دلیل اسائة ادب نيست و اسائة ادب را هم، گاه سالك ميفهمد و گاه نميفهمد.
در اين عبارت دو نكته وجود دارد. اول آنكه اكثر قبضها، قبضهاي خواسته است و دوم اينكه منشأ قبض خواسته سوء ادبي است كه از سالك در زمان بسط سر ميزند، اما اين نكته قابل استفاده نيست كه اين سوء ادب به خاطر بودن در حال بسط است. البته ممكن است كه حال بسط، خود علّت از دست دادن یکي از آداب گردد. در بخش آفات سفر گفتيم، واردات گاه آنقدر سنگين است كه سالك را از جا ميجنباند و سالكِ از جاي جنبيده شايد ادبي را مغفول بگذارد و قهراً به قبض گرفتار آيد، ولي اين مطلب، كلي نيست. يعني اينگونه نيست كه هميشه و يا حتي در اكثر موارد، حال بسط منشأ سوء ادب گردد.
به هر حال، اين سوء ادب، ميتواند امري باشد كه از سالك در درجهاي كه در آن قرار دارد مورد انتظار و توقع نبوده است. قهراً مصاديقش قابل تعيين دقيق نيست، اما ما در اينجا به برخي از اهمّ مصاديق اشارتي ميكنيم، ولي پيش از شروع، اين نكته را بايد تذكر دهيم كه اکنون در صدد ارائة اسباب اختياري قبض خواستهایم.
سالك بايد تلاش كند كه هيچگونه گناه كبيرهاي از او سر نزند. بهویژه گناهان كبيرهاي كه حقّ الناس هم در آن پايمال ميشود، مانند: تهمت، غيبت، رشوهخواري و ... . اصولاً گناه دل را ميميراند و جان را افسرده ميسازد. سالك ادعاي عشق محبوب را دارد و محبت با مخالفت محبوب نميسازد. امام صادق علیهالسلام چه زيبا سروده:
تَعصِي الإلهَ و أنت تُظهر حبََّه
هذا لَعَمري في الفِعال بديع
لو كان حبّك صادقا لاطعتَه
انّ المحبّ لِمن احبّ مطيع [۱۸]
«خداي را معصيت ميكني با اينكه محبت او را اظهار مينمايي. حقّا كه اين عملي غريب و عجيب است. اگر محبت تو براي خداوند واقعي بود، اطاعتش ميكردي؛ زيرا انسان، مطیعِ کسی است که دوستش میدارد».
سرّ اينكه اولين گام در سلوك پس از يقظه، توبه است. اين است كه سالك آلوده پاك شود تا لياقت سفر به «عالم پاك» را پيدا كند. حتي ديده شده كه اساتيد عرفان به برخي شاگردان در آغاز هر اربعين دستور غسل توبه و توبه دادهاند و اين نيست مگر بدين خاطر كه گناه با سلوك سازگار نيست. در بخش «زاد و توشة سفر» به «توبه» پرداختيم.
استاد فقه و عرفان آيتالله حاج شيخ محمدتقي بهجت فرمودهاند:
استاد ديگر فقه و عرفان، بزرگ عارفان قرن اخير شيعه مرحوم آیتالله حاج ملا حسینقلی همدانی ميفرمايد:
«و آنچه اين ضعيف از عقل و نقل استفاده نمودهام، اين است كه اهمّ اشياء از براي طالب قرب، جدّ و سعي تمام در ترك معصيت است، تا اين خدمت را انجام ندهي، نه ذكرت و نه فكرت به حال قلبت فايدهاي نخواهد بخشيد، چرا كه پيشكش و خدمت كردن سلطان با كسي كه با سلطان در مقام عصيان و انكار است، بيفايده خواهد بود»[۲۹].
مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني فرمودهاند:
«در طول عمرم يك بار نماز صبح من قضا شد و همان روز پسري داشتم از دنيا رفت»[۳۰].
درست به ياد دارم كه در اوائل پيروزي انقلاب اسلامیايران گروهي كه ادّعاي سلوك و عشق داشتند، به طور قاچاق ارز از كشور جمهوري اسلامیايران خارج ميكردند و وقتي با نهيب استاد روبهرو شدند،
گفته بودند: ما اهل عشقيم، عشق قانون نميشناسد.
استاد بسيار ناراحت شدند و فرمودند: «در دنياي ديگر كه با سر به دوزخ افتاديد، آن وقت ميفهميد قانون عشق كجا ظاهر ميشود»
و بعد فرمودند: «قوانين كشور اسلام لازم الاجراست و همه بايد در اين زمينهها از وليّ فقيه تبعيت كنند و نه هيچكس ديگر حتّي مرجع تقليد خاصّ خود».
باري، معصيت الهي سدّ سلوك است. البته سالك به خصوص سالك نوپا معصوم نيست، ولي باید بنايش بر اجتناب كامل از معاصي باشد، به خصوص معصيتهاي كبيره. البته فقها اصرار بر گناهان صغيره را هم معصيت كبيره دانستهاند[۳۱].
سالك بايد از گناهان صغيره هم اجتناب كند و بر آنها اصرار نکند كه آن خود كبيره است. اگرچه نفس اجتناب از گناهان كبيره خود باعث تكفير و جبران گناهان صغيره است، اما بسيار فرق است بين گناهي كه انجام نشود و گناهي كه به فضل و لطف الهي پوشيده شود. شما سه صفحة كاملاً سفيد كاغذ را در جلوي دست خود قرار دهيد و با مداد پررنگ (گناه كبيره) يا كمرنگ (گناه صغيره) روي دو كاغذ بنويسيد و سپس همة نوشتهها را با پاككن پاك كنيد. آيا سفيدي اين دو كاغذ، با كاغذ نانوشته يكسان است؟
انساني كه گناه نكند چه كبيره و چه صغيره با انساني كه گناهش بخشيده يا پوشيده شود، بسيار متفاوت است.
خداوند متعال وعده داده است كه اجتنابكنندگان از گناهان كبيره را مورد تفضّل خود قرار دهد و گناهان صغيرهشان را ببخشد. فرموده است:
إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً [۳۲]
«اگر از گناهان بزرگي كه از آن نهي شدهايد، دوري گزينيد، بديهاي شما را از شما ميزداييم و شما را در جايگاه ارجمند درميآوريم».
و فرموده است:
الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَة [۳۳]
«آنان كه از گناهان بزرگ و زشتكاريها به جز لغزشهاي كوچك خودداري ميورزند، پروردگارت نسبت به آنها فراخ آمرزش است».
اما سالك بايد طريق «عصمت اختياري» را بپيمايد. او بايد در عدم ابتلا به ترك أولي بينديشد تا معصيت از او سر نزند.
انسان سالك حقوق فراواني برگردن دارد كه بايد از عهدة همة آنها برآيد. كوتاهي در اداي حقوق ديگران قبضآور است و حتی گاه انسان را از سلوك ساقط ميكند.
استاد ميفرمود:
سالك واصل و عارف كامل مرحوم آیتالله حاج سيد جمال الدين گلپايگاني براي سالك سه امر را ضروري ميدانستند:
۱. ترك معصيت.
۲. نماز شب و شبزندهداری.
۳. رعايت حقوق.
سپس استاد اضافه فرمودند:
«خود مرحوم سيد جمال عجيب بود. همسري داشتند جسور، زباندار، اهل امر و نهي و خلاصه به گونهاي بود كه ساختن با اين زن براي ايشان سخت ولي كمالآور بود. آنگاه، مرحوم سيد جمال براي اينكه به خلوتهاي شبانة خود در دو مسجد سهله و كوفه برسد، بسيار مواظب بود حقّي از حقوق اين خانم از دست نرود. براي او شيريني ميخريد، با او ملاطفت ميكرد تا بتواند او را راضي كند و به خلوت سلوكي خويش بپردازد. انصاف اينكه مرحوم سيد جمال در رعايت حقوق ديگران عجيب بود».
نه تنها ديگر انسانها، بلكه حيوانات، درختان و حتّي جمادات برگردن انسان حقوقي دارند. استاد فرمودند:
«سالكي در نجف نيمه شب براي تهجّد برخواسته بود و چون احساس ضعف ميكرد، تصميم گرفت قدري عسل بخورد که دید چون درب شيشة عسل باز بوده، مقداري مورچه روي آن جمع شده و او براي دفع آنها روي آنها آب ریخت و همه را نابود کرد. بعداً در حال خواب يا مكاشفه مورد عتاب قرار گرفت كه چرا تعدادي مورچه را كشتي؟ مگر راه ديگري براي دفع آنها وجود نداشت».
آري، درختان بر گردن ما حق دارند، حيوانات حقوقي دارند، قرآنِ در منزل حقي دارد، مسجد محل ما حقي دارد، عالِم حقي دارد تا چه رسد به خويشاوندان و پدر و مادر.
ديگر انسانها حقوقي دارند، اگرچه مسلمان نباشند. مسلمان بر مسلمان دستکم ۳۰ حق دارد. اين ۳۰ حق را كه در روايت نبوي ذكر شده است، شيخ انصاري در بخش مكاسب محرمه[۳۴] از کتاب مکاسب آورده است. مؤمن بر مؤمن حقوقي دارد. سالك بر سالك حقوقي دارد و ... . فقط در رسالة الحقوق امام سجاد علیهالسلام دهها حق ذكر شده است[۳۵].
اين بحث را در بخش «زاد و توشة سفر» به تفصيل آوردیم.
گاه سالك بهخاطر تمرّد از دستور قبض پيدا ميكند و اين دو صورت دارد. گاه نفس تمرد از دستور قبض ميآورد و گاه در پی تمرد، نفس استاد از شاگرد سالك ميگيرد و اين گرفتگي نفس استاد براي او قبض ايجاد ميكند. در رابطه با تمرد از دستور در جاي ديگري بحث كردهايم.
سلوك به صورت كلي آدابي دارد. چه اينكه هر درجه از سلوك آدابي خاص خويش دارد. گاه منشأ قبض، از دست دادن و غفلت ورزيدن نسبت به ادبي از آداب سلوكي است. اينجاست كه قدمها ميلغزد و نَفَسها به تپش ميافتد. آداب سلوك اندک نیست و ظرافتهاي راه خدا به آساني قابل رعايت كردن نیست. به اين يك داستان كه در مسألة «سفر حج» است بنگريد: حسين بن ابي العلاء نقل میکند: من با گروهي بيست و چند نفره به سوي مکه رهسپار شديم. من در هر سفر گوسفندي را ذبح کرده و همسفران را اطعام میکردم. وقتي به خدمت امام صادق علیهالسلام رسيدم، حضرت بلافاصله فرمود: حسين! مومنان را خوار ميکني؟! گفتم پناه بر خدا، چطور؟ فرمود: شنيدهام در هر منزل براي همسفران گوسفندي سر بریدهای؟ گفتم: فقط از سر اخلاص و براي خدا چنين کردم. فرمود: مگر نمیدانستي که بعضي از آنان دوست داشتند مانند تو عمل کنند و نمیتوانستند و لذا احساس حقارت و کوچکي میکردند. گفتم: از خدا طلب مغفرت میکنم و ديگر چنين نخواهم کرد[۳۶].
امام در هر زمان، قطب و محور عالم امكان است. تمامی ذرّات عالم با امام پيوند دارند. هيچ موجودي نيست كه با امام سر و سرّي نداشته باشد. اما كار اصلي امام هدايتگري نوع بشر به سمت الله است. اين سِمَت باعث ميشود كه امام با سالكان راه خدا پيوندي ويژه داشته باشد. اين پيوند طرفيني است. اين پيوند طرفيني موجب آن است كه اگر در نفس امام علیهالسلام گرفتگي پيش آيد، در نفس سالك هم قبض روي دهد. البته گاه ممكن است گرفتگي نفس امام در مورد خصوص اين سالك و آن هم بهخاطر نقصي در عملكرد خود او باشد و گاه ممكن است بهخاطر جهت ديگري بوده باشد. به هر حال يكي از عوامل قبض، گرفته بودن نفس «استاد خاص» يعني امام زمان عج الله تعالی فرجه شریف است. به اين نكته در برخي روايات و عبارات اشاره شده است.
اگر دل استاد بگيرد، دل شاگرد سلوكي او هم ميگيرد. چه سبب اين گرفتگي، عملكرد شاگرد باشد و چه نباشد، سرّش هم همان پيوند عميق ميان اين دو است و گاه بر عكس هم ميشود، يعني گرفتگي دل شاگرد در گرفتگي دل استاد نقش دارد.
مرحوم سيد هاشم حدّاد در نامهاي خطاب به شاگردش مرحوم علامه طهراني مينويسد:
«چرا دلت از من گرفته؟ وقتي دلت از من گرفته ميشود، قبض بر بنده حاصل ميشود»[۳۷].
دربارة ارتباط اين استاد و شاگرد، مرحوم حدّاد گفته است:
«هر كجاي عالَم باشي، ما با توايم. رفاقت و پيوند ما طوري به هم زده شده كه قابل انفكاك نيست»[۳۸].
گاه گرفتن دل رفيق راه ماية قبض سالك ميگردد. بهخصوص دو رفيقي كه با هم طي طريق ميكنند. شاگردان مرحوم انصاري همداني كراراً از ايشان ميپرسيدند «چه كنيم كه عشقمان به راه باشد و حال خوش و سير سبك داشته باشيم؟» و ايشان هميشه در مقام پاسخ ميفرمودند: «رفقا با هم گرم باشند، از هم دوري نكنند». در زمينة تأثير همسفر در نشاط سلوكي در بخش «همسفران سفر» توضيحاتي داديم.
انسان به شدّت از ديگران تأثير نفسي ميپذيرد. حافظ گويد:
نخست موعظة پير صحبت اين حرف است
كه از مصاحب ناجنس احتراز كنيد
برخورد با نفس خبيث، براي سالك قبض ايجاد ميكند، بهخصوص براي سالك نوپاي تازه به راه افتاده. سرّ دستور عُزلت براي سالكان ـ اگرچه به صورت مقطعي و موقّت ـ همين است. البته سالك راه رفته يا عارف كامل از نفوس خبيثه رنگ نميپذيرد، او به مانند آب قليل نيست كه به صرف رسيدن نجاست به آن نجس گردد، بلكه به منزلة دريايي است كه خود پاككننده است. انسانهاي داراي نفس خبيث اگر بر اثر شدّت و كثرت خباثت مانند نجسالعينها نشده باشند، با برخورد با درياي انسانهاي راه رفتة پاكسيرت، تأثير ميپذيرند.
حضرت آیتالله حاج سيد عزالدين حسيني زنجاني از قول پدرشان مرحوم آیتالله حاج سيد محمود نقل كردند كه ايشان فرمود:
«من در نجف مدتي بسيار كوتاه به درس مرحوم آيتالله حاج شيخ اسماعيل محلاتي كه از اعاظم بود حاضر شدم. ايشان اهل كمالاتي روحي و معنوي بود، ولي درسش براي من مفيد نبود؛ لذا ديگر نرفتم. بعد از مدتي مرا در خيابان ديد و گفت: فلاني! معلوم است كه مثل شمائي نبايد از درس من استفاده كند، ولي آيا براي مصاحبت با مثل من نبايد پياده تا به افغان رفت؟! بعد حضرت والد اضافه كرد، همين شيخ اسماعيل گفت: من شبانه روز زحمت ميكشم و مجاهده ميكنم و در خودم نوري ايجاد ميكنم، ولي با يك برخورد با يكي از مردم اهل دنيا تمام زحماتم هدر ميرود و آن نور را از دست ميدهم»[۳۹].
استاد ميفرمود:
«تأثيرگذاري نفوس بر يكديگر آنقدر عجيب است كه دو نفر در مجلسي با هم مينشينند و يك جمله هم سخن نميگويند، ولي از يكديگر کاملا تأثير ميپذيرند».
راه درمان قبض خواستة معلومالسبب، برطرف كردن سبب آن است. سالك بايد بررسی کند که در کارهايش، عملي كه موجب قبض است وجود دارد يا نه؟ اگر وجود دارد بايد آن را برطرف كند.
از مرحوم آيتالحق حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي نقل شده كه فرمود:
«در نجف دو سال در خدمت مرحوم ملاحسينقلي همداني بودم، ولي هيچ فتح بابي برايم صورت نگرفت. روزي به استاد گفتم: مدتي است در خدمت شمايم و اثري نديدهام. فرمود شما را نميشناسم. گفتم من، ميرزا جواد از ارادتمندان شما هستم. فرمود: شما را نميشناسم. تا پس از چند بار تكرار فرمود: آيا شما ملكيهاي نجف را كه تبريزي هستند ميشناسيد؟ گفتم: آري، آنها خويشاوندان منند.
فرمود: «تا كفششان را جلوي پايشان جفت نكني، خبري نيست».
من بهخاطر مسألهاي با آنها سرسنگين بودم و آمد و شد نميكردم. پس از اين گفتة استاد نزد آنان رفتم و آنقدر تواضع کردم که حتی كفششان را جفت میكردم، چندي نگذشت كه درب فتوحات باز شد».
سالك اگر به قبض مبتلا شد بايد ببيند چه كرده است. آيا دلي را به ناحق رنجانده است؟ ادبي از آداب سلوك را ترك كرده است؟ حقّي از حقوق را ناديده گرفته است؟ يا ... .
اگر سبب قبض را اگرچه با احتمال يافت، به سرعت در رفع آن بكوشد تا دوباره از مستي بسط جامها بنوشد.
اگر سالك تأمل كرد و سببي براي قبض خويش نيافت، قبضش مجهولالسبب است و براي رفع آن بايد به كارهايي كه در ايجاد بسط روحي نقش دارد متوسّل شود. برخي از اين كارها را يادآور ميشويم:
«هر کس گرفتاري دنيوي مومني را بر طرف سازد، خداوند ۷۲ گرفتاري دنيوي و ۷۲ گرفتاري اخروي او را بر طرف میسازد»[۴۰].
بازشناسي قبض خواستة مجهولالسبب از قبض ناخواسته كه همان قبض الهي است دشوار است و ظاهراً سه راه بيشتر ندارد:
اگر قبض برطرف شد، معلوم است خواستة مجهولالسبب بوده و اگر باقي ماند، معلوم است كه ناخواسته و الهي است. در اين صورت سالك بايد دل به امر الهي بنهد، زيرا تغيير وضعيت از عهدة او خارج است. در حقیقت سالك بايد به اين روايت نبوی شريفه عمل كند:
«إذا رأيتُم الامْر لاتَسْتَطيعُون تَغْييره فَاصْبِروا حتّي يكون اللهُ هو الذي يُغَّيِرُه»[۴۲]؛
«هرگاه ديديد چيزي را نميتوانيد تغيير دهيد، صبر پیشه سازيد تا خدا خود تغييرش دهد».
سالك بايد بداند كه خداوند رحمان جز خير و سعادت او را مقدّر نميكند كه:
در طريقت هرچه پيش سالك آيد خير اوست در صراط مستقيم اي دل کسي گمراه نيست [۴۳]
وظيفة سالك در حال قبض كاستن از اعمال عبادي و فشار وارد نكردن به نفس است. در روايت آمده:
«إنّ لِلقُلوبِ إقْبالا و إدبارا فاذا أَقْبَلَت فَاحْمِلُوها علي النَّوافِل و إذا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها علي الفَرائِض» [۴۴]؛
«جانها را اقبال و ادباري است، پس هرگاه سرحال بود بر مستحبّات واداريدش و هرگاه بيحال بود، بر واجبات اكتفا كنيد».
و نيز وظيفة ديگر اين است كه اگر قبض خواسته است در راه رفعش بكوشد تا از جام بسط، می طهور بنوشد.
گاه سالك در آغاز عملي احساس نوعي قبض و بيحالي ميكند و مردد ميماند كه عمل را ادامه دهد و يا دست بردارد. مرحوم ملكي تبريزي اين حالت را به دو قسم تقسيم ميکند. ايشان معتقد است قبض ابتدايي گاه با ادامه دادن عمل زايل میشود و گاه ادامه میيابد، در صورت اول نبايد عمل را به خاطر بيحالي ترک کرد، ولي در صورت دوم شايسته آن است که عمل ترک شود. (البته اين در صورتي است که عمل از دستورات استاد که بايد ادامه يابد، نباشد.) سالک به تدريج میتواند اين دو نوع بيحالي را از يکديگر بازشناسد [۴۵].
آيا انسان کامل يعني شخص عارف بالله هم داراي قبض و بسط است؟
پاسخ اين است كه سالك پس از كمال از قبض و بسط به معنايي كه گذشت رهيده است، او ديگر نه درد هجران دارد و نه شوق وصول به رحمان. او به مقصد رسيده و در حرم امن الهي آرميده است، ولي به معنايي ديگر داراي قبض و بسط است. توضيح مطلب اين است كه عارف كامل پیوسته در پرتو تجلّيات پروردگار قرار دارد. اين تجلّيات كه عمدتاً «اسمایي» است، گوناگون است؛ زيرا نامهای حق گوناگون است. وقتی عارف تحت تجلّي اسماء جماليّه حق باشد، بسيار سرخوش است، بهگونهاي كه گويا ميخواهد عالَم را ببخشد و اگر در تحت تجلّي اسماء جلاليّه باشد، در خود فرو ميرود. خُلق و حال ندارد و به سختي ميتوان با او انس گرفت. اين دو حالت حتي در جسم و صورت عارف نمود دارد. او در حالت نخست چهرهاي برافروخته، لباني به خنده و تبسّم گشوده و اُنسي تماشايي دارد و در حالت دوم چهرهاي لاغر و زرد، لباني برهم نشسته و هيبتي قهرآلود دارد.
حقير خود اين دو حال را كراراً و مراراً در استاد ديده بودم و به تجربه دریافته بودم كه اگر تصميم بر تقاضاي چيزي از ايشان داشته باشم، بايد در حال تجلّي اسماء جماليه بخواهم و نه در حالت ديگر.
استاد معتقد بودند:
اين دو حالت در انبيا و اوصيا هم وجود داشته است
و گویا شعر شاعر در همين مورد در بخش علم عارفان سروده شده است:
گهي بر طارم اعلي نشينم
گهي تا پشت پاي خود نبينم
و در اين موضوع استشهاد به روايت امام صادق علیهالسلام ميكردند كه دنبال كنيزش ميگشت. روايت اين است:
سَدير صيرفي میگويد: من و ابوبصير و يحياي بزاز و داود بن کثير در منزل امام صادق علیهالسلام بوديم که حضرت غضبناک از در داخل شد و فرمود: از حرف آنها که براي ما به علم غيب اعتقاد دارند، در شگفتم. غيب را کسي جز خدا نمیداند. من الان براي تاديب کنيزم دنبال او کردم و او از دست من گريخت و پنهان شد و من او را گم کردم و ندانستم در کدام اتاق مخفي شده است .[۴۶]
۱. از آنچه گذشت دانسته شد كه قبض و بسط داراي چند نوع است:
اين سه را ميتوان به ترتيب: قبض و بسط ایماني، سلوكي و عرفاني يا توحيدي ناميد.
به نظر ميرسد اگر بگوييم قبض و بسط داراي درجاتي است، سخن صحيحي گفتهايم كه درجة اول آن پيش از سلوك و درجة سوم پس از سلوك و درجة دوم در حال سلوك پديد ميآيد و چون درجات مؤمنين عادي و درجات سالكان و درجات عارفان (به اعتبار جوهرة وجودي و مقدار تحقق به درجات بقاء بالله) مختلف است، هر يك از اين سه درجه را ميتوان به مراتب و درجاتي بخش نمود. در كتب اصطلاحات عرفاني هم از بسط در «مقام خفاء» يا خفي، بسط در «مقام قلب» و بسط در «مقام نفس» ذكري به ميان آمده است[۴۷].
۲. قبض با خوف و بسط با رجا تفاوت دارد. در كتابهاي اصطلاحات عرفاني به اين تفاوت تصريح شده است. عبدالرزاق كاشاني گويد:
«و الفرق بينها و بين الخوف و الرجاء ان تعلق الخوف و الرجاء بالمكروه و المرغوب المتوقع في مقام النفس، و القبض و البسط انما يتعلقان بالوقت الحاضر، لاتعلق لهما بالاجل»[۱۷]؛
«فرق ميان قبض و بسط با خوف و رجا اين است كه خوف به امر ناپسند در آينده تعلق ميگيرد و اميد به امر مورد پسند در آينده متعلق است (البته در مقام نفس)[۴۹]، ولي قبض و بسط به زمان حاضر گره ميخورد و ربطي به آينده ندارد».
اين تفاوت به فرقِ ماهیت این دو برمیگردد.
فرق دوم مربوط به درجة آنهاست كه قبض و بسط در مقام «قلب» است و خوف و رجاء در مقام «نفس».
فرق سوم، خوف و رجا مقام است، ولي قبض و بسط مقام نيست، بلكه دو حالت سالك است.
اين فرق با فرق دوم متناقض مينمايد، ولي بايد دانست كه در «مقام قلب» بودن ملازمهاي با مقام بودن ندارد. توضيح بيشتر بحث را طولاني میکند.
۳. در اصطلاح عرفا «خِضر» كنايه از بسط است و «الياس» كنايه از قبض، كاشاني گويد:
«الخضر كناية عن البسط و الياس كناية عن القبض»[۵۰]؛
«خضر كنايه از بسط است و الياس كنايه از قبض است».
لذا گاه سالكان از يكديگر ميپرسند حالت چهطور است؟حال خضري داري يا الياسي؟ يعني در حال بسط به سر ميبري يا در قبضي. حال چرا از بسط به خضر و از قبض به الياس كنايه ميآورند، جرجاني گويد:
«الخضر يعبّر به عن البسط فانّ قواه المزاجيّة مبسوطة الي عالم الشهادة و الغيب و كذلك قواه الروحانيّى»[۵۱]؛
«از بسط به خضر تعبير ميشود، زيرا قواي مزاجي جسمی او و نيز قواي روحاني او در دو عالم غيب و شهادت گسترده است».
و مینویسد:
«الالياس يعبر به عن القبض، فانه ادريس و لارتفاعه الي العالم الروحاني استهلکت قواه المزاجية في الغيب و قبضت فيه و لذلک عبر عن القبض به»[۳۸]؛
«از قبض به الياس تعبير ميشود، زيرا الياس همان ادريس است و او چون به عالم روحاني (غيب) بالا برده شد، قواي مزاجياش در عالم غيب مستهلك شد و توسط عالم غيب گرفته و قبض شد و لذا از قبض به الياس تعبير ميشود».
از آيات و رواياتي كه دربارة زندگاني اين دو پيامبر الهي وارد است، به دست ميآيد كه اين دو اصطلاح، بيمناسبت جعل نشده است، ولي تذكر اين نكته بايسته است كه مراد از قبضي كه الياس از او كنايه است ـ به شهادت توضيح جرجاني ـ قبض نوع سوم يعني قبض عرفاني است، يعني قبض در مقام خَفي نه قبض در مقام قلب. با اينكه اصطلاح قبض بيشتر دربارة قبض نوع دوم يعني قبض سلوكي است كه مربوط به سالكان و نه كاملان است. شايد اگر براي قبض سلوكي به الياس و براي قبض عرفاني به مسيح يا عيسي كنايه ميآوردند، بهتر بود. سرّ اين پيشنهاد بر نكتهسنجان پوشيده نيست. به هر حال چون اين بحث بيشتر بحث لفظي و اصطلاحي است و فایدة عملي ندارد، به همين مقدار بسنده ميكنيم.
۴. سالك در اوج بسط سلوكي از نوعي «حزن دائم» در قلب خود بهرهمند است. سالك غير واصل به درد هجران مبتلاست كه حافظ گفت:
درد هجري كشيدهام كه مپرس
لب لعلي گزيدهام که مپرس
عارفان بر لزوم حضور اين حزن هميشگي در قلب تاكيد فراوان دارند و گويند همين حزن، سالك را به پيش ميبرد تا او را به مقصد برساند و بسوزاند. متعلّق اين حزن نرسيدن به مقصود و محبوب است. در نشست نخستي كه به منظور اخذ پارهاي دستورات به حضور استاد رسيدم در ضمن دستوراتي فرمودند:
«سالک بايد دائماً در دل حزني داشته باشد مبتني بر ترس از نرسيدن به مقصود که همين حزن او را به مقصود خواهد رساند».
آري، نفس هجران بالاترين «قبض» سالك است و آنقدر اين هجران سخت است كه درد دل سالكان، گاه اين چنين بر زبان، روان است:
انّ يوم الفراق احرق قلبي
احرق الله قلب يوم الفراق
لو وجدنا الي الفراق سبيلاً
لأذقنا الفراق طعم فراق
«حقّا كه روز فراق محبوب جگرم را شعلهور ساخته، خدا جگر روز فراق را آتش بزند.اگر دست ما به فراق برسد، بيشك براي آزار او مزة فراق را به او ميچشانيم».
چنانکه حافظ گفته:
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سيه باد خان و مان فراق
و گاه ميگويند:
«سَنَة الوصال سِنَة و سِنَة الفَراق سَنة»؛«يك سال وصال، يك آن مينمايد و يك آنِ فراق، يكسال است».
سعدي شيرازي هم گفت:
لو لم اَمُت يوم الروداع تحسّراً
لاتحسبوني في الموَدَّة صادقاً
«اگر روز وداع از حسرت نمردم، مرا در دوستي و عشق صادق مشماريد».
و گاه گفته میشود:
من پير ماه و سال نيم يار بيوفاست
بر من چو عمر میگذرد پير از آن شدم [۵۳]
آري، اميرمؤمنان صلواة الله و سلامه علیه دربارة فراق دوستان كه به مراتب از فراق دوست اصلي يعني خداي رحمان آسانتر است، ميفرمايد: [۵۴]
يقولون ان الموت صعب علي الفتي
مفارقة الأحباب و الله اصعب
گويند: مرگ بر جوانمرد سخت است. سوگند به خدا دوري از ياران سختتر است
حضرت دربارة فراق خداوند در دعای کمیل مطلبي بس عجيب دارد. ميفرمايد:
«فَهبنِي صَبَرْتُ عَلَی عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِك» [۵۵]؛ «بار الها! بر فرض بر عذابت شکيب ورزيدم، چگونه بر دوريت صبر کنم».
اين بلنداي معرفتي از علي علیهالسلام شخصيتي ساخته است كه شاعر براي يك لحظة وصال او گويد:
اي كه گفتي فمن يّمُت يَرَني
جان فداي كلام دلجويت
كاش روزي هزار مرتبه من
مُردمی تا بديدمی رويت
اين شعر به شعر علي بن ابيطالب علیهالسلام خطاب به حارث همْداني اشاره دارد:
يا حارِ هَمْدانَ من يَمُتْ يَرَني
مِن مؤمنٍ او منافقٍ قُُبُلاً [۵۶]
«اي حارث همداني هر كس كه بميرد، چه مؤمن و چه منافق، مرا ميبيند».
باري، استاد ميفرمود:
«سالك هر شب كه سر بر بستر مينهد، بايد به قدري شوق وصالش شديد باشد كه به اميدانسان كامل از خواب برخاستن، بخوابد».
اينجا بیان خاطرهاي از حضرت استاد را مفيد ميبينم:
استاد در سال ۱۴۰۰ ه.ق به امر استاد عرفانشان مرحوم سيد هاشم حدّاد از تهران براي توطّن به مشهد الرضا علیهالسلام مشرّف شدند [۵۷]. در ابتداي ورود، هر روز يك ساعت به غروب درب خانه بر روي همه باز بود و هر كس ميخواست ميآمد و بهره ميبرد و اين وضع تا مدتي ادامه داشت، ولي پس از مدتي درب بسته شد و فقط در اعياد و مواليد و وفيات چهارده معصوم: بجز ولادت امام حسن مجتبي علیهالسلام و شهادت اميرالمؤمنين علیهالسلام كه در ماه رمضان بود و برنامهاي نبود، صبحها در بين الطلوعين مجلسي در منزلشان برگزار ميشد.
ولي در ايّامی كه دوستان تهراني ايشان به مشهد ميآمدند، مانند اول بهار و تابستان، درب خانه يك ساعت به غروب براي آنها و به تبع دوستان مشهدي باز بود و مجالس گرم سلوكي تشكيل ميشد. اين مجالس غالباً با سكوت سالكانه ميگذشت، ولي گاه هم مطلبي ردّ و بدل ميشد. در يكي از روزها به مناسبت فرمودند:
«ما سال گذشته كه مكّه بوديم، حال جسميمان خراب شد و به مركز هلال احمر جمهوري اسلامی در منا مراجعه كرديم. وارد كه شديم دو دكتر جوان ايراني آنجا بودند. پس از سلام و احوالپرسي با هم چنين گفتند: حاج آقا چند سال دارد؟ يكي از آنها گفت ۷۰ سال و ديگري گفت: نه بيشتر دارد. بعد گفتند از خودشان ميپرسيم و از من پرسيدند سنّ شما چه قدر است؟
استاد فرمودند، من گفتم: «من پير ماه و سال نيم، يار بيوفاست».
آنها خنديدند و گفتند: معلوم ميشود حاج آقا اهل حال هم هستند.
گفتم، شما خبر نداريد: هر كجاي عالم عشقي طلوع كند از ماست، هر كجا فتنه و فسادي است، زير سر ماست [۵۸] و بعد كه سنّ واقعي خود را براي آنها گفتم خنديدند و گفتند ما تصور نميكرديم سنّ شما اينقدر كم باشد و ما اينقدر اشتباه كنيم».
فرداي آن روز، در جلسة عصر يكي از دوستان پرسيد: آقا! معناي اين شعر چيست؟
من پير ماه و سال نيم، يار بيوفاست.
ايشان تأملي كردند و فرمودند:
«مرحوم علامه طباطبايي ميفرمودند: خداوند با سالك كويش گویا قايم موشكبازي ميكند. قديم بچّهها در خانههايي كه بزرگ بود و ستونهاي زيادي داشت، اين بازي را انجام ميدادند. يكي چشم ميگذاشت و ديگران قايم ميشدند و مخفي ميگشتند. اين بچّه كه چشم گذاشته بود، شروع ميكرد گشتن به دنبال بچّه ديگر. با احتياط ميآمد و پشت ستون اوّل را ميديد و پيدا نميكرد، يقين ميكرد پشت ستون دوم است. آرام آرام ميآمد و با دلهره آنجا را هم ميديد، ولي خبري نبود و همينطور پشت ستونها را وارسي ميكرد و در هر ستوني يقين داشت مييابد و نمييافت و خلاصه اين بچة بينوا تا ميآمد طرفش را پيدا كند، نيمهجان ميشد. سالك هم رياضت ميكشد، رنج ميبرد، سحر و سهر دارد، صوم و صلوة دارد تا حجابي برداشته ميشود و گمان ميبرد كه رسيد، اما ميبيند هنوز راه باقي است و تا بخواهد برسد پير ميشود».
اين حقيقت را عارف فقيه مرحوم ملا مهدي نراقي در كتاب بينظير جامع السعادات چه زيبا فرموده:
«فانّ لله سبعين حجاباً من نور و لا يصل السالك الي حجاب من تلك الحجب في الطريق الا و يظنّ انه قد وصل»[۵۹]؛
«براي خدا هفتاد حجاب نوري است كه سالك به هيچ حجابي از آنها نميرسد، مگر اينكه گمان ميبرد كه به مقصد رسيده است».
فشار اين حالت هجران و انتظار در حدّي است كه گفتهاند: «الانتظار اشدّ من الموت»؛ «انتظار از مرگ سختتر است» و شايد سرّ اينكه در روايات نبوي آمده است:
«أَفْضَلُ أعْمالِ اُمَّتي إنتظارُ الفََرَج» [۶۰]؛
«برترين اعمال امت من انتظار فرج است»
همين باشد كه از هر كاري سختتر است، در روايت نبوي ميخوانيم:
«أَفْضَلُ ٱلاَعْمالِ أحْمَزُها»[۶۱]؛
«برترين اعمال دشوارترين آنهاست».
همين فشارهاست كه گاه سالك را در پيشگاه استاد به شكوه ميافكند. استاد در روح مجرد نوشتهاند:
«روزي حقير از ايشان (حداد) سئوال کردم: مگر در دعا نمیخوانيم: بِکُم يجبَر المَهيض و يشفَي المَريض (به واسطة شماست که استخوان شکسته التيام میپذيرد و مريض شفا میيابد)؟ و در صورتي که اين خطاب با ائمه: صادق باشد، چرا اولياي خدا ـ و منظورم خود ايشان بود ـ اين استخوانهاي شکسته و در رفتة ما را جبر نمیکنند و امراض روحي ما را شفا نمیبخشند؟! و خلاصة امر:
صد ملک دل به نيم نظر میتوان خريد
خوبان در اين معامله تقصير میکنند
... ايشان فرمودند: کار اولياي خدا غير از شکستهبندي استخوان و شفاي امراض کار ديگري نيست، ولي حق جل و علا خودش میشکند و خودش التيام میدهد. خودش مريض میکند و خودش شفا ميبخشد ...» [۶۲].
عجيب اين است كه سالك پس از وصول، احساس ميكند كه گويا راه بسيار نزديك بوده است.
«أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَة» [۶۳]؛«بار الها! آن کس که به سوي تو کوچ کند، راهش نزديک است».
و ميگويد:
آب در كوزه و ما تشنهلبان ميگرديم
يار در خانه و ما گرد جهان ميگرديم [۶۴]
و ميبيند گويا اين چنين بوده است:
گفتم به كام وصلت خواهم رسيد روزی
گفتا كه نيك بنگر شايد رسيده باشي [۴۳]
آري، ميبيند «درويشي جز تصحيح خيال نيست» و به تعبير استاد حكمتام [۶۶] :
«ميبيند خداست و دارد خدايياش را ميكند».
مرحوم عارف كامل انصاري همداني پس از كمال مكرراً ميفرمودند:
«راه خدا آنقدرها هم كه من خيال ميكردم سخت نبود و من اگر برگردم و دوباره شروع كنم به راحتي سير ميكنم [۶۷].»
باري، درد هجران سخت دردي است، چه اينكه وصل جانان شيرينترين شهد است و براي گذر از آن درد سخت به اين شهد گوارا بايد به قدم «حزن دائم» جوشيد و خروشيد و همچون لسان الغيب گفت و ناليد:
هزار جهد بكردم كه يار من باشي
مرادبخش دل بيقرار من باشي
چراغ ديدة شب زنده دار من گردي
انيس خاطر اميدوار من باشي
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در ميانه خداوندگار من باشي
از آن عقيق كه خونين دلم ز عشوة او
اگر كنم گلهاي غمگسار من باشي
از آن چمن كه بتان دست عاشقان گيرند
گرت ز دست برآيد نگار من باشي
شبي به كلبة احزان عاشقان آيي
دمی انيس دل سوگوار من باشي
شود غزالة خورشيد صيد لاغر من
گر آهويي چو تو يكدم شكار من باشي
سه بوسه كز دو لبت كردهاي وظيفة من
اگر ادا نكني قرضدار من باشي
من اين مراد ببينم به خود که نيمشبي
به جاي اشك روان در كنار من باشي
من ارچه حافظ شهرم جُوي نميارزم
مگر تو از كرم خويش يار من باشي
۱. زخرف/۳۶.
۲. طه/۱۲۴.
۳. بقره/۲۵۷.
۴. نور/۳۹ و ۴۰.
۵. در بخش «مركب سفر» این گونه عشق را بررسی كردیم.
۶. رعد/۲۸.
۷. بحار الانوار، ج۵۰، ص۱۹۴
۸. دیوان دعبل خزائی.
۹. امالی صدوق، ص۱۵۰؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۱۳.
۱۰. لب اللباب، ص۲۴.
۱۱. اصطلاحات الصوفية، ص۳۷
۱۲. همان، ص۴۷.
۱۳. همان، ص۱۴۵.
۱۴. همان.
۱۵. البته نه هر نوع قبضي، توضيح خواهد آمد.
۱۶. مثنوی مولوی.
۱۷. اصطلاحات الصوفية، ص۱۴۳.
۱۸. بحارالانوار، ج۴۷، ص۲۴.
۱۹. به سوي محبوب، صص۲۳ و ۲۸.
۲۰. همان، ص۲۳.
۲۱. همان.
۲۲. همان.
۲۳. همان، ص۲۳ و ۴۰.
۲۴. همان، ص۲۸ و ۳۲.
۲۵. همان.
۲۶. همان، ص۳۴.
۲۷. همان، صص۴۰ و ۷۶.
۲۸. همان، ص۷۶.
۲۹. تذكره المتقين، ص۱۹۱.
۳۰. ر.ک: نشان از بينشانها، ص۳۱. البته این نوع تربیت الهی مربوط به امثال شیخ حسنعلی اصفهانی است، همو که مرحوم آیتالله حاج سید حسین قمی; در موردش گفته است: «بالاترین کرامت شیخ این بود که ادعای پیامبری نکرد و اگر میکرد مردم میپذیرفتند ». ظاهراً در علمای اسلامی در اظهار کرامات عجیب و غریب مانند شیخ نداریم.
۳۱. براي دانستن تعداد و حقيقت معاصي كبيره مراجعه به كتاب گناهان كبيره اثر شهيد آيتالله دستغيب مفيد است. مرحوم دستغيب از شاگردان راه رفتة استاد فقيد عرفان مرحوم آيتالله حاج شيخ محمدجواد انصاري بودهاند و با حضرت استاد انس ویژهای داشتهاند. اعلی الله مقامهما.
۳۲. نساء/۳۱.
۳۳. نجم/۳۲.
۳۴. ج۱، ص۳۶۵.
۳۵. تحف العقول، ص۲۶۰.
۳۶. بحار الانوار، ج۷۳، ص۲۶۹.
۳۷. روح مجرّد، ص۵۳۷.
۳۸. همان، ص۳۶.
۳۹. جنگ خطّي، نگارنده، ج۱.
۴۰. الفقيه، ج۴، ص۱۵.
۴۱. ر.ک: معاد شناسی، ج۹، ص۱۱۴.
۴۲. نهج الفصاحه.
۴۳. ديوان حافظ.
۴۴. نهجالبلاغه، بخش حکمت.
۴۵. ؟؟؟؟
۴۶. کافي، ج۱، ص۲۵۷. (البته روایت ادامه دارد و در ادامهاش امام علیهالسلام بالاترین درجة علم غیب را برای ائمه علیهالسلام ثابت میداند. گو اینکه معنای این ثابت بودن علم غیب برای آنان، یکسان و ثابت بودنِ حالات آنان نیست).
۴۷. معجم المصطلحات الصوفية ، ص۵۴، واژة بسط، به نقل از كاشاني.
۴۸. اصطلاحات الصوفية، ص۱۴۳.
۴۹. اصطلاحي عرفاني است.
۵۰. اصطلاحات الصوفية، ص۱۶۰.
۵۱. تعريفات، ص۱۰۳.
۵۲. همان، ص۳۶.
۵۳. ديوان حافظ.
۵۴. ديوان منسوب به امام علي علیه السلام.
۵۵. مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
۵۶. ديوان منسوب به امام علي علیهالسلام .
۵۷. روح مجرد، ص۶۶۰.
۵۸. اين دو جمله توحيدي و عرفاني بود كه استاد به سرعت از آن گذشتند و شايد همة كساني هم كه در جلسه بودند، نفهميدند. اين دو جمله اشاره به مقام ولايت و كمال ايشان داشت.
۵۹. جامع السعادات، ج۱، ص۱۸۱ از چاپ دو جلدي؛ تذكرة المتقين، ص۱۰۷.
۶۰. بحارالانوار، ج۵، ص۳۱۷.
۶۱. بحارالانوار، ج۶۷، صص۱۹۱ و ۲۳۷.
۶۲. روح مجرد، ص۵۶۸.
۶۳. دعاي ابوحمزه ثمالي.
۶۴. مثلي فارسي است.
۶۵. ديوان حافظ.
۶۶. استاد آیه الله حسن حسنزاده آملي.
۶۷. اين مطلب را از شاگردان ايشان شنيدهام.