مجموعه نظام هستی از مبدأ تا معاد «دايره وجوديه» را شكل ميدهد. اين دايره از دو نيمقوس نزول و صعود تشكيل شده است. ابتدای قوس نزول خداوند و انتهای آن بنابر نظر فلاسفه، هيولای اولي و بنابر نظر عرفان، انسان است و پايان قوس صعود نيز خداوند متعالی است. و چون از نگاه اهل عرفان، انسان هم پايان قوس نزول و هم آغاز قوس صعود است وي را «باب الابواب منازل آخرت» گفتهاند.
با پايان يافتن نيمدايرۀ قوس نزولی، نيمدايرۀ قوس صعودي آغاز ميشود و همچنانکه پايان قوس نزول در عرفان، انسان بود، آغاز قوس صعود نيز انسان خواهد بود که از همين جهت به وي «باب الابواب منازل آخرت» گفتهاند.
اين مسير صعودي، از جهتي شبيه مسير نزولي است زيرا مراحل و عوالم واحد و همساني را البته به صورت معکوس طي ميکنند و همچنانکه در قوس نزول پس از گذر از تعينات حقاني، عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده را در پيش داريم، در قوس صعود ابتدا وارد عالم مثال و در پي آن عالم عقل و پس از آن با تعين ثانی و در آخر به تعين اول ميرسيم. اما در عين اين شباهت، اين دو مسير عين هم نيستند چراکه از نظر عرفا تکرار در تجلي ـ که خود بحث مستقلي ميطلبد [۱] ـ وجود ندارد، و از همين روي حرکت حبّي ايجادي به شکل خط مستقيم ترسيم نميشود بلکه به شکل دوري و دايرهاي ترسيم ميشود و اساساً تعبير از سير نزولي و صعودي به قوس نزول و صعود، دقيقاً وجه همساني و وجه مغايرت آن دو را تبيين مينمايد.
همچنانکه پيرامون پايان قوس نزول مباحثي مطرح شد، بسيار مهمتر از آن بررسي نقطة پاياني قوس صعود است. پرسش آن است که دقيقاً پايان قوس صعود و سير صعودي موجودات کجاست؟
پاسخي که بايد بر اساس مباني عرفاني به اين پرسش داد آن است که پايان قوس صعود همان جايي است که دايرة وجودي از آنجا شروع شده است يعني ابتداي قوس نزول پايان قوس صعود است زيرا «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ» يعني همچنانکه حقتعالي مبدأ قوس نزول بود، مقصد و منتهاي قوس صعود هم هست.
يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ. [۲]
اي انسان همانا با رنج و زحمت به سوي پروردگارت رواني و (عاقبت) او را ملاقات خواهي نمود.
اما نکته حساسي که بايد به آن توجه کامل نمود آن است که آيا پايان قوس صعود دقيقاً همان نقطة آغاز قوس نزول است؟
پيشتر با تأکيد بر ترسيم دايرهوار حرکت ايجادي، اين نکته را يادآور شديم که عوالمي که در سير صعودي طي ميشود، هرچند از نظر سنخي با عوالمي که در قوس نزولي طي شده است يکسان است و مراتب و مراحل همانند هماند لکن دقيقاً از همان مسير نزول، صعود صورت نميبندد لذا نزول و صعود به شکل خط مستقيم نيست بلکه به شکل دَوَراني است. يعني همچنانکه در عالم ماده، بخش نزولي آن با بخش صعودي آن ـ گرچه همه در عالم ماده است ـ تفاوت دارند، مثال صعودي با مثال نزولي متفاوت است.
ابن عربي ـ چنانچه پيشتر با طرح دو واژه «غيب امکاني» و «غيب محالي» بدان اشاره شد ـ با طرح چندين استدلال اين نکته را به تثبيت رسانده است [۳] که برزخي که پس از مرگ انسان بدان راه مييابد با برزخي که پيش از مرگ از آن تنزل کرده است، متفاوت است. [۴]
به همين مثابه ميبايست عقل صعودي را با عقل نزولي متغاير دانست.
در ادامة مسير صعودي به مراتب فنائي يعني تعين ثاني و پس از آن به تعين اول در قوس صعود ميرسيم، اگر با همان دقت بحث را پيش ببريم، هرچند اين تعينات حقاني همان تعينات حقانيِ هنگام نزول هستند، لکن در ريزهکاريها و حسابهاي خاص خود، بسيار متفاوت است. يعني تعين ثاني که مثلاً انسان از آن نزول کرده کجا و تعين ثانياي که الآن انسان پس از طي اين همه مراحل بدان رسيده است. کجا؟! هر چند انا لله و انا اليه راجعون و در مسير صعود باز به حق رجعت مينمايد، لکن بسيار با هم متفاوت هستند.
اين تحليل و پذيرش اين معني، لوازم ويژهاي را به دنبال دارد و بسياري از مسائل معاد را حل و فصل نموده و برخي از معضلات را برطرف ميسازد؛ با اين حساب بايد توجه داد هرچند حرکت هستي دوري است اما کاملاً به شکل يک دايره نيست، بلکه نقطة پايان صعود، در عرض نقطة آغاز نزول است نه متصل به آن.
اين نکتة فوقالعاده جالب را اينجانب اول بار در تحقيقات فخرالدين عراقي (م ۶۶۸) يکي از سه تن شاگردان ممتاز صدرالدين قونوي در «لمعات» يافتم. بعدها کتاب لمعات را عبدالرحمن جامي شرحي با نام «اشعة اللمعات» نوشته است. به نظر فخرالدين عراقي و محقق جامي اگر دقيقاً پايان قوس صعود همانا ابتداي قوس نزول باشد، تحصيل حاصل و امري لغو و بيهوده خواهد بود. جامي در شرح مزجي کلام عراقي، ابتدا پندار کساني که پايان سفر اول را پايان سلوک و سفر پنداشته و گمان کردهاند به «اليه راجعون» پيوستهاند، نقد کرده و ميگويد:
«اصحاب رأي» که به اول مراتب وصول که نهايت سير الي الله است رسيدند، و از سرچشمة وصال سيراب شدند، پندارند که چون واصل شدند، غرض حاصل شد و به غايت مراد رسيدند و به «اليه ترجعون» پيوستند، هيهات! منازل طريقالوصول که مراتب «سير في الله» است لاتنقطع ابدالآبدين. زيرا که شئون و صفات الهي که تجليات به حسب آن است غيرمتناهي است.
در ادامة اين بحث به نکتة مورد نظر ما ميپردازد و ميگويد:
چون رجوع بعد از تمامي سير الي الله نه بدان جا بود که صدور بود عند انتشاء حقيقة العبد منه، سلوک که سير الي الله است اولاً و سير في الله است ثانياً کي منقطع شود، راه کجا برسد؟! زيرا که اگرچه سير الي الله منتهي ميشود و بنده در آن سير به همان اسم، که مبدأ انتشاء وي بود، راجع ميگردد، اما بر آن نميايستد، بلکه به لجّة وصول درميآيد و غوطه ميخورد و «ابدالآبدين» در هر آني، گوهري ديگر به دست ميآرد، صاحب گلشن راز گويد:
ز حق با هر يکي حظي و قسمي است
معاد و مبدأ هر يک ز اسمي است
بدان اسمند موجودات قايم
وز آن اسمند در تسبيح دايم
به مبدأ هر يکي زان مصدري شد
به وقت بازگشتن چون دري شد
از آن در کامد اول هم بدر شد
اگرچه در معادش، او در به در شد
و در اين مصراع که: «از آن در کامد اول هم به در شد» اشارت است به آنکه بر آن در که کنايت از اسمي است، که مرجع وي است، نميايستد و به در ميشود و لجّة وصول درميآيد.
اگر مرجع عين مصدر باشد و بعد از رجوع به آن اسم که مصدر بود ببايد ايستاد، پس آمدن چه فايده دهد؟!... [۵]
در متن فوق اگرچه اهداف ديگري پيگيري شده، اما ضمناً بر اين بحث تأکيد شده است که «مرجع عين مصدر نيست» و «رجوع نه بدانجا بود که صدور بود».
دکتر سيدحسين نصر در کتاب نياز به علم مقدس به همين نکته تفطن ميدهد و حرکت دوري نظام کيهاني را در تعبير دقيقتر «مارپيچي» ميداند. چراکه اگر يک دور کامل از دندههاي پيچ يا مهره را مورد توجه قرار دهيم، نقطه آغازين با قسمت پاياني به يکديگر اتصال ندارند هرچند در کنار هم و در يک درجه هستند. ايشان ميگويد:
... اين حرکات، مطابق نظمهاي کيهاني هستند که مستدير يا دقيقتر بگوييم مارپيچياند، به اين معنا که هيچگاه چرخهاي دقيقاً به همان نقطهاي که پيشتر بوده است، بازنميگردد، زيرا تکرار دقيق از حيث تجلي ممکن نيست.[۶]
بنابراين با آنکه ميپذيريم آغاز و پايان همه چيز خداوند است اما نحوة آغاز با نحوة پايان متفاوت و مختلف است. و به عبارتي دقيقتر، اگرچه به گفتة عرفا «آخر همان اول است»، لکن اين «اينهماني» تنها به حسب درجه است نه به حسب عين ذات، چراکه انسان در پايان قوس صعود، به جمعيت احدي انساني دست مييابد در حالي که در آغاز سير، داراي جمعيت احدي به حسب تعين اول بوده است و در ميان آموزههاي عرفاني، آموزة «لا تکرار في التجلي» بهخوبي اين بحث را پشتيباني، تأييد و تحليل ميکند.
يکي از نتايج مباحث عرفانی بهويژه آنچه در بحث قوس نزول و قوس صعود آورديم آن است که همه موجودات به سوي خداوند رواناند. إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ. بنابراين همة راهها به خداوند ختم خواهد شد و از اين منظر همة راهها راه راست و صراط مستقيم است. خداي سبحان در سورة هود ميفرمايد:
مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ. [۷]
با توجه به آنکه در تحليل عميقتر همه موجودات هستي، دابّه و جنبنده هستند، معناي آيه آن است که خداوند که پروردگار و رب است، زمام همه ذرات عالم را در اختيار خود داشته و همه را به صورت قهري به سوي خود جذب مينمايد و در ادامه از اين معنا به حرکت در مسير و صراط مستقيم تعبير مينمايد.
بنابراين هيچ موجودي، در مسير صعودي، خارج از صراط مستقيم نيست. اما نکتة ويژه اين بحث آن است که اين صراط مستقيم، صراط مستقيم وجودي است، يعني از نظر وجودي، چون حقتعالي غايت قوس صعود است، قهراً همگان در يک راه مستقيم به سوي حق در حرکتاند. و از ويژگيهاي صراط مستقيم وجودي آن است که مقابل ندارد. راههاي کج و صراطهاي انحرافي بيمعناست و همه صراطها حتي صراط ضالين و مغضوبين و معصيتکاران و جنايتپيشگان و کفار هم صراط مستقيم است، زيرا همه به سوي خداوند رواناند و در نهايت سير به خداوند ميرسند همچنانکه خداوند متعال ميفرمايد:
إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأمُورُ. [۸]
و با توجه به آنکه از نظر ادبيات عرب، «الامور» جمع مُحلّي به الف و لام است و افادة عموم ميکند، بنابراين مراد خداوند آن است که همة امور ـ با تأکيد بر «همه» ـ به سوي خدا در حرکت و صيرورتاند.
لکن اين سير وجودي و قهري به سوي خدا، مسئله سعادت که در دين و پيرامون انسان مطرح است را تأمين نمينمايد، زيرا هرچند به سوي خدا ميروند و به خدا نيز ميرسند، لکن خداوند را در لواي اسماي مختلف ملاقات ميکنند [۹] و حقتعالي را در چهرههاي گوناگون ميبينند. گروهي با اسماي جلالي و قهري خداوند که به صورت جهنم و شعب مختلف عذاب آن تجلي کرده است، ملاقات ميکنند و خداي منتقم قهار ميبينند. اما گروهي با اسماي جمالي و رحمتي خدا که مظهر آن بهشت و مراتب گونهگون آن است، ملاقات نموده و حقتعالي را در چهره رحيم و رئوف و غفار و ودود ميبينند. بنابراين هرچند در قوس صعود و بر اساس صراط مستقيم وجودي همگان به سوي خدا ميرويم، اما رفتنها و ملاقاتها مختلف است و از رهگذر تبيين راهي که ما را با اسماي جمالي حق آشنا ميسازد و تأمينکننده سعادت انسانهاست، صراط مستقيم ديگري شکل ميگيرد که از آن به «صراط مستقيم سلوکي» تعبير ميگردد.
ملا عبدالرحمن جامي شارح ارزنده افکار ابن عربي و عرفان نظري، در متن و حاشيه نقد النصوص به زيبايي جوانب بحث را بررسي کرده است. در قسمتي از شرح خود بر فصّ هودي، پس از طرح مسئلة سعادت ميگويد:
... انّ کلّ طريقٍ وان کان يوصلنا اليه من حيثية اسمٍ من الاسماء ـ لانّ کل اسمٍ من وجهٍ عين المسمّي ـ فذلک لا يُجدي نفعاً ولا يورث سعادةً فانّها اي الاسماء من حيث حقائقها وآثارها مختلفة فأيْنَ الضارّ من النافع والمعطي من المانع؟! واين المنتقم من الغافر والمنعم اللطيف من القاهر؟!؛ [۱۰] ... همانا هر راهي، هرچند به حسب اسمي از اسمهاي خداوند ما را به او ميرساند ـ زيرا هر اسمي از جهتي عين مسمي است [۱۱] ـ لکن چنين وصول و رسيدن به حقتعالي نفعي نبخشيده و منشأ سعادتي نخواهد بود. چون اسمهاي خداوند (که انسان با آنها ملاقات خواهد کرد) از نظر حقيقت و اثر مختلف و متفاوتاند. (مثلاً) اسم ضارّ خداوند کجا و اسم نافع کجا؟! (حقيقت و اثر اين دو اسم تا به چه اندازه با هم متفاوت و در مقابل هم قرار دارد) اسم معطي کجا و مانع کجا؟! اسم منتقم کجا و غافر کجا، اسم منعم لطيف کجا و اسم قاهر کجا؟! (ارحمالراحمين کجا و اشدالمعاقبين کجا؟!).
بنابراين سير قهري در صراط مستقيم وجودي، هرچند انسان را به خدا ميرساند لکن ضامن سعادت انسان نيست، و آنچه بر ما لازم است، آن است که در بستر صراط مستقيم وجودي، به دنبال صراط مستقيم سلوکي باشيم، راه و صراطي که منشأ سعادت ابدي انسان است و موجب ميشود سالک با وجهة رحمتي خداوند ملاقات کند و حقتعالي را در لواي اسمهايي همانند، نافع و معطي و غافر و منعمِ لطيف ببيند. اين راه و صراط مستقيم، همان دين خداست که در عصر ختمي به نحو کامل در شريعت محمدي صلی الله و علیه و آله جلوه کرده است.
جامي در ادامه عبارت پيشين و در مقام ارائه راه سعادتساز مينويسد:
وهو اي الطريق الموصل لنا الي سعادتنا هو ما شرعه الله سبحانه لنا علي لسان رسوله وامره بان يدعونا اليه بقوله «قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»؛ [۱۲] و آن راهي که ما را به سعادتمان ميرساند، همان است که خداوند سبحان بر زبان رسولش بر ما تشريع کرده است. و پيامبرش را امر نمود که ما را به سوي او دعوت کند، چراکه به او فرمود: بگو به مردم که اين راه راه من است و من و پيروانم همگان را از روي بصيرت به سوي خدا دعوت ميکنيم و خداوند پاک است و منزه و من از مشرکان نيستم.
انبيا مأمور دعوت به صراط مستقيم وجودي نيستند، چون صراط مستقيم وجودي مسير قهري سير موجودات است و نيازي به دعوت ندارد. انبيا و اولياي الهي صلوات الله علیهم اجمعین هرچند صراط مستقيم وجودي را از جهت تحليل هستيشناسانه تبيين مينمايند، لکن وجهة اصلي ايشان معرفي و تشريح صراط مستقيم سلوکي و دعوت به آن است، دعوت به راهي که انسان را از شقاوت دور و به سعادت رهنمون ميکند.
مهمترين ويژگي صراط مستقيم سلوکي که آن را از صراط مستقيم وجودي کاملاً متمايز ميسازد، آن است که برخلاف صراط مستقيم وجودي که مقابل ندارد و همة راهها را شامل ميشود، مقابل داشته و بر اساس آن طرق اليالله دو دسته ميشود. زيرا صراط مستقيم سلوکي عبارت از برنامههايي است که انسان را در سير صعودي به سوي خداوند متعال، به اسمهاي جمالي و لطفي ميرساند و از نامهاي جلالي و قهري دور ميکند. بنابراين صراط مستقيمي که انبيا ما را به سلوک آن دعوت ميکنند، غير از صراطي است که گمراهان و مغضوبين ميپيمايند، غير از راه کفار و مشرکان و غير از راه معصيتکاران و منافقان است.
صراط مستقيم سلوکي همان است که ما شبانهروز چندين مرتبه در سورة حمد هدايت به آن را از خداوند طلب ميکنيم و به تعليم الهي به خداوند متعال عرض ميکنيم:
اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمْتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ.
در اين سوره دو دسته صراط معرفي شده و صراط مستقيم را غير از صراط گمراهان و مغضوبين دانسته است، بنابراين، صراط مستقيم مطرح در اين سوره، صراط مستقيم سلوکي است و همچنانکه دعوت به سوي آن معنا دارد، طلب آن نيز بامعناست برخلاف صراط مستقيم وجودي که هيچ يک از دعوت و طلب در آن معنا ندارد.
خلط بين اين دو نوع صراط، سوء فهمها و انحرافاتي را هم در زمانهاي سابق ـ که جامي در کتاب خود آن را منعکس کرده است [۱۳] ـ و هم در زمان ما پديد آورده است. برخي از روشنفکران عارفنما با استفاده از مباحث عرفاني صراط مستقيم، در پي پديد آوردن نوعي پلوراليسم عرفاني بوده و کوشيدند، اديان موجود را در کنار اسلام، صراط مستقيم جلوه دهند. غافل از آنکه مطابق مباني عرفاني در بحث صراط مستقيم، نهتنها پيروان اديان الهي، بلکه منافقان و گمراهان و جنايتکاران هم در مسير الهي و بر صراط مستقيم وجوديند. أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأمُورُ. از اين منظر همة راهها حق است و راه باطل وجود ندارد. لکن در عرفان در کنار صراط مستقيم وجودي، صراط مستقيم سلوکي مطرح است، که از اين منظر به تصريح عرفاي بزرگ اسلام، که نمونهاي از آن را در کلمات ملا عبدالرحمن جامي مشاهده نموديم، فقط اسلام راه حق و صراط مستقيم سلوکي است. و اگر اديان ديگر تحريف هم نميشدند، در اين زمان که عصر ختمي و جلوه دين کامل محمدي علیه السلام است، صراط مستقيم نبوده و اگر با آگاهي و اطلاع بر امر، انتخاب شوند، جز ناخشنودي خداوند را در پي نخواهند داشت.
چراکه «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ». [۱۴]
محقق جامي در ذيل مباحث خود که گوشههايي از آن را در صفحات پيشين نقل نموديم، و در جايگاه نتيجهگيري ميگويد:
فالصراط المستقيم السلوکي غير الصراط المستقيم الوجودي ولهذا لا يصل اليه کل احد وان وصل اليه احد لا يکون الاّ بعد مجاهدة شاقّة ورياضة صعبة مع وجود شيخ کامل ومرشد واصل؛ [۱۵] بنابر مباحث پيشين صراط مستقيم سلوکي غير از صراط مستقيم وجودي است لذا هر کسي بدان دست نمييابد. و اگر کسي به صراط مستقيم سلوکي دست يافت قطعاً در پي مجاهدات و رياضات سخت و به همراهي استادي کامل و راهنمايي واصل بوده است.
به ديگر سخن بايد فقه و آداب شريعت را به دقت عمل نمود و موازين اخلاقي در گفتار و کردار را رعايت کرد و در مسير حق به همراه تعليمات انبيا و اولياي الهي قدم برداشت تا آنکه به صراط مستقيم سلوکي رسيده و در پي آن اهل نجات و فلاح و رستگاري شد.
محقق قيصري در تبيين مسئلة صراط مستقيم، از دو اصطلاح استقامت عامه و استقامت خاصه بهره برده است. وي صراط مستقيم وجودي را که در اصطلاح جامي بدان آشنا شديم، استقامت عامه نام نهاده است زيرا همة راهها در آن مستقيم بوده و راه کج و انحرافي در آن نيست. در مقابل يک نوع استقامت ويژه و خاص وجود دارد که در سورة حمد از آن ياد شده است. اين استقامت خاصه همان صراط مستقيم سلوکي است که در کنار آن راههاي انحرافي فراواني وجود دارند. وي در شرح فصوص الحکم پس از طرح راههاي مختلف وجودي به سوي خدا ميگويد:
وکلّ منها في الانتهاء الي الربّ مستقيمٌ الاّ انها لا توصف بالاستقامة الخاصّة التي اريد بقوله تعالي اهدنا الصراط المستقيم؛ [۱۶]
هر يک از راههاي وجودي در منتهي شدن به خداوند متعال مستقيم است مگر آنکه استقامت خاصهاي که در آية اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيمَ مورد اراده خداوند هست را ندارند.
نکتهاي که در پايان بحث صراط مستقيم و با استفاده از مباحث مطرحشده در اين بحث يادآور ميشويم، ديدگاه ويژة عرفا پيرامون سعادت و شقاوت است. زيرا بر اساس مباني عرفاني صرف رسيدن به خداوند متعال سعادت تلقي نميشود، زيرا همة موجودات عالم در پايان قوس صعودي به خداوند ميرسند، آنچه موجب سعادت يا شقاوت انسانها ميشود، نوع رسيدن به حقتعالي و چگونگي ملاقات با اوست که در بحث صراط مستقيم سلوکي، خلاصة آن تبيين شد.
يکي از بحثهايي که مشابه بحث صراط مستقيم است، بحث قرب ميان حق و خلق است. در متون ديني، دو دسته آيات و روايات دربارة مسئلة قرب ديده ميشود، از يک طرف در آيات و روايات بسياري آمده است، خداوند به همة موجودات نهايت قرب و نزديکي را دارد. از باب نمونه در آيات ذيل دقت و تدبر نماييد:
ـ وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ. حديد/۴
ـ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ. ق/۱۶
ـ وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ. بقره/ ۱۸۶
ـ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطًا. نساء/ ۱۲۶
مثلاً اگر در آية اخير تدبر نماييم و دقيقاً احاطة خداوند به همة اشيا با تأکيد و ريزبيني در «کل شيءٍ» را مورد توجه قرار دهيم، معلوم خواهد شد که خداي متعال در عين غيريتي ظريف که از واژة قرب هم بهخوبي استفاده ميشود، شدت قرب را تا مرز عينيت با همة اشياي هستي داراست.
از جانب ديگر در متون ديني، مسئلة تقرب الي الله مطرح است که خود حاکي از وجود فاصله بين بنده و خداوند است که در اين فاصله برخي دور و برخي نزديک و برخي نزديکتر هستند تا جايي که مثل رسولاللهˆ در چندين مرحله به خداوند نزديک ميشود و نهايت ممکن از قرب را حيازت مينمايد، «دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى». [۱۷]
بنابراين مطابق دستة اول از متون ديني، خداوند به هر چيز و همه کس حتي کفار و منافقان و معصيتپيشهگان نزديک است اما بر اساس دستة دوم از آيات و روايات، اهل باطل و معصيت از خدا دور و اهل ايمان و اطاعت به خداوند نزديکاند. حل مسئله چگونه است؟!
در راستاي آنچه در مسئلة صراط مستقيم ارائه شد که در نتيجه و در تحليل مفاهيم ديني و عرفاني، به دو نوع صراط مستقيم دست يافتيم، در بحث قرب هم با دو گونه قرب و نزديکي روبه رو هستيم، يکي قرب وجودي و ديگري قرب سلوکي.
در تمام دستة اول از آيات و روايات قرب حق به خلق مطرح است يعني قرب و نزديکي از سوي خالق به سوي مخلوق مد نظر است. و اين نزديکي از نوع احاطه وجودي حقيقت بينهايت نسبت به اشيا محدود است. اما در تمام دسته دوم از متون ياد شده، قرب خلق به حق مطرح بوده و نزديکي از سوي بنده به سمت خداوند متعال مدنظر است. و اين نزديکي در بستر قوس صعود و در فضاي سلوک معنا مييابد. و همچنانکه در بحث صراط مستقيم ارائه شد، قرب وجودي مقابل ندارد بعد و دوري برنميتابد زيرا احاطة خداوند بر اشيا از نوع احاطة قيومي است. اما قرب سلوکي مقابل دارد، دوري و نزديکي ميپذيرد.
بنابراين در عين آنکه از طرف خداوند «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ» و بالاتر از آن «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» و بالاتر از آن «إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ»، در عين حال از سوي سالک، انساني در دَرَک اسفل سافلين است و انساني ديگر «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِر» به سر برده و در مقام عنديت مقيم شده است.
هنر يک دينشناس و مفسر واقعيِ آيات و روايات آن است که اينگونه مباحث اساسي را حل و فصل نمايد و گرهها را بگشايد. و بايد دانست اينگونه معارف به دست اهل معرفت و صاحبان مقامات معنوي و عرفاني و اولياي الهي، تبيين ميشود.
جامي در مقام تفکيک بين قرب وجودي و قرب سلوکي ميگويد:
ينبغي ان يعرف انّ الطريق والقرب من الله تعالي الي الموجودات خلاف طريقهم وقربهم اليه سبحانه لانّ طريقه وقربه اليهم من حيث الوجود والاحاطه وقربهم وطريقهم اليه من حيث السلوک والاستعداد وبينهما بون بعيدٌ؛ [۱۸] مناسب است دانسته شود که راه و قرب، از سمت خداوند متعال به سوي موجودات غير از راه و قرب و نزديکي ايشان به سوي خداوند سبحان است. (اينها دو چيز مختلف هستند) زيرا راه و نزديکي و قرب خداوند به سوي موجودات (وجودي و) از نظر وجود و احاطة (آن بر همة موجودات است) و قرب و راه و نزديکي موجودات به سوي خداوند (سلوکي و) از جهت استعداد و سلوک است و بين اين دو نوع قرب و راه فاصلة فراواني است.
بنابراين نبايد شبهه شود که اگر خداي متعال به همه نزديک است، ديگر انجام دستورات ديني چه معنايي دارد. ديگر نماز و روزه، عبادات براي تقرب الي الله چه معنايي دارد. زيرا اولي قرب وجوديست و نسبت به همگان يکسان بوده و منشأ سعادت و شقاوت نيست، در حالي که دومي قرب سلوکي و در قوس صعود است و مقابل داشته و سعادت يا شقاوت با آن رقم ميخورد.
از جمله مباحث عرفان نظري که نتايج سلوکي داشته و در عرفان عملي مؤثر است همانند دو بحث صراط مستقيم و قرب حق و خلق، بحث «وجه خاص و وجه عام» است. عرفا معتقدند راه وصول به خداوند دو گونه است:
اهل معرفت ميگويند سلوک از طريق وجه عام با مجاهدات و رياضات فراوان همراه بوده و طولاني و پرآفت است اما سلوک از طريق وجه خاص، که با جذبههاي پيدرپي صورت ميگيرد و در شرايط خاصي به وقوع ميپيوندد، نزديکترين راه به خدا و سريعترين سير است، به نحوي که سالک با آنکه از عوالم صعودي ميگذرد لکن به هيچ يک التفات نيافته و با آنها آشنا نميشود مگر در معراج عود که در سفر سوم با تکتک موجودات آشنايي کامل برقرار ميکند. [۱۹]
۱. ر.ك: شرح فصوص الحکم قيصري، فص سليماني، ص ۳۵۹؛ نهاية الحکمة، ص ۲۲؛ اسفار، ج۱، ص ۳۵۳ و ج ۲، ص ۱ـ ۳۴۰ و ۹ـ ۳۵۸.
۲. انشقاق (۸۴)، ۶.
۳. شرح فصوصالحکم قيصري، تنبيه آخر فصل ششم، ص ۳۳؛ اسفار، ج ۹، ص ۴۵ـ ۴۷.
۴. صدرالمتألهين در برخي آثارش، اين سخن ابن عربي را مورد نقد قرار داده است و معتقد است برزخ نزولي عيناً همان برزخ صعودي است الا اينکه با يکديگر تغاير اعتباري دارند. وي در قسمتي از رساله شواهد الربوبية ـ که غير از کتاب معروف الشواهد الربوبيه است ـ ميگويد: في انّ البرزخ الذي يکون الارواح فيه بعد المفارقة من الدنيا هو بعينه العالم الذي کان الارواح فيها من حيث مواضعها الاصلي قبل هذا الکون لا کما ذکره الشيخ الاعظم محييالدين الاعرابي من انّ احدهما غير الاخر الاّ ان اراد تغايراً بالاعتبار واما التعويل علي ان تنزلات الوجود ومعارجه دورية، وعلي انّ الصور التي تلحق الارواح في البرزخ انما هي صور الاعمال ونتيجة الافعال بخلاف صور العالم الذي هو متوسط بين عالم المفارقات وهذا العالم فلا يضرّنا لما حققنا في مقامه ان المبادي عين الغايات بالذات وغيرها بوجه، فلا يلزم ان يکون في الوجود عالمان تامّان من جنسٍ واحد وقد برهن ان کل عالم من العوالم لا يکون الا واحداً. ر.ك: مجموعة رسائل فلسفي صدرالمتألهين، به تحقيق حامد ناجي اصفهاني، انتشارات حکمت، چاپ دوم، ص ۳۰۴.
۵. اشعة اللمعات، عبدالرحمن جامي، به تحقيق هادي رستگار مقدم گوهري، بوستان کتاب قم، ص ۱۷۵، ۱۷۶، لمعة هفدهم.
۶. سيدحسين نصر، نياز به علم مقدس، ترجمة حسن ميانداري، مؤسسة فرهنگي طه، چاپ اول، ص ۶۷.
۷. هود (۱۱)، ۵۶.
۸. شوري (۴۲)، ۵۳.
۹. مسئلة لقاء الله از مسائل مسلّم ديني است لکن بايد دانست اين لقا با ذات غيبالغيوبي نيست زيرا احدي به آنجا دسترسي ندارد بلکه اين ملاقات، ملاقات خداوند است در پس پرده اسمهاي مختلف و چهرهها و تجليات گونهگون او. و حتي در فناي ذاتي، سالک واصل در پس پرده اسمهاي ذاتي حق را نظاره ميکند.
۱۰. نقد النصوص، ص۱۸۷.
۱۱. با توجه و دقت در حقيقت اسم از ديدگاه عرفاني که ذات به همراه تعين و وصف ويژه اسم را تشکيل ميدهد.
۱۲. يوسف (۱۲)، ۱۰۸.
۱۳. نقد النصوص، ص ۱۸۵، حاشيه شماره ۱۶۷.
۱۴. آل عمران، (۳)، ۱۹.
۱۵. نقد النصوص، ص ۱۸۷.
۱۶. شرح فصوص الحکم قيصري، شرح ديباچه، ص ۵۰.
۱۷. نجم (۵۳)/ ۹.
۱۸. نقد النصوص، ص ۱۸۶.
۱۹. ر.ك: شرح فصوص الحکم جندي، ص ۹۷. محقق قيصري در شرح فصوص الحکم قيصري شرح ديباچه، ص ۵۰ و ۵۱، با توجه به کلمات محقق جندي و تلخيص عبارات او ميگويد:... فطريقان جامعان للطرق الروحانية کلها: احدهما طريق العقول والنفوس المجردة التي هي واسطة في وصول الفيض الالهي والتجلي الروحاني الي قلوبنا وثانيهما طريق الوجه الخاص الذي هو لکل قلب به يتوجه الي ربّه من حيث عينه الثابتة ويسمي طريق السرّ اخبر العارف الربّاني بقوله «حدثني قلبي عن ربي» وقال سيد البشرˆ «لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملک مقرب ولا نبي مرسل» لکونه من الوجه الخاص الذي لا واسطة بينه وبين ربه... والسالک علي الطريق الاول هو الذي يقطع الحجب الظلمانية و هي البرازخ الجسمانية و النوريّه وهي الجواهر الروحانية بکثرة الرياضات والمجاهدات الموجبة لظهور المناسبات التي بينه وبين ما يصل اليه من النفوس والعقول المجردة الي ان يصل الي المبداء الاول وعلة العلل وقلّ من يصل من هذا الطريق الي المقصد لبعده وکثرة عقباته وآفاته والسالک علي الطريق الثاني وهو الطريق الأقرب هو الذي يقطع الحجب بالجذبات الإلهية وهذا السالک لا يعرف المنازل والمقامات الا عند رجوعه من الحق الي الخلق (سفر سوم) لتنوّره بالنور الالهي وتحققه بالوجود الحقاني حينئذٍ فيحصل له العلم من العلة بالمعلول ويکمل له الشهود بنوره في مراتب الوجود فيکون اکمل واتم من غيره في العلم والشهود.