عالم مثال دومین تعین از تعینات خلقی است که بین عالم عقل و عالم ماده قرار دارد، یعنی مجرد از ماده است و فوق عالم ماده ولی دارای شکل و اندازه و رنگ بوده و مادون عالم عقل است، و چون برزخ بین عالم عقل و ماده است تجرد آن را تجرد مثاليِ برزخی میگويند؛ در این نوشتار به بررسی بیشتر این موضوع میپردازیم.
بعد از عالم عقل که داراي تجرد عقلاني بود و اشاره حسي نميپذيرفت، در تنزل بعدي به عالم مثال ميرسيم که مهمترين نشانة آن تجرد مثالي و برزخي است. براي درک اين نوع از تجرد، مناسب است مراتب سهگانه ادراکي خود را اندکي مورد تأمل قرار دهيم. ما در ادراک حسي، اشياي مادي همچون درخت را درک ميکنيم، در اين ادراک علاوه بر شکل و رنگ و خصوصيات ظاهري ديگر، جسميت و ماديت نيز ادراک ميشود در مرحلة بعد تصوير همان درخت را در ذهن خود حاضر مينماييم، در اين شرايط ديگر جسميت و ماديت وجود ندارد، اما رنگ و شکل و اندازة آن هنوز باقي است. اما در مرحلة بعديِ ادراک، ادراک عقلي روي ميدهد که شخص عمدتاً پس از ادراک مثلاً چندين درخت بدان دست مييابد. در اين ادراک همه آنچه در درخت لازم است وجود دارد، ريشه و ساقه و شاخه و برگ در آن هست اما نه از جسميت و ماده خبري هست و نه از شکل و اندازه و رنگ و غير آن اثري. [۱]
در آثار حکماي اسلامي به قسم دوم از ادراک، ادراک تخيلي يا مثالي برزخي گفته ميشود، زيرا از يک جهت آنچه به اين ادراک، درک ميشود مثل و مثال اشياي مادي است و از جهت ديگر برزخ و واسطة ميان دو نوع ادراک حسي و عقلي ميباشد.
حکيمان و عارفان مسلمان بر اين باورند که مشابه آنچه در مراحل سهگانه ادراکي انسان وجود دارد، به نحو هستيشناسانه و خارجي در عالم بيرون از انسان نيز تحقق يافته است [۲] به اين صورت که اگر مراحل تنزلي عالم را در نظر آوريم، ابتدا با عالم عقل برميخوريم که موجودات آن داراي تجرد عقلي ميباشند، يعني با آنکه همة حقايق مراحل بعد را در خود دارند اما خبري و اثري از ماده و شکل و اندازه و رنگ و... نيست. در مرحله بعد و با تنزلي که در وجود و يا ظهور روي ميدهد شکلها و اندازهها و رنگها در عالم مثال پديد ميآيند، اما هنوز محدوديت مادي و جسماني بدان افزوده نشده است. اما در مرحلة پاياني و در عالم ماده همه آنچه در عالم عقل بود، به همراه اشکال و اندازهها و رنگهاي ويژه و با مصاحبت و مقارنت مادّه وجود مييابند. بنابراين، عالم مثال واسطهاي بين عالم عقل و عالم ماده است که به جهت رهايي از ماده مشابه عالم عقل بوده و مجرد است و از جهت شکلها و اندازهها و رنگها مشابه عالم ماده و مثال آن ميباشد لذا برزخ و حائل بين دو عالم است و از همين روي تجرد آن را تجرد برزخي مثالي ميگويند.
محقق قيصري در فصل ششم از مقدمه خود بر شرح فصوص الحکم پيرامون عالم مثال به تفصيل سخن ميگويد و در آغاز آن، پيرامون هويت عالم مثال ميگويد:
اعلم انّ العالم المثالي هو عالمٌ روحانيٌ من جوهرٍ نوراني شبيه بالجوهر الجسماني في کونه محسوساً مقدارياً وبالجوهر المجرد العقلي في کونه نورانياً وليس بجسمٍ مرکب ماديٍ ولا جوهر مجرد عقلي لانه برزخٌ وحد فاصل بينهما؛ [۳] بدان عالم مثالي، جهاني روحاني از سنخ جواهر نوراني (و مجرد) است که از آن جهت که محسوس و مقداري است مشابه جوهر جسماني (و عالم ماده) بوده و از آن جهت که نوراني (و مجرد) است، شبيه جوهر مجرد عقلي ميباشد، بنابراين نه جسم مرکب مادي است و نه جوهر مجرد عقلي ميباشد چراکه عالم مثال برزخ و حد فاصل بين جسم مادي و مجردات عقلي است.
حکما و عرفاي اسلامي، در تبيين عقلاني ضرورت وجود عالم مثال، از بحث عدم مناسبت و سنخيت بين عالم عقول و عالم اجسام بهره بردهاند، زيرا همچنانکه بين حقتعالي و عالم اجسام تناسبي که موجب ارتباط مستقيم شود، وجود ندارد و به همين جهت رسيدن امداد و فيض الهي به عالم اجسام متوقف بر تحقق عالم عقول و ارواح است، وصول اين امداد و فيض بدون هيچ واسطهاي به جسمانيات در عالم مادّه از کانال عالم عقول نيز امکانپذير نبوده و متوقف بر وجود عالم واسطه ميباشد كه از يك سو با عالم عقل متناسب بود و فيض را بپذيرد و از سوي ديگر با عالم ماده تناسب و سنخيت داشته و فيض را منتقل نمايد. زيرا در غير اين صورت بين جسم مرکب و عقل بسيط تناسبي که موجب ارتباط شود وجود ندارد و در نهايت ارتباط ميان آنها حاصل نخواهد شد و وقتي ارتباطي نباشد، تأثير و تأثر و امداد و استمداد بيمعنا خواهد بود.
محقق جامي در نقد النصوص، در ارائة اين تحليل عقلاني ميگويد:
اعلم انّه لمّا کانت عالم الأرواح متقدّماً بالوجود والمرتبة علي عالم الأجسام وکان الإمداد الربّاني الواصل الي الأجسام موقوفاً علي توسط الأرواح بينها وبين الحق سبحانه؛ وتدبيرها ـ اعني تدبير الأجسام ـ مفوَّضٌ الي الأرواح وتعذّر الارتباط بين الأرواح والأجسام للمبانية الذاتية الثابتة بين المرکب والبسيط، فانّ الأجسام کلّها مرکّبة والارواح بسيطة فلا مناسبة بينهما فلاارتباط وما لم يکن ارتباطٌ لا يحصل تأثيرٌ و لا تأثّرٌ ولا امدادٌ ولا استمداد فلذلک خلق الله سبحانه عالم المثال برزخاً جامعاً بين عالم الارواح وعالم الأجسام ليصحٌ ارتباط أحد العالمين بالآخر فيتأتي حصولُ التأثّر والتأثير ووصول الإمداد والتدبير.[۴]
بدان از آنجايي كه از يك سو عالم ارواح از حيث وجود و رتبه مقدم بر عالم اجسام است و امداد و فيض رباني که به اجسام ميرسد، متوقف بر وساطت ارواح ميان اجسام و حقتعالي است و تدبير اجسام به ارواح واگذار شده است و از سويي ديگر ارتباطي ميان ارواح و اجسام ـ به جهت مباينت ذاتي ميان مرکب و بسيطـ وجود ندارد چراکه اجسام همگي مرکب و ارواح بسيط هستند، پس مناسبتي ميان آنها نبوده و به تبع آن ارتباطي نيست و وقتي ارتباط نباشد، تأثير و تأثر و امداد و استمداد جريان نخواهد داشت، پس (با توجه به اين دو نکته) خداوند سبحان عالَم مثال را برزخي جامع، ميان عالم عقل و عالم ماده قرار داد تا ارتباط ميان يکي از آن دو با ديگري برقرار شده و حصول تأثير و تأثر و وصول امداد و تدبير ميسور شود.
يکي از تقسيمات مهم در عالم مثال ـ که در عبارات پيشين اشاراتي بدان گذشتـ تقسيم آن به «عالم مثال متصل» و «عالم مثال منفصل» است. «عالم مثال متصل» يا «مثال اصغر» و يا «مثال مقيد»، همان مرحلة مثالي وجود انسان است و «عالم مثال منفصل» يا «مثال اکبر» و يا «مثال مطلق»، همان عالم واسطه ميان عالم مادّه و عالم عقل در جهان خارج از انسان ميباشد.
نسبت و ارتباط ميان اين دو عالم مثال منفصل و متصل، همانند دريا و کانالها و جدولهاي مرتبط و منتهي به آن و يا مثل نور که شعاعهاي آن از راه روزنهها به داخل خانهها راه دارد، است و در ميان واژههاي مختلفي که بر اين دو به کار رفته است، دو واژة مثال مطلق و مثال مقيد، دلالت روشني بر نوع ارتباط آنها دارد. قيصري در تبيين اين ارتباط ميگويد:
مثالهاي مقيد که همانا خيالات آدميان هستند چيزي جز نمونهاي از عالم مثال منفصل و سايهاي از سايههاي او نيستند که خداوند آنها را دليلي بر وجود عالم روحاني (مثال منفصل) قرار داده است و از همين رو ارباب کشف آنها را متصل بدان عالم منفصل مثالي دانسته که از آنجا نور ميگيرند همانند جدولها و نهرهاي متصل به دريا و روزنهها و شبکههايي که از طريق آنها نور به داخل خانه راه مييابد. [۵]
در عالم مثال منفصل، همة موجودات عالم ماده و افزون بر آنها چيزهاي بسيار ديگري وجود دارند. در آن عالم زمين و آسمان و افلاک ويژه آنجا وجود دارد و به تعبير قيصري، آن عالم مشتمل بر عرش، کرسي، آسمانها و زمينهاي هفتگانه و همه آنچه در آنهاست، ميباشد و همه مكاشفات صوري، مشاهده ملائکه، تجسم اعمال، بخشهايي از معراجها، حضور انبيا در آسمانهاي مختلف و اموري ديگر از اين قبيل در مثال منفصل روي ميدهد، چنانچه اقسام منامات و رؤياها در مثال متصل اتفاق ميافتد. لذا شناخت دقيق اين دو عالم و احکام هر يک و قدرت تفکيک ميان آنها، اهميت فراواني براي اهل معرفت در تعبير منامات و رؤياها و تحليل تمثلات و مشاهدات دارد. [۶]
ملا عبدالرحمن جامي در فصل پنجم از مقدمات نقد النصوص ميگويد:
و بعد از تنزل به مرتبة ارواح، تنزل است به مرتبة مثال، که واسطه است ميان عالم ارواح و عالم اجسام. و جماعتي از علما حکمت آن را «عالم مثال» خوانند. و به لسان شرع «برزخ» گويند. [۷] و آن را پيش محققان تفصيلي است: بعضي از آن، آن است که قواي دماغي در ادراک آن شرط است و آن را «خيال متصل» ميخوانند و منامات و عجايب آن در اين عالم است و بعضي را قواي دماغي در ادراک آن شرط نيست و آن را «خيال منفصل» ميخوانند؛ و تجسد ارواح و تروّح اجساد و تشخص اخلاق و اعمال و ظهور معاني به صور مناسب و مشاهدة ذوات مجردات در صور اشباح جسماني، همه در اين عالم است ومصطفي صلی الله علیه و آله و سلم جبرئيل را بر صورت دحية کلبي در اين عالم ديدي. و ارواح گذشتگان از انبيا و اوليا که مشايخ در صور اشباح مشاهده ميکنند در اين عالم است... [۸]
اما نکتة مهمي که عارفان بدان اشارت کردهاند، آن است که مثال و برزخ نزولي با مثال و برزخ صعودي گرچه وحدت نوعي دارند اما وحدت شخصي نداشته و دو عالم مختلف هستند. زيرا بر اساس ديدگاه عرفاني، نظام وجود به شکل دائرهوار ترسيم ميشود که متشکل از دو قوس نزول و صعود است. [۹] در قوس نزول پس از گذر از عالم عقل به عالم مثال رسيده و در نهايت به عالم ماده ختم ميشود اما در سير صعودي پس از خروج از عالم ماده، به عالم مثال و برزخ ميرسيم لکن اين برزخ با برزخ در قوس نزول تفاوتهاي فراواني دارد، از جمله آنکه صور موجود در برزخ صعودي نشئتگرفته از اعمال و اخلاق و نيات انسانهاست و در اين عالم، عقاب و ثواب و آتش و بهشت مطرح است و تکامل راه دارد، که هيچ يک از آنها در مثالي نزولي وجود ندارد.
ابن عربي در فتوحات مکيه پس از تفکيک ميان برزخ نزولي و برزخ صعودي، برزخ نزولي را «غيب امکاني» و برزخ صعودي را «غيب محالي» نام نهاده است. علت اين نامگذاري آن است که امور موجود در مثال نزولي، امکان ظهور در عالم ماده و ورود به آن را دارد اما حقايق موجود در مثال صعودي و آنچه از اين عالم ماده به سوي برزخ رفته است، قابليت بازگشت به عالم ماده را ندارد، لذا مکاشفه موجودات آن عالم نيز بسيار سخت است و جز عدة اندکي بدان راه ندارند، برخلاف عالم مثال نزولي که مشاهده آن براي اکثر اهل معرفت روي داده و با دستيابي به آنچه پس از اين در عالم ماده روي ميدهد، از امور آينده خبر ميدهند. [۱۰]
۱. ر.ك: خواجه نصيرالدين طوسي، شرح الاشارات و التنبيهات، نمط ۳، فصل ۸.
۲. ر.ك: شرح فصوص الحکم قيصري، فصل ششم از مقدمه، ص ۳۱؛ اسفار، ج ۱، ص ۳۰۰.
۳. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۳۰، فصل ششم از مقدمه.
۴. نقد النصوص، ص ۵۴ و ۵۵.
۵. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۳۱.
۶. همان، ص ۳۰.
۷. چنانچه خداي متعال در آية ۱۰۰ سورة مؤمنون ميفرمايد: وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.
۸. نقد النصوص، ص ۵۲.
۹. در درسهاي آينده، اين بحث به تفصيل خواهد آمد.
۱۰. محقق قيصري در اواخر فصل ششم از مقدمات بر شرح فصوص الحکم در اين زمينه ميگويد: عليک ان تعلم انّ البرزخ الذي يکون الارواح فيه بعد المفارقة من النشأة الدنياوية هو غير البرزخ الذي بين الأرواح المجرّدة وبين الأجسام لأنّ مراتب تنزّلات الوجود ومعارجه دورية و المرتبة التي قبل النشأة الدنياوية هي من مراتب التنزلات ولها الاوّلية والتي بعدها من مراتب المعارج ولها الآخرية وايضاً الصور التي يلحق الارواح في البرزخ الأخير انّما هي صور الأعمال ونتيجة الأفعال السابقة في النشأة الدنياوية بخلاف صور البرزخ الأوّل فلا يکون کل منهما عين الآخر لکنّهما يشترکان في کونهما عالماً روحانياً وجوهراً نورانياً غير مادي مشتملاً لمثال صور العالم وقد صرّح الشيخ رضي الله عنه في الفتوحات في الباب الحادي والعشرين وثلاثمأة بأن هذا البرزخ غير الأول ويسمي الاول بالغيب الإمکاني والثاني بالغيب المحالي لإمکان ظهور ما في الاول في الشهادة وامتناع رجوع ما في الثاني اليها وقليلٌ منْ يکاشفه بخلاف الأول لذلک يشاهد کثير منّا ويکاشف البرزخ الأول فيعلم ما يريد أن يقع في العالم الدنياوي من الحوادث ولا يقدر علي مکاشفه احوال الموتي والله العليم الخبير.