اسفار اربعه یا اسفار چهارگانه عبارتند از: ۱- سفر من الخلق الی الحق یا به اختصار سفر الی الحق، ۲- سفر من الحق الی الحق فی الحق یا به اختصار سفر فی الحق، ۳- سفر من الحق الی الخلق بالحق یا به اختصار سفر الی الخلق، ۴- سفر من الخلق الی الخلق فی الخلق بالحق یا به اختصار سفر فی الخلق.
انسان مادّي مسلك، در اين دنيا فقط يك سفر افقي دارد؛ سفري از خلق، در خلق، به سوي خلق و با خلق. او در كثرت غرق و از وحدت گريزان است. از ياد وحدت ناراحت و از ياد كثرت خشنود است.
«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَة وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» [۲] ؛
«و چون خدا به تنهايي ياد شود، دلهاي كساني كه به آخرت ايمان ندارند منزجر ميگردد و چون كساني غير از او ياد شوند، به ناگاه آنان شادماني ميكنند».
اين چنين انساني بيچاره و بدبخت است، زیرا هم در علم و معرفت گرفتار غلط و اشتباه است و هم در زندگي و عمل مبتلا به ضيق و تنگي. او در حيات علمي خود دائماً گرفتار مغالطة «اخذ ما بالعرض مكان ما بالذات» است. نمود و جلوه را بود به حساب آورده و سراب را آب پنداشته است. عمري با آينه عشقبازي كرده و از صاحب صورت غافل بوده است. موجودات را مستقل در ذات و صفات و آثار ميپندارد و آنها را صاحب اثر دانسته از مؤثر حقيقي غافل و به مفاد كلمه طيبة «لا اله الا الله» جاهل است و لذا هرگاه نعمتي ميبيند، ذكر لسانش «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَی عِلْمٍ»[۳] است و وقتي به مشكلي برخورد ميكند ورد زبانش «سَآوِي إِلَی جَبَلٍ» [۴] است و نميداند که قهر مؤثّر حقيقي هم عالِمِ دروغين را با دارش (خانهاش) به کام ميکشد. «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ» [۵] و هم آن كوه خيالي را غرقِ در آب وحدت مينمايد. «وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» [۴]. اين بيچاره هرگز موجودات را نميشناسد، زیرا شناخت صورت بدون شناخت صاحب صورت محال است.
مگر معلول را بدون علت و نمود را بدون «بود» ميتوان شناخت؟! فلاسفه گفتهاند:
«ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها» [۷]؛
«امور داراي علت و سبب جز از راه سببهايشان شناخته نميشوند».
و چون آنچه اين انسانِ نادان ميپرستيده و با آن نرد عشق ميباخته، وجود مجازي داشته و حقيقت از آنِ غير بوده، در روز بازپسين كه حقّ تجلي دارد و وحدت، كثرت را مقهور كرده، از معبودش اثري نمييابد و به تعبير لطيف قرآن:
«فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ»[۸] ؛
«پس دانستند كه همة حق از آن خداست و آنچه را كه به دروغ به خدا ميبستند، از آنان گم شده».
آري كار اينگونه انسانها افتراء و دروغپردازي است و در يوم الحق «ذَلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ» [۹] دروغ جايي ندارد، زیرا معدوم است.
انسان دنيازده و دنياپرست از نظر عملی و زندگی هم در مضيقه و تنگی به سر میبرد. آيات و روايات در اين زمينه بسيار گوياست. خداوند ميفرمايد:
«وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَة ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَة أَعْمَی» [۱۰]؛
«و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگي تنگ و سختي خواهد داشت و روز قيامت او را نابينا محشور ميكنيم».
در آخرت هم تهيدست است، زیرا عملكرد او در دنيا هيچ ارزشي در آخرت ندارد و عمل او گم است، زیرا شركآلوده بوده و شرك باطل و محال است و وجود خارجي ندارد و به تعبير قرآن:
«وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ»[۱۱] ؛
«هركس با خدا معبود ديگري را بخواند كه براي آن برهاني نخواهد داشت، حساب او فقط با پروردگارش خواهد بود؛ در حقيقت، کافران رستگار نخواهند شد».
برهان نداشتن يعني باطل و دروغين بودن.
گويا خداوند حال اينان را در آخرت در اين آيات به تصوير كشيده است:
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأخْسَرِينَ أَعْمَالا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاة الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا * أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَة وَزْنًا * ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا» [۱۲]؛
«بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه گردانم؟ آنان كسانياند كه كوششان در زندگي دنيا به هدر رفته و خود ميپندارند كه كار خوب انجام ميدهند. آري، آنان كسانياند كه آيات پروردگارشان و لقاي او را انكار كردند، در نتيجه اعمالشان تباه گرديد، و روز قيامت براي آنها قدر و ارزشي نخواهيم نهاد، اين جهنم سزاي آنهاست. چرا كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به ريشخند گرفتند».
اين بود حال و مآل انسان مادي در حيات علمي و حيات عملي خود و اما انسان الهي كه در هواي سلوك به سوي جانان است، چهار سفر در پيش رو دارد. سفر او نه افقي كه عمودي است، زیرا او مصداق دو آيه نيست و مصداق دو آيه هست. مصداق آيه: «اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاة الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَة» [۱۳]؛ «به زمين چسبيده و در راه حركت به سوي خدا كندي ميكنيد. آيا به جاي آخرت به زندگي دنيا دل خوش كردهايد» و آيه: «وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ» [۱۴]؛ «ولكن او به زمين گراييد و از هواي نفس خود پيروي كرد» نيست، ولي مخاطب آيات: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعِي إِلَی رَبِّكِ رَاضِيَة مَرْضِيَّة * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي» [۱۵]؛ «اي نفس مطمئنه! به سوي پروردگارت خشنود و خداپسند بازگرد و در بندگان خاص او و به بهشت مخصوصش وارد شو» بوده و مصداق آية: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» [۱۶]؛ «خدا رتبة كساني از شما را كه گرويده و كساني را كه علم به آنها داده شده برحسب درجات بلند ميگرداند» ميباشد و در نتيجه مشمول آيه: «فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَی» [۱۷]؛ «براي آنان درجات والا خواهد بود»، قرار ميگيرد.
انسان كامل سالكي است كه همة اسفار چهارگانة او تكميل باشد و به حق در خلق متحقق باشد.
در بيان جزئيات اسفار اربعه در كلمات عرفا اختلافاتي ديده ميشود، اما در اصل امكان اين چهار سفر براي سالك و نيز در كلّيات آن نزاعي در بين نيست. ما ابتدا اين اسفار چهارگانه را نام برده و سپس به توضيح دربارة هر يك ميپردازيم:
مهمترين سفر از اسفار اربعة سالك همين سفر است. سالكي كه اين سفر را به انجام رساند، گويا بار خويش را سالم به منزل رسانده است. اغلب سوزها و عشقها و گريههاي سالكان راه خدا مربوط به اين سفر است. در اين سفر، سالك از غير حق به سوي حق روي ميآورد و از كثرت به سوي وحدت هجرت ميكند. در اين سفر تمام تلاش سالك براي ويران ساختن جَبل انيت و كوهپنداري هستي خويش است.
بُراق سير سالك در اين سفر توجه دائم و عميق به حضرت حق است. در اين سفر هرچه توجه و مراقبة سالك بيشتر باشد، سير او سريعتر، عميقتر و بيخطرتر است.
غالب منازلي كه در كتب «منازل السائرين» ذكر ميشود، مربوط به همين سفر است. از خصوصيات و اسفار ديگر كمتر اطلاعي در دست داريم. «آن را كه خبر شد، خبري باز نيامد».
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و لبانش دوختند
سالك در اين سفر نيازمند به «استاد عام» است. در اسفار بعدي با اينكه نياز به «استاد خاص» باقي است، ولي سالك از استاد عام بينياز است. تفصيل بيشتر در بحث «راهنماي سفر» گذشت.
احتمال خطر و استدراج در اين سفر نسبت به سفرهاي بعدي به مراتب بيشتر است. در اين سفر است كه سالك از مراتب طبع، نفس، قلب و روح گذشته و در مرتبة «سرّ» در ذات احدي فاني ميگردد و به لقاءالله بار مييابد.
اين سفر «بالحق» است، زیرا سالك در پايان سفر اول به مقام «ولايت» رسيده و وجودش حقاني گشته است. در اين سفر سالك از ذات شروع ميكند و در كمالات آن يكي پس از ديگري سير مينمايد. او در همة اسما سير ميكند و فقط از «اسم مستأثر» محروم خواهد ماند.
سالك در اين مرحله سه مرتبة سرّ، خفي و اخفي را به پايان ميبرد. سرّ فنا در ذات حق، خفي فناي در صفات و افعال حق واخفي، فنا از دو فناي سابق است. از فناي صفت و فعل سالك در صفات و افعال حق به فنا در الوهيت هم تعبير شده است. (توجه شود كه فنا در صفات و افعال در اين سفر در قوس نزول مطرح است و نه در قوس صعود، زیرا فنا و توحيد افعالي و صفاتي در قوس صعود قبل از فنا و توحيد ذاتي براي سالك پيش ميآيد.) با حصول «فناي عن الفنائين» سالك به مرتبة بقا بار مييابد و سفر سوم را شروع ميكند و سفر دوم او پايان ميپذيرد.
سالك در اين سفر محوش از بين رفته و «صحو تام» مييابد و با رسيدن به مرتبة بقا از مدهوشي به باهوشي برميگردد و در عوالم جبروت، ملكوت و ناسوت سفر ميكند و همة اين عوالم را با لوازمشان مشاهده ميكند، از خدا و اسما و صفات او درست خبر ميدهد، زیرا مخلَص است و قرآن ميگويد:
«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»؛ [۱۸] «منزه است خدا از آنچه توصيف ميکنند. مگر بندگان مخلَص خدا».
در پايان سفر سوم كه در قوس نزول انجام ميپذيرد، سالك به مشاهدة تفصيلي خلائق و آثار و لوازمشان ميپردازد. مضار و منافعشان را ميفهمد. كيفيت رجوع آنها را به الله ميبيند. سعادت و شقاوتِ هر كس و راههاي رسيدن به آن دو را مييابد و بر اين اساس ميتواند از سالكان طريق قرب دستگيري كند و آنان را به سوي لقاي حق تعالي رهنمون گردد [۱۹].
۱. تعداد سفرها در متن واقع: اسفار اربعه در متن واقع يك سفر بيش نيست كه ما به اعتبار خصوصيات مقاطع آن را به ۴ بخش تقسيم كردهايم، همانند تقسيم يك حركت كه واحدي است متصل به بخشهاي گوناگون و يا تقطيع زمان به ثانيه، دقيقه، ساعت، شبانه روز، ماه، سال و ... .
۲. رابطة اسفار با يکديگر: سفر اول و سوم كاملاً عكس يكديگرند، زیرا مبدأ و منتهايشان مقابل يكديگر است. علاوه بر اينكه سفر سوم بالحق است و سفر اول نيست و يا به تعبير دقيقتر، هر دو بالحق است، اما باء در «بالحق» در سفر اول باء مصاحبت است و در سفر سوم باء ملابست (دقت شود)، ولي سفر دوم و چهارم تقابلشان من وجه است، زیرا با اينكه در مبدأ و منتها مختلفند، اما هر دو بالحقاند يعني باء در هر دو باء ملابست است.
۳. تفاوت سفر اول با ديگر سفرها: سفر اول اختياري است و با اراده و اختيار سالك انجام ميگيرد، البته همراه با سائق توفيق و قائد جذبه، ولي سفرهاي ديگر اختياري سالك نيست [۲۰]، زیرا ارادة سالك در ارادة حق فاني شده و خدا براي او اختيار و انتخاب ميكند، بلكه ممكن است ظرف ارادة كلي حق تعالي نسبت به اداره و تربيت موجودات قرار بگيرد، چنانكه از ائمه: روايت شده:
«بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَة لِمَشِيَّة اللَّه» [۲۱]؛
«دلهاي ما ظروف ارادة حق تعالي است».
۱. صاحب اين قلم دربارة اسفار اربعه رسالهاي مستقل نگاشته که اميد است روزي به زيور طبع آراسته گردد. ان شاء الله.
۲. زمر/۴۵.
۳. قصص/۷۸؛ زمر/۴۹.
۴. هود/۴۳.
۵. قصص/۸۱.
۶. هود/۴۳.
۷. نهاية الحكمة، مرحله ۱۱، فصل ۱۳.
۸. قصص/۷۵.
۹. نبأ/۳۹.
۱۰. طه/۱۲۴.
۱۱. مؤمنون/۱۱۷.
۱۲. کهف/۱۰۳ـ۱۰۶.
۱۳. توبه/۳۸.
۱۴. اعراف/۱۷۶.
۱۵. فجر/۲۷ـ۳۰.
۱۶. مجادله/۱۱.
۱۷. طه/۷۵.
۱۸. صافات/۱۵۹ و ۱۶۰.
۱۹. اسفار، ج۱، صص۱۳ـ۱۵.
۲۰. سير و سلوك بحرالعلوم، ص۷۰.( پاورقی)
۲۱. بحارالانوار، ج۲۵، ص۳۳۶.