استاد خاص یا پیامبر است و یا امام. راه شناخت پیامبر معجزه است. معجزه برهانی بر نبوّت خاصّه است. معجزه اختصاص به کار خارق عادت ندارد، بلکه در گفتار هم تحقق پیدا میکند. معجزۀ فعلی بیشتر برای تودۀ مردم کاربرد دارد و معجزۀ قولی برای فرهیختگان. امیر بیان علی مرتضی صلواةالله علیه فرمود:
«الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه»[۱]؛ «شخصیت آدمی زیر زبانش نهفته است».
آری:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
راه شناخت امام تصریح پیامبر یا امام به امامت یک فرد است. البته این نظر شیعه و درست هم همین است. شیعه معتقد است خداوند امام را انتخاب میکند و به پیامبر دستور میدهد او را به عنوان وصی معرفی کند. در امت اسلامی لقب وصی منحصراً لقب امیرمؤمنان علی علیه السلام است و این مطلب چنان مسلم و روشن بوده كه در کتب لغت همچون قاموس اللغه نیز یاد شده است.
شناختن استاد عام بسیار مشکل است، زیرا یقین به کمال یک انسان ـ و نه ظنّ و گمان ـ برای یک انسان راهنرفتۀ ناکامل، به آسانی میسّر نمیشود.
دستگیری انسان کامل در تربیت سالک نقش بینظیری دارد.
مرحوم قاضی میفرمود:
کسی که به استاد کامل دست یافت، نیمی از راه را رفته است و اگر کسی چهل سال دنبال کامل بگردد، جا دارد و ضرر نکرده است.
برعکس، دستگیری انسان ناقص، به عنوان استاد عرفان، نقش تخریبی بینظیری دارد و گاه گل وجودی سالک را به جای شکفتن، چنان پرپر میکند که او را از هستی معنوی ساقط مینماید. به همین دلیل، بزرگان راه خدا چنان در زمینۀ یافتن «کامل» دقت و وسواس به خرج دادهاند که گویا افراط کردهاند. این تأکید بسیار به جاست.
چه بسیار انسانهایی که به علت عدم دقت در این زمینه در دام شیادانی گرفتار آمدهاند و عمری را هدر داده، سمّ را به جای عسل خوردهاند. در کنار «قطّاع الطریق» زیستهاند و خود را در دامان اولیا پنداشتهاند.
بیشک اگر کسی اهل تقوا باشد و در راه رسیدن به کامل با توشۀ طلب و مجاهده و با قدم تضرّع و التجا به درگاه الهی گام بردارد، بدون شك خداوند او را به آستان کامل خواهد رساند. به دیگر سخن از طرفی خداوند میفرماید:
«وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۲]؛
«کسانی که در راه ما جهاد کنند، بدون شک آنان را به راههای خویش هدایت میکنیم»
و از طرفی دیگر میفرماید:
«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا»[۳]؛
«اگر تقوای الهی پیشه کنید، خداوند برایتان قدرت و ابزار تفکیک حق از باطل قرار میدهد».
پس بدون شک قلبِ سلیم انسانِ باتقوای مجاهدِ در راه خدا به خوبی میتواند میان «راهبر» و «راهزن» فرق بگذارد. عمده آن است که انسان بتواند با تحصیل تقوا قلبی سلیم پیدا کند و با جهاد و طلب، هدایت خاصّ الهی را برای خود تضمین نماید.
راههای شناخت استاد به دو گروه مثبتات (بایدها) و مسقطات (نبایدها) تقسیم میشوند. بایدها در حقیقت شاخصههای استاد کاملاند. نبایدها دلالت بر عدم کمال استاد دارند و قهراً هرگز در استاد کامل وجود ندارند. راههای شناخت استاد کامل به سه گروه قابل تقسیم است: از راه انسان جوینده مانند قلب سلیم، از طریق خود انسان کامل مانند صدق او و از طریق دیگران مانند شیاع یا تصریح کاملی دیگر.
وقتی در صدق و راستگویی شخصی هیچ تردیدی نداریم و میدانیم همۀ وجودش با صدق درآمیخته و از سوی دیگر میدانیم به خوبی معنای کمال را میداند و آن را به درستی تقریر میکند و ادّعا میکند که کامل است، به کمال او پی خواهیم برد.
استاد با استناد به بیت شعری از کتاب نان و حلوای علامۀ ذوالفنون، افتخار شیعه مرحوم شیخ بهایی او را کامل میدانستند. این شاخصه، در مورد آیىالحق مرحوم سید علی آقا قاضی و برخی شاگردانشان حکایت شده است. اگر کسی همچون حافظ گفت:
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
یعنی من انسان کاملم.
اگر همه یا اکثریت قریب به اتّفاق اهل دل و سالکان به کمال یک انسان شهادت دادند، میتوان به کمال او اطمینان پیدا کرد. در سدۀ اخیر دربارۀ مرحوم قاضی اعلی الله مقامه این شاخصه وجود دارد.
از رجوع انسانهای فرهیختۀ فراوان به كسی به عنوان استاد میتوان كمال او را حدس زد. مثلاً نسبت به شخصّیتی همانند مرحوم قاضی كه چند تن از مریدان او مرجع تقلید یا در حدّ مرجعیتاند و بعضی شاگردانش فیلسوف یا مفسری نامدارند، میتوان كمال را حدس زد. اینان انسانشناس و كاملشناس بودند و زندگیشان بهترین شاهد بر این مدّعاست.
تصریح انسان کامل به کمال کسی، کامل بودن او را ثابت میکند. در بسیاری از فرقههای تصوّف و عرفان از گذشته رسم بوده که استاد در هنگام وفات بهترین شاگرد کامل را به عنوان جانشین خود در امر طریقت معرفی میکرده و این معرفی در گذشته گاهی با بخشیدن یا پوشاندن خرقۀ [۴] خود به شاگرد صورت میگرفته است.
اگر گفتیم کارهایی فقط از دست کامل برمیآید و از دست دیگران ساخته نیست، صدور چنین کارهایی شاخصۀ کمال است. مثلاً اگر احیاء و اماته یعنی زنده کردن و میراندن، طی الارض و تقریر صحیح و کامل مباحث دقیق و عالی عرفانی را از آثار کمال دانستیم، قهراً باید بگوییم کسی که بر این امور توانمند باشد، انسان کامل است. نگارنده تاکنون به کاری که ویژۀ کامل باشد، دست نیافته و امور ذکر شده را مخصوص كمّل نمیداند. آری، پرورش انسانی کامل نشانۀ کمال است. ناقص نمیتواند کامل تربیت کند، ولی در مقام اثبات بسیار دور مینماید که ما بخواهیم کمال استاد را از راه کمال شاگرد اثبات کنیم.
اگر انسانی صاحب سرّ انسان کاملی باشد، به یقین کامل است. سرّ کامل را جز کامل تحمّل نمیکند، ولی مشکل اینجاست که کشف اینكه چه کسی صاحب سرّ انسان کامل است، آسان نیست. در بحث پیشتازان سفر به بعضی از اصحاب سرّ ائمۀ معصومین: اشاره خواهیم کرد.
اگر انسانی بر اثر تقوای الهی دارای قلبی سلیم شد و تقوا او را به «فرقان الهی» رساند و با آن نور توانست میان حق و باطل فرق بگذارد، شهادت قلب چنین انسانی، چنانکه گذشت، میتواند کمال را اثبات کند.
شاگردی از شاگردان استاد میگفت:
به ایشان گفتم حدود ۴ ماه است که قلباً از فلانی بریده و دلسردم.
فرمودند: قلبت درست گواهی داده، زیرا او از همان تاریخ، تمرّدی کرده که من هم نسبت به او چنینام و سپس فرمودند «فلانی! قلب تو هیچگونه پارازیت ندارد». حال اگر قلبی پارازیت نداشت، شهادتش مسموع خواهد بود.
اینها همه مثبتات و بایدها بود. اموری مانند: بیاعتنایی و بلکه کماعتنایی به شریعت، غفلت از توحید، اشتغال به لهو، ابتلای به هوای نفس و ... همه از مسقطاتند؛ یعنی به خوبی بر کامل نبودن مبتلایان به آنها دلالت دارند.
دو نکته
۱. باید دانست كه معنای اعتنای به شریعت، احتیاطِ مصطلح فقه و رسالههای فقهی نیست، زیرا این احتیاط به خصوص در شكل پررنگ آن با روح سلوك در تنافی است. نیز باید دانست كه اگر عارف مجتهد است و بر طبق نظر خویش عمل میكند و یا مقلد كسی است و بر طبق آرای او عمل میكند، اگرچه در موردی نظر و عمل او به مذاق عدهای مقدسنما خوش نیاید، هرگز او در امر شریعت سهلانگار نبوده و در آن متصلّب و استوار است.
البته احتیاط در موارد شبهه، با شرایطی مطلوب است و بهویژه احتیاط در خوراك و پوشاک.
۲. چون انسان كامل در تربیت سالك نقش ویژهای دارد و انسان ناقصی كه مجاز به دستگیری نیست، نقش تخریبی بینظیری دارد و غنچۀ وجود سالك را به جای شكفتن پرپر میكند، از اینرو بزرگان راه بر وسواس و دقّت در یافتن كامل به نحوی تاكید كردهاند که گویا افراط كردهاند و این تاكید بسیار بهجاست. چه بسیار انسانهایی كه درپی بیدقّتی در دام شیادان و «قُطّاع الطریق» افتاده و عمری را به هدر داده و سمّ را به جای عسل خوردهاند.
۱. مستدرک الوسائل، ج۹، ص۲۲.
۲. عنكبوت/۶۹.
۳. انفال/۲۹.
۴. خرقه، لباسی پشمین است که در گذشته به عنوان نماد تصوّف مطرح بوده است. لباس پشمین پوشیدن در روایات مورد تأکید فراوان قرار گرفته است تا آنجا که در روایتی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودهاند: «پنج کار را تا پایان عمر ترک نخواهم کرد كه یکی لباس پشمینه پوشیدن است». البته هر پشمينهپوشی اهل دل نیست که:
اگر از پشم، کس درویش بودی
رئیس پشمپوشان میش بودی