منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۶۳۳ تا۶۴۳
رهزن يعني کسي راه را بر مسافر ميبندد و از ادامه دادن باز ميدارد. در زبان عربي به رهزن «قاطع الطريق» گفته ميشود. راهزنان معمولاً در مکانهاي صعبالعبور همچون گردنهها راه را ميبستند و مردم را از ادامه حرکت باز ميداشتند و لذا به «سر گردنه بگير» هم شهرت يافتند. از ديدگاه فقه اسلام، راهزنان مفسد فيالارضاند و حکمشان اعدام است. راهزني عملي خلاف انسانيت است.
در سير و سلوک، راهزن کسی است که سالک را از سير باز ميدارد و او را به توقّف يا عقبگرد ميکشد. راهزنان سفر معنوي را «قُطّاع الطريق» مينامند. اينان در طول سفر فراوانند و در چهرههاي گوناگون رخ مينمايند. عارفان، با تأکيد فراوان، سالکان را به شناختن و دوري از رهزنان سفر توصيه کردهاند.
حافظ گويد:
نخست موعظه پير صحبت اين حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد [۱]
آري،
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
كلاه داري و آيين سروري داند [۲]
مصاحب ناجنس همان رفيق بد و به تعبير دعاها قرين سوء است که از مار سمّي خطرناکتر است.
در يک تقسيمبندي انسانها به سه دسته تقسيم ميشوند:
رهزنان اين سه دسته متفاوتاند. در سفرهاي زميني هم، رهزن مسافران عادي با رهزن يک گردان مسلّح چريکي متفاوت است و چه بسا در بعضي راهزنيها و کمينها صدها ساعت فکر و انديشه صرف ميشود تا نتيجة مورد نظر به دست آيد.
پيش از اين، موانع شروع سفر را به صورت تفصيلي توضيح داديم و گفتيم گاه يک اعتقاد غلط و پندار باطل مانع شروع در سلوک است، چه رسد به انسانهايي که به هر دليل، همّت خود را بر تخريب راه عرفان و سلوک قرار داده و ميکوشند هيچ کس به اين راه هدايت نشود. اينان به خوبي ميدانند که راه خدا چنان شيرين و جذاب است که اگر کسي حقيقت آن را درک کند، محال مينمايد که بدان اقبال نكند و اگر در آن وارد شود، چون ارادت شرط سلوک است، ديگر پشيمان کردنش بسيار مشکل است و لذا با شعار «الدفع اسهل من الرفع» يعني «پيشگيري بر درمان مقدم است»، به جان مؤمنين ميافتند و با ادلّة واهي آنان را نسبت به راه خدا بدبين ميسازند.
استاد آیتالله سيد عزالدين زنجاني فرمودند:
يکي از دکترها را که با فلسفه مخالف بود و با من دوستي داشت به درس نهاية الحکمة اثر علامه طباطبايي دعوت کردم. با اکراه پذيرفت و دو هفته شرکت کرد و سپس نيامد. ثمرة اين حضور کوتاه اين بود که اين آقا ميگفت: من قبلاً گمان ميبردم که فلسفه حرفهاي مزخرف و بيمعنا است، ولي الان فهميدم که نه، فلسفه هم علم است و آموختن لازم دارد.
ببينيد! دکتري که دروس حوزوي را هم خوانده است، چنان شستشوي مغزي دادهاند که علمي همچون فلسفه را که محصول فکر عميق نوابغ بشري است، حرفهاي بيربط بپندارد. من خود بارها با افرادي برخورد کردهام که سخنان عميق عرفان نظري و عملي را محصول حرفهاي انسانهاي معتاد و بيسواد ميدانستند.
تحليلهاي عميقي که فيلسوفي همچون صدرا را مجذوب ميسازد، بر اثر شستشوي مغزي رهزنان مؤمنين، اين چنين تصوير ميشود. باري، زاويه ديد نسبت به فلسفه که چنين باشد، خود بسنجيد که نسبت به عرفان چگونه خواهد بود.
مؤمنين سالک که راه خدا را يافتهاند، ولي هنوز به کمال نرسيدهاند، بيشترين رهزنان را در کمين دارند. رهزن سفر الي الله در سفر اوّل که سالک هنوز به حرم امن الهي نرسيده است، شيطان است. شياطين انسي و جنّي براي هيچ کس به مانند سالک راه خدا دام پهن نميکنند. پيش از اين گفتيم که در برخي منازل و مراحل سفر، ابليس لعين خود به جنگ سالک ميآيد و اغوايش را وجهة همّت خود ميسازد. البته شيطان فرستنده است و نفس امّاره آدمي گيرنده است.
در اين جا پرسشي به ذهن ميآيد و آن اينکه:
اگر گيرندة امواج شيطاني در وجود آدمي نفس اماره است و سالک پيش از فنا از نفس اماره و لوّامه ميگذرد، چگونه شيطان با او ارتباط برقرار مينمايد. مگر گيرندة خاموش ميتواند با فرستنده ارتباط برقرار کند؟
پاسخ اين است:
ابزار کار شيطان براي انسانهاي عادي نفس اماره است ولي براي سالک پيشرفته، خود نفس ابزار است. رسول گرامي اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك» [۳]؛ «دشمنترين دشمنان تو نفس توست»
و شايد بتوان گفت نفس تا هست، امّارة به سوء است و فقط وقتي امر به سوء نميکند که نباشد. آري، نفس گرگي است که توبهاش مرگ است. ظاهر آية شريفه در داستان حضرت يوسف هم همين است. يوسف فرمود:
«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي»[۴]؛ «و من نفس خود را تبرئه نميکنم، چرا که نفس قطعاً به بدي امر ميکند، مگر کسي را که خدا رحم کند».
يوسف علیه السلام ميفرمايد:
نفس، و نه درجهاي يا نوعي از نفس، به سوء و بدي فرمان ميدهد.
نهايت نکته اينجاست که «سوءها» در مورد افراد گوناگون متفاوت است. مگر نه اين است که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِين»؛ «خوبيهاي نيکان براي مقربان کامل، بدي است». پس سوُء کلِّ شَخْص بِحَسَبِه، چه اينکه شيطان کل شخص و حساب کل شخص بحسبه. مطابق پارهاي روايات، در روز قيامت نسبت به خوش ذهنها و عالمان در حسابرسي دقّت بيشتري اعمال ميشود. بوعلي سينا را با يك روستايي بيسواد، يکسان حساب نميرسند.
باري، تا نفس هست، مشکل هست به تعبير شاعر تازی زبان:
«وجودک ذنبٌ لايقاس به ذنبٌ»[۵]؛ «هستي تو گناهي است که با هيچ گناهي قابل سنجش نيست».
شاعر پارسي سرا هم گفت:
تا يک سر موی از تو هستی باقی است
آئين دکان خودپرستي باقي است
گفتی بت پندار شكستم رستم
اين بت كه زپندار برستم باقي است[۶]
به تعبیر مولوی:
نفس اژدرهاست او کي مرده است
از غم بيآلتي افسرده است
پس تا نفس هست، شيطان دستبردار نيست.
رفيق شفيق و فاضل ارجمند آقاي عبدالرسول عبوديت حفظه الله از قول حکيم متأله، مطهري ثاني [۷]، عالم ربّاني، حضرت آیتالله حاج شيخ محمدتقي مصباح يزدي ـ دام ظله ـ نقل کردند:
«طلبهاي بيست و يك ساله بودم كه خدمت مرحوم آیتالله انصاري همداني رسيدم و ميدانستم ايشان انسان بزرگي است. به ايشان عرضه داشتم در من چه عيبي ميبينيد؟ ايشان با خنده فرمود: «شاگردي کتابي نوشت و خدمت استاد برد و گفت لطفاً روي غلطهايش انگشت بگذاريد. استاد انگشت خود را روي کتاب نهاد كه يعني همهاش غلط است. حالا عزيزم تا نفس هست، عيب و اشکال هم هست». پرسيدم من نفس دارم؟ با خنده فرمود: بله داري ...».
باري، از شيطان جنّي که بگذريم به شياطين انسي ميرسيم. همانها که گويا کاري جز راهزني راه خدا ندارند. اينها خود چند گروهاند:
ميفرمودند:
آیىالله حاج شيخ محمد تقي بهجت با عارف کامل مرحوم آیىالله حاج سيد علي قاضي رفت و آمد داشت و دستور سلوکي ميگرفت. همزمان، در درس کفايه آیىالله سيد ابوالقاسم خويي هم حاضر ميشد. در بحث «استعمال لفظ در بيش از يک معنا» که مرحوم آخوند خراساني ميگويد: اين استعمال جايز نيست، زيرا مستلزم تعدّد لحاظ است و تعدد لحاظ ممکن نيست، يعني انسان نميتواند بين دو لحاظ آلي و استقلالي يا دو لحاظ استقلالي جمع کند.
آقاي بهجت اشکال ميکند: جمع ميان چند لحاظ، براي انسانهاي عادي ممکن نيست و گرنه، انسانهاي قوي النفس همچون اوليا ميتوانند ميان چندين لحاظ جمع کنند.
آیتالله خويي اشکال را ميپسندد و به ايشان ميگويد: پس از درس با شما کاري دارم. پس از درس به ايشان ميگويد: اين اشکال از تو نبود. بگو ببينم از کجا فرا گرفتهاي؟
ايشان ميگويد: از سوي استادی با نام آقا سيد علي قاضي است که ما به محضرش شرفياب ميشويم.
آیتالله خويي ميگويد: بله! ما هم نام ايشان را شنيدهايم و او را ميشناسيم، ولي نميدانيم مطالبي که او ميگويد حق است؟ باطل است؟ از کجاست؟ چگونه است؟
آقاي بهجت جريان را به مرحوم آقاي قاضي گزارش ميکند.
آقاي قاضي به آقاي بهجت ميگويند: سلام مرا به آقا سید ابوالقاسم برسانيد و بگوييد: شما بحمدالله مجتهد هستيد و کسي نيستيد که حرف را تشخيص ندهيد. بياييد ببينيد مطالب ما چگونه است.
آقاي بهجت مطلب را منتقل ميکنند و آیىالله خويي تصميم ميگيرد به محضر آقاي قاضي شرفياب شود. در اولين ملاقات، مرحوم آقاي قاضي به ايشان ميفرمايد: مفتاح الفلاح شيخ بهايي دستور سلوکي شماست. پس از مدتي به خاطر انجام دستورات سلوکي، مقداري از فعاليتهاي درسي آقاي خويي کاسته شده و به تدريج برخي مکاشفات صوري براي ايشان پيدا ميشود و از آن جمله اينکه ايشان در کشفي همه زندگي آيندة خود و حتي جريان ارتحال خود را ميبيند. اين مکاشفه را که براي مرحوم قاضي نقل ميکند، ايشان ناخرسند ميشوند.
متأسفانه دو عامل باعث ميشود که آقاي خويي از محضر آقاي قاضي کنارهگيري کند.
اول آنکه ايشان مشغول ذکري از اذکار خود بودهاند که ذکر را فراموش ميکنند و هر چه فکر ميکنند يادشان نميآيد و همين را دليلي بر مشکوک بودن راه تلقي ميکنند
و دوم اينکه شيخي شيطانصفت به پدر ايشان مرحوم آیتالله آقا سيد علياکبر خويي نامه مينويسد که چه نشستهاي؟! فرزندت مرجعيت آينده و فقاهت را کنار گذاشته و صوفي شده است. پدر هم نامه مينويسد و ايشان را از ادامة کارهاي سلوکي منع ميکند و آقاي خويي هم ديگر به آن مسير ادامه نميدهد.
سپس استاد دو نکته را اضافه ميکردند:
اول اينکه ميفرمودند: البته آیىالله خويي ضرر کرد و دوم اينکه ميفرمودند: همان شيخ شيطانصفت در نجف جلوي مرا هم گرفت و گفت: سيد محمدحسين! اين عظمت و مرجعيت آقاي خويي را ميبيني؟ همه را مديون من است که به پدرش نامه نوشتم و او را از مسير صوفيگري باز داشتم. الان هم به تو ميگويم: اگر دست از کارهاي غيرفقهي برداري، مرجعيت آينده از آن توست. (آیتالله خويي هم به ايشان گفته بود: سيد محمدحسين اگر در نجف بماني و به غير فقه نپردازي پس از من، «لا يختلف عليک اثنان»؛ يعني همه مرجعيت تو را ميپذيرند). استاد فرمودند: من به آن شيخ شيطان گفتم: اولاً، پدر من مرده است و در قيد حيات نيست که تو به او نامه بنويسي و او مرا منع کند. ثانياً، من در حوزة نجف در سه درس شرکت ميکنم و همة دروس را مطالعه عميق و مباحثه ميکنم و تقرير همه را هر شب مينويسم و کمتر طلبهاي در نجف چنين ميکند. من اوقات فراغتم را به اعمال سلوکي اختصاص ميدهم و به جاي گعدههاي بيفايده به کارهاي مفيد ميپردازم. ثالثاً، شما در حکم پدر من هستيد و سالهاست به دروس فقه و اصول حاضر ميشويد و کاري غير از اين نميدانيد، اينک من آمادهام در هر مبحثي از فقه يا اصول که شما پيشنهاد کنيد، هر دو مطالعه کنيم و در نزد هر کس که شما قبول داشته باشيد امتحان بدهيم، تا ببينيم شما بهتر درس خواندهايد يا من؟ استاد فرمودند: فَبُهِت الذي کفر، لال شد و هيچ نگفت.
باري، مرحوم عارف کامل آیتالله حاج شيخ محمد بهاري در تذکرة المتقين فرموده است:
«و فرقة ديگري عمري تلف کرده در فقه تنها يا با مقدمات آن که اصول فقه باشد و هنوز ملتفت نشده که فقه مقدمة عمل است و عمل مقدمة تهذيب اخلاق است و اخلاق مقدمة توحيد است و اين بيچاره در مقدمة اولي گير کرده، تا آخر عمر خود هنوز چند مقدمه ميماند تا به نتيجه برسد، ان شاء الله تعالي در عالم برزخ و الا مجالي ديگر نيست» [۸].
انسان کامل يعني کسي که در «حرم امن الهي» آرميده و از خوف و حزن رهيده است، او «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» [۹] است يعني «در قرارگاه صدق نزد پادشاهي توانايند». انسان کامل به تصريح قرآن کريم از دستبرد شيطان مصون است، زيرا از مخلَصين است و شيطان خود اعتراف کرده که از اغواي آنان ناتوان است.
سرّ اين مصونيت را دو تن از اساتيدم دو گونه تقرير کردهاند:
«چون مخلَصين خود را براي خدا خالص نموده به هر چيز كه مينگرند خدا را ميبينند و شيطان به هر قِسم و كيفيتي بر ايشان ظهور كند باز با نظر الهي در آن شي مينگرند و استفاده الهيّه ميكنند، لهذا شيطان از اوّل امر نزد اين طائفه اعتراف به عجز و مسكنتِ خود نموده و سپر مياندازد»[۱۰].
گسترة نفوذ شيطان تا عالم خيال و وهم است. شيطان است که در ساحت انديشه و نظر رهزن برهان ميشود و آن را از اوج «يقين عقلي عرشي» به حضيض «وهم فرشي» ميکشاند و در ذهن آدمي مغالطه را که برهاننماست و نه برهان مينشاند. چه اينکه در ساحت عمل و رفتار، بر انسان گرفتار وهم و خيال تسلط مييابد و او را از صراط حق به سبيل باطل ميکشد، امّا اگر انساني از وهم و خيال گذشت و به عقل ناب رسيد، از گسترة دستبرد و قلمرو و نفوذ شيطان رسته و آن خبيث از اغوايش نااميدانه دست شسته است.
بنابراين، رهزن براي «کامل» چگونه تصوّر دارد؟ به نظر ميرسد در دنيا زيستن و تعلق روح به بدن، خود لوازمي را به دنبال دارد که پس از مرگ، اين لوازم دامنگير آدمي نيست. انسان کامل اگرچه از دسترس شيطان بيرون است و اگرچه به خاطر رسيدن به مقام فنا از حکم نفس هم بيرون است، ولي به هر حال در همين عالم زيست ميکند و مجبور است نور توحيد را در شبکههاي جهان کثرت ببيند و اين خود مستلزم نوعي کدورت است. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَی قَلْبِي وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللَّه فی کل یَومٍ سَبْعین مرّة [۱۱]»؛ «گاهي قلبم کدر ميشود و من هميشه به استغفار الهي مشغولم».
در منطق شيعه انبيا و اوصيا از هرگونه گناه کبيره، صغيره، خلاف مروّت، سهو، نسيان و خطا مصوناند، ولي ممکن است «ترک اولي» داشته باشند. تمامي آيات و رواياتي که به اين دو دسته اموري از اين قبيل نسبت ميدهد، حداکثر در محور ترک اولي توجيه ميشود. البته هرچه رتبة نبي يا وصي برتر باشد، ترک اولايش رقيقتر است. ديگر اوليا خالي از سهو و نسيان و خطا نيستند. مستند آن ترک اولي و اين سهو و نسيان و خطا، زيستن در اين دنيا و تعلق روح به بدن است. اينگونه امور ضرري به کمال عارف ندارد.
عارف کامل مرحوم سيد هاشم حدّاد در نامهاي به حضرت استاد نوشتهاند:
«التوحيد نور يحرق جميع سيئات الموحدّين و الشرک نار يحرق جميع حسنات المشرکين» [۱۲]؛
«توحيد نوري است که همة بديهاي اهل توحيد را ميسوزاند و شرک آتشي است که همه خوبيهاي مشرکين را ميسوزاند».
برخي از مباحث مربوط به اين موضوع را در بحث «راهنماي سفر» آورديم و در اين جا به همين مقدار بسنده ميکنيم.
۱. ديوان حافظ.
۲. همان.
۳. بحارالانوار، ج۶۷، ص۶۴.
۴. يوسف/ ۵۳.
۵. رسالة سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۹۶، پاورقی۷۷، به نقل از ريحانى الأدب، ج۱، ص۴۳۳.
۶. سعدی.
۷. اين تعبير از مقام معظم رهبري، حضرت آیتالله خامنهاي، مدّظله، دربارة ايشان است.
۸. تذکرى المتقين، ص۱۰۲.
۹. قمر/۵۵.
۱۰. لب اللباب، ص۴۴.
۱۱. مستدرک، ج۵،ص۳۲۰.
۱۲. روح مجرد، ص۳۱۳.