عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

موانع سیر و سلوک

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۲۳ تا ۱۴۱

سفر الی الله مانند هر پديده ديگری در ظرفی خاص و از عللی مخصوص نشأت می‌گيرد و پديد می‌آيد و چون هر پديده ديگر می‌تواند با موانعی در پيدايش يا دوام روبه‌رو گردد. موانع سلوک يا دافعند و يا رافع. يعنی يا از اصل سلوک جلوگيری می‌نمايند و يا از ادامه آن مانع می‌شوند. موانعی که رافعند و از ادامه سلوک الی الله جلوگیری می‌نمايند در بخش «آفات سفر الی الله» مورد بررسی قرار می‌گیرند. در اين فصل فقط به موانعی می‌پردازيم که از اصل سلوک جلوگیری می‌کنند و نمی‌گذارند شخص به سفر الی الله بپردازد.


فهرست
  • ↓۱- موانع سفر الی الله
    • ↓۱.۱- ۱. عدم آگاهي از سفر به سوي خدا
    • ↓۱.۲- ۲. بدبيني به راه سلوک
      • ↓۲.۱- ريشه‌هاي بدبينی به راه سلوک
        • ↓۱.۱- الف. تربيت خانوادگي يا اجتماعي
        • ↓۱.۲- ب. برخورد با برخي نکات منفي
        • ↓۱.۳- ج. تنبلي و کاهلي
    • ↓۱.۳- ۳. دل ننهادن و بي‌رغبتی
      • ↓۳.۱- منشأ دل‌ندادن به راه خدا
        • ↓۱.۱- الف. سبک شمردن و کم‌اهميت دانستن
        • ↓۱.۲- ب. تسويف و به تأخير انداختن
    • ↓۱.۴- ۴. گرفتار مشابه شدن
    • ↓۱.۵- ۵. خلط دانش و بينش
    • ↓۱.۶- ۶. عادي جلوه کردن
    • ↓۱.۷- ۷. ابتلا به برخي گناهان
    • ↓۱.۸- ۸. گمان‌های فاسد
      • ↓۸.۱- چند نمونه‌
        • ↓۱.۱- ۱. مستثنی‌بودن زن از سفر به سوي خدا
        • ↓۱.۲- ۲. منافات سلوک با کسب وکار
        • ↓۱.۳- ۳. منافات سلوک با تحصیل علم
        • ↓۱.۴- ۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک
        • ↓۱.۵- ۵. بی معنا بودن سفر الی الله
        • ↓۱.۶- ۶. بی معنا بودن عشق به الله
        • ↓۱.۷- ۷. نامشروع بودن ریاضات
        • ↓۱.۸- ۸. خطرناک بودن راه
  • ↓۲- چند نکته
  • ↓۳- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۴- پانویس

موانع سفر الی الله

۱. عدم آگاهي از سفر به سوي خدا

همان‌گونه که بسياري از مردمان از دين حق يعني اسلام، مذهب حق يعني مذهب امامية اثني عشريه و ... تا پايان عمر آگاه نمي‌شوند و در استضعاف مي‌مانند و با همان مي‌ميرند، بسياري از مردم از «راه خدا» تا پايان عمر آگاه نمي‌شوند و در غفلت از اين راه زندگي کرده و مي‌ميرند.

حافظ گويد:

فرصت شمر طريقة رندي كه اين نشان

چون راه گنج بر همه كس آشكاره نيست

قرآن در سوره صافات از گروهي اين چنين نقل مي‌کند:

«وَإِنْ كَانُوا لَيَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِكْرًا مِنَ الأوَّلِينَ * لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»[۱]؛

«و مشرکان به تاکيد مي‌گفتند اگر پندنامه‌اي از پيشينيان نزد ما بود، قطعاً از بندگان پاک شدة خدا مي‌شديم».

انسان مخلَص يعني انسان سالک به مقصد رسيده. پس مشرکين در حقیقت مي‌گويند اگر از راه خدا اطلاع مي‌داشتيم، انسان کامل بوديم.

علامه طباطبايي رضوان الله عليه‌ در ذيل دو آية «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» [۲] و «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» [۳] مي‌فرمايد:

«جملة اول هدف و مقصد را مي‌نماياند و جمله دوم راه را. يعني هدف رسيدن به «حقِّ تقوا» است و راه «تقوا به قدر استطاعت» و روشن است که هر کس به قدري تقوا را رعايت مي‌نمايد که بدان علم دارد».

پس اولين مانع در شروع سفر الي الله «جهل» است. البته جهل نيز دو گونه است: قصوری و تقصيری. آنچه تاکنون گفتيم جهل قصوري بود. يعني کسي از روي استضعاف يا راه خدا به او نرسيده و يا اگر رسيده قدرت درک و تحليل نداشته است، اما جهل تقصيری آن است كه امکان اطلاع براي او بوده، اما به دنبالش نرفته است. به هر حال در هر دو صورت شروع در سير الي الله تحقق پيدا نمي‌کند.

۲. بدبيني به راه سلوک

گروهي از مردم راه خدا را مي‌شناسند و از آن اطلاع دارند، ولي به اين راه بدبين‌اند و ديگر در اين راه قدم نمي‌گذارند. اين بدبيني مي‌تواند ريشه‌هاي گوناگوني داشته باشد که به برخي اشاره مي‌کنيم.

ريشه‌هاي بدبينی به راه سلوک

الف. تربيت خانوادگي يا اجتماعي

گاه شخصي به علت آموزه‌هاي نادرست نسبت به راه خدا چنان ديدي منفي پيدا مي‌کند که حتي تصور گام نهادن در آن را نيز به ذهن خود راه نمي‌دهد. دانشجو يا طلبه‌اي که در مدرسه‌اي پرورش يابد و در آن مدرسه تمسخر سير و سلوک و عرفان ورد همگان باشد، هرگز در راه سلوك قدم نمي‌نهد، زیرا چه بسا راه را راه شيطان بداند.

ب. برخورد با برخي نکات منفي

گاه شخصي بر اثر برخورد با پاره‌اي نکات منفي يا شخصيت‌هاي مدّعي، چهرة کريهي از سلوک در ذهنش تصوير مي‌بندد که عطايش را به لقايش مي‌بخشد. بي‌جهت نيست که حافظ مي‌گويد:

نقد صوفي نه همه صافي و بي‌غش باشد

اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد

راه عرفان، از اين افکار و افراد منحرف و منفي کم ضربه نخورده است.

ج. تنبلي و کاهلي

برخي انسان‌ها به علت تنبلي و کاهلي نوعي بدبيني به سفر الي الله پيدا مي‌کنند. شاگردان زرنگ کلاسِ درس از رياضي متنفر نيستند. چرا؟ چون رياضي‌خواني و رياضي‌داني «گاو نر مي‌خواهد و مرد کهن» نه «نازپروردِ تنعّم». افراد کاهل‌صفت ممکن است حتي بدبيني نسبت به راه پيدا نکنند، اما در پي تنبلي و کاهلي هيچ‌گاه به فکر پيمودن آن هم نيفتند.

تنبلي مي‌تواند منشأ بدبيني به راه باشد و مي‌تواند خود مستقلاً از موانع شروع به حساب آيد.

۳. دل ننهادن و بي‌رغبتی

هر دم که دل به عشق دهي خوش دمي بود

در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست [۴]


منشأ دل‌ندادن به راه خدا

برخي از آدميان از راه خدا آگاهند و گاه به خوبي هم آگاهند، اما بدان دل نمي‌نهند. منشأ اين دل‌ندادن اموري است همانند

الف. سبک شمردن و کم‌اهميت دانستن

گاه برخي راه خدا را سبک مي‌شمرند و در شمار ساير کارهاي غير مهم که ترکش ضرري ندارد به حساب مي‌آورند و از اين‌رو، به آن دل نمي‌دهند و در نتيجه از شروع به آن سرباز مي‌زنند.

ب. تسويف و به تأخير انداختن

تسويف [۵] يعني کاري را دائماً به تأخير انداختن.تسويف يکي از رذائل اخلاقي است و گاه نسبت به واجبات الهي که ترکش به هيچ روي روا نيست، صورت مي‌گيرد. مثلاً انسان مستطيعي که هر سال رفتن به حج را به تاخير مي‌اندازد و چه بسا تارک حج از دنيا مي‌رود، گرفتار تسويف شده است. در روايات آمده که هرکس عمداً حج را ترک کند و بميرد، به دين اسلام نمرده است. يا شخصي که پرداخت خمس مال خود را دائماً عقب مي‌اندازد، گرفتار تسويف است.

برخي انسان‌ها که از راه خدا آگاه‌اند، ولي آن را ‌آغاز نمي‌کنند. بدين دليل است كه گرفتار تسويف‌اند [۶].

۴. گرفتار مشابه شدن

عرفان راهي ويژه است که متأسفانه هم‌مانندهاي فراواني دارد که يا بي‌ارزش‌اند و يا ارزشي در سطح آن ندارند. اين مشابهات را در بحث «راه‌هاي مشابه و انحرافي سفر» بيان مي‌کنيم. پس ما همان‌گونه كه«عارف‌نما» فراوان داريم، يعني انسان‌هايي که گاه حتی بويي از عرفان نبرده‌اند، راه‌هاي عرفان‌نماي فراواني هم هست که گاه هيچ مشابهتي با عرفان ندارند. گرفتاري در يکي از اين راه‌ها يا در دام يکي از اين اشخاص، گاه انسان را تا پايان عمر مبتلا مي‌سازد و مانع گام نهادن در راه خدا مي‌شود.

۵. خلط دانش و بينش

گاه ممکن است کسي به خاطر تسلطش بر مباحث عرفان نظري گمان کند شاهد وصل را در آغوش دارد. طبيعي است که چنين کسي پاي در راه نمي‌گذارد. اين شبهه آن‌گاه تقويت مي‌شود که شخص خام ديگري او را سالک و عارف بپندارد.

صاحب اين قلم به چشم خود کساني را ديده است که در مباحث نظريِ سير و سلوک ماهر بوده‌اند و گاه ديگران آنان را سالک و عارف مي‌پنداشته‌اند، ولي هرگز در اين راه گامي نزده و طريقي نپيموده‌اند. اينکه گفته‌اند: «العلم هو الحجاب الاکبر» اينجا رخ مي‌نمايد. عارف کامل مرحوم حاج سيد احمد کربلايي مي‌گويد:

«و أظرف شيء في اهل العلوم الرسمّية [و ظريف‌ترين نکته در دارندگان دانش‌هاي رسمي] آن است که معاني عالية دقيقه را با الفاظ ادا مي‌کنند و روحشان از آنها خبري ندارد. لالايي را مي‌گويند، ولي خوابشان نمي‌برد. مي‌گويند: حمام است، ولي نمي‌دانند خانه کيست. «و هذا من اعظم حجب سبحات وجهه الکريم»؛[اين از بزرگ‌ترين حجاب‌هاي جلال و عظمت الهي است] [۷].

۶. عادي جلوه کردن

گاه براي بعضي افراد راه سلوک عادي جلوه مي‌کند و همين مانع ورود آنان به اين راه مي‌گردد. اين مانع غالباً براي نزديکان عارفان و سالکان روي مي‌دهد. فرزندي که در خانة سالکِ سوخته‌اي زندگي مي‌کند، چنان زندگي سالکانة او برايش عادي جلوه مي‌کند که در خود شوق و رغبتي به سوي سلوک نمي‌بيند. فرزند يکي از عرفاي معاصر دربارة ارتباط با پدرش مي‌گويد:

«ايشان گاهي دستوراتي به من مي‌دادند، از روی جواني و ... من یک قدري تمرّد مي‌کردم، عصباني مي‌شدند و مي‌گفتند: فلاني، افرادي از دور و نزديک مي‌آيند از من مطالبي مي‌خواهند به آنها ساده و راحت نمي‌گويم. طول مي‌کشد تا بگويم، اين طور رايگان در اختيار تو مي‌گذارم چرا قبول نمي‌کني؟» [۸].

بنده روزي از استادم آیت‌الله جوادي آملي پرسيدم: ما با شاگردان مکتب مرحوم قاضي که روبه‌رو مي‌شويم، مي‌بينيم آنها استادشان قاضي را تا سرحدّ تقديس مي‌ستايند، اما با برخي نزديکان نسبي ايشان که مي‌نشينيم چنين نمي‌بينيم، علت چيست؟ فرمودند:

«شاگرد دائماً ملکوتِ استاد را مي‌بيند و فرزند و زن با ناسوت او سروکار دارند و ناسوت او مانند ديگران است».

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» [۹]؛

«بگو اي پيامبر من هم آدمي مثل شما هستم».

کمتر کسي پيدا مي‌شود که اين ناسوت برايش حجاب ديدن حقيقت و ملکوت بزرگي که با او دم‌خور است، نشود».

۷. ابتلا به برخي گناهان

ممکن است کسي به علت ابتلا به پاره‌اي گناهان از توفيق اطلاع يا اقدام نسبت به سفر الي الله محروم بماند. در دستگاه خداوند همه چيز حساب دارد و يکي از حساب‌هاي الهي تأثيردهي به خوبي‌ها و بدي‌هاي بندگان است. همة پاداش‌ها مربوط به جهان برزخ و آخرت نيست. برخي پاداش‌ها را نقد مي‌دهند. گرچه به يک اعتبار در دستگاه الهي نسيه معنا ندارد. در روايات است که گاه گناهِ روز، مؤمن را از تهجّد در شب بازمي‌دارد. پس ممکن است گناه يا گناهاني توفيق قدم نهادن در راه خدا را از آدمي بگيرد. شايد آزار اولياي خدا يکي از اين گناهان باشد.

در روايت است که يزيد از امام سجاد علیه‌السلام پرسيد:

چه کند که از جرمش کاسته شود و امام علیه‌السلام نماز غفيله را به او تعليم کردند و سپس به ديگران فرمودند: مي‌دانم که موفق نمي‌شود.

آري:

زاهد ار راه به رندي نبرد، معذور است

عشق کاري است که موقوف هدايت باشد [۴]

و شايد يکي ديگر از اين گناهان فخر فروختن در درون بر خداوند به خاطر عبادت باشد. آن کس که عبادت خود را مي‌بيند و بدان مفتخر است، به مراتب از آن بندة عاصي که از عصيان خود خجل است، از خدا دورتر است که اين جامة نياز بر تن دارد و او جامة کبر و آز و در اين راه خاکساري مي‌خواهند، نه گردن‌فرازي.

۸. گمان‌های فاسد

در عربي گفته مي‌شود: «رُبَّ أکلة منعَت أکلات»؛ يعني چه بسا يک لقمه جلوي خوردن‌هاي فراواني را مي‌گيرد. حال، گاه يک گمان فاسد جلوي بسياري از خيرات را بر آدمي مي‌بندد يا شرور فراواني را دامن‌گير او مي‌کند. در مورد راه خدا هم چنين است. گاه گماني فاسد مانع پرداختن به سفر معنوي به سوي الله مي‌گردد. بي‌جهت نيست که امام حسن مجتبي علیه‌السلام مي‌فرمايد:

در شگفتم از آدمي که چگونه در خوراک جسمش مي‌انديشد، ولي در خوراک جانش نمي‌انديشد.

تصورات و تصديقات ذهني ما خوراک روح ما هستند که اگر فاسد باشند، همچون غذاي مسموم‌اند.

چند نمونه‌

به اين نمونه‌ها بنگريد:

۱. مستثنی‌بودن زن از سفر به سوي خدا

اگر پنداشته شود زن از سير و سلوک معاف است، چون ضعيف است و ديگر آنکه اسير دست مرد است و فرصت چنداني براي سير و سلوک ندارد (به‌ويژه اگر شاغل باشد که وظيفة او دو چندان است).

پاسخِ اين گمان فاسد در بخش «مسافر کيست» گذشت و دانسته شد که

  • اولاً: مسافر راه خدا جانِ آدمي است که نه مرد است و نه زن و بدين دليل هم مرداني به کمال رسيده‌اند و هم زناني که اسامي آنها در تاريخ آمده است.
  • ثانياً: رياضت هر کس را طبق طاقت او تعيين مي‌کنند. حتي در شريعت جهاد از زن برداشته شده، چون «جنس لطيف» طاقت «کار خشن» ندارد و به‌جايش «حسن التبعّل» يعني خوب شوهرداري کردن وظيفة او دانسته شده است.
  • ثالثاً: زن شريک زندگي مرد است و نه اسير دست او. حقوقي که زن بر گردن شوهر دارد، به مراتب بيشتر از حقوق مرد بر گردن زن است و لذا در آنجا که مرد از زن معصيت الهي را بطلبد، هرگز اطاعتش لازم نيست، بلکه حرام است.
  • رابعاً: سير و سلوک الي الله عمدتاً کار دل و قلب است و لذا با هيچ کار و حقّي منافي نيست.
  • خامساً: شاغل بودن زن بيرون از منزل در غير موارد ضرورت از نظر شرع پسنديده نيست. اشتغال زنان در کارهاي طاقت‌فرساي بيرون منزل که با فطرت و ساختار وجودي زن همخواني ندارد، ظلمي مدرن است که در دورة صنعتي‌شدن به نام آزادي زن بر او تحميل شد.
۲. منافات سلوک با کسب وکار

برخي گمان مي‌کنند اگر در راه خدا شروع کنند، از کسب و کار مي‌افتند، زیرا بايد بيش از حد به مستحبات و رياضت‌هاي شرعي بپردازند و فرصتي براي کار نمي‌ماند.

پاسخ این است که:

اولاً: سير و سلوک با کار در تعارض نيست، زیرا بخش عمدة سلوک کار دل است.

خوشا آنان که دائم در نمازند

که حمد و قل هو الله کارشان بي[۱۱]

سنگ زيربناي سلوک را مراقبه دانسته‌اند که امری قلبی است، بلکه ذکر در بازار کار و در حين اشتغال و غفلت ديگران است که آدمي را به سرعت رشد مي‌دهد، لذا ياد خدا در بازار بسيار مورد تاکيد پيشوايان دين است و برايش اجر فراواني قائل شده‌اند.

ثانياً: زندگي روزمرة سالک تعطيل نمي‌شود، بلکه تنظيم مي‌شود. سالک به موقع مي‌خوابد و به موقع بيدار مي‌شود. شب زودتر مي‌خوابد قبل از اذان صبح براي سحرخیزی برمي‌خيزد. بين الطلوعين را بيدار مي‌ماند و به قرائت قرآن و ذکر مي‌پردازد. هر غذايي و هر لقمه‌اي را نمي‌خورد. با هر کسي آمد و شد نمي‌کند، هر جايي نمي‌رود و ... .

ثالثاً اگر بر اثر برخي واردات توحيدي قوي در مدتي قدرت بر کسب و کار نباشد‌ ـ چنان‌که در حالات مرحوم سيد هاشم حداد گفته‌اند ـ خداوند خود متکفل ادارة زندگي چنين بندة سالک عاشقي مي‌گردد.

«نِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النَّصِيرُ»[۱۲]؛

«او بهترين سرپرست و بهترين کمک‌کار است».

۳. منافات سلوک با تحصیل علم

برخي دانش‌جويان و علم‌طلبان مي‌پندارند با شروع در اين راه و آمدن عشق سوزانِ حق، ادامة تحصيل علم ناممکن مي‌گردد. از اين‌رو، قدمي در اين راه نمي‌نهند [۱۳].


پاسخ اين است که

اولاً، اين شبهه بسيار قديمي است و به شبهة «عقل و عشق» مشهور است و عارفان دانشمند از جهت علمي و عملي بطلان آن را ثابت کرده‌اند.

اما از جهت علمي فرموده‌اند:

عقل، خود آدمي را به سوي عشق مي‌خواند. عقل مي‌گويد: اي انسان! تو همان گونه که ذهن و مغزي داري که با علم حصولي سيراب مي‌شود و اگر اين علم، يقيني باشد سيراب‌تر مي‌گردد، داراي دلي هم هستي که با علم حضوري و شهود سيراب مي‌شود كه همان «عين اليقين» و «حق اليقين» است. انسان بايد همة ابعاد وجودي‌اش را به کمال برساند. استاددر آغاز رساله «لب اللباب» مي‌فرمايد:

«گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهاي روحانيه معنوية عالم غيب و انوار الهيه ملکوتية جماليه و جلاليه و قناعت کردن به سير در کتاب‌ها و کتابخانه‌ها و مکتب‌ها و درس خواندن‌ها و درس دادن‌ها گرچه به اعلي درجه از اوج خود برسد، سير کردن عضوي است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوي بالاتر و والاتر»[۱۴].


و امّا از جهت عملي:

وجود عارفان دانشمند بهترين دليل است بر اينکه جمع بين علم و عرفان ممکن است، زيرا روشن‌ترين و محکم‌ترين دليل بر وجود شيء، وقوع شيء است. مگر ابن فهد حلّي، سيد بن طاووس، سيد حيدر آملي، صدرالمتألهين، ميرداماد، شيخ بهايي، مجلسي اول، سيد علي شوشتري، ملا حسينقلي همداني، سيد احمد کربلائي، شيخ محمد بهاري، سيد سعيد حبّوبي، ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي، سيد علي قاضي، شيخ محمدجواد انصاري همداني، علامه طباطبايي، سيد محمدحسن الهي و ... عارف يا سالک نبودند؟

بعضي از اينها در اوج علمند و در اوج عرفان و تا پايان عمر هم لحظه‌اي از علم‌اندوزي و نشر علم نياسودند.

ثانياً: تا زمان حصول وارداتي قوي که حال درس خواندنِ جدّي را بگيرد، سال‌ها فرصت است که مي‌توان به صورت جدي به تحصيل علم پرداخت.

ثالثا: در حال بقاء بعد الفناء که سالک به آرامش کامل مي‌رسد، پرداختن به علم کاملاً سهل است. به ديگر سخن، حالات آن‌چناني که حال درس خواندن را بگيرد، در «بخشي از منازل پاياني سفر اول» اتفاق مي‌افتد که البته موقت است و پس يا پيش از آن خبري از آنها نيست.

رابعاً: فرض کنيم چنين باشد و حالات توحيدي و عشقي حال درس را بگيرد ـ که البته چنين نيست‌ ـ مگر چه از دست رفته است؟ جز مشتي اصطلاحات و مطالبي که احياناً پر از شبهات و شکوک است؟! ولي در برابر چه به دست آمده است؟ يقين آن هم عين اليقين و به دنبالش حق اليقين. عرب در مثلي مشهور مي‌گويد: «خذ الغايات و اترک المبادي» يعني «به اهداف بپرداز و در مقدمات نمان» پس در حقيقت معاوضة درهمي است با دينار و يا اندکي با بسيار بلکه بي‌شمار و به همين دليل است که دانشمندان آگاه هم اين حال را آرزو مي‌کردند و مي‌سرودند:

علم نبود غير علم عاشقي

مابقي تلبيس ابليس شقي [۱۵]


در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز

كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم [۱۶]

۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک

برخي کساني که دستشان از علوم رسمي دینی تهي است، گمان برده‌اند که علم ضرورتاً مقدمه سفر الي الله است و چون خود را عوام مي‌دانند، مي‌گويند:

«أين العوام و السفر الي الملک العلّام؛ يعني« بي‌سواد کجا و اين خيال‌ها!»

پاسخ اين است که

اولاً: گرچه برخي ورود به علوم شرعيه را شرط سلوک دانسته‌اند، [۱۷] اما بايد گفت: اگر مراد، دانستن شريعت به قدر حاجت (اگرچه به صورت تقليد از مجتهد اعلم) است، سخني است صحيح، ولي اين به معناي لزوم تحصيل علوم رسمي نيست و اگر مراد تخصص يا ورود در علوم رسمي است، حرفي است ناتمام، زیرا بسياري از عارفان و کاملان از متخصصان رشته‌هاي دانش‌هاي اسلامي نبوده‌اند و روشن‌ترين و محکم‌ترين دليل بر وجود شيء وقوع شيء است و اينکه گفته‌اند:

«علم حجاب است، ولي تا به حجاب وارد نشوي خرق و پاره کردن آن نتواني»

سخني است مبهم. معناي اين سخن اين است که اگر به اين حجاب گرفتار آمدي، بايد از آن بيرون بجهي که بد حجابي است و لغزشگاه مرداني بزرگ است. «العلم هو الحجاب الاکبر». نه اينکه ورود به اين حجاب شرط لازم سلوک الي الله باشد. سالک الي الله مرجع أعلمي مي‌خواهد که از او در شريعت تقليد کند و استاد کاملي مي‌خواهد که از او در طريقت تبعيت کند.


البته دو نکته اينجا هست:

اول آنكه استاد مي‌فرمود:

اگر استاد سلوکي سالک مرجع تقليد او هم باشد، بسيار بهتر است

و ديگر آنكه مرحوم قاضي مي‌فرمود:

براي دستگيري کردن بايد انسان کامل، در شريعت هم مجتهد باشد.

ثانياً: بسياري از طلاب علم و دانشمندان که قدم در اين راه مي‌نهند، خود بالوجدان مي‌يابند که در اين راه عوام‌اند. پس از جهت اين ملاک با عوام يکي هستند، يعني استاد کامل «عالم اين فن» است و اينان شاگردان ابجدخوان او در اين طريقتند.

ثالثاً: در تاريخ عرفان مواردي يافت مي‌شود که استاد سلوکي از نظر علمي از شاگردان خويش کمتر است، مثلاً شيخ اعظم انصاري شاگرد سلوکي مرحوم سيد علي شوشتري است و سيد شاگرد فقه شيخ انصاري. پس عمده، دل به راه دادن و تبعيت است و علوم رسمي چندان دردي دوا نمي‌کند.

علم رسمي سر به سر قيل است و قال

نه از او کيفيتي حاصل، نه حال [۱۸]

۵. بی معنا بودن سفر الی الله

برخي گمان برده‌اند که اصولاً سفر الي الله بي‌معناست و لذا قرب به حق را هم نزديک شدن به ثواب خداوند مانند حور و قصور مي‌دانند و قصد قربت را هم احياناً قصد امتثال فرمان‌هاي مولي معنا مي‌کنند. غافل از اينکه همة عالم در تکاپوي اويند و آدمي بالأخص در تکاپوي «هو» ست، بفهمد يا نفهمد.

«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ» [۱۹]؛ «و همه چيز به سوي خدا بازگشت داده مي‌شود».

«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِيرُ» [۲۰]؛ «و بازگشت همه به سوي خداست».

رأي اين گروه در بخش «ضرورت سفر» نقل و نقد شد.

۶. بی معنا بودن عشق به الله

گروهي گفته‌اند: عارفان مرکب سلوک را عشق دانسته‌اند و عشق به الله معنا ندارد و بدان تعلق نمي‌گيرد.

غافل از اينکه

اولاً: همة عالم عاشق خداست، چه اينکه تسبيح‌گوي اوست

و ثانياً: عشق جز به حضرت حق تعلّق نمي‌گيرد، زیرا عشق به کمال حقيقي تعلق مي‌گيرد و جز حق هيچ‌کس را کمالي حقيقي نيست. اين بحث هم در بخش «مرکب سفر» مفصل بررسي خواهد شد.

۷. نامشروع بودن ریاضات

گروهي پنداشته‌اند اين راه جز با ریاضت‌ها قابل طي‌شدن نمي‌باشد، آن هم رياضت‌هاي سختِ نامشروع، پس نبايد در آن گام نهاد.

غافل از اينکه

از دستورات شرعي رياضتي سخت‌تر وجود ندارد و جز دستورات شرعي هم رياضت ديگري در روش عرفانِ صحيح مقبول نيست. عارفان خود گفته‌اند جز از طريق شريعت به طريقت و به دنبالش به حقيقت‌ راهي نيست. البته پرداختن به دستورهاي شرعي بايد کنترل شده و با روح و اخلاص انجام شود تا اثر خاص خويش را ببخشد.

۸. خطرناک بودن راه

برخي مي‌گويند: چون اين راه همراه با خطرات شديد و فراواني است و خطر در برخي بخش‌هايش ابتلا به فرعونيت است‌ (چنانچه از شطحيات عرفا مشهود است‌)، پس نبايد بدان نزديک شد، گرچه مشتمل بر منافعي هم بوده باشد.

غافل از اينکه

اولاً: وعدة الهي حق است؛ آنجا که وعده‌هايي اين چنين داد:

«وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۲۱]؛

«هر كس تقوا پيشه سازد، خدا هميشه برايش گريزگاهي قرار مي‌دهد».

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا»[۲۲]؛

«اگر تقوا پيشه کنيد، خدا برايتان قدرت جدايي حق و باطل قرار مي‌دهد».

«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»[۲۳]؛

«آنان که در راه ما مي‌کوشند، حتماً راه‌هاي خويش را به آنها نشان مي‌دهيم».

پس بايد با قدم صدق به تقوا و جهاد اکبر پرداخت تا از همة خطرات رست.


ثانياً: پس مي‌توانيم بگوييم اسلام و ايمان هم نمي‌آوريم، زيرا مرتد و فاسق و منافق کم نيستند. مگر مي‌شود براي خطري احتمالي و قابل دفع و رفع از کمالي مسلّم چشم پوشيد.

ثالثاً: بسياري از همين راه رفته‌اند و رسيده‌اند، چرا خود را از آنان فرض نکنيم و دل به اميد خوش نداريم.

چند نکته

۱. از موانعي که برشمرديم، اين تقسيمات به دست مي‌آيد:

الف. برخي از اين موانع علمي و برخي عملي است.

ب. برخي اختياري است مانند گناهان و برخي غير اختياري مانند تربيت خانوادگي.

ج. برخي سطحي است مانند جهل قصوري و برخي ريشه‌دار مانند بدبيني ناشي از تربيت خانوادگي.


۲. آنان که از راه خدا دور و مهجورند، از ديدگاه عارفان دو دسته‌اند:

مستضعفان و معاندان. عارف و سالک مي‌کوشند تا درخور امکان دست گروه اول را بگيرند و ره بنمايند ولي نسبت به گروه دوم مي‌گويند:

با مدّعي مگوييد اسرار عشق و هستي

تا بي‌خبر بميرد در درد خودپرستي [۴]

سرّ مطلب هم روشن است. اقتضاي طبيعت راه سلوک اين است که بخل ورزيدن بر طالبْ حرام است و بخشيدن آن بر مدّعي معاندْ نيز حرام است. البته اوليا در دستگيري افراد، استعداد ذاتي و طلب و شوق فعلي آنها را هم مدّ نظر قرار مي‌دهند. اگر حکما همچون بوعلي سينا در پايان کتاب اشارات‌ بذل حکمت را به نااهل، جفا و بخلش را از اهل ناروا مي‌دانند، طبيعي است که بذل و بخل معرفت به طريق اولي اين حکم را دارد. که اگر آن علم اليقين است، اين عين اليقين و حق اليقين است.

عارف کامل آیت‌الله سید علی قاضی در پاسخ نامة يکي از شاگردان دانشمند خود [۲۵] که پرسيده بود آيا مي‌توان اذکار را به ديگري تعليم داد، نوشته‌اند:

«از دادن اذکار به غير، مضيقه‌اي نيست، ولي تا طلب صادق نديديد، ندهيد» [۲۶].

نوشتارهای مرتبط

پانویس

۱. صافات/۱۶۷ـ۱۶۹.

۲. آل‌عمران/۱۰۲.

۳. تغابن/۱۶.

۴. ديوان حافظ.

۵. يعني سوف سوف گفتن. در زبان عربي سوف با فعل مضارع ذکر مي‌شود و دلالت بر وقوع کار در آينده دارد. مثلا سوف أقرء؛ يعني بعداً مطالعه مي‌کنم.

۶. شخصي مجرد بود و مي‌گفت: اگر ازدواج کردم نمازشب‌خوان مي‌شوم. بعد از ازدواج مي‌گفت: فعلاً مستأجرم اگر خانه‌اي بخرم، نماز شب خوان مي‌شوم. خانه‌اي خريد، ولي بچه‌دار نمي‌شد و مرتب مي‌گفت: اگر خدا بچه‌اي به من بدهد، نماز شب مي‌خوانم و ... . اين يعني تسويف.

۷. علامه حسيني تهرانی، سيد محمدحسين، توحيد علمي و عيني، ص۱۲۱.

۸. سوخته، ص۲۹۸.

۹. کهف/۱۱۰.

۱۰. ديوان حافظ.

۱۱. ديوان باباطاهر.

۱۲. انفال/۴۰.

۱۳. اين حقير اين گمان را در ذهن يکي از اساتيد بسيار بزرگوارم ديدم و چه پنهان که هيچ هم نپسنديدم. يکي از شاگردان طلبه مرحوم حداد مي‌گفت: ايشان روزي به من فرمودند:

«فلاني! الان تا مي‌تواني خوب درس بخوان که اگر عشق بيايد، ديگر نمي‌تواني درس بخواني».

۱۴. لب اللباب، ص۱۳.

۱۵. كليات ديوان شيخ بهائي، ص۱۰۹ (رساله نان و حلوا)، به اهتمام سيد جواد معصومي.

۱۶. ديوان امام خميني، ص۱۴۲.

۱۷. مرحوم ملاصدرا و امام خميني و استاد سید جلال آشتياني از اين گروه هستند.

۱۸. كليات دیوان شيخ بهايي، ص۱۰۹ (رساله نان و حلوا)، به اهتمام سید جواد معصومی.

۱۹. بقره/۲۱۰ و ۵ مورد ديگر.

۲۰. آل عمران/۲۸.

۲۱. طلاق/۲.

۲۲. انفال/۲۹.

۲۳. عنكبوت/۶۹.

۲۴. ديوان حافظ.

۲۵. مرحوم آیه الله سيد محمدحسن الهي تبريزي برادر علامه طباطبايي.

۲۶. قاضی، سید محمدحسن، صفحات من تاریخ الاعلام فی النجف الاشرف، ج۱، ص۲۱۴.

عناوین دیگر این نوشتار
  • موانع سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • موانع سلوک
  • موانع سفر
  • موانع شروع سفر
مربوط به دسته های:آفات سیر و سلوک -