عرفان مثبت و عرفان منفی، یک جعل اصطلاح است و از مصطلحات علمی متعارف نیست؛ سوالیکه در بادی امر به ذهن میآید اینست که: آیا این اصطلاح یک عبارت پارادوکسیکال نمیباشد؟ و آیا ممکن است عرفان غیرمثبت باشد؟
متن ذیل برگفته ای از دو جلسه سخنرانی استاد آیةالله حاج شیخ علی رضایی در موضوع شاخصههای عرفان مثبت و عرفان منفی میباشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
قبل از ورود به بحث عرفان مثبت و عرفان منفي توضيحاتي به عنوان مقدمه لازم است:
بحث از شاخصه های مثبت و منفی عرفان ضروری است؛ زیرا:
وجه اول: عرفان به فطرت بشری گره خورده است امور فطری نادیده انگاشتنی نیست، شاید قابل تحریف باشد، اما قابل نفی مطلق نیست. امور فطری چون با انسان گره میخورد در سرنوشت زندگی آدمی نقش دارد هم در این دنیا و هم در آخرت. قهراً اگر به تحریف یا انحراف کشیده شد انسان و انسانیت خسارت میبیند. این که امیرالمؤمنین علیه السلام هدف اصلی بعثت انبیا (صلوات الله علیهم اجمعین) را اثاره و برانگیختن دفینههای عقول (یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ العُقُول) معرفی کرد به همین جهت است که اگر امور فطری به انحراف و تحریف کشیده شد انسانیت در معرض خطر قرار میگیرد.
وجه دوم: با نادیده گرفتن این بحث، انسان شناسی که موضوع علوم انسانی است ناقص مطرح میشود، اگر بحث عرفان و گرایش به غیب و کشف غیب، امر فطری است و این امر فطری نادیده گرفته شد انسان شناسیما ناقص خواهد بود و قهراً موضوع آن پیراسته و پالایش شده نیست.
وجه سوم: اگر این بحث نادیده انگاشته شود دین شناسی ما هم ناقص خواهد بود، زیرا بدون شک بخشی از همه ادیان الهی عرفان است، حال در بعضی از ادیان پررنگتر مطرح میشود مثل اسلام و در رتبه بعد مسیحیت، در بعضی از ادیان کمرنگتر مثل یهودیت، ولی به هر حال دینی که استنادی به حق داشته باشد (مانند ادیان ابراهیمی) و از این بُعد خالی باشد نداریم. پس اگر دین شناسی ما بخواهد ناقص نباشد حتما باید این بحث مورد عنایت قرار بگیرد.
وجه ضرورت چهارم: موقعیت فعلی ای است که ما در جهان امروز داریم به ویژه پس از انقلاب اسلامی ایران، چه در جهان و چه در منطقه و ایران؛ بحث عرفان و عرفان گرایی تعمیقی مضاعف یافته و در همین راستا است که عرفانهای منفی رقیب، عرفانهای نو ظهور که به نام عرفانهای وارداتی امروزه شناخته میشود خودنمایی میکند. لذا اصل بحث ضرورتش قابل تردید نیست.
واژه عرفان حداقل داراي چهار اطلاق است. به اين معني كه واژه عرفان گاهي به معناي سير و سلوك عملي است كه از مقوله عمل است و گاهي اوقات از مقوله علم و معرفت است كه باز داراي دو اطلاق ميباشد. گاهي عرفان بر نوعي معرفت شهودي و كشفي كه محصول و دستاورد سير و سلوك عملي است اطلاق ميشود كه نتيجه عمري سير و سلوك و ریاضت شرعي است و گاهي نيز عرفان به معناي صرف علم با همان مبنايي كه امروزه در مجامع آكادميك و حوزوي از علم ميشناسيم ميباشد.
عرفان به معناي آخر داراي دو شعبه عرفان نظري و عملي ميباشد. عرفان عملي عرفاني است كه متكفل تبيين مراحل عملي سلوك الي الله ميباشد كه معروفترين كتاب در اين باب كتاب منازل السائلين خواجه عبدالله انصاری با شرح عبدالرزاق كاشاني ميباشد.
و علم عرفان نظري علمي است كه تبيين كننده ديدگاههاي جهان شناسانه عارف است.
شايان ذكر است كه اقسام چهارگانه فوق الذكر با يكديگر از همه اطراف تلازم ندارند بدين معني كه اگر چه معرفت الله كه در نتيجه شناخت كشفي ـ شهودي است اقسام ديگر عرفان را در درون خود دارد اما بر عكس آن تلازم ندارد يعني ممكن است شخص علم عرفان نظري بداند اما اهل معرفت نباشد مانند جناب شيخ الرئيس كه صاحب متن نمط العارفين است و يا ابن حمزه فناري كه عارف بسيار قويدست در عرفان نظري است در حاليكه قاضي دولت طاغوت نيز ميباشد. و يا مثلاً سلسله عرفای اخير مکتب نجف كه از مرحوم آیة الحق آقا سيد علي شوشتري شروع شده و تا عصر ما امتداد یافته و اين بزرگواران در عرفان عملی کامل و قوي دستند اما شاید برخی از ایشان در عرفان نظري اصطلاحي چندان قوت دست ندارند. (مرحوم استاد آشتياني چنین نظری داشتند).
عرفان مثبت و عرفان منفی، یک جعل اصطلاح است و از مصطلحات علمی متعارف نیست؛ سوالیکه در بادی امر به ذهن میآید اینست که: آیا این اصطلاح یک عبارت پارادوکسیکال نمیباشد؟ و آیا ممکن است عرفان غیرمثبت باشد؟
جواب آنست که اگرعرفان را مطلق گرایش به غیب و کشف آن معنا کنیم، این عبارت تناقض نیست و صحیح میباشد؛ ولی اگر عرفان را همان عرفان حقیقی و معرفت الله در نظر بگیریم، قطعا تناقض است و عرفان منفی نداریم. چون امروزه عرفان در اصطلاحی عام به کار می رود و بحث از عرفانهای کاذب رواج یافته است در اینجا از این اصطلاح استفاده میشود.
نكته ديگر اين كه در گذشته عرفان و تصوف مترادف با يكديگر بوده اما امروز، حداقل در ميان علماي شيعه، معمولا اصطلاح تصوف با عرفان و اصطلاح متصوفه با عرفا تفاوت دارد.
امروزه عارف به كسي گفته ميشود كه اهل سير و سلوك با حفظ همه مباني شرعي است. به عبارت ديگر عارف حقيقت را پايان طريقت و طريقت را زير مجموعه شريعت ميداند. اما صوفي معمولاً به شخصي گفته ميشود كه داراي رفتارها و آدابي است كه از گذشته در دستها بوده و خلفاً عن سلف حفظ شده است و التزام عمليش به شريعت كامل نيست؛ و گاه حتي از سنت كوتاه كردن شارب، سر بر ميتابد.
پس از مقدمات جا دارد که ابتدا به عوامل انحراف در عرفان و سپس شاخصه های عرفان مثبت و منفی بپردازیم.
اين عوامل را ميتوان به دو بخش دروني و بيروني تقسيم نمود.
عامل دروني انحراف در عرفان را علما تعبير به «ارادت» ميكنند. يكي از اركان عرفان مقوله «ارادت» است.يعني سالك بايد مريد باشد و اين يك مقوله خاصی است كه با محبت، مودت، رفاقت و صداقت و… تفاوت دارد و سخن اهل عرفان در مورد سالكي كه شاگردي ميكند اينست كه بايد در برابر استاد كالميت بين يدي الغسال باشد و شعار سالك يكسر اين باشد كه:
از تو به يك اشارت
از من به سر دويدن
بنابراين ارادت يك مقوله بسيار شيرين براي نفس آدمي است و در عين حال مانند چاقوي دولبه بسيار خطرناك است. به همين دليل است كه در مورد انتخاب و اختيار استاد، اهل معرفت بسيار سخن گفتهاند و حتي تأكيد ميكنند كه اگر استاد طيالارض داشت؛ طيالسماء داشت، اخبار از غيب كرد؛ روي آب راه رفت؛ اين كارها هيچ كدام دليل بر كمال نيست. چون اين كارها در مراحل مكاشفات روحيه حاصل ميشود و از اين مرحله تا مرحله كمال كه مرحله مكاشفات ذاتي است، فرسنگها فاصله است.
جاي تأسف دارد كه اگر چه در مقام نظريه پردازي و گفتار در باب دقت در انتخاب استاد بسيار تأكيد شده است اما در عمل اينگونه رفتار نشده است. تاريخ عرفان نشان ميدهد چون آدمي نسبت به مسائل ماوراء الطبيعه دستي خالي دارد، بصرف مشاهده كوچكترين امر غير عادي دل ميبندد آن هم در حد ارادت. كه در اين صورت هم مريد از بين ميرود و هم مراد. از این بیان می توان یکی از شاخصه های عرفان منفی را نیز کشف نمود.
عامل بيروني انحراف عرفان، استفاده ابزاري دشمنان دين از برخي مقولههاي داخلي عرفان است، همانطور كه ميدانيم در عرفان مفاهيمي از قبيل عزلت توجههاي دروني، خلوت، عدم توجه به غير خدا وجود دارد كه در صورت تبيين صحيح آن مفاهيم ارزشي هستند اما دشمنان اسلام به ويژه يهوديت از همين مفاهيم با تفاسير نامطلوب بالاترين استفاده را كرده است. بنحويكه امروزه در سطح جهان شاهد رگههاي بسيار قوي تصوف در همه كشورهاي اسلامي هستيم. كه متأسفانه برخی از آنها اصلاً در جهت اعتلاي كلمه الله نيستند.
اين دو عامل دروني و بيروني باعث گشته تا انحراف در سطح مسائل عرفاني نسبت به ساير دانشهاي اسلامي و نسبت به برخي ديگر از فرقههاي اجتماعي گستردهتر باشد، با توجه به اين مقدمه نگارنده نكاتي را در ارتباط با عرفان منفي عرضه داشته كه قهراً آنچه در مقابل اين نكات وجود دارد به عنوان عرفان مثبت قابل طرح ميباشد.
عرفان منفي در حوزه علم و اعتقاد و در حوزه عمل و رفتار لا اقل به بیست ضعف مبتلا است كه در ادامه به ويژگيها و مميزات هر يك در دو ناحيه علم و عمل ميپردازيم. البته باید توجه نمود که مثبت و منفی بودن عرفان یک مفهوم تشکیکی است و هر چه عرفانی از شاخصه های منفی به دور باشد به عرفان حقیقی نزدیکتر میشود.
۱ـ عرفان مثبت به حقانیت وحی و کشف معصوم معتقد است و آن را محور قرار می دهد و در آن كشف و شهود يك انسان كامل به عنوان مبدا مطرح است.در مقابل عرفان منفي عرفاني است كه در مبادي آن، بجاي كشف و شهود كامل و سالم، عقايد فردي، گروهي و مذهبي جايگزين شود و با آن حقائق توجیه میشود.
از همين دسته است جمله نامربوطي كه خطبه شقشقيه علي بن ابي طالب علیه السلام را از شطحيات ميداند؛ همانطور كه مشاهده ميشود در اين جا عقايد فردي و گروهي مذهبي جاي كشف سالم نشسته است. و چون آن فرد از اهل تسنن است و اين خطبه صراحت در تخطئه خلفاي غاصب دارد، لذا اين چنين تعبير مينمايد.
۲ـ عرفان منفي عرفاني است كه از تحليلهاي عقلی و دقت نظرهاي خردورزانه صاحبان خرد خود را مستغني دانسته و به خود اجازه گفتن حرف خلاف عقل بدهد. برخی از عرفا در تاریخ هر كجا مبحث قدري دقيق و عميق گردد و به كشف گره خورد در موردش ميگويند: هذا طور وراء طورالعقل.
صدرالمتألهين در جواب اين جمله ميفرمايد: چه عقلي؟ چرا ما عقل خالی از وهم را محروم بدانيم؟ عقل كار كرده رياضيت كشيده چرا نتواند سرك بكشد و آنچه را كه عارف ميبيند اثبات نمايد؟ پس اگر مراد آنست که این سخنی غیر عقلانی است این حرف خطا و نشانه عرفان منفی است.
ولی اگر مراد اینست که فهم برخی از مسائل برای عقل دشوار است و عقل آغشته به وهم از فهم آن عاجز است سخنی حق است؛ زیرا گاه قرنها زمان برده که فلاسفه توانسته اند مشکلی علمی را حل کنند گرچه مشکل بودن راه سخنی است و بسته بودن راه سخن دیگر.
۳. در نتیجه شاخصه های پیشین، عرفان مثبت بر فهم مذهب صحیح تاکید دارد و بخلاف عرفان منفی، فرامذهبی و فرادینی نیست در حالیکه عرفان منفی میگوید: مذهب عاشق زِ مذهبها جداست و تقیدی به مذهب خاص ندارد.
۴. عرفان مثبت اساس عرفان، یعنی نظریه وحدت وجود را به گونهای صحیح تقریر میکند؛ ولی در عرفان منفی توحید غلط و یا ناقص تقریر میشود و همین است که در بسیاری از رشتههای تصوف و عرفان به جهت تقریر غلط نظریه وحدت وجود با اتحاد و حلول و جهان خدائی روبرو میشویم.
در عرفانهای منفی چون علم کمرنگ است معمولا توحید نیز درست فهمیده نمی شود. وحدت وجود حقیقتی بسیار عالی است و لذا یا شخص باید رسیده باشد تا آن را صحیح بفهمد و یا با تأملات عمیق عقلی بدان برسد و حتی بزرگان علم نیز گاهی آن را اشتباه میفهمند؛ به عنوان مثال مرحوم سید احمد کربلائی در طی هفت نامه تلاش میفرمود به امثال مرحوم کمپانی اینرا بفهماند که آنچه شما از وحدت وجود میفهمید نادرست است و حرف عرفاء نیست؛ یعنی بحث آنقدر دقیق است که کسی چون مرحوم کمپانی نیز در فهم دقیق و صحیح آن دچار لغزش شده است تا اینکه بعدها یکی از شاگردان مرحوم قاضی بحث را با محقق اصفهانی (کمپانی) ادامه دادند و مطلب را برای ایشان منقح فرمودند.
۵. پنجمين مميزه عرفان منفي آنست كه در فهم دين به روز نباشد. توضيح اينكه فهم ديني مانند ساير فهمها تكامل ميپذيرد و شرايط زمان، مكان، پيشرفتهاي علمي و حتي پيشرفتهاي ابزاري در تكامل فهم دين بسيار تأثيرگذار است بنابراين اگر فهم ديني به روز نباشد قهراً مباني عرفاني او نيز به روز نخواهد بود. به عنوان مثال اگر منابع حديثي پالايش گردد ممكن است بخشی از عرفان ما دستخوش تغيير شود كه در اين صورت عرفان منفي عرفاني است كه بهراسد از اينكه مبادا بعضي از آنچه كه به او معتقد است از بين برود.
۶. عرفان مثبت تاویلگرائی افراطی ندارد و ضوابط تاویل را رعایت میکند مثلا ارتباط ظاهر با باطن قرآن را حفظ میکند درحالیکه در عرفان منفی چنین نیست و تاویلات افراطی انجام میدهد.
۷. عرفان مثبت به عالمان دین و فقهائی که اهل عرفان نیستند بدبین نمیشود؛ اما عرفان منفی به علماء دینی بدبین میشود و احیانا بیاعتنائی یا کماعتنائی میکند؛ خدا رحمت کند عارف بزرگ مرحومشیخ محمد بهاری (عارف بزرگ همدانی) در کتاب تذکرة المتقین به صراحت نوشتهاند که اول مصیبتی که دامن سالک را میگیرد -اگر دقت لازم را نداشته باشد- این است که به علماء و فقهاء بدبین میشود؛ به عنوان مثال چون به کشف و شهودی رسیده، فقهاء در نظرش خورد و کوچک جلوه میکند.
۱. عرفان منفي عرفاني است كه عرفان را مقدمه چيز ديگري غير از خداوند قرار ميدهد بر خلاف عرفان مثبت كه عرفان هم مقدمه خداست. در اين باره در نمط العارفين بوعلي سيناابن سینا به تعبير بلندي اشاره دارد بدين مضمون: «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني» يعني، هر كس به سراغ عرفان به خاطر خود عرفان برود مشرك است! با اين تعبير پر واضح است جايگاه كسانيكه به سراغ عرفان ميروند به جهت مريدداري و جلب مستمع و تكديگري و… چه خواهد بود.
در نتیجه همین مسأله یکی از تفاوتهای مهم عرفان منفي با عرفان مثبت در مسير حركت آنست كه در عرفان منفي گاه هدف تقويت نفس است در حالي كه در عرفان مثبت هدف فناء نفس و لقاء الله ميباشد.
تفاوت ميان عرفان مثبت و تصوف باطل نيز در همين قسمت پديدار ميگردد؛ بدين معني كه در برخی فرق تصوف مانند عرفان منفي تمام تلاشها در جهت تقويت نفس است تا نفس بتواند كارهاي خارقالعاده انجام دهد و از خود ظهور و بروز داشته باشد. در عرفان منفي شخص چلهنشيني ميكند، اربعين ميگيرد، گوشت نميخورد، صمت ميگزيند، رهبانيت دارد تا نفسش قوي گردد، نظير رفتار مرتضاين هندي كه چهل روز او را دفن ميكنند و بعد از چهل روز قبر او را ميشكافند و او بلند ميشود و به زندگي عادياش ادامه ميدهد كه اين رفتارها شرك محض است بر خلاف عرفان مثبت كه در صدد فناء نفس است و اصلاً در پي ظهور و بروز نيست.
۲. گذشته از آنکه عرفان مثبت به مسیری مقابل خدا چون دنیا و تقویت نفس دعوت نمی کند، عرفان مثبت مَرتَبَت عرفان را نیز در مسیر الهی حفظ میکند و بخلاف عرفان منفی آنرا به اخلاق و یا حداکثر اخلاق عرفانی فرو نمیکاهد. این مسأله کار خیلی سنگینی است. متأسفانه زیاد شده که کسی را که به دنبال اخلاق است به اشتباه عارف معرفی میکنند؛ به نام عرفان، و به کام اخلاق؛ این انحراف است. در عرفان مثبت تأکید داریم که مرتبت و جایگاهش حفظ شود و در همان مثبت به مادون مقام فناء دعوت نکند و به کمتر از لقاء الله قناعت نورزد.
۳. عرفان منفي عرفاني است كه در عمل به جاي تأكيد بر روي قرآن و سنت و تجربه سلوكي بر روي آداب و عادت من عندي تأكيد كند. امروزه براي خيلي از فرق تصوف بلند كردن موي سر و بلند كردن شارب از اركان عرفان و تصوف گشته است. بدين معني كه بعنوان مثال اگر شارب او را كوتاه كنند مثل اينست كه سلوك او از بين رفته است اين همان عرفان منفي است و به عبارت ديگر بايد گفت که در اصطلاحی همان تصوف فعلي است.
عرفان مثبت در ناحيه عمل يك اصل كلي دارد و آن اينكه حقيقت در پايان طريقتي است كه زير مجموعه شريعت باشد و لذا در جايي كه شريعت وجود نداشته باشد قهراً طريقتي نيز نميماند.
۴. چهارمين ويژگي عرفان منفي آنست كه در او فاصله معصوم از غير معصوم از بين برود و يا كم رنگ شود. در مقابل عرفان مثبت كه اين فاصله را كاملاً حفظ مينمايد، و غير معصوم را بر فرض انسان کامل بودن نیز خالي از نوعی سهو و خطا در مسائل علمی نميداند و لذا به غیر معصوم در مسائل علمی تعبد صد در صد ندارد.
۵. عرفان مثبت تخصص فقیهان را ارج مینهد و بر تقلید از مرجع اعلم تاکید میورزد؛ اما عرفان منفی چون به علمای ظاهر بدبین است، تخصص فقیهان را ارج نمینهد و در عمل یا اصلا اهل تقلید نیست و یا لزوما اهل تقلید از اعلم نیست؛ بلکه بر اساس سلیقه تقلید میکند.
۶. عرفان منفي عرفاني است كه ذوابعاد بودن دين را ناديده بگيرد و بخشي از ابعاد دين، بخش ديگر را ذبح و يا كمرنگ كند. توضيح بيشتر آنكه بشر داراي ابعاد گوناگوني از قبيل جسم، ذهن، قلب، روح، خردورزي، احساس و عواطف و گرايشات ميباشد. و براساس همين معجون پيچيده دين نيز داراي ابعاد گوناگوني است تا بتواند ابعاد انساني را سيراب نمايد. و لذا نبايد ابعاد مختلف آدمي ناديده گرفته شود. در حالي كه در عرفان منفي، صرفاً بر مطالب عرفاني تأكيد ميگردد و به اسم تأكيد بر بخشي از ابعاد دين، بخش ديگر ناديده گرفته ميشود.
به عنوان نمونه يكي از مشكلاتي كه در عرفان منفي مطرح است اين است كه عرفان به گونهاي بر مطالب عرفاني تأكيد ميكند كه بعد حماسه دين از بين ميرود. مانند شكلي كه الآن كشور پاكستان با آن مواجه است. بديهي است همانطور كه با تأكيد بر جهاد و حماسه، بريدن از جهاد اكبر به معني عرفان مطلوب نيست؛ با تأكيد بر جهاد اکبر ناديده گرفتن جهاد اصغر نيز نامطلوب است. بلكه حماسه در كنار عرفان و عرفان در كنار حماسه مطلوب است.
۷. هفتمین آفت عرفان آنست كه مفاهيم ارزشي آن بگونهاي غلط تفسير شود. به عنوان مثال «عزلت» واژهاي است كه در روايات بسياري مورد تأكيد قرار گرفته است و علماي اخلاق و عرفان از آن تعبير به «كن فيهم و لاتكن معهم» مينمايند. يعني اينكه سالك بايد از طرفي مانند ساير افراد در جامعه با حفظ شرائط منشأ اثر باشد و از طرف ديگر با توجهات دروني و تأملات سلوكي متوجه جاي ديگر باشد. اين معناي صحيح عزلت است كه با رهبانيت فاصله بسياري دارد لكن در عرفان منفي ممكن است به رهبانيت تفسير گردد.
۸. عرفان مثبت به سلسله داشتن معتقد نیست و یا لااقل آنرا ضروری نمیداند و حال آنکه در عرفان منفی به سلسله اعتقاد کامل دارند و تصور بر این است که در عرفان نیز مانند سلسله سندی که در روایات وجود دارد، باید حتما سلسلهای وجود داشته باشد تا برسد به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در این راستا نیز چون گاهی سلسله با نقصان و انقطاع مواجه میشود و کسی را ندارند بالاجبار افرادی را جایگزین میکنند که دارای مقام عارفانهای هم نیستند.
۹. عرفان مثبت به دنبال شایستهسالاری میباشد نه روابط سببی یا نسبی؛ لذا بزرگان عرفان اگر احساس میکردند کسیکه شایسته باشد وجود ندارد کسی را برای بعد از خود معرفی نمی کردند؛ ولی در مقابل، عرفان منفی اینگونه نیست و بعضا دیده شده قطب فرقهای بعد از خود، پسرش را که ۱۴ سال بیشتر ندارد و به سن تکلیف هم نرسیده به عنوان قطب انتخاب کرده است.
۱۰. عرفان مثبت تعادل دارد و از مبالغه در شان افراد دوری میکند و حال آنکه در عرفان منفی این مبالغه در حد افراط وجود دارد و افراد در مدح دیگران بدون داشتن مستند علمی چیزهائی می گویند که قابل اثبات نیست و بلکه گاه قابل رد است.
۱۱. عرفان مثبت بر کمال استاد و یا لااقل مجاز بودنش از طرف انسان کامل تاکید دارد؛ کامل هم در اصطلاح عرفان به کسی گویند که اسفار اربعهاش تکمیل است و یا لااقل به فناء – آخر سَفَر اول - و بعد به بقاء رسیده است؛ اما در عرفان منفی مفهوما و یا مصداقا اینچنین نیست یعنی یا اصلا بر کمال استاد تاکید نمیورزند و یا در تعیین مصداق دچار مشکلاند و دقت لازم را ندارند مانند همان جانشینی پسر ۱۴ ساله به عنوان قطب بعد از خود که در قبل بیان شد.
۱۲. عرفان مثبت از شطحیات به دور است و یا لااقل اگر شطحیاتی دارد آنرا توجیه نمیکند و به اشتباهات خود معترف است.
۱۳. عرفان مثبت عرفان را عام و همه را قابل آن میداند؛ مرحوم علامه طهرانی میفرمودند: راه عرفان جاده اصلی دین بوده ولی آنقدر مردم این راه را نرفتند تا اینکه جاده حاشیهای شده است؛ ولی در عرفان منفی عرفان را از ابتدا فقط مخصوص افراد خاصی میداند.
نكتهاي كه در اين قسمت شايان ذكر است آنست كه دستوراتي كه عارف واقعي به شاگردان خود ميدهد از سه حالت خارج نيست:
اول: يا اينكه از قرآن اخذ شده است مانند اينكه به سالك دستور ميدهد كه قبل از طلوع و غروب ذكر «سبحان الله» بگويد كه اين نص قرآن است؛ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوب (سوره ق، آیه ۳۹)
دوم: و يا اينكه از سنت گرفته شده است مانند اينكه به سالك دستور ميدهند كه روزي هزار بار ذكر «لا اله الا الله» بگويد كه در روايات نيز اين مطلب آمده است.
سوم: و گاهي بعضي از دستورات منوط به تجربه سلوكي است. توضيح اينكه به عنوان مثال عارف با استفاده از داستان حضرت يونس و بر اساس تجربیات سلوکی خود یا دیگر اولیا و برکاتی که از آن مشاهده نموده اند، روزي ۴۰۰ بار ذكر يونسيه را تجويز مينمايد و يا اينكه با استفاده از روايات كراهت خوردن گوشت، خوردن بيش از دو يا سه بار در هفته را ممنوع مينمايد. اينها تجربيات سلوكي هستند كه بسيار ارزشمند نيز ميباشد و هيچگونه منع شرعي و قانوني و ديني نيز ندارد و لذا در اين زمينه هيچگونه نقدي بر عرفان مطرح نيست. البته پر واضح است كه این تجربیات، اعمال و آداب و توصيههای من عندي و خلاف دين نیستند مانند مو يا شارب بلند كردن و… .
نكته آخر كه در حقيقت درد دلي است آنكه متأسفانه حوزههاي علميه از مسأله تصوف و عرفان در جهان اسلام غافلند. طبق آماري كه در دست است طي چند سال اخير ۹۵% كسانيكه در كشورهاي غربي، اروپائي و آمريكا به اسلام گرايش پيدا كردند از دريچه عرفان و تصوف بوده است يعني در غرب كمتر كسي به وسيله كلام، فلسفه، فقه و اصول به اسلام گرايش پيدا نميكند.
در تمامي كشورهاي جهان گرايشهای عرفاني وجود دارد فرق متصوفه در حال تسخير جهان ميباشند و جمعیت فرق تصوف اهل تسنن را حدود پانصد ملیون نفر میشمرند. در حاليكه حوزههاي علميه غافل است. نه الگو ميدهد، نه كتاب مينويسد نه كتاب تدريسي و نه كتاب تخصصي و اصلاً بطور كل غافل هستيم. در حاليكه ميتوان با استفاده از اين حربه حتي بر مسائل غير عرفاني نيز كارگزار و تأثيرگذار بود. در جهان امروز در مسائل ديني، حرف اول از آن عرفان و تصوف است، و حوزههاي علميه بايد با پالايش اين بخش و عرضه صحيح آن و استفاده بهينه از آن التفات ويژهاي به آن نمايند.
اولين قدم آنست كه در حوزههاي علميه به جد رشته عرفان بصورت يك رشته تخصصي مطرح شود و خوش ذهنترين طلاب به اين رشته گسيل شوند. بنيانگذار انقلاب و مروج عرفان اصيل در عصر ما در نامه خود به گرباچف نوشتند: « ديگر شما را خسته نمىكنم و از كتب عرفا و بخصوص محيى الدين ابن عربى نام نمىبرم؛ كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تنى چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهى قم گردانيد، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطيف باريكتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، كه بدون اين سفر آگاهى از آن امكان ندارد».
قدم بعدي آنست كه بايد بزرگان حوزه نيز به اهميت اين موضوع واقف شوند و بدانند كه امروز عصر اكتفا به فقه و اصول نيست و يا اينكه لااقل در خارج كشور با فقه و اصول نميتوان گرايش جوانها به اسلام را جذب كرد؛ زيرا امروز هر كس به طرف دين روي ميآورد نوعاً از مقوله عشق و معرفت و محبت جذب ميشود؛ اما متأسفانه چون برخی از مسؤولين امر نه آمار در دست دارند و نه از مسائل جهاني در اين زمينه مطلعاند از آن غافلند.