عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

مغبچه

مغبچه در لغت یعنی فرزند مغ و در اصطلاح عرفانی مرشد حقیقی باشد و با پیر مغان، ترسابچه و صنم باده فروش مترادف و همان ساقی می‌باشد.

مغبچه و پیر مغان: مراد، مرشد حقیقی باشد که راهنمای راستی است و سعی او تا به حدّی است که به اقصی الغایات رسانیده و حواس خمسه را ازو دور ساخته تا به کل الجمال مراد رساند تا هدایت لم یزلی به او ملحوظ گردد. (شرح مرادات حافظ.)

مغبچه «لغتاً یعنی فرزند مغ و اصطلاحاً پسرکی که در میکده‌ها خدمت کند» (فرهنگ معین).

آری مغبچه و ترسابچه و صنم باده فروش همان «ساقی» حافظ است که برای خود، چون پیر مغان -ولی در ساحت دیگر- پایه و پایگاهی بلندی در شعر حافظ دارد. (حافظ نامه ج ۱ ص ۱۵۰)

«ترسابچه» و «صنم باده فروش» مترادف با مغبچه‌اند:

نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست

شادی روی کسی خور که صفایی دارد

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت

بر در میکده‌ای با دف و نی ترسائی

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

مغبچه در بیان فیض کاشانی:

در ازل باده کشان عهد بمستی بستند

پاس پیمان ازل داشته پیمانه زدند

راه ارباب خرد چون نتوانست زدن

بمی و مغبچه راه من دیوانه زدند

گفت حافظ چو کشید از سر اندیشه نقاب

غزلی را که ملایک در میخانه زدند

همچنین:

عنان به مستی دادیم تا چه پیش آید

ز هوشیاری رستیم تا دگر چه شود

فکنده سبحه ز دست در هوای مغبچکان

بسو منات نشستیم تا دگر چه شود

برای آنکه مگر با خدای پیوندیم

ز هر دو کون گسستیم تا دگر چه شود

همچنین:

همین نه مؤمن توحید میکند بشنو

ز سومنات مغان لا اله الا الله

نوشتهٔ‌اند بگرد عذار مغبچکان

بخط سبز عیان لا اله الا الله

جمال و زیب بتان غمزه های معشوقان

برمز کرد بیان لا اله الا الله

مغبچه در بیان حافظ:

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش

خاکروب در میخانه کنم مژگان را

همچنین:

دوش رفتم به در میکده خواب آلوده

خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده

آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش

گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده

شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام

تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده

همچنین:

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

مغبچه ای می‌گذشت راهزن دین و دل

در پی آن آشنا از همه بیگانه شد

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب

تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند

من به خیال زاهدی گوشه‌نشین و طرفه آنک

مغبچه ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

عذار مغبچگان راه آفتاب زده


اصطلاحات مرتبط: ساقی، ترسابچه، ترسا، ترسائی، پیر خرابات، تردامن، قلاش، شاهد، اهل طامات، استاد ازل.