تَردامن در اصطلاح عرفا به کسی گویند که از توحید قطرهای چشیده اما در توحید کامل نیست.
(سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))
تردامن در بیان شاه نعمت الله ولی:
دامن از تردامنان جان پدر باید کشید
دست خود از دست هر بی پا و سر باید کشید
تردامن در بیان حافظ:
سر سودای تو در سینه بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم
سنگسان شو در قدم نی همچو آب
جمله رنگ آمیزی و تردامنی
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد
تردامن در بیان مولوی:
گهی دامن براندازی، که بر تردامنان سازی
گهی زینها بپردازی، کی داند در چه بازاری؟
چشم عشاق ز چشم خوش تو تردامن
فتنه و رهزن هر زاهد و هر زاهدهای
اگر دیدی تو ظلمتها ز قوتهای این لقمه
ز جور نفس تردامن گریبانهات پاره ستی
چه باشد جرم و سهو ما به پیش یرلغ لطفت
کجا تردامنی ماند چو تو خورشید ما رایی
هر ذرهای را محرم او هر خوش دمی را همدم او
نادیده زو زاهد شده زو دیده تردامن شده
تردامنم مبین که از آن بحر تر شدم
گر گوهری ببین که چه دریاست آرزو
دامن ما گیر اگر تردامنی تردامنی
تا چو مه از نور دامانت کنم نیکو شنو
مرا ز دست منه تا سماع گرم بود
بکش تو دامن خود از جهان تردامن
جولاهه تردامن ما تار بدرید
می گفت ز مستی که تر از تار ندانم
گفتا گواه جرحست تردامن ست چشمت
گفتم به فر عدلت عدلند و بیغرامت
تردامن در بیان عطار نیشابوری:
گفت این قومند چون تردامنی
در ره دنیا نه مرد و نه زنی
تا نداند سر من تردامنی
خون دل سر در گریبان میخورم
با چنین تردامنی بس ایمنم از خشکسال
کز تر و وز خشک صد دریا میسر یافتم
بود تردامن در اول چون زنان
وآخر اندر کار تو مردانه شد
عاشقی تردامنی گر تا ابد
دامن معشوقت اندر چنگ نیست
تردامن در بیان ابوسعید ابوالخیر:
ای دل ز شراب جهل مستی تا کی
وی نیست شونده لاف هستی تا کی
گر غرقهٔ بحر غفلت و آز نهای
تردامنی و هواپرستی تا کی