قلاش در اصطلاح عرفان به کسی گویند که از دنیا دل بریده است و از هیچ چیز و هیچ کس جز محبوب باکی ندارد. (قلاش و قلندر هم معنایند یا معنایی نزدیک به هم دارند.)
(سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))
قلاش در غزلیات حافظ:
از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک
امن و شراب بیغش معشوق و جای خالی
قلاش در غزلیات شاه نعمت الله ولی :
از فنا بگذر و بقا را جو
که بقا را هم از فنا یابی
ذوق در عاشقی و قلاشی است
ذوق از زاهدی کجا یابی
همدم جام می شو ای عاشق
تا نصیبی ز ذوق دریابی
وهمچنین:
زهد بگذار و به میخانه خرام
در خرابات مغان قلاش باش
رند و قلاشیم ای زاهد برو
لا ابالی ایم ساقی می بیار
ز سرمستان بزم ما طریق عاقلی کم جو
ز ما مستی و رندی جو که هم مستیم و هم قلاش
در میکده مست و رند و قلاش
همصحبت عاشقان او باش
ای عقل تو زاهدی و ما رند
عاقل چه کند حریف قلاش
قلاش در دیوان شمس مولوی:
گریزانست این ساقی از این مستان ناموسی
اگر اوباش و قلاشی مخور پنهان و پیدا خور
ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی آهسته که سرمستم
بس رندم و قلاشم در دین عشق فاشم
من ملک را چه باشم تا تحفهای فرستم
هر صورتی که روید بر آینه دل ما
رنگ قلاش دارد زیرا که ما قلاشیم
در حلقه قلاشی زنهار تا نباشی
چون غنچه چشم بسته چون گل دهان گشاده
بده تو داد اوباشی اگر رندی و قلاشی
پس پرده چه میباشی اگر خوبی و زیبایی
سرفتنه اوباشی همخرقه قلاشی
در مصر نمیباشی تا جمله شکرخایی
همه خاموش به ظاهر همه قلاش و مقامر
همه غایب همه حاضر همه صیاد و شکاری
قلاش در مثنوی معنوی:
گفت قاضی کش بگردانید فاش
گرد شهر این مفلس است و بس قلاش
ما اگر قلاش و گر دیوانهایم
مست آن ساقی و آن پیمانهایم
اذکروا الله کار هر اوباش نیست
ارجعی بر پای هر قلاش نیست
قلاش در اشعار عطار:
بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد
در بن دیر مغان ره زن اوباش شد
زآتش دل پاک سوخت مدعیان را به دم
دردی اندوه خورد عاشق و قلاش شد
همه افسوس خواره و همه رند
همه دردی کش و همه قلاش
کم زن و قلاش و قلندر بباش
در صف اوباش برآور خروش
در عشق تو هر که نیست قلاش
دور است به صد هزار فرسنگ
دی در صف اوباش زمانی بنشستم
قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم
مرا قلاش میخوانند، هستم
من از دردی کشان نیم مستم
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
قلاش در اشعار فیض کاشانی:
در میکده دوش رند قلاش
میگفت به پاکباز اوباش
کز سرّ حقیقتم خبر ده
یک نکته بگو برمز یا فاش
قلاش در اشعار ابوسعید ابوالخیر:
ما را به جز این جهان جهانی دگرست
جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست
قلاشی و عاشقیش سرمایهٔ ماست
قوالی و زاهدی از آنی دگرست
اصطلاحات مرتبط: ساقی، ترسابچه، ترسا، ترسائی، پیر خرابات، اهل طامات، تردامن، شاهد، اهل طامات، استاد ازل.