ترسابچه (اصطلاح عرفانی) عبارتست از: ۱- مرشد کامل که تربیت یافته نظیر خود است، ۲- جاذبه ربّانی، ۳- دارویی که از عالم ارواح به قلوب و نفوس میرسد و آنها را بر اثر غلبه، از تفرقه نفوس میرهاند.
(سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))
ترسا بچه: الهام غیبی که در دل سالک فرود آید. (رساله میر سید علی همدانی در شرح مرادات حافظ)
ترسابچه مرشد کاملی دیگر که متصف به صفت ترسائى و تجرد و انقطاع بوده باشد میرسد و آن کامل را باز به کاملى دیگر تا سلسله منتهی شود به حضرت خواجه عالم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم.(رساله مشواق)
ترسابچه در دیوان شمس مولوی:
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید
خواهم که ز زنار دو صد خرقه نماید
ترسابچه گوید که بپوشان که نشاید
اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار
چون نه مهه گشتست ندانی که بزاید
ترسابچه در غزلیات حافظ:
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
و از زبان تو تمنای دعایی دارد
ترسابچه در گلشنراز شبستری:
ترسابچه در غزلیات عطار:
ترسا بچهای ناگه قصد دل و جانم کرد
سودای سر زلفش رسوای جهانم کرد
زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد
ترسا بچه آن دارد دیوانه از آنم کرد
دوش آن بت شنگانه میداد به پیمانه
وز کعبه به بتخانه زنجیر کشانم کرد
ترسابچه در دیوان شاه نعمت الله ولی:
از دیر برون آمد ترسا بچه ای سرمست
بر دوش چلیپائی خوش جامی مئی بر دست
کفر سر زلف او غارتگر ایمان است
قصد دل و دینم کرد ایمان مرا برده است
کفری وچه خوش کفری، کفری که بود ایمان
این کفر کسی دارد کایمان به خدایش هست
ناقوس زنان میگفت آن دلبرک ترسا
پیوسته بود با ما یاری که به ما پیوست
بگشود نقاب از رخ بربود دل و دینم
زنار سرزلفش جانم به میان دربست
سید ز همه عالم برخاست به عشق او
در کوی مغان با او مستانه خوشی بنشست
و همچنین:
دیشب به خواب دیدم نقش خیال رویش
دیدم که می کشیدم مستانه سو به سویش
بگرفته در کنارم ترسا بچه به صد ناز
بسته میان به زنار بگشوده بود مویش
عیسی دم است یارم ، من زنده دل از آنم
با هر که دم برآرم باشم به گفت و گویش
عالم شده منور از نور طلعت او
خوشبو بود جهانی از زلف مشک بویش
گنج است عشق جانان در کنج دل دفینه
گر میل گنج داری در کنج دل بجویش
ساقی بیار جامی بر فرق ما فرو ریز
این خرقه در بر ما لطفی کن و بشویش
مانند بلبل مست بر روی گل فتادیم
از عشق نعمت الله بنهاده روبرویش