عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

بت

بت (اصطلاح عرفانی) به معنای: ۱ـ مقصود و معشوق، ۲ـ جسم و مادّه، ۳ـ هوا و هوس، ۴ـ نفس امّاره، ۵ـ وحدت، ۶ـ مظهر عشق که عشق همان حقيقت مطلقه است، ۷ـ انسان کامل و قطب زمان.

(سیر و سلوک [طرحی نو در عرفان عملی شیعی])

بت و زنار در رساله مشواق

بت عبارت است از هر چه پرستيده شود از ما سواى حق سبحانه، خواه به اعتقاد الوهيت باشد چون اصنام كفار و خواه به اعتقاد وجوب اطاعت و تعظيم چون مشايخ كبار، و خواه بافراط محبت چون محبوبان عشاق مجازى و ساير اغيار مانند جاه و عزت و درهم و دينار، پس اگر پرستش آن از آن روست كه مظهر حق است جل و علا، و حق در او تجلى كرده به اسمى از اسماء و صفتى از صفات حسنى، آن بت عارفان است و پرستش آن، پرستش خالق آن است، چه جميع موجودات صورت‌ حق است و حق سبحانه روح همه است و از اينجا است كه گفته‌اند:

«ما رأيت شيئا الا و رأيت اللّه قبله او معه» والا بت مشركان است، و حق منزه از آن است «تعالى شأنه عما يقولون» قال اللّه تعالى: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» [۱] و قال‌ «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» [۲] يعنى: «اطاعوهم».

و گاه اسم بت را مخصوص سازند به كامل و مرشدى كه قطب زمان است چه محبوب حقيقى باعتبار جميع اسماء و صفات در او جلوه‌گر آمده و به اعتبار جامعيت پرستيده شده توجّه جميع موجودات خواه به طبع و خواه به ارادت بدو است و قبله كاينات از جميع جهات اوست و زنّار عبارت است از بستن عقد.

بت اينجا مظهر عشق است و وحدت‌

بود زنار بستن عقد خدمت‌

چو كفر و دين بود قايم به هستى‌

بود، توحيد عين بت پرستى‌

چو اشياء هست هستى را مظاهر

از آن جمله يكى بت باشد آخر

نكو انديشه كن اى مرد عاقل‌

كه بت از روى هستى نيست باطل‌

بدان كايزد تعالى خالق اوست‌

ز نيكو هر چه صادر گشت نيكوست‌

وجود آنجا كه باشد محض خير

اگر شر است در وى آن ز غير است‌

مسلمان گر بدانستى كه بت چيست‌

بدانستى كه دين در بت پرستى است‌

و گر مشترك ز بت آگاه گشتى‌

كجا در دين خود گمراه گشتى‌

نديد او از بت الا خلق ظاهر

بدين علت شد اندر شرع كافر

تو هم گر زو نبينى حق پنهان‌

بشرع اندر نخوانندت مسلمان‌

درون هر بتى جانى است پنهان‌

به زير كفر ايمانى است پنهان‌

بت ترسا به چه نورى است باهر

كه از روى بتان دارد مظاهر

كند او جمله دلها را وثاقى‌

گهى گردد، مغنّى گاه ساقى‌

ز هى مطرب كه از يك نغمه خوش‌

زند در خرمن صد زاهد آتش‌

ز هى ساقى كه او از يكى پياله‌

كند بى‌خود دو صد هفتاد ساله‌

رود در خانقه مست شبانه‌

كند، افسون‌ [۳] صوفى را فسانه‌

اگر در مسجد آيد در سحر گاه‌

نيگذارد در او يك مرد آگاه‌

رود در مدرسه چون مست مستور

فقيه از وى شود بيچاره مخمور

ز عشقش زاهدان بيچاره گشته‌

ز خان و مان خود آواره گشته‌ [۴]

يكى مؤمن دگر را كافر او كرد

همه عالم پر از شور و شر او كرد

خرابات از لبش معمور گشته‌

مساجد از رخش پر نور گشته‌

همه كار من از وى شد ميسر

بدو ديدم خلاص از نفس كافر

دلم از دانش خود صد حجب داشت‌ [۵]

ز عجب و نخوت و ناموس و پنداشت‌

در آمد از درم آن بت سحر گاه‌

مرا از خواب غفلت كرد آگاه‌

ز رويش خلوت جان گشت روشن‌

بدو ديدم كه تا خور كيستم‌ [۶] من‌

چو كردم در رخ خوبش نگاهى‌

بر آمد، از ميان جانم آهى‌

مرا گفتا كه اى شياد سالوس‌

بسر شد عمرت اندر ننگ‌ [۷]و ناموس‌

ببين تا علم و زهد و كبر و پنداشت‌

تو را اى نا رسيده از كه وا داشت‌

نظر كردن به رويم نيم ساعت‌

نمى‌ارزد هزاران ساله طاعت‌

على الجمله رخ آن عالم آراى‌

مرا با من نمود آندم سرا پاى‌

سيه شد روى جانم از خجالت‌

ز فوت عمر و ايام بطالت‌

چو ديد آن ماه كز روى چو خورشيد [۸]

بريدم من ز جان خويش اميد[۹]

يكى پيمانه پر كرد و به من داد

كه از آب و مى آتش در من افتاد

كنون گفت از مى بى‌رنك و بى‌بوى‌

نقوش لوح‌ [۱۰] هستى را فرو شوى‌

چو آشاميدم آن پيمانه را پاك‌ [۱۱]

در افتادم ز مستى بر سر خاك‌

كنون نه نيستم در خود نه هستم‌

نه هشيارم، نه مخمورم، نه مستم‌

گهى چون زلف او باشم مشوش‌

گهى چون چشم او دارم سرى خوش‌

گهى از خوى خود در گلخنم من‌

گهى از روى او در گلشنم من‌

نظر كردم بديدم اصل‌ [۱۲] هر كار

نشان خدمت آمد عقد ز نار

نباشد اهل دانش را معوّل‌ [۱۳]

ز هر چيزى مگر بر وضع اوّل‌

ميان در بند چون مردان به مردى‌

در آور زمره اوفوا بعهدى‌

به رخش علم و چوگان عبادت‌

ز ميدان در ربا گوى سعادت‌

تو را از بهر اين كار آفريدند

اگر چه خلق بسيار آفريدند

پدر چون علم و مادر هست اعمال‌

بسان قرة العين است احوال‌

نباشد بى‌پدر انسان شكى نيست‌

مسيح اندر جهان بيش از يكى نيست‌ [۱۴]

رها كن ترهات و شطح و طامات‌

خيال نور و اسباب كرامات‌

كرامات تو اندر حق پرستى است‌

جز اين كبر و ريا و عجب و مستى است‌ [۱۵]

همه روى تو در خلق است زنهار

مكن خود را بدين علت گرفتار

نگردد جمع با عادت عبادت‌

عبادت ميكنى بگذر [۱۶]ز عادت‌

پانویس

۱. بقره/ ۱۶۵.

۲. توبه/ ۳۱.

۳. در نسخه نستعليق: افسوس (ف).

۴. در نسخه نستعليق هر دو مصرع: گشتند (ف).

۵. در نسخه بياض:دلم از دانش خود صد عجب داشت‌ --- ز عجب و نخوت و تلبيس و پنداشت (ف)

۶. در نسخه بياض: چيستم من (ف).

۷. در نسخه نستعليق: نام (ف).

۸. در نسخه بياض: چو ديد آن بت كز آن روى چو خورشيد (ف).

۹. در نسخه نستعليق: ببريدم من از جان خود اميد (ف).

۱۰. در نسخه نستعليق: تخته (ف).

۱۱. در بياض: آن پيمانه پاك (ف).

۱۲. در بياض: اين كار و در نسخه ديگر كما في المتن (ف).

۱۳. در بياض: نباشد اصل دانش در نسخه كهنه: نباشد اهل دانش را مأول (ف).

۱۴. در بياض: مسيح اندر دو عالم جز يكى نيست (ف).

۱۵. در نسخه نستعليق كبر و ريا و بت پرستى است (ف).

۱۶. نسخه نستعليق: بگذار عادت (ف).

مربوط به دسته های:اصطلاحات عرفانی - زبان سلوک -