بلبل یا هزار، مرغ چمن، مرغ خوشخوان، مرغ سحر، عندليب، نام مرغی است از تيره گنجشکها با چهچهه دلانگیز و نغماتی موزون. و از قهرمانان هميشه حاضر غزل فارسی به ويژه غزل سعدی و حافظ.
بلبل: [مراد، عارف فانی است که مدام به ذکر حق و در فکر اوست و از نفس امّاره فارغ البال گشته به یاد حق تعالی مشغول است و ایشان را شبخیز و سَحَرخوان نيز خوانند.(رساله مشواق)]
بلبل نام مرغی از تيره گنجشکها. به عکس چهچهه دلانگيزش رنگ بال و پر آن زيبائی خاصی ندارد ... بلبل از قديم الايام به سبب چهچهه دلانگيز و نغمات موزونش در ادبيات، خاصه ادبيات شرقی و بخصوص ادبيات فارسی، مقامی بلند داشته است. از زمان آريستو فانس تاکنون کوشش در تحليل نغمههای آن به سيلابها به عمل آمده، ولی هنوز توفيق حاصل نشده است (به تلخيص از دايرةالمعارف فارسی). بلبل از قهرمانان هميشه حاضر غزل فارسی به ويژه غزل سعدی و حافظ است. به نامهای گوناگون خوانده میشود: «هزار» (که کوتاهشده هزاران داستان يا هزار دستان يا هزارآوا است) مرغ چمن، مرغ خوشخوان، مرغ سحر، عندليب.
بلبل به سه صفت معروف است:
۱) عاشقی و شيدائی (معشوق او گل است):
فکر بلبل همه آنست که گل شد يارش
گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش
بنال بلبل اگر با منت سر ياريست
که ما دو عاشق زاريم و کار ما زاريست
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
[و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت]
۲) فصاحت و سخنوری:
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود
اينهمه قول و غزل تعبيه در منقارش
بلبل ز شاخ سر و به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
چو عندليب فصاحت فروشد ای حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
زبور عشقنوازی نه کار هر مرغيست
بيا و نوگل اين بلبل غزلخوان باش
۳) خوشنوايی، گاه با دعوت به عيش و طرب:
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
[علاج کی کنمت آخرالدواء الکی]
صفير مرغ بر آمد بط شراب کجاست
[فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید]
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
[هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا]
بلبل در شش بيت از يک غزل هشت بيتی حافظ به مطلع «رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی» حضور دارد نيز- مقاله «بلبل» در دايرةالمعارف اسلام).
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
[ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت]