در ارتباط با منازل سفر الی الله از جهات گوناگون میتوان بحث کرد که ما به پارهای از مهمترین جهات میپردازیم:
شناخت منازل سلوک و احکام عمومی و احکام خاصّ آن فوائد مهمی را به دنبال دارد. برخی از این فوائد عبارتند از:
در بحث آینده خواهیم گفت که مقامات و منازل سلوک مشابهاتی دارند، همانند: «شطح مغلوب»، «بَوح واجد»، «رمز متمکّن» [۱] و ... . سالک باید با شناخت دقیق مقامات سلوک، آنها را از مشابهاتشان فرق بنهد تا گرفتار مغالطهٔ «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات»[۲] نگردد.
هر مرتبهٔ سلوک احکامی مخصوص دارد و سالک باید با شناختن مراحل سلوک، احکام مخصوص هر مرحله را بشناسد تا گرفتار «زندقه» و انکار حق نگردد. در بحث «راهنمای سفر» گفته شد که یکی از علل نیاز به استاد کامل همین است. حکما معتقدند هر مرتبه از وجود حکمی دارد و «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی»[۳].
در این بحث باید گفت: هر مرحله از سلوک حکمی دارد، گر حفظ مراحل نکنی، زندیقی. به همین جهت برخی کارهای مباح و روا در مراحل آغازین سلوک، در مراحل میانی یا پایانی مکروه و حرام شمرده میشود و به همین خاطر گفتهاند:
«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛
«کارهای پسندیدهٔ خوبان برای پیشتازان و مقرّبان زشت به حساب میآید».
انسانی که به سلوک میپردازد، اگر از منازل راه اطلاعی نداشته باشد، ممکن است با مشاهدهٔ حالاتی در خود به کمال خویش یقین کند با اینکه آن حالات از آثار منازل بین راه ـ و نه از آثار مقصد ـ است.
استاد به سالک نوپایی که پس از اربعین اول توقع کشف و کرامات داشت، به طنز فرموده بود:
در روایت است که جاهل دو رکعت نماز که میخواند، توقع دارد به او از جانب پروردگار وحی شود!
داستان عارف فقیه مرحوم سید جمالالدین گلپایگانی در این زمینه مؤید است [۵].
مسافری که مقصدی دارد، اگر از راهِ رسیدن به آن مقصد آگاه باشد، با قدم اطمینان به سفر میپردازد و اگر راه را نداند یا در آن شک داشته باشد، هیچگاه با قدم اطمینان گام برنمیدارد و در نتیجه یا سیرش متوقف میگردد و یا به کندی میگراید.
تذکر
همین فوائد مهم موجب گشته که در موضوع «منازل راه» عرفا کتابهای متعددی را بنگارند. در ضمنِ بحث، اسامی برخی را یادآور میشویم.
اینک باید برخی اصطلاحات عرفانی را تفسیر کنیم، زیرا تا این اصطلاحات روشن نشود، بحث را نمیتوان پی گرفت. البته فقط به اصطلاحاتی میپردازیم که با بحث «منازل سفر» ارتباط دارد.
سالک که به درجهای از درجات سلوک همانند توکل، تسلیم، رضا و ... میرسد، اگر در آن درجه دارای ثبات باشد، آن درجه برای او «مقام» محسوب میگردد و اگر آن درجه ملکه نشده، بلکه به صورت حالِ گذرا برای او تحقق دارد، «حال» به حساب میآید.
مقام را مقام گفتهاند: «لإقامهٔ السالک فیه»؛ «بدان خاطر که سالک در آن مقیم است»
و حال را حال نامیدهاند «لإمکان ان یحول السالک عنه»[۶]؛ «بدان علت که سالک از آن میگذرد».
سید شریف جرجانی میگوید:
«المقام فی اصطلاح اهل الحقیقهٔ عبارهٔ عما یتوصّل الیه بنوع تصرّف و یتحقق به بضرب تطّلبٍ و مقاساهٔ تکلّفٍ، فمقام کلّ واحدٍ موضعُ اقامته عند ذلک» [۷]؛
«مقام در نزد عارفان عبارت از جایگاهی است که با نوعی تصرف بدان دستیابی حاصل میشود و با گونهای از طلب شدید و ریاضت محقق میگردد. بنابراین مقام هرکس همان جاست که در آن مقیم است».
«ملکه» در اصطلاح فلسفه در برابر «حال» است. حال یعنی کیفیت عارض بر نفس انسان که زود از بین میرود و «ملکه» یعنی کیفیت راسخ در نفس آدمی که به کندی از بین میرود. به عبارت دیگر «حال» کیفیت نفسانی ناپایدار است و «ملکه» کیفیت نفسانی پایدار.
مرحوم ملا اسماعیل، حاشیهنویس بخش جواهر و اعراض کتاب اسفار، حال و ملکه را بر «منزل» و «مقام» تطبیق کرده و فرموده است:
«الفرق بین المنزل و المقام هو الفرق بین الحال و الملکهٔ» [۸]؛
«فرق منزل و مقام همان فرق حال و ملکه است».
تطبیق ملکه بر مقام و حال بر منزل خالی از نقد نیست، اما تطبیق حال بر منزل، طبق تفسیری که گذشت، خالی از نقص و نقد نیست، زیرا «حال» بر درجهٔ سالک که برای او دوام نداشته، اطلاق میشود و سالک «استطلاعا» یعنی جهت اطلاع به آن گردن کشیده و سپس به مقام سافل خویش بازگشته است، اما منزل بر درجهٔ سالک به اعتبار ممرّ و مسیر بودن آن صدق میکند، یعنی به این اعتبار که سالک از آن میگذرد.
پس «حال» بر درجهٔ سالک به اعتبار سقوط از آن و «منزل» بر آن به اعتبار صعود از آن گفته میشود و اما اینکه تطبیق ملکه بر مقام خالی از نقد نمیباشد، بدین دلیل است که نمیتوان همهٔ درجات سلوک را «کیفیتی راسخ در نفس» دانست، زیرا در برخی مقامات سلوکی همانند فناء، نفسْ عیناً یا حُکماً معدوم است. علاوه بر اینکه مقامات کُلّاً یا بعضاً عین نفس سالکند و نه کیفیتی عارض بر آن. از همینجا نقد سخن صدرالمتألهین که همهٔ مقامات سلوک را از مقوله «حال و ملکه» دانسته [۸]، روشن میشود.
منزل در لغت، محلی است که مسافر در آنجا برای استراحت نزول میکند و از آنجا که غالباً این استراحت را در سه یا چهار فرسخی قرار میدادهاند، به مسافت چهار فرسخ (که همان مسافت برید است) یک منزل میگویند [۱۰] و در اصطلاح، منزل همان مقام است. با این فرق که
«یقال: «منزل» نظراً الی سلوک السالک و انه فی حال السفر و «مقام» نظرا الی مکثه فیه حتی یستوفی حقّه» [۱۱]؛
«منزل گفته میشود به اعتبار گذر سالک از مرحلهای در حال سفر و مقام گفته میشود به اعتبار درنگ سالک در آن برای استیفای حق آن مرحله».
در لغت، مسافت یک روز راه است که مسافر طی میکند و عبارت است از دو منزل یعنی دو بَرید و در اصطلاح مجموع چند منزل را که دارای احکام همانند هستند، مرحله مینامند و به همین اعتبار به هر یک از عوالم مرحله میگویند [۱۲].
حجاب را به چند گونه تفسیر کردهاند که از آن جمله است:
دو معنای نخست، که اوّلی از ابن عربی و دومی از طوسی نقل شده، بیانگر معنای لغوی حجاب است و گویا این بزرگان برای حجاب معنای اصطلاحی خاصی در عرفان قائل نبودهاند، اما معنای سوم که از کاشانی است، روشنگر معنای حجاب در اصطلاح سلوک است. حجاب در این تفسیر یعنی هر آنچه که از صورتهای کونی و نقشهای غیر خدا در قلب سالک وجود دارد و مانع تجلّی ذاتی حق بر قلب سالک میشود.
حجاب در سلوک به دو قسم ظلمانی و نورانی تقسیم میشود. حجابهای ظلمانی عبارت است از نقائص و رذائل همانند بخل، طمع، شَرَه، حرص و ... و حجابهای نورانی کمالات محدودی است که سالک قبل از رسیدن به فنای مطلق به آنها متّصف میشود همانند مقام توکل، تسلیم، رضا و ... که همه تعین است. در مناجات شعبانیه آمده است:
«حتی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور»؛
«تا دیدگان دلها پردههای نور را بدرند».
این فقرهٔ مناجات مانند روایات دیگری همچون حدیث معراج به خوبی بر وجود حجابهای نورانی دلالت دارد و قهراً هرگونه انکار این دسته از حجابها را بیمعنا میسازد.
حافظ گوید:
بیا ای شیخ و از خمخانهٔ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
از استاد پرسیده شده بود: شرابی که در کوثر نباشد، چیست؟
فرموده بودند:
«کوثر تعین است و شراب طهورِ عارف، تجلی ذاتی خداوند است که نام و نشان از سالک باقی نمیگذارد و او را به دیار اطلاق میفرستد و این از کوثر برتر است».
اسم در لغت یعنی نام، اسم یک شیء یعنی نامی که برای او وضع شده و بر او دلالت میکند، ولی در عرفان اسمِ به این معنا «اسم الاسم» نامیده میشود و خود مسمّی «اسم» نامیده میشود. به تعبیر کاشانی:
«الاسم باصطلاحهم لیس هو اللفظ بل هو ذات المسمّی باعتبار صفهٔ وجودیهٔ کالعلیم و القدیر او عدمیهٔ کالقدّوس و السّلام» [۱۵] ؛
«اسم در اصطلاح عرفا لفظ نیست، بلکه ذات مسما است همراه با اعتبار صفتی وجودی مانند علیم و قدیر، یا عدمی مانند قدوس و سلام».
مراد از صفت، کمال وجودی است، اگرچه صفت عدمی باشد، زیرا عدم و سلب در مورد خداوند سلبِ سلب است. مثلاً مرکب نبودن، یعنی بسیط بودن و مرئی نبودن، یعنی مجرّد بودن.
بر این اساس، همهٔ موجودات اسامی حق تعالی هستند، زیرا ذات مطلق است که به همراه وصفی از اوصاف در هر موجودی ظهور خاصی دارد. البته همانگونه که موجودات همسان نیستند، اسامی حق نیز یکسان نمیباشند، بلکه برخی ذاتیاند و برخی فعلی، بعضی جمالیاند و بعضی جلالی، پارهای کلیاند و پارهای دیگر جزئی و همینطور ... .
تفسیر دیگری دربارهٔ اسم از ابن عربی نقل شده که به ظاهر با تفسیر فوق فرق دارد و آن این است:
«الاسم، الحاکمُ علی حال العبد فی الوقت من الاسماء الالهیهٔ»[۱۶]؛
«اسم همان نام الهی حاکم بر حال عبد در زمان است».
ولی با دقّت روشن میشود که میان این دو تفسیر فرقی نیست، زیرا سالک در هر درجه از سلوک با اسمی از اسماء الهی متّحد و به آن متحقق میگردد و قهراً در تحت سیطرهٔ حکم آن اسم واقع میشود تا در پایان سلوک در ام أئمهٔ الاسماء یعنی الله فانی شود و بدان متحقق گردد.
از منازل سلوک الی الله در کتب اهل معرفت تعبیرات گوناگونی است، مانند:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
باید ببینیم آیا این تعابیر گوناگون از یک حقیقت حکایت میکنند یا از چند حقیقت؟
به نظر میرسد تعبیرات صحیح گوناگونی که در کتابهای اهل معرفت آمده، همه بیانگر یک حقیقت است. این حقیقت جهات و ابعاد گوناگونی دارد و هریک از این تعبیرات نمایانگر یکی از ابعاد آن است. برای روشن شدن این مدّعا بحث را در ضمن چند مطلب پی میگیریم.
ابتدا باید بین «مقامات» سلوک با مشابهاتش فرق بگذاریم. مثلاً «رضا» از مقامات عالی سلوک است، ولی «شطح مغلوب» از مقامات سلوک نیست. شطح به تعبیر کاشانی یعنی:
«کلام علیه رائحهٔ الرعونهٔ و الدعوی کقول بعضهم: انا الفاعل فی هذا العالم»[۲۰]؛
«شطح یعنی سخنی که بوی انانیت میدهد و (سالکی که مغلوب حال خویش شده است) او را بر زبان جاری میسازد مثلاً میگوید: «در این عالم من همهکاره هستم».
سالک قوی سالکی است که قویترین حالات، او را از راه به در نبرد و تحمّلش را نستاند.
خداوند متعال عین «هستی مطلق» است و بدین جهت از «وحدت شخصی» برخوردار است و وجود دیگری را در کنار خود برنمیتابد.
غیرتش غیر در جهان نگذاشت
لاجرم عین جمله اشیا شد [۲۲]
این هستی واحد بینهایت دارای یک فیض اطلاقی است که ظهور اوست. از این فیض اطلاقی در عرفان با بیش از ۹۰ عبارت تعبیر میشود که هر یک حیثیتی از حیثیات او را بیان میکند، همانند نَفَس رحمانی، وجود منبسط (وجود در این اصطلاح وجود مجازی و به معنای ظهور و نمود است)، رَقّ منشور، حقّ مخلوق به و ... . این فیض اطلاقی، خودْ مشکک است و از مراتب گوناگون تشکیل شده است، البته این مراتب بر اساس تشکیک نه تنها به وحدت او لطمهای نمیزند که وحدتش را تاکید میکند. هرم این فیض اطلاقی به صورت زیر ترسیم میشود [۲۳]:
ذات الهی از محدودهٔ عقل حکیم و شهود عارف بیرون است.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بـلند است آشیانه
(دیوان حافظ.)
عنقا شکار کس نشود دام باز گیر
کانجا همیشه باد به دست است دام را
(دیوان حافظ.)
و فقط «فناء» در آن بارگاه بار مییابد.
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
(دیوان حافظ.)
ولی فیض اطلاقی چون مشکّک است، همچون بت عیاری است که هر لحظه به شکلی درمیآید. فی السماء سماء و فی الارض ارض؛ «در آسمان به شکل آسمان است و در زمین به شکل زمین».
سلوک سالک از آغاز تا پایان در مراتب این فیض اطلاقی صورت میپذیرد، البته از دریچهٔ نفس و وجود خود. مَسلَک سالک خود اوست و نه بیرون او و هر کس از دریچهٔ «عین ثابت» خود به حق میرسد. خداوند میفرماید:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ» [۲۴].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید «خود» را محکم چنگ زنید که اگر شما هدایت یابید، گمراهان به شما زیان نزنند».
از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده:
«الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» [۲۵]؛
«راهها به سوی خدا به شمار خلائق یا نَفَسهای آنهاست».
انسان دارای «لطایف سبع» یعنی «لایههای هفتگانه» است و هر لطیفهای از او مناسب با عالمی از عوالم یعنی مرتبهای از مراتب «فیض منبسط» است، بلکه در آن مرتبه واقع است. از این مراتب به عوالم، نشآت و حضرات هم تعبیر میشود. انسان باید با قدم مجاهده از راه لطایف خود مراتب فیض را بپیماید تا به سرمنزل مقصود برسد.
از آنجا که بُراق سیر سالک در این مراتب عشق است، میتوان این مراتب را «هفت شهر عشق» و مانند آن نامید. البته در مراحل پایانی سلوک، برقِ غیرتِ محبوب، این بُراق را میسوزاند و بدین جهت این تسمیه را باید به حساب «غالب» گذاشت [۲۶].
شریعت در این راه «هادی» و «حادی» انسان به سرمنزل مقصود است و هدایت در اینجا به معنای «ایصال الی المطلوب» است و نه «ارائهٔ طریق». مگر نه این است که باطن شریعت طریقت است و پایان طریقت حقیقت. پس میتوان سیر سالک را سفر در باطن «درجات شریعت» و «مراتب ایمان» نامید.
هر چه در عوالم از مظاهر تحقّق دارد، اسم الهی است و سالک در اسماء الهی سفر میکند تا به «اسم اعظم» نائل گردد و بدین وسیله «شاهد وصل» را در آغوش کشد.
سالک تا وقتی به فنای کامل (فناء عن الفنائین) نرسیده است، با ظهورات و «نمودها» سرو کار دارد. نمود، بود نیست. صورتِ در آینه، صاحب صورت نیست و به همین جهت این ظهورات با اینکه ظهور حقاند، برای ما حجاب اویند و سالک باید حجابهای خویش را بدرد تا به حرم امن الهی رسیده و در آن به سر برد.
در مناجات شعبانیه میخوانیم:
«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَهٔ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهٔ بِعِزِّ قُدْسِکَ»؛
«خدایا! بالاترین درجهٔ انقطاع به سوی خودت را ارزانیام دار و چشمان قلوبمان را به روشنی نگریستن به سویت منوّر گردان تا چشمان قلوب حجابهای نور را دریده به کان عظمت برسند و جانهای ما به مقام قدس تو که بس عزیز است آویخته گردد».
البته باید دانست که:
اولا: خدا حجاب ندارد، او نور السموات و الارض است و این انسان است که در حجاب است لذا در قرآن با تعبیر لطیف
«فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ» [۲۷].
«ما حجاب و پردهٔ تو را از تو برگرفتیم»
حجاب را به انسان استناد داده است. خفای خدا و حجاب او از شدّت ظهور اوست.
در دعاها و روایات به این حقیقت زیاد تصریح شده همانند:
«...لِأَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعمال [الْآمَال] دُونَک» [۲۸]؛
«تو ای خداوند از آفریدههایت پوشیده نخواهی بود، جز آنکه کارهایشان [آرزوهایشان] در حجابشان قرار دهد».
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلّی است یا اولوالابصار
(ترجیعبند معروف هاتف اصفهانی.)
به تعبیر بلند سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام در دعای عرفه:
«... أَ یکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّی یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ» [۲۹]؛«آیا موجودی بیش از تو ظهور دارد که بخواهد تو را ظاهر سازد؟ چه زمان پنهان گشتهای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو راهنما باشد».
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
(دیوان فروغی بسطامی، غزل نخست.)
البته این ممکن است که ما از خدا در حجاب باشیم و او بیحجاب، زیرا اضافه متخالفهٔ الاطراف است نه متوافقهٔ الاطراف [۳۰]. چنانچه ما از خدا دوریم.
«أُولَئِکَ ینَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ» [۳۱].
«آنان از جایگاهی دور صدا میشوند».
و او به ما نزدیک.
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» [۳۲].
«او به شما از رگ گردنتان نزدیکتر است».
ثانیاً: اصل تحقق حجاب بین انسان و خدا ضروری است، زیرا نبودن حجاب یا به این معناست که خداوند فیض اطلاقی مشکّک نداشته باشد که این برگشتش به انکار فیاضیت علی الاطلاق پروردگار است. نعوذ بالله منه و یا به این معناست که خداوند انسان نیافریند که این به معنای خالی بودن «حرکت حبّی ایجادی» از غایت است که چنین فرضی محال است و یا به این معناست که انسان به اسفل سافلین هبوط نکند که در این صورت نیز باز هم لازم میآید که حرکت حبّی ایجادی خالی از غایت باشد. توضیح این بخش بحث را طولانی میسازد.
۱ـ هر درجه از درجات سلوک «منزل» است که سالک پس از مدتی مجاهده به آن میرسد و به استراحت نسبی میپردازد و عازم سیر به منازل بعدی میگردد.
۲ـ هر درجه از درجات سلوک «مقطع» است که سالک آن را پیموده و پشت سر میگذارد.
۳ـ هر درجه از درجات سلوک «مقام» است که سالک در آن اقامت موقت دارد، و این اقامت برای کامل ادا کردن حقّ آن مقام است [۳۳] و سپس به صعود خویش در هرم فیض ادامه میدهد. البته اگر اقامت تحقق پیدا نکند و فقط سالک «استطلاع» از آن درجه پیدا کند و به صورت حالی گذرا بدان متحقق گردد و سپس به مقام پایین «تنزّل» کند، مقام نامیده نمیشود و همین سرّ «ملکات» نامیدن مقامات سلوکی است. (در گذشته تطبیق ملکه بر مقام مورد نقد قرار گرفت).
۴ـ هر درجه از درجات سلوک «عالَم» است: البته عوالم کلی منحصر در چند عالم بیش نیست، اما هر درجه از سلوک عالمی جزئی است. قناعت عالمی است، توکل عالمی است، تسلیم عالمی است، رضا عالمی است و ... . سالک با کشف عوالم در سلوک چه بسا دچار وحشت میشود که در این صورت باید نترسیده و با خدا انس بگیرد، چنانکه سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام فرمود:
«أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ»[۳۴]؛
«تو مونس دوستدارانِ خویشی، آنگاه که عوالم آنان را به وحشت اندازد».
۵ـ هر درجه از درجات سلوک «مرتبهای از مراتب نفس» و «شهری از شهرهای عشق» است که سالک در آن سفر میکند و به سیاحت میپردازد تا به معرفت حقیقت نفس خویش نائل میآید و بدان وسیله به معرفت پروردگار میرسد که
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[۳۵]؛
«هر کس نفس خویش را شناخت، پروردگارش را میشناسد»
و از اینرو علی صلواةالله علیه فرمود:
«أنفَعَ المَعارِف مَعرِفَهٔ النَّفس»[۳۶]؛
«معرفت نفس از همهٔ معرفتها و شناختها نافعتر است».
مراتب هفتگانهٔ نفس که گاه بر هفت شهر عشق تطبیق شده[۳۷] عبارت است از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی.تفسیر اینها پس از این میآید.
۶ـ هر درجه از درجات سلوک درجهای از درجات «باطنِ شریعت» یعنی طریقت است. شریعتِ انبیا محصول کشف آنان است. شریعت اسلام در کتب اهل معرفت «کشف اتمّ محمدی» نام گرفته است. پیامبر که رفرفسوار «معراج» و قافلهسالار راه خداست، به عنوان بهترین ارمغانِ «معراجِ» خویش، شریعت حنیفیه بیضاء سهلهٔ[۳۸] محمدی را که بهترین شرع و منهاج رسیدن به حق تعالی است به جامعهٔ بشریت ارزانی داشته و بدین وسیله بالاترین منّت را ـ مانند خداوند ـ برگردن آنان گذاشته است.
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهٔ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»[۳۹].
«هر آینه خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میانشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تطهیر کرده و کتاب و حکمت را تعلیمشان کند. قطعاً آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر میبردند».
با این دید، شریعت ارج دیگری مییابد و در مقام شایستهٔ خویش مینشیند. بسیار فرق است میان کسی که بر اساس نگرش فقهی واجبات و محرّمات را با نگرش «تکلیفات الزامیه» لازم الاجراء بداند و مستحبات و مکروهات را با حربهٔ
«کلّ مستحب یجوز ترکه و کل مکروه یجوز فعله»؛«هر عمل مستحبی ترکش جایز و هر کار مکروهی انجامش جایز است» از ارزش واقعی بیندازد و میان کسی که سالکانه و عارفانه و عاشقانه حدیث قرب نوافل[۴۰] را نصب العین قرار دهد و از به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات لقای حق تعالی را بجوید.
باری، با عمل به دستورات شرع مقدس همراه با اخلاص است که سالک پیش میرود و به حق میرسد. علامه طباطبایی در رسالهٔ ولایت مینویسد:
«اعراض از ریاضات شرعی و پرداختن به ریاضات غیر شرعی در حقیقت رجوع از کار مشکل به کار آسان است»[۴۱].
راستی چه ریاضتی مشکلتر و جانفرساتر از عمل به دستورات دینی وجود دارد؟!
عارف کمنظیر مرحوم حاج ملا حسینقلی همدانی در نامهای مینویسد:
«مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاله نیست و به خرافات ذوقیه راه رفتن لا یوجب الا بُعداً ... بناءً علی هذا باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده است»[۴۲].
۷ـ هر درجه از درجات سلوک «اسمی از اسماء الهی» است که سالک با تحقق به هر یک از آنها آمادگی ارتفاع درجه و تحقق به اسم کلیتر را پیدا میکند. تا به «اسم اعظم» رسیده و با تحقق بدان از اسم و رسم بگذرد و جان در طبق اخلاص گذاشته به جانان بخشد. در روایت معتبر از رسول خاتم آمده است که:
«إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی تِسْعَهٔ وَ تِسْعِینَ اسْماً ـ مِائَهٔ إِلَّا وَاحِداً ـ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّهٔ»[۴۳]؛
«خدای را ۹۹ اسم است که هرکس آنها را شماره کند و بدانها متحقق گردد به بهشت وارد میشود».
مراد از احصا به قرینهٔ روایات دیگر که در آنها «من تخلّق بها» وارد شده تحقّق به نامهای الهی و مظهر آنها شدن است[۴۴]. این بحث را با یادی از اسماء الهی به پایان بردیم تا «ختامه مسک» باشد.
تعداد منازل
برخی از اهل فن تعداد منازل راه را بینهایت دانستهاند و برخی برای آن عدد ذکر کردهاند که این دسته هم آرای گوناگونی دارند. برخی عرفا در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را مانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ بیان كردهاند، سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداختهاند. برخی گمان کردهاند عدد منازل راه حتماً باید فرد باشد و به روایتی نیز تمسک کردهاند.
محدود کردن منازل راه در عددی خاص، ذوقی است نه عقلی. چنانکه در ۲ کتاب خواجه عبدالله انصاری قابل مشاهده است. همچنین خواجه در منازل السائرین هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه تسلیم میکند.
خلاصۀ نظر نویسنده
۱. شناخت دقیق و کامل منازل سفر وابسته به شناخت مراتب فیض الهی، حالات عمومی سالک در این مراتب، آفات عمومی سلوک در این مراتب و اعمالی که توسط سالک باید انجام گیرد، میباشد.
۲. در جهانشناسی عارف مراتب فیض اطلاقی ۷ مرتبه است. به این ترتیب از بالا: احدیت ذاتیه، احدیت، واحدیت، اعیان ثابته (حضرت علمیه)، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده. ۴ مرتبۀ نخست در فیض اقدس و ۳ مرتبۀ آخر در فیض مقدس واقعاند.
۳. به نظر آقا علی مدرس زنوزی، سالک به مقام واحدیت هم بار نمییابد، چه رسد به مقامات بالاتر.
۴. چون از حالات سالک در مراتب برین فیض (فیض اقدس) دقیقاً خبر نداریم، مراتب سلوک را در مراتب پایانی، بر اساس سه مقام کلی توحید افعالی، توحید اسمائی و توحید ذاتی بیان کردیم.
۵. اگرچه پارهای مراتب فیض اقدس، مقصد سفر به حساب میآید، اما برای تتمیم بحث، در بحث منازل سفر یاد شد.
احکام عمومی منازل راه خدا
۱. هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد
از آنجا که فیض اطلاقی حق تشکیکی است و لازمۀ تشکیک حضور امر مورد تشکیک در همۀ موارد است، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقت (مرتبۀ عالی) آن و در مراتب پایین رقیقت (مرتبۀ نازله) آن. کاشانی ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها زیر بعضی دیگر را به ترتیب انواع و اجناس همانند کرده که بالایی صورتی در زیرین دارد و مرتبۀ پایین رتبه و درجهای در مرتبۀ بالاتر دارد، نه مانند پلههای نردبان که اگر کسی بر پلۀ بالاتر باشد، دیگر بر پلۀ پایینتر نیست.
۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است
بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد که رعایت آن لازم است، مثلاً ممکن است امری در مرتبهای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. به همین دلیل، یکی از دلایل نیاز به استاد کامل همین رعایت احکام خاص هر منزل است.
۳. طفره محال است
مراتب سلوک مانند ساعات شبانهروز است، تا ساعات اولیه نگذرد، نوبت به ساعات پایانی نمیرسد. سالک برای اقامت در مراحل بالاتر حتماً باید مراحل پایینتر را طی کند.
۴. ادراک برخی از خصوصیات مرتبۀ فوق به صورت «حال» ممکن است
اگرچه در شمارۀ پیشین گفتیم که طفره محال است، اما اگر اطلاع سالک از مراتب بالاتر به صورت «حال» باشد نه «مقام»، امکانپذیر است.
۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالم کافی است
برای عبور از یک عالم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن لازم نیست، مانند اینکه سالکی از عالم مثال عبور کند، در حالی که فقط در خواب بعضی از امور مثالی برای او کشف شده باشد. (یعنی مکاشفات صوری ملکوتی به طور مفصل برای او حاصل نشده باشد).
۶. اصلاح هر مرتبه تنها با راهیابی به مرتبۀ بالاتر ممکن است
سالک گاهی از حالی به حال برتر منتقل میشود و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح میکند. البته از دیدگاه جنید این امر در حد وقوع گه گاهی است، اما از نظر خواجه عبدالله انصاری در حد ضرورت است.
۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است
خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین میگوید که همۀ علمای عرفان اتفاق نظر دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک فقط با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح میشود، مانند ساختمانی که جز بر پایه برپا نمیگردد. تصحیح بدایات عبارت است از برپا داشتن و امتثال فرمان الهی با شهود و اخلاص، بزرگ شمردن نهی الهی، دوری جستن از هرچه مایۀ تشویش دل است و ... .
۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع هستند
پیشتر گفته شد به خاطر تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق همۀ مقامات در همۀ مراتب حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی از مقامات روشنتر و مؤکدتر است، مانند مراقبه. البته در برخی از کتب عرفانی مراقبه به عنوان مقامی در کنار سایر مقامات یاد شده، اما از دید اهل فن مراقبه معنای عامی دارد که با همۀ مراتب جمع میشود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد.
۹. تفاوت سالک مجذوب با مجذوب سالک
الف. کاشانی در شرح منازل السائرین تفاوت این دو را طوری طرح میکند که گویا سالک مجذوب ابتدا سلوک میکند و سپس جذبه او را میرباید و به کمال میرسد، اما مجذوب سالک برعکس. نقدی که بر این قول وارد است «بطلان طفره» است، پس باید گفت این تعبیر یا غلط است یا مسامحهآمیز.
ب. شیخ نجمالدین رازی در مرصاد العباد بر این نظر است که هر دو (سالک مجذوب و مجذوب سالک) هم سلوک دارند و هم جذبه، البته سلوک سالک آهسته است و سلوک مجذوب با تعجیل و راهنمای سفر فقط از میان سالکان مجذوب است و نه مجذوبان سالک.
ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف مجذوب گفته، مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات بدون رنج راه رسیده است.
باید دانست که تعداد مجذوبان سالک بسیار اندک است و از آنجا که سالک مجذوب از مجذوب سالک قویتر است و قدرت دستگیری و راهنمایی سفر را دارد، نباید به امید جذبۀ ابتدایی، سلوک را به تأخیر انداخت. نکتۀ دیگر اینكه سالک مجذوب هم از همان ابتدا با جذبه راه را شروع کرده، اما میپندارد خود راه را میپیماید و هنگامی که میخواهد از خود بگذرد، شهوداً میفهمد:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بهجایی نرسد
۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوك
کاشانی در شرح منازل میگوید: هرچه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالک مبتدی هر آنچه میکند «خود» میکند و عارف کامل هر آنچه میکند، «خدا» میکند.
۱۱. اشتراك سالكان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.
برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمیکنند، به دلیل ویژگی خاصی که در استعداد آنهاست و برخی دیگر به همین دلیل در برخی مقامات درنگ نمیکنند و مقاماتی که در کتب عرفانی ذکر شده، حال سالکی است که در استعداد متوسط و در فطرت تام باشد.
۱۲. انواع سقوط سالک
همانگونه که صعود سالک یا با تعجیل است (جذبه) و یا به صورت عادی (سلوک)، سقوط سالک هم که استدراج نامیده میشود، گاه با تعجیل است و گاه تدریجی که بستگی به علت سقوط دارد و نکتۀ مهم آن است که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا سالک در اغلب مواقع متوجه عقبگرد خود نیست.
مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.
۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸. معنای این اصطلاحات خواهد آمد.
۲. مغالطه «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» در اصل، در جایی است که به جای جزء حقیقی یک قضیه امر مشتبه دیگری گذاشته شود، مثل عارض و معروض، لازم یا ملزومِ آن. مثل اینکه بگوییم: «این جسم روشن است»، در حالی که باید بگوییم: «رنگ این جسم روشن است».
۳. شیخ محمود شبستری، گلشن راز
۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.
۵. استاد از مرحوم سید جمال نقل میکرد:
«در نجف حالی به من دست داد که میدیدم همه عالم از من هستی میگیرد. در و دیوار، مردم، کوچه و بازار همه و همه را من هستی میبخشم و چون از نظر علمی میدانستم این حال خطاست و خالق خداست، بسیار ناراحت بودم. چندین بار به حرم امیرمؤمنان علیه السلام رفتم و عرض نیاز کردم، ولی حالم عوض نشد. تا اینکه پیاده به سمت حرم کاظمین علیهم السلام رفتم زمستان سردی بود و فرشهای کنار ضریح را جمع کرده بودند و سنگ مرمرها هم به شدّت سرد بود و من با حالی بسیار منقلب سر در آستان ضریح گذاشتم و آن قدر گریستم که سنگها تر شد و در همان حال سجده لطف کردند و آن حال را از من گرفتند و من دیدم که اصلاً پشیزی نیستم و از ذرّهای هم کمترم. من کجا و هستیبخشی کجا؟ باری، به نجف برگشتم. چند روزی گذشت روزی از حرم مولی امیرمؤمنان علیه السلام برمیگشتم که در میان راه حالتی توحیدی از طرف حضرت به من عنایت شد. این حال بسیار عالی و سنگین بود، در حدّی که مدّتی در کوچه روی زمین نشستم و قادر به حرکت نبودم و معلوم شد عنایت علی صلواةالله علیه از عنایت فرزندانش بیشتر است».
استاد افزود:
«البته این حالات مربوط به مراحل پایانی سلوک مرحوم گلپایگانی بوده است و در اواخر عمر از آن مرحوم حالاتی دیده میشد که از رسیدن ایشان به کمال حکایت داشت».
رحمة الله علیهما رحمی واسعی.
این داستان را استاد در معاد شناسی، ج۹، ص۱۱۸ ذکر کردهاند، البته من بر اساس شنیدهام از استاد نقل کردم.
۶. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، صص۸۷ و ۸۸ .
۷. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۱۶۶.
۸. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۹. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۱۰. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).
۱۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.
۱۲. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).
۱۳. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۷۳.
۱۴. کون در عرفان به ماسوی الله گفته میشود.
۱۵. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، ص۲۸.
۱۶. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۴۲.
۱۷. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۱۸. لب اللباب، ص۹۹؛ آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری، بخش عرفان، درس۲.
۱۹. اسفار، ج۱، ص۱۴. حاشیه مرحوم آقا محمدرضا قمشهای؛ رسالة سیر و سلوک منسوب به مرحوم بحرالعلوم نیز بر همین اساس نگارش یافته است.
۲۰. منازل السائرین کاشانی، ص۱۸.
۲۱. جایگاه این بخش از بحث عرفان نظری است و به همین جهت مطلب کمی سنگین است.
۲۲. دیوان عراقی.
۲۳. در مورد توضیح بیشتر این نمودار و نمودارهای مشابهش، ر. ک: معادشناسی استاد، ج۶، ص۲۰۰؛ هرم هستی، شیخ مهدی حائری، ص۱۷۵؛ نگرش سیستمی به دین، عبدالحمید واسطی، صص۶۸ و ۶۹.
۲۴. مائده/۱۰۵.
۲۵. جامع الاسرار، سید حیدر آملی، ص۱۲۱؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۱۳۷.
۲۶. در فصل مرکب سفر توضیح بیشتری داده شد.
۲۷. ق/۲۲
۲۸. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
۲۹. مفاتیح الجنان، دعای عرفة امام حسین علیهم السلام.
۳۰. نسبت بین دو شیء گاه همانند است مانند برادری و گاه ناهمانند مانند پدری و فرزندی. اولی را متوافقی الاطراف و دومی را متخالفی الاطراف مینامند.
۳۱. فصلت/۴۴.
۳۲. ق/۱۶.
۳۳. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.
۳۴. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
۳۵. غررالحکم.
۳۶. همان.
۳۷. حاج شیخ محمدتقی آملی، درر الفوائد، ص۱۳۱.
۳۸. حنیفیه یعنی حق محور؛ بیضاء، یعنی شفاف و روشن و نورانی؛ سهله، یعنی آسان.
۳۹. آل عمران/۱۶۴.
۴۰. حدیث قرب نوافل را پیش از این توضیح دادیم.
۴۱. آغازِ رسالی الولایه.
۴۲. تذکرة المتقین، ص۱۹۰.
۴۳. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم، ص۱۳۰ (پاورقی)، به نقل از توحید و خصال شیخ صدوق.
۴۴. استاد حسن زاده، هزار و یک نکته، نکته ۱۳۱.