مقدماتِ بحث
۱. برخی منازل راه خدا را بینهایت دانستهاند [۱] و بعضی برای آن عدد بیان كردهاند. به نظر میرسد بینهایت دانستن مقامات به اعتبار پایانناپذیر بودن برخی اسفار چهارگانه سالك همانند سفر دوم (من الحق فی الحق) است و ذكر عدد به اعتبار پایانپذیری برخی دیگر از اسفار همانند سفر اول.
آنان كه برای منازل راه عدد گفتهاند، آرای گوناگونی دارند، هم در عدد و هم در معدود.
۲. به نظر میرسد كه برخی عارفان در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را همانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ و ۱۰۰ و ... در نظر گرفته و سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته و دست به كار شدهاند. اینگونه عملكرد خالی از تكلّف به نظر نمیرسد كه ما به نمونههایی از این تكلفات پس از این اشاره میكنیم. فرق است میان شاعری كه قافیهها را در دست میگیرد و بر اساس آنها شعر میسازد و میان شاعری كه شعر بیاختیار با قوافی گوناگون بر ذهن و زبان و قلمش جاری میشود و سپس به بررسی قوافی میپردازد.
۳. حصر و محدود کردن مقاماتِ راه در برخی اعداد، استقرایی و ذوقی است و عقلی و دائر بین نفی و اثبات نیست و به همین دلیل، قابل افزایش و یا كاهش میباشد. به همین جهت میبینیم عارفی همانند خواجه عبدالله انصاری دو كتاب [۲] دربارۀ منازل السائرین مینویسد كه یكی به عربی و با همین نام است و دیگری به فارسی است و با نام صد میدان است و در هر یك ۱۰۰ منزل ذكر میكند، چنانكه خواهد آمد، ولی با تفاوت در ترتیب و در برخی منازل. بر همین اساس میتوان با رعایت موازین، اعداد و معدوداتی در این زمینه افزود.
۴. برخی گمان كردهاند كه عدد منازل راه خدا حتماً باید فرد باشد، زیرا به تعبیر روایات:
«إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ یحِبُّ الْوَتْر» [۳]؛
«خدا یگانه است و فرد را دوست دارد».
این بیانی است ذوقی و نه برهانی، زیرا در برخی موارد خداوند زوج را در نظر گرفته است همانند:
«وَ مِنْ كُلِّ شَیءٍ خَلَقْنا زَوْجَین» [۴]؛
«از هر چیز ما دو زوج آفریدیم» یا
«...إِنَّ عِدَّۀ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا» [۵]؛
«شمار ماهها در نزد پروردگار ۱۲ ماه است» و ... .
۵. شاید بالاترین عددی كه میتوان دربارۀ منازل راه برای آن «معدود» جست عدد ۱۰۰۰ است. به دیگر سخن، برخی از اعداد پیشنهادی دربارۀ منازل راه، معدود ندارد و یا اینكه ما بدان دست نیافتهایم همانند عدد ۷۰،۰۰۰.
۶. برخی از نكات كه در ضمن تبیین منازل سفر گفته شده، میتواند به عنوان قواعدی كلّی در تعداد منازل نقش داشته باشد. به برخی اشاره میكنیم:
۷. سالك میتواند به خاطر خصوصیتی كه در استعداد شخص اوست، دارای حالات و مقامات ویژۀ خود باشد. این حالات اختصاصی در ترتیب منازل سفر بیان نمیشود. ترتیبی كه در منازل سلوك بیان میشود به تعبیر كاشانی
«حالُ المحبّ المتوسط فی درجات الاستعداد، التامّ بحسب الفطرۀ، الممنوّ بالموانع بحسب النشأۀ» [۶]؛
«حال محبّ و سالكی كه در استعداد متوسط و به حسب فطرت كامل و مورد آزمایش به سبب موانع هر نشأه است، میباشد».
۸. عقاید مذهبی میتواند در ذكر پارهای از امور به عنوان «مقام سلوكی» تاثیر داشته باشد. مثلاً سماع صوفیانه ممكن است در نزد بعضی یكی از مقامات به حساب آید و در نزد بعضی دیگر مانع راه خدا و حرام دانسته شود. از همین رو چنانکه پیش از این گفته شد، مرحوم فیض كاشانی در كتاب المحجۀ البیضاء به جای بحث آداب سماع و وجد كه غزالی در احیاء آورده است بحث آداب الشیعه و اخلاق الامامه را میآورد و چنین میگوید:
«لان السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت»[۷]؛
یعنی «سماع و وجد در مذهب اهل بیت وجود ندارند». گرچه، مرحوم ملا عبدالصمد همدانی در بحر المعارف تلاش كرده از روایات اهل بیت: شواهدی برای وَجْد ذكر كند[۸].
۹. آرای گوناگونی كه در تعداد منازل گفته شده، لزوماً رودرروی یكدیگر نیستند و میتوان برخی از این تقسیمات را بر یكدیگر تطبیق داد.
۱. برخی تعداد منازل را یکی دانستهاند که به سه گروه تقسیم میشوند:
الف. منزل (حجاب) یکی است و آن «نفس» است. رفع حجاب را به یکی از سه مورد دانستهاند: ۱. شناخت نفس ۲. تزکیۀ نفس ۳. عبور از نفس.
ب. گروهی دیگر یک حجاب را دنیا یعنی ماسوی الله دانستهاند که شامل آخرت هم میشود.
ج. گروه سوم یک حجاب را انیت و هستی دانستهاند و رفع آن را به فنا در حق دانستهاند.
نقد مختصری از هر سه نظریه در متن ارائه شده است.
۲. برخی حجاب را منحصر در ۲ دانستهاند و با تعبیرات گوناگونی نظیر دنیا و آخرت، عالم شهود و عالم غیب، عالم خلق و عالم امر و ... مطرح کردهاند که سه نقد بر آنها وارد شده است.
۳. بعضی حجاب را سه عالم طبع، مثال و عقل دانستهاند و رفع آن را نیز به عبور از آنها دانستهاند.
در مقام نقد میگوییم از عالم عقل تا مقصد راه بسیار است و عجیب است که منزل یا حجاب دیگری بیان نشده، جدا از اینكه در این قول به درجات گوناگون عوالم سهگانه اشارهای نشده است. اجمال و اختصار در این مقام شایسته نیست.
۴. برخی گفتهاند: منازل راه ۴ منزل است: ترک دنیا، ترک عقبی، ترک مولی، ترک ترک.
دربارۀ ترک مولی و اینکه منظور از آن ترک حق متعال است، یا ترک خواست مولی، یا ترک استاد، احتمالاتی داده شده و سپس به نقد آنها اشارهای شده است. پیرامون ترک ترک باید گفت که کار بسیار مشکلی است و از کریوههای سخت سلوک به شمار میآید، زیرا با دقت فراوان سالک متوجه میشود که بالاخره غایت و مقصودی داشته، اگرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و رسیدن به کمال باشد.
البته چارۀ این مشکل چنانکه مرحوم قاضی در پاسخ علامه طباطبایی رحمهما الله فرمودهاند، روش احراق است، به این معنا که وقتی سالک کاملاً مطمئن شد که با این وجود طماع خویش هرگز نمیتواند از طمع، قطع طمع کند، خود را زبون و بیچاره یافته و امر خود را به خدا سپرده و از قطع طمع دست میکشد. این عجز و بیچارگی ریشۀ طمع را در وجود او سوزانده و او را پاکیزه میگرداند.
۵. برخی منازل راه را همان حَضَرات خمس دانستهاند. حضرات خمس سه تفسیر دارد که بنابر تفسیر مشهور عبارتند از:
حضرت واحدیت (عالم الوهیت)، عالم عقل، عالم مثال، عالم طبع، حضرت کون جامع (حقیقت انسان کامل).یکی از نقدهایی که بر این نظریه وارد است این است که چگونه حقیقت انسان کامل که خود عالمی از عوالم و حضرتی از حضرات است، حجاب خواهد بود؟
۶. برخی تعداد حجابها را به ۷ رساندهاند که بعضی از آنها منظور از حجابهای هفتگانه را عوالم هفتگانه دانستهاند. گروهی دیگری سماوات سبع را همان حجب سبع دانسته و دستۀ سومی مراتب هفتگانۀ ایمان را حجب سبع نامیدهاند که به هر کدام نقدی وارد است.
۷. برخی عوالم را با استفاده از روایتی که ده درجه برای ایمان ذکر میکند، ده عالم دانستهاند. در متن ابتدا به چند نکته از نکات محتوایی روایت اشاره شده و سپس به تحلیل این نظریه پرداخته شده است.
۸. علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک که به ایشان منسوب است، منازل راه را ۱۲ منزل میداند. ایشان معتقد است سالک برای رسیدن به کمال باید یک اربعین در عالم خلوص سیر کند تا تمام استعدادات خلوص به مرحلۀ فعلیت برسد و برای رسیدن به خلوص باید عوالم دوازدهگانۀ پیش از آن را طی کند. از آنجا که ایشان یک عارف و فقیه شیعی بوده که بارها به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده، نظریۀ ابتکاری ایشان مورد توجه عارفان پس از او در حوزۀ شیعی قرار گرفته است که در متن نیز به شکل نسبتاً تفصیلی به آن پرداخته شده است. ایشان با الهام از آیۀ ۲۰ سورۀ توبه عوالم را به چهار عالم اسلام، ایمان، هجرت و جهاد تقسیم میکند، سپس هر یک را به سه رتبۀ اصغر، اکبر و اعظم تقسیم كرده و از ضرب چهار عالم در سه رتبه ۱۲ عالم را نتیجه میگیرد. البته در مقام تفصیل عالم هجرت صغری و جهاد اصغر را حذف میکند و به جای این دو، پس از عالم جهاد اکبر و جهاد اعظم یک عالم فتح و ظفر اضافه مینمایند که فهرست آن عوالم همراه با توضیحی مختصر در متن آمده است. سپس ایرادهای چهارگانۀ شارح علامه نقل شده که تقریر آن به صورت منطقی چنین است:
آیا جهاد اصغر و هجرت صغری از عوالم راه هستند یا نه؟ اگر از عوالم هستند چرا جزء عوالم ذکر نشدهاند، حال آنکه عوالم بر یکدیگر مترتب هستند (یعنی تا اولی طی نشود، امکان رسیدن به دومی نیست) و بدون گذر از آن دو ادامۀ سلوک ناممکن است و اگر جهاد و هجرت اصغر جزء عوالم نیستند، آیا نمیتوان با تغییری در معنا، آنها را جزء عوالم قرار داد. دیگر این که بر فرض حذف این دو، عالم فتح و ظفر نمیتواند به عنوان مکمل عدد ۱۲ مطرح باشد.
برخی از ایرادهای شارح علامه قابل نقد است. مثلاً شارح علامه معتقد است هجرت و جهاد اصغر در حصول کمال مدخلیت تام دارند و کسی که در زمان ظهور یا غیبت این دو را انجام نداده باشد، گویی از همۀ مراتب کمال بهرهمند نخواهد بود. در مقام نقد این سخن میگوییم:
بر اصل تقسیمبندی مرحوم بحرالعلوم اشکالاتی است که به برخی از آنها اشاره میشود.
تذکر: باید پذیرفت كه اگرچه اصل تقسیم علامه بحرالعلوم خالی از مناقشه نیست، امّا ایشان به دلیل جامعیت در علوم اسلامی در ذیل هر یک از عوالم دوازدهگانه شواهد فراوانی بیان کردهاند که مطالعۀ آنها بسیار مفید است.
۹. بعضی حجابهای راه را ۱۴ حجاب دانستهاند، ۷ حجاب ظلمانی و ۷ حجاب نورانی، آنها حجابهای ظلمانی را همان حجابهای زمینی و حجابهای نورانی را حجابهای آسمانی دانستهاند. در مقام نقد میگوییم نهایت توجیه برای این نظر است که هر یک از آسمانها را به عقلی از عقول مرتبط بدانیم، آنچنانکه مشائین میگویند و عبور از هر یک را همان ارتباط با عقل بالاتر تفسیر کنیم که این توجیه از نظر بنا و مبنا نادرست است.
۱۰. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب نفیس اوصاف الاشراف منازل راه خدا را به ۳۱ منزل رسانده است. خلاصۀ سخن ایشان چنین است.
هر انسانی که به احوال خویش نظر افکند و کاستیهای خود را ببیند، میل به کمال پیدا میکند. اهل طریقت حرکت از سوی نقص به کمال را سلوک میخوانند. ایشان ۶ چیز را لازمۀ حال چنین فردی میدانند و میگویند:
هرکس به این حرکت رغبت کند، شش چیز لازمۀ حال اوست. ۱. آغاز حرکت ۲. برطرف ساختن موانع حرکت ۳. حرکت (سیر و سلوک) ۴. احوال مقارن سلوک ۵. احوال پس از سلوک ۶. فنا در توحید.
این شش معنا را در شش باب ایراد میكنند جز باب آخر که کثرتپذیر نیست. (بنابراین تعداد منازل به سی و یک میرسد) در مقام نقد این قول میگوییم:
اولاً، نسبت دادن این رأی به خواجه نصیرالدین صحیح نیست، زیرا ایشان در جایی از کتاب تصریح به عالم یا منزل بودن تمامی این ۳۱ امر نکرده است .
و ثانیاً برخی از این امور مقام و منزل خاصی نیست، بلکه در همۀ مراتب حضور دارد مانند تقوی و مراقبه و برخی امور در جایگاه مناسب خویش ذکر نشدهاند، مانند توبه. البته به نقدهای دیگری نیز در متن اشاره شده است.
۱۱. بعضی حجابهای راه خدا را ۷۰ حجاب دانستهاند و به روایاتی از رسول خدا استناد كردهاند. در مقام نقد میتوان گفت:
اولاً عدد هفتاد در کلام عرب در دو معنای حقیقی و کنایی (کثرت) استفاده میشود. در پارهای از روایات احتمال معنای دوم قویتر است، بدین جهت نمیتوان این عدد را در کنار سایر ارقام به حساب آورد.
ثانیاً در این روایات حجب نورانی مطرح شده، نه مجموع حجب نورانی و ظلمانی.
ثالثاً: در چنین روایاتی (روایات حجب) عدد صد و هزار و ... هم گفته شده است.
۱۲. خواجه عبدالله انصاری در کتاب نفیس منازل السائرین، منازل راه را صد منزل دانسته است. خواجه ابتدا منازل را به ده بخش و سپس هر بخش را به ده باب تقسیم کرده است.
گروهی دیگر هم تعداد منازل را نود و نه یا صد منزل دانستهاند، البته به اعتبار اسمای الهی که در روایاتی نقل شده است، مانند این روایت كه «همانا برای خداوند نود و نه اسم است، هر کس آنها را بشمارد (و به آنها متحقق گردد) به بهشت وارد میشود». ملا عبدالرزاق کاشانی شارح منازل السائرین خواجه عبدالله، تلاش فراوانی برای منطقی جلوه دادن صد باب کرده است. اما با اندک تأملی آشکار میگردد که نه حصر منازل عقلی است و نه ترتب آنها منطقی. نقد دیگر اینکه برخی از منازل، منزل بهخصوصی به حساب نمیآید، بلکه از آغاز تا پایان سلوک مطرح است، مانند مراقبه و ورع (این نقد قبلاً بر قول خواجه نصیرالدین طوسی هم وارد شد).
خواجه عبدالله برای هر یک از منازل صدگانه سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه قائل است، پس میتوانیم تعداد منازل به ۳۰۰ ارتقاء دهیم.
۱۳. برخی دیگر تعداد منازل را ۳۶۱ منزل شمردهاند (مطابق روایتی از امام صادق و به تعداد نامهای پروردگار).
۱۴. گروهی عدد ۷۰۰ را در نظر گرفتهاند. البته معدود مشخص نیست.
۱۵. بعضی حجاب راه را هزار حجاب دانستهاند، به تعداد اسمای هزارگانۀ خداوند همچون آنچه در دعای جوشن كبیر آمده، که میتوان از مدافعان این قول پرسید، گاهی در ادعیه یک معنا و مضمون با تعبیرات گوناگون آمده، آیا در چنین مواردی هر یک را منزلی جدا به حساب آوریم، یا نه؟
۱۶. از دیگر اقوال به ۱۰۰۱، دوازده هزار، هجده هزار، هفتاد هزار، صد هزار، ۳۶۰ هزار و یک میلیون هم میتوان اشاره کرد. در نقد و تحلیل چنین اقوالی میتوان گفت: اوّلاً، این اعداد غالباً کنایه از کثرت است و ثانیاً، گذر از هر منزل اگر یك روز هم طول بكشد، از مقدار عمر آدمی بیشتر است.
سالک در دوران سلوک خویش به وسیله اعمالی همچون ذکر و فکر در متن درجات ظهور اطلاقی خداوند، از راه وجود خویش، سیر میکند و در این سیر، متناسب با گذر از هر درجه، حالات و مقاماتی را تجربه کرده و با خطرات و آفاتی دست و پنجه نرم میکند. پس در این سیر چهار عنصر وجود دارد:
کشف دقیق این چهار عنصر ما را به «منازل سفر» به خوبی راهنمایی میکند.
توضیح
عارف جهانشناسی خاص خود را دارد. او در این جهانشناسی، ماسوی الله را که همان فیض اطلاقی خداوند است، به صورت هرمی تصویر میکند. این هرم فیض دارای درجاتی است، زیرا مشکک است. سلوک سالک در متن این درجات فرض میشود. درجات اصلی و کلّی این فیض زیاد نیست، اگرچه هر درجه خود دارای درجات فراوانی است. آنچه در اینجا مورد نظر ماست، همان درجات اصلی و کلّی است. نمودار هرم فیض اطلاقی خداوند چنین است:
البته اگر بخواهیم هرم را درست تصویر کنیم، باید آن را بر عکس رسم کنیم.
حالات و مقاماتی که در طول سفر برای سالک پیدا می شود دو گونهاند:
عمومی آنهاست که همه یا اغلب سالکان تجربه میکنند، همچون عشق و توحید افعالی و خصوصی به آن دسته اشاره دارد که فقط برخی از سالکان آنها را تجربه میکنند، همچون «به اختیار بسته شدن چشم در زمان نگاه غیر اختیاری به نامحرم» که در حالات بعضی سالکان گزارش شده است[۱۰].
آفات نیز چنیناند. یعنی برخی عمومی و دستهای خصوصی است. اعمال نیز به دو دستۀ عمومی و خصوصی قابل تقسیم است. اعمال عمومی را همۀ سالکان باید رعایت کنند، همچون اخلاص، ذکر، فکر، مراقبه، محاسبه و ... و اعمال خصوصی را تیرههای مختلف عارفان و یا حتی اشخاص مختلف اهل عرفان برای خود برمیگزینند و بدانها طی طریق میکنند. همچنین، اعمال از جهت دیگر به اعمالی که در طول سلوک مورد توجّهاند و اعمالی که در درجۀ خاصی و برای گذر کردن از آن، مورد توجه قرار میگیرند، قابل تقسیم است. این تقسیم در مورد آفات هم جاری است.
آنچه از اعمال، حالات و مقامات و آفات، برای شناخت منازل سفر، باید مورد بررسی قرار گیرد، بخش عمومی آنهاست، نه بخش خصوصی آنها. نیز، مقصود اعمالی است که متناسب با درجۀ سالک و برای گذر از آن درجه مورد عنایت است و نه همۀ اعمال سلوکی. به عبارت روشن: ما در هر درجه سلوکی باید بدانیم سالک (یعنی نوع سالکان و نه شخص یک سالک) اینک:
آنگاه اگر مجموع این درجات، حالات، آفات و اعمال را در کنار هم ببینیم، تصویر نسبتاً شفاف و صحیحی نسبت به منازل راه خدا خواهیم داشت.
به دیگر سخن:
بعضی منازل راه را بر اساس درجات هستی مجازی که همان فیض الهی است، تنظیم میکنند و بعضی بر اساس حالات و واردات و گروهی بر اساس اعمالی که سالک باید انجام دهد، همچون فکر در مرگ یا فکر در عدم [۱۲]، اما بهتر آن است که هر سه مورد توجه قرار گیرد بلکه هر چهار. یعنی آفات هر درجه هم مورد توجه باشد، تا حقیقت هر منزل از منازل راه از زوایای گوناگون روشن شود.
تاکنون نوشتاری که بحث را اینگونه مطرح و پیش برده باشد، دیده نشده است و به همین جهت نباید توقع داشت که این قلم بتواند به طور کامل از عهدۀ تبیین این نظر برآید. در عین حال تلاش میکند در حدّ وسع خویش نکتهای را فروگذار نکند.
این عالم با این نامها شناخته میشود: عالم مادّه، عالم مُلک، عالم طبع، عالم ناسوت، عالم شهادت یا شهادت مطلقه، عالم حس، عالم خلق، اظلم العوالم، عالم دنیا، عالم تضّاد، عالم حجب ظلمانیۀ نفسیه [۱۳]، عالم قیامت صغرای انفسیه [۱۴] . پارهای از این تعبیرات در بحث مبدأ سفر توضیح داده شد.
همۀ انسانها با این عالم آشنایند. در این عالم زاده میشوند و رشد میکنند و میمیرند. متأسفانه بیشترین تلاش بشر از گذشته تا کنون صرف شناخت این عالم شده است. او قدمهای بلندی هم در این زمینه برداشته است، اگرچه هنوز مجهولات فراوانی برای او وجود دارد.
در شناخت این عالَم، فلسفه و عرفان نیز علم تجربی را همراهی میکنند، اما با سه زاویۀ دید. علم تجربی وجود را همسنگ این عالم میپندارد. از دیدگاه او این عالم نه مَختم قوس نزول است و نه مبدأ قوس صعود. فلسفه، این عالم را به عنوان بخشی از هستی که نقش مهمی هم در مجموعه جهان هستی دارد به حساب میآورد. مثلاً این عالم را مایۀ دوام فیض میشمرد و میگوید:
«لولا التضاد لما دام الجود عن المبدء الجواد»
نگاه عرفان به این عالم در بحث مبدأ سفر گذشت.
سلوک سالک از عالم مادّه آغاز میشود. کیفیت این شروع در بحث مبدأ سفر و بحث موانع شروع سفر گذشت. اینک به برخی از کارهای سالک در این عالم اشاره میشود.
۱. یقظه و بیداری از خواب غفلت که پیش از این دربارهاش سخن گفتیم.
۲. اولین توبه و بازگشت. سالک در طول سفر توبهها دارد که اولین توبهاش را در عالم مادّه تجربه میکند.
۳. تضعیف حیوانیت و تقویت روحانیت با دستورات سلوکی [۱۵] (دستورات سلوکی را در بحث زاد و توشۀ سفر نوشتهایم). از میان دستورات سلوکی برای منظور فوق، بر تنظیم خواب، غذا، زهد در دنیا، نبودن با اهل دنیا، ترک محرمات و اتیان واجبات، مشارطه، مراقبه، محاسبه، صمت، سهر و بیاعتنایی به عادات و اعتباریات تأکید میشود.
۴. شروع ذکر لسانی حصری یا غیرحصری. حصری یعنی به تعداد خاص و غیر حصری یعنی بدون عدد و به مقتضای حال سالک.
تذکّر:
در روش استاد معمولاً پس از دستور توبه، یک اربعین ذکر استغفار و سپس چندین اربعین ذکر لا اله الا الله تلقین میشد و در کنارش ذکر سجدۀ یونسیه و اذکار هنگام خواب و قرائت یک حزب قرآن کریم به نیت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم مورد تأکید قرار میگرفت.۵. فکر در مرگ: عارف کامل ملکی مرحوم تبریزی در نامه مشهورش به مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی مینویسد:
«و امّا فکر برای مبتدی، میفرمودند [۱۶] در مرگ فکر بکن تا آن وقتی که از حالش میفهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده و فی الجمله استعدادی پیدا کرده، آن وقت به عالم خیالش ملتفت میکردند یا آنکه خود ملتفت میشد» [۱۷].
۶. عبور از عالم ناسوت (ماده) با مجاهده و کشمکش با نفس اماره که تحقق قیامت صغراست [۱۸] که به آن قیامت انفسیۀ صغرا میگویند [۱۹].
پس از آغاز در سلوک، سالک اگرچه هنوز به عالم برزخ بار نیافته باشد، به تدریج حالاتی را تجربه میکند که به بعضی اشاره میکنیم:
۱. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر دیر شدن ارتباط با غیب. سلوک سالک به سمت تجرّد و غیب است، پس حتماً سالک روزی غیب را مشاهده میکند، اما این دسترسی به غیب ممکن است دیر یا زود باشد. به تعبیر لطیف علامه طباطبایی،
«کبریت بعضی زودتر و کبریت بعضی دیرتر میگیرد»
و به تعبیر استادشان آیتالله قاضی:
«سالک نباید مأیوس شود، چه بسا انسان زمینی را با پشت ناخن به صورت پیوسته میکند و ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب فوران میکند.»
البته اگر ارتباط با غیب سالها طول کشید، باید تجدیدنظر کرد، شاید مشکلی در کار باشد.
۲. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر طولانی شدن قبض سلوکی. در بحث قبض و بسط سلوکی توضیح دادهام.
۳. دید منفی پیدا کردن نسبت به مردم غیرسالک و بهویژه علمای ظاهر. این را در بحث آفات سلوک از تذکرۀ المتقین نقل کردم. این آفت نوعی عُجب پنهان است.
۴. افراط در عملگرایی بر اثر شوق اولیۀ سلوک. این آفت از خطرناکترین آفات است و ثمرهاش آن است که سالک پس از چندی، بارِ سلوک را برای همیشه بر زمین مینهد.
۵. کشف سرّ یعنی کشف ارتباط با استاد، کشف اوراد و اذکار یا کشف حالات، خوابها و مکاشفات برای اغیار. سالک چون نوپاست و تجربه ندارد، چه بسا بیاحتیاطی میکند و یا با برخی بسطها مست میشود و سرّ را کشف میکند. کشف سرّ، آدمی را از سلوک کم بهره یا بیبهره میسازد و گاه به کام مرگ میکشد. حافظ در وصف حلاج گوید:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
۶. این را تنها به مناسبت در اینجا میآوریم، زیرا از آفات این درجه به حساب نمیآید. تعلّق به بدن مادّی مانع از تجرد تام لاهوتی است. در عبارت استاد در این زمینه آمده «و باید دانست که حصول تجرد به قدر استعداد امکانی است. یعنی اگر سالک در عالم لاهوت وارد شود و اگر فنا در جمیع اسماء الهی حتی فناء در اسم احد پیدا کند و اگر بقاء بعد الفناء که همان بقاء به معبود است، پیدا کند، معهذا تجرد کامل من جمیع الجهات حتی تجرد از استعداد امکانی برای او حاصل نخواهد بود، اگرچه در این حال علم او علم الهی است و با هر موجودی معیت دارد و از ماضی و مستقبل مطلع است، ولی همان علاقۀ اجمالی به تدبیر بدن مانع از حصول تجرّد تام در مافوق افق امکان خواهد شد و لذا دیده میشود که نسبت علقۀ روح او به بدن خود و سایر موجودات، تفاوت دارد و بعد از مرگ که به کلی بدن را رها کند و از اشتغال به تدبیر آن به تمام معنی الکلمه فارغ شود، تجرد تام لاهوتی پیدا خواهد نمود. شیخ ولیالله دهلوی در همعات گوید:
«این فقیر را آگاهانیدهاند که قطع علاقۀ روح از بدن پس از پانصد سال از مرگ حاصل خواهد شد»
و محیالدین عربی در موارد عدیده گوید که
بعد از بقای به معبود نیز عین ثابت برای سالک باقی خواهد بود و این مطلب منافات با اسم اعظمِ الهی بودنِ انسان ندارد، زیرا در بین موجودات، حتی الملائکه، انسان اسم اعظم است. غایى الأمر تمام مراتب را با بدن کسب میکند و فقط یک مرحله از حصول تجرد تام و تمام حتی تجرد از عین ثابت و شوائب امکان پس از مرگ برای او حاصل میشود» [۲۱].
حقیر در مجلسی از استاد پرسیدم: اینکه ولیالله دهلوی گفته ۵۰۰ سال پس از مرگ، تجرّد تام لاهوتی برای انسان کامل پیدا میشود، سرّ عدد چیست؟
فرمودند:
نمیدانم و سپس بعد از تأملی کوتاه فرمودند: شاید سرّش این باشد که دنیا و آخرت در حکم دو نیمهاند و در حکم یک روز الهی و چون روز الهی ۱۰۰۰ سال است و سالک نیمی از آن را در دنیا گذرانده است، نیم دیگر را که ۵۰۰ سال است (متناسب با عوالم مجرّده) باید بگذراند تا به تجرّد تام لاهوتی دست پیدا کند. بعد فرمودند: البته احتمال است.
این عالم با این نامها شناخته میشود: عالم برزخ، عالم مثال، عالم ملکوت، عالم غیب مضاف، عالم قلب، عالم خیال، عالم دل، عالم حجب نورانیۀ قلبیه، عالم قیامت وسطای انفسیه.
عالم مثال را به دو عالم مثال متصل و عالم مثال منفصل تقسیم کردهاند. مثال متصل همان عالم خیال انسان است که دریچهای به مثال منفصل است. عالم مثال منفصل بین عالم مادّه و عالم عقل واقع شده و برزخ بین آن دو است و از این رو از هر دو بهره دارد. از مادّه مبرّاست، ولی از بعضی لوازم مادّه (به معنای اعم) همچون مقدار و شکل بهرهمند است. انسانهای عادی و غیرسالک گاه از راه خواب با این عالم مرتبط میشوند. آنچه انسان در خواب میبیند، اگر حکایتگر از مثال منفصل باشد و نه مثال متصل، در حقیقت ارتباط پیدا کردن با این عالم است.
علم تجربی، چندان دسترسی به این عالم ندارد، ولی بعضی مکاتب فلسفی بر وجود این عالم پافشاری دارند. مکتب اشراق (برخلاف مکتب مشّاء) و مکتب حکمت متعالیه عالم مثال را ثابت کرده و دربارۀ ویژگیهایش سخن گفتهاند. عرفان بسیار بر روی عالم مثال تأکید دارد. اغلب کشفهای سالکان مرتبط با این عالم است. عالم مادّه از نظر گستردگی نسبت به عالم برزخ، به تعبیر روایات،
«کحلقۀ فی فلاۀ»؛
«همچون حلقهای در میان بیابانی پهناور است».
«مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی صورت برزخی افراد را میدید و گاه به خاطر کریه بودن صورت برزخی آنان، در مجلس به آنان پشت میکرد و مینشست. البته هستند کسانی که میبینند و چنین نمیکنند».
این عالم با این نامها شناخته میشود: عالم عقل [۲۸]، عالم روح، عالم جبروت، عالم قیامت یا عالم قیامت کبرای انفسیه، عالم غیب مطلق، عالم جان، عالم حجب نورانیۀ عقلیه یا روحیه، عالم تجرّد از مادّه و صورت.
در این عالم، نه از ماده و لوازم مادّه خبری است و نه از صورت. علم تجربی هیچگونه تصویری از این عالم ندارد، ولی فلسفه و عرفان اسلامی بر وجود این عالم اصرار دارند. فیلسوفان این عالم را جایگاه ملائکه میدانند، چه اینکه حقیقت روح آدمی را هم مربوط به همین عالم میدانند. این عالم اولین درجۀ فیض مقدس در قوس نزول و آخرین درجۀ آن در قوس صعود است. موجودات این عالم چون از حجاب مادّه مبرایند، به تعبیر حاجی سبزواری «کالمرایا المتعاکسۀ» هستند، یعنی هر کدام آینۀ نمایش دیگران است. در این عالم از مکان و زمان خبری نیست. موجودات این عالم افزون بر اینکه در مقام ذات مجردند، در مقام کار و عمل هم مجردند و نیازی به بدن ندارند. عالم مثال از نظر گستردگی نسبت به عالم عقل «کحلقۀ فی فلاۀ»؛ «همچون حلقهای در صحرایی پهناور» است.
استاد جوادی آملی بر این نظرند كه در این عالم کثرت عددی وجود ندارد و لذا عشره در عقول عشره به معنای عدد خاص نیست. اگرچه کثرت وجودی وجود دارد. استاد برای این مطلب از عبارتی از صدرالمتألهین در حاشیۀ شفای ابن سینا شاهد میآورند [۲۹].
۱. پیدایش کشف معنوی و مشاهدات روحیه.
۲. قدرت پیدا کردن روح و سیطره بر عالم که در امور زیر (برای نمونه)خودنمایی میکند:
۳. پیدایش تجلیات نفس به این ترتیب:
۴. مرحوم بحرالعلوم دربارۀ حال سالک در این درجه مینویسد:
«خود را جوهری میبیند یکتا و گوهری بیهمتا، بر عالم طبیعت محیط، از موت و فنا مصون و خالی و از کشاکش متضادات فارغ و از خار خار متناقضات در آرام. در خود صفایی و بهایی و نوری و ضیایی مشاهده مینماید که فوق ادراک عالم طبیعت است»[۳۳].
۱. بدترین آفت در این درجه ابتلا به فرعونیت و انانیت است. اگر سالک نفهمد که نور و بهای زائد الوصفی که در خود مشاهده میکند و قدرت تصرفی که در عالم یافته است، همه از آنِ ربّ الارباب است، به فرعونیت دچار شده و جای عبد و ربّ را اشتباه میگیرد.
۲. احساس بینیازی از استاد راه. سالک در این درجه بر اثر دستیابی به پارهای دانشها و قدرتها گمان میبرد که به مقام کمال بار یافته و از استاد راه و شیخ طریق بینیاز گشته است. اینکه گفتهاند سالک باید از آغاز راه نسبت به استاد کامل «کالمیت بین یدی الغسّال»؛ «همچون مردهای در میان دستان مردهشوی» باشد، به این دلیل است که این حال و رفتار در او عمق یابد و در درجاتی همچون عالم عقل که محل لگد زدنهای نفس است، دست از اطاعت بیقید و شرط استاد نکشد. داستان آیتالحق مرحوم حاج سید جمالالدین گلپایگانی با عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی که در جای دیگری از این کتاب نقل کردم، ظاهراً مربوط به این درجه است.
حقیقت این عالم را وجه تسمیۀ نام «فیض أقدس» تبیین میکند. در وجه تسمیه آن گفته شده: «اقدس من ان یکون الفیض و المستفیض غیر المفیض» اقدس (پاکتر) نامیدهاند، چون پاکتر و منزهتر از آن است که فیض و مستفیض، غیر از مفیض (ذات) باشند. در عالم لاهوت، گویا سالک به منطقۀ وجوب قدم میگذارد و از عین به علم بار مییابد. در عرفان نظری گاه اصطلاح «ذات» به معنای عام اطلاق میشود كه این معنا مجموعۀ آنچه در فیض اقدس واقع است را فرامیگیرد.
همانگونه که در نمودار آغاز این بحث گذشت، عالم لاهوت خود دارای چهار درجه است:
اعیان ثابته یا حضرت علمیه، واحدیت، احدیت و احدیت ذاتیه. در اعیان ثابته همۀ ماهیات و هویات به وجود الله نه به ایجاد اوـ که وجودات خاصّ خودشان است ـ و به تعبیر صحیحتر و دقیقتر به ظهور الله نه به إظهار الله، تحقق دارند. فی المثل در آن جایگاه هم صورت علمی فرد هست و هم صورت علمی نوع انسان. هم صورت علمی درخت خانۀ شما هست و هم صورت علمی نوع درخت سیب. به این ماهیات و هویات اعیان ثابته میگویند. اعیان ثابته خود از لوازم اسماء و صفات الهیاند. حضرت علمیه موطن سرّ قدر است که در حقیقت علم تفصیلی حق به همۀ جزئیاتِ سیر نزولی و صعودی اشیاست. این حضرت منشأ پیدایش ممکنات و کثرات است و به تعبیر علامه طباطبایی، الگو و برنامۀ حق سبحانه برای آفرینش است. اعیان ثابته به لامجعولیت اسما و صفات لامجعولاند و به لسان استعداد تقاضای عینیت دارند که با خطاب کن وجودی در مراتب فیض مقدس تحقق مییابند. اعیان ثابته «ما شمّت و لن تشم رائحى الوجود» آنها ظهور علمی در حضرت علم دارند و نه تحقق عینی در اعیان خارجیه.
اسما و صفات دو گونه در فیض اقدس در نظر گرفته میشوند. به صورت سانیافته و تفکیک شده و به صورت مندمج. در رتبۀ واحدیت که به آن عالم الوهی و ربوبی هم میگویند. اسما و صفات الهی به صورت منفک از یکدیگر مفهوماً ـ نه مصداقاً ـ در نظر گرفته میشوند. علم در آنجا مفهوماً غیر قدرت است و قدرت غیر از حیات و همچنین ... .
مرتبۀ واحدیت را تعین ثانی نامیدهاند. این مرتبه، موطن علم ذات به ذات از حیث تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی عالم از معلوم است. جایگاه ائمى الاسماء که هفت اسم کلی الهیاند و همه زیرمجموعۀ اسم اللهاند، همین مرتبه است. اضافۀ اشراقی علمی پروردگار از همین مرتبه میجوشد. از واحدیت به وجود بشرط شی تعبیر میکنند.
اما در رتبۀ احدیت، اسما و صفات الهی به صورت مندمج (نه جدا) از یکدیگر ـ مفهوماً ـ در نظر گرفته میشود. در آن رتبه علم عین قدرت است و قدرت عین حیات و ... .
مرتبۀ احدیت (که گاه احدیت مقابله نامیده میشود، چون در برابر واحدیت در نظر گرفته میشود و با احدیت ذاتیه که با چیزی برابر دانسته نمیشود، فرق دارد) را تعین اوّل نامیدهاند. این مرتبه موطن علم ذات به ذات از حیث اندماج اسمائی است و علم، عین ذات معلومه است، یعنی موطن اتحاد علم و عالم و معلوم است و از تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی خبری نیست. این رتبه رتبۀ اسماء ذاتیه است (که در برابر شئون ذاتیه که در ذات مطرح است، گفته میشود) و نیز رتبۀ مفاتیح غیب است. از احدیت به وجود بشرط لاتعبیر میشود. در حقیقت حکیم این رتبه را با عنوان واجب میشناسد.
رتبۀ احدیت ذاتیه که آخرین درجۀ کمال انسانی است، در حقیقت رتبه نیست و نمیتوان آن را درجه و رتبه نامید، زیرا احدیت ذاتیه مرز تعین از لاتعین است و خود تعین نیست.
حافظ گوید:
بیا ای شیخ و در خمخانۀ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
این همان شراب احدیت ذاتیه است. کسی که به این موطن برسد، از همۀ تعینات در همۀ عوالم بریده است. توضیح بیش از این دربارۀ عالم لاهوت به علم عرفان نظری موکول است.
تذکّر
اگرچه ما در فیض اقدس چهار درجه را بیان کردیم، ولی درجات چهارم و پنجم و ششم را بر اساس حال سالک در مراتب توحید فعلی، اسمی و ذاتی تبیین کردیم. سرّ مطلب آن است که :
۱. نفی خواطر بالکلیه. سالک از آغاز سلوک در راه نفی خواطر قدم برمیدارد، اما نفی خواطر به صورت کلّی جز در آستانۀ فنای ذاتی دست نمیدهد و در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی با حربۀ ذکر و توجه به حقیقت نفس این امر میسّر میگردد [۳۵].
۲. مداومت بر اذکار قلبی توحیدی همچون «لا هو الا هو» یا «یا هو». استاد از علامه طباطبایی نقل میفرمودند که ذکر «یا هو» بسیار قوی است و اساتید به تعداد زیاد آن را تجویز نمیکردند و حداکثر ۷۰۰ بار برای سالکان عالی رتبه اجازه میفرمودند.
حالات سالک در این عالم فراوان است، ولی کلیات حالات او به سه حال توحید افعالی و توحید صفاتی و اسمائی و توحید ذاتی برمیگردد.
ما به توضیح این سه حال اکتفا میکنیم: [۳۶]
۱. توحید افعالی که آن را فنای افعالی نیز مینامند. در این مقام سالک بیش از یک فاعل را در عالم نمیبیند و منشأ همۀ کارهای خود و دیگر موجودات را خداوند میبیند. یکی از دستورات سلوکی در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی قرائت قرآن، بهخصوص سورۀ ص در شبهای جمعه و سورۀ صافات هر روز است، به گونهای که سالک، قاری را غیر و خود را مستمع فرض کند و گاه اتفاق میافتد که سالک واقعاً قاری را غیر مییابد، این طلیعۀ نوعی توحید افعالی است.
توحید افعالی معنای واقعی «لا حول و لا قوۀ الا بالله» و«لا اله الا الله» به معنای لامؤثر فی الوجود غیر الله است. در توحید افعالی سالک در تحت تجلی فعلی الله واقع است.
۲. توحید صفاتی و اسمائی که آن را فنای صفاتی و اسمائی نیز مینامند. (میدانیم که فرق میان اسم و صفت اعتباری است. کمال همچون علم صفت و کمال به اضافۀ ذاتِ صاحب کمال همچون عالم اسم نامیده میشود) در این مقام سالک مییابد که در عالَم یک کمال مانند علم یا قدرت یا حیات بیشتر وجود ندارد (توحید صفاتی) و آن کمال بالكل از خداست (توحید اسمائی). علم یکی و عالم یکی است و هو الله جل اسمه. قدرت یکی و قادر یکی است و هو الله جل اسمه و هکذا ... . در توحید صفاتی و اسمائی سالک در تحت تجلیات صفاتیه و اسمائیه (که گاه به تجلیات اسمائیه تجلیات ذاتیه نیز گفته شده) واقع است.
۳. توحید ذاتی که به آن فنای ذاتی هم میگویند، یعنی سالک به مقامی که آرزوی سالکان است، راه یابد و هستی مجازی خویش را در سبد اخلاص نهد و تقدیم حضرت دوست کند و بیابد که وجود، منحصر در حق تعالی است. او در این مقام بساط کثرت را در نور دیده و جز وحدت نمییابد. در توحید ذاتی سالک تحت تجلی ذات یا تجلیات ذاتیه واقع است.
کسی که به مقام فنای ذاتی رسید و طهارت سرّ پیدا کرد، در حرم امن الهی آرمیده است و قهراً آفاتی که دیگر سالکان را تهدید میکند، او را تهدید نمیکند، ولی تا کسی به این مقام راه نیافته باشد، اگرچه به مقام توحید اسمائی و صفاتی رسیده باشد، در معرض آفت است [۴۱].
نقل شده یکی از بهترین شاگردان مرحوم سید هاشم حدّاد آن قدر رشد کرده بود که به حال فنا رسیده بود (البته فنا برای او مقام نشده بود) و حتی مرحوم حدّاد او را وصی سلوکی خویش قرار داده بود و کتباً هم وصیتنامهای نوشته بود، ولی بر اثر تمرّد بر او غضب کرده و او را از خود راندند و فرمودند: هرچه داشت، از او گرفتم. حتی او را از وصایت خود عزل کردند و حضرت استاد را به عنوان وصی سلوکی خویش انتخاب کردند. از بدترین آفات فنای صفاتی و اسمائی این است که چون سالک در اسمی فانی شود، آثار و خواص آن اسم را پیدا میکند، مثلاً زنده میکند، میمیراند و ... و چه بسا بپندارد که اوست که چنین میکند و این از بزرگترین مهالک است. گذشت كه مرحوم آیتالله حاج سید جمالالدین گلپایگانی مدتی خود را مصدر وجود موجودات میدیده است و با توسل به ساحت مقدس امام کاظم علیه السلام از این حال نجات یافته است.
اگرچه این درجه به بحث مقصد سفر مربوط است، ولی توضیحی اجمالی در اینجا شایسته به نظر میرسد. مقام بقاء بالله، مقام عبور از مراتب خلوص و وصول به مقام توحید مطلق است. همۀ سالکانی که به مقام فنای ذاتی راه مییابند، به مقام بقا نمیرسند. بعضی فانیان در همان مقام فنا میمانند. اینان در مقام محو باقی مانده و به صحو نمیآیند، اما اکثر سالکان واصل، از مقام فنا گذشته به مقام صحو و بقا پر میکشند. مقام بقا مقام رجوع به کثرت و آثار کثرت است. سالکی که به مقام بقا میرسد، به مکاشفات ذاتیه نائل میشود. این مکاشفات از مکاشفات روحیه و سریه بالاتر است. مکاشفات ذاتیه مانند:
عارف در مقام بقاء بالله در تحت تجلیات اسمائیه قرار دارد و از این رو حالاتش مختلف است. گاه در حالتی شبیه قبض است و این زمانی است که مورد تجلی اسمی جلالی است و گاه در حالتی شبیه بسط است و این موقعی است که مورد تجلی اسمی جمالی است. تفصیل بیشتر در بحث سبکبالی در سفر خواهد آمد.
در پایان بحث، چند نکته گفتنی است:
۱. همانگونه که در آغاز بحث آمد، مقصود از کارها، حالات و آفات، بخش عمومی و نه بخش خصوصی اینهاست.
۲. تفاوت دید حکمت مشاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه با عرفان در شناخت خصوصیات عالم عقل و عالم مثال (به جز حکمت مشاء که به مثال معتقد نیست) زیاد نیست و به همین علت برای شناخت این عوالم میتوان از آموزههای حکمی بهره جست.
۳. از آنجا كه «قرآن»، «برهان» و «عرفان» از هم جدایی ندارند [۴۳]، نظر پیشنهاد شده، افزون بر اینکه مشهود عارفان است، قابل اثبات فلسفی و دینی نیز هست. مرحوم علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک خود تلاش وسیعی کردهاند که پارهای آیات و روایات را با عوالم پیشنهادی دوازدهگانۀ خود ـ که آنها را منطبق بر عوالم سه گانه طبع و مثال و عقل میدانند ـ تطبیق کنند [۴۴].
۱. مرصاد العباد، ص۲۱۳.
۲. البته خواجه عبدالله كتابهای ديگری در اين زمينه دارد، همانند محبتنامه، مقامات العارفين، علل المقامات كه کتاب اخیر تقريرات دروس خواجه است. همة اين كتابها چاپ شده است.
۳. کافی، ج۳، ص۲۵؛ تهذیب، ج۱، ص۳۶۰؛ بحارالانوار، ج۴، ص۲۰۹؛ ج۲۱، ص۶۰.
۴. ذاریات/۴۹.
۵. توبه/۳۶.
۶. شرح منازل السائرين، ص۱۷.
۷. ج۱، ص۴.
۸. بحرالمعارف، ج۱، ص۳۳۰.
۹. كليات اين قسمت از حاشيه استاد بر رساله سير و سلوك بحرالعلوم گرفته شده است.
۱۰. روح مجرّد، ص۵۸۶.
۱۱. نمونهای از اين بحث را در مسئله «نفی خواطر به صورت کلّی» ببيند. ر.ک: رساله سير و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص۱۶۴،(پاورقی).
۱۲. که در نامه مرحوم ملکی تبريزی به مرحوم غروی اصفهانی آمده است. ر.ک: توحيد علمی و عينی، مقدمه؛ سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۱۳. ر.ک: رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷.
۱۴. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.
۱۵. همان، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۱۶. منظور استادشان مرحوم ملاحسينقلی همدانی است.
۱۷. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۱۸. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.
۱۹. همان، ص۹۲.
۲۰. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۳.
۲۱. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۳۹، پاورقی ۱۹.
۲۲. تفصيل بيشتر: ر.ک: مقدمه فصوص قيصری، فصل ششم؛ رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷؛ ص۴۹، پاورقی۳۳.
۲۳. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۲۴. لب اللباب، ص۲۷.
۲۵. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۳، پاورقی۷۲.
۲۶. همان، ص۱۵۹، پاورقی۱۳۸.
۲۷. ر.ک: رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۴۹، پاورقی۳۳؛ ص۹۳، پاورقی۷۲؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.
۲۸. عالم عقل در اطلاقی ديگر بر ماسوی الله تطبيق ميشود و پيوستن به آن به معناي ترک ماسوی الله است. ر.ک: رسالة سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۱۱، پاورقی۹۳.
۲۹. حاشيه الهيات شفا، ص۳.
۳۰. رسالة سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۳۱. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.
۳۲. همان، ص۱۴۵، پاورقی۱۱۴؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸؛ ص۹۳، پاورقی۷۲.
۳۳. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۹.
۳۴. بدايع الحکم، ص۱۰۶.
۳۵. رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۴، پاورقی۱۴۱.
۳۶. ر.ک: رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.
۳۷. ر.ک: رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.
۳۸. اسفار، ج۱، ص۱۴، تعليقه آقا محمدرضا قمشهای.
۳۹. در اين زمينه رسالهای مستقل تأليف کردهام كه هنوز به زيور طبع آراسته نشده است. علت تأليف اين رساله، ضرورت تأليفِ چنين رسالهای به نظر استادم حضرت آیتالله جوادی دام ظلّه بود كه در جلسهای در درس اسفار اظهار فرمودند.
۴۰. ر.ک: تمهيد القواعد ابن ترکه.
۴۱. ر.ک: رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۱، پاورقی۱۳۹.
۴۲. ر.ک: رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.
۴۳. حضرت استاد آيتالله حسن حسنزاده آملی کتابی با همين نام دارند که چاپ شده است.
۴۴. ر.ک: رساله سير و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۴.