بعضی حجاب راه را فقط یكی دانستهاند.
این گروه خود بر سه رأی رفتهاند.
۱.۱. گروهی آن یك حجاب را «نفس» دانستهاند و رفع آن را ،
یا عرفان به آن دانستهاند:
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» [۲]؛
«هر كس خویش را بشناسد، خدای خویش را شناخته است».
و یا تزكیه و تطهیر آن:
«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا» [۳]؛
«به تحقیق رستگار شد، هر كه نفس خویش را تزكیه نمود».
و یا عبور از آن:
«قَدْ أَحْیا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ» [۴]؛
«خرد خویش را زنده و جان خویش را كشته است».
۱.۲. گروهی دیگر آن یك حجاب را «دنیا» دانستهاند.
چنانكه حضرت وصی صلواةالله علیه در نهج البلاغه فرمود:
«أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُم»[۵]؛
«قلوب خویش را پیش از بدنهایتان از دنیا خارج سازید».
البته مقصود از دنیا در اصطلاح اهل سلوک «ما سوی الله» است كه شامل آخرت هم میشود.
دو عالم را به یكبار از دل تنگ
برون كردیم تا جای تو باشد [۶]
دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم
سودا چنین خوش است كه یكجا كند كسی [۷]
۱.۳. گروهی دیگر آن حجاب را حجاب انیت و هستی دانستهاند و رفع آن را به فنا در حق دانستهاند.
حسین بن منصور حلاج گفته است:
بَینی و بینك اِنِی ینازعنی
فارفع بلطفك انی من البین [۸]
«میان من و تو انیت من مزاحم من است، با لطفت آن را از میان بردار».
حافظ هم گفته:
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی «حافظ» از میان برخیز
اولاً: اگرچه معرفت نفس و عبور از آن از مقامات مهم سلوك و با شناخت ربّ ملازم است، اما تا رسیدن به آن مقام، گذر از مراحل بسیاری لازم است، همانند یاد مرگ، فكر در عدم [۹]، نفی خواطر بالكلّیه و ... . به حساب نیاوردن این مراحل وجهی ندارد، مگر اهمیت یا آخرین منزل بودن معرفت نفس كه این دو جهت هم موجب حصر نیست.
ثانیاً: تزكیه و تطهیر نفس خود مقدمۀ «معرفت نفس» است، چنانچه خود مقدماتی دارد و همه از مراحل سلوك به حساب میآید.
ثالثاً: عبور از نفس، اگر به معنای عبور کامل از نفس باشد، از مراحل پایانی سلوک است و فقط با روش «احراق» ممکن است. طبیعتاً مراتب فراوانی قبل از آن به عنوان منازل سفر مطرح است و اگر به معنای عبور تدریجی از همۀ مراتب نفس باشد، صحیح است، زیرا سالک از آغاز سلوک در راه فنای نفس قدم میزند و هرگز به دنبال تقویت نفس نیست، البته مراتب نفس که سالک به تدریج از آنها بیرون میرود، احتیاج به تبیین و توضیح دارد.
جعل اصطلاح عقلاً و شرعاً ممنوع نیست، اما رعایت مناسبت در جعل نیكوست. دنیا در شرع در برابر آخرت است و قهراً استعمال آن به عنوان یك اصطلاح در «ما سوی الله» به نحوی كه شامل آخرت و بهشت هم شود، مناسب نخواهد بود، بهویژه آنکه در قرآن آخرت رای زندگی(دار الحیوان) نام گرفته است.
انیت و هستی سالك میتواند به عنوان تنها حجاب مطرح باشد، زیرا با اینكه این انیت در آخرین مرحلۀ سلوك با تجلی ذاتی و حصول فنای تامّ برطرف میشود، لكن سالك از نقطۀ شروع، در راه فناست و به تدریج با از دست دادن قیود و تعینات، خود را به مرحلۀ آخر نزدیك میسازد. انیت سالك به مثابۀ دیواری قطور بین او و محبوب حائل است و سالك به تدریج با تخریب آن به رفعش موفق میشود، لكن جای این بحث هست كه آیا در فنا از «عین ثابتِ» سالك اثری میماند و یا اینكه هیچ اثری نمیماند و در هر دو صورت معنای فنا توضیح میطلبد [۱۰].
بعضی حجاب را دو تا دانستهاند. این گروه تعبیرات گوناگونی از این دو حجاب دارند، همانند:
اولا: سیر سالك چنانكه گذشت، در مراتب فیض اطلاقی حق است و این مراتب، متعدد و متنوع است. این مراتب را میتوان در تقسیماتی ثنائی به اقسام كلی تقسیم كرد، همانند ظاهر و باطن، غیب و شهادت و ... ولی با این تقسیم، به اجمالگویی در مقام تعداد و شمارش، كه مقام تفصیل است، مبتلا میشویم و اجمال در این مقام مناسب نیست، زیرا اهداف یاد شده در آغازِ بحث را تامین نمیسازد. این نقد جز در مورد تقسیم به شریعت و طریقت در دیگر نمونههای بالا جاری است. برای نمونه، اگر كسی میخواهد از تهران به غرب كشور سفر كند و از شما راهنمایی بطلبد و شما به او بگویید: بخشی از راه را در مناطق گرمسیر و بخشی را در مناطق سردسیر خواهد بود، عملاً از راهنمایی كامل سر باز زدهاید و از فوائد بسیار، به اندكی قناعت كردهاید.
ثانیاً: باطن شریعت كه طریقت است، مراحلی دارد كه به مقصد یعنی «حقیقت» منتهی میشود. علاوه بر اینكه حجاب برشمردن شریعت شبهۀ غلط استغنای از اعمال عبادی پس از وصول را تداعی میكند و از اینرو باید از این تعبیر به شدّت پرهیز كرد.
ثالثاً: در ارتباط با حجاب بودن دو عالم اخلاص و خلوص باید گفت: مراد از خلوص اگر خلوص در عمل است، همان اخلاص است و اگر خلوص در ذات است که مقصد است و از منازل راه نیست. گذشته از اینکه اخلاص خود مراتبی دارد که باید بیان شود.
اولاً: پس از عبور از عقل تا رسیدن به سرمنزل مقصود راه بسیار است. تمامی یا بیشترِ مراتب فیض اقدس باید پیموده شود. مثلاً عین ثابت عبد كه دریچۀ رسیدن او به مقصود است، در عالم اعیان ثابته كه پس از عالم عقل قرار دارد، واقع است و سالك بدون رسیدن به او و گذر از او به مقصود نمیرسد.
ثانیاً: هر یك از عوالم سهگانه درجاتی دارد كه دانستنش بر سالك لازم است، مثلاً مثال، به مثال متصّل و مثال منفصل تقسیم میشود و این تقسیم در باب مکاشفات و خوابها تأثیر فراوانی دارد.
چنانكه از بایزید بسطامی نقل شده كه گفته است:
روز اول دنیا را ترك كردم و روز دوم آخرت را ترك كردم و روز سوم از ماسوی الله گذشتم و روز چهارم پرسیدند: ما ترید؟ گفتم: ارید ان لا ارید.
دیگری گفته است: منازل راه ۴ منزل است: ترك دنیا، ترك عقبی، ترك مولی، ترك ترك[۱۲].
اولاً: شاید گمان شود دنیا و آخرت (عقبی) در كنار هم که قرار گیرند، همۀ ما سوی الله را شاملاند.
شاعر گفته است:
از تو تا مقصود چندان منزلی در پیش نیست
یك قدم بر هر دو عالم نِه، كه گامی بیش نیست [۱۳]
پس ترك ما سوی الله در كنار ترك هر دو چه معنا دارد؟
پاسخ این است كه از آخرت تا ذات الله راه بسیار است. بهشت و جهنم مظهر دو اسم از نامهای الهیهاند كه این دو اسم با چند واسطه در تحت اسم اعظم حق قرار دارد و سالك از دریچۀ اسم اعظم باید شاهد مقصود را در آغوش كشد. مگر اینکه مراد از جنّت تمامی درجات جنّت (كه شامل جنۀ الذات هم هست) باشد.ثانیاً: معنای ترك مولی در بیان دوم برای من روشن نیست. اگر مراد ترك حق متعال است كه این خلاف روح سلوك است. سالك به حق زنده است و به یاد وصل او درد هجران را تحمّل میكند. مولای سالك همه چیز اوست و ترك مولی به این معنا دربارهاش تصور ندارد و اگر مراد، ترك خواست مولی و ترك ارادۀ رسیدن به اوست، به این جهت كه نفس این اراده مانع و حجاب است، مطلبی درست است، اما با ترك چهارم كه ترك ترك است، یكی است و قهراً ترك چهارم تكرار ترك سوم خواهد بود. به احتمال ضعیف، منظور از ترك مولی، ترك استاد است، به این معنا كه سالك باید برای رسیدن به مقصود از استاد عشق خود بگذرد و او را هم كه واسطهای بیش نبوده، نبیند.
ثالثاً: تركِ ترك، كار بسیار مشكلی است و از كریوههای سخت سلوك به شمار میآید، زیرا سالك پس از دقت فراوان مییابد كه در تمام مراحل سیر و در این مرحله خالی از قصد و نیت نبوده، بلكه غایت و مقصودی را در نهانخانۀ دل خود منظور داشته است، اگرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و نقص و وصل به كمال و كمالات باشد. اگر سالك به وسیلۀ تجرید ذهن و خاطر بكوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از این گردنه عبور كند و خود را از این معانی و مقصودها عاری و مجرّد كند، هیچ نتیجهای عاید او نخواهد شد، زیرا این تلاش برای عاری ساختن و تجرید، خود مستلزم عدم تجرید است و سالك ناگزیر این تجرید را به انگیزۀ غایتی به جا میآورد و این انگیزه و نظر به غایت داشتن، خود نشانه و علامت عدم تجرید است.
مرحوم علامه طباطبابی; از استاد سلوك خود یعنی عارف كامل مرحوم آقا سید علی قاضی; چارۀ این مشكل را پرسیده است و مرحوم قاضی در جواب، چاره را منحصر در «طریقۀ احراق» دانسته است، به این معنا كه سالك وقتی بالعیان یافت كه با این وجود طمّاع خویش هرگز نمیتواند از طمع، قطع طمع كند، خود را زبون و بیچاره یافته، امر خود را به خدا سپرده و از قطع طمع دست میكشد. این عجز و بیچارگی ریشۀ طمع را در وجود او سوزانده و او را پاك و پاكیزه خواهد گرداند.
دلیل اینكه این طریقه را «احراق» مینامند، این است كه یكباره خرمن هستیها، نیتها، غصهها و مشكلات را میسوزاند و از ریشه و بن قطع میكند و اثری از آن در وجود سالك نمیگذارد [۱۴].
رابعاً: بیان بایزید در منازل اربعه با بیان دوم تفاوت دارد، زیرا مراد از ترك مولی همان ترك ما سوی الله نیست، چه اینكه لفظ «مولی» در ماسوی الله استعمال نمیشود. پس ارجاع این دو بیان به یكدیگر[۱۵] ناصواب مینماید.
خامساً: ممكن است گمان شود بر روزهای چهارگانۀ فوق باید روز پنجمی افزود كه سالك در آن روز در جواب ماترید؟ هیچ نگوید[۱۶]، ولی باید دانست كه در این صورت این سكوت سالك حاکی از رسیدن او به مقصود است و حال اینكه بحث در منازل بین راه بود و مقصد، منزل به حساب نمیآید.
سادساً: شاید اشاره به ترك اراده و خواست باشد، آنچه راوندی در كتاب دعوات دربارۀ امام زینالعابدین علیه السلام نقل میكند:
«عَنِ الْبَاقِرِ علیه السلام قَالَ: قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ علیهما السلام مَرِضْتُ مَرَضاً شَدِیداً فَقَالَ لِی أَبِی علیه السلام مَا تَشْتَهِی؟ فَقُلْتُ: أَشْتَهِی أَنْ أَكُونَ مِمَّنْ لَا أَقْتَرِحُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی مَا یدَبِّرُهُ لِی فَقَالَ لِی: أَحْسَنْتَ ضَاهَیتَ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ علیه السلام حَیثُ قَالَ جَبْرَئِیلُ هَلْ مِنْ حَاجَۀ فَقَالَ: لَا أَقْتَرِحُ عَلی رَبِّی بَلْ حَسْبِی اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیل» [۱۷]؛
«از امام باقر علیه السلام روایت است که پدرم علی بن الحسین علیهما السلام فرمود: من به سختی مریض شدم، پدرم امام حسین علیه السلام فرمود: چه میل داری؟ گفتم میل دارم از کسانی باشم که در آنچه خدا برای من تدبیر میکند، پیشنهاد و خواستی نداشته باشم. پدرم فرمود: آفرین. شبیه ابراهیم خلیل شدی، هنگامی که جبرئیل پرسید: نیاز داری؟ فرمود: بر خدا پیشنهاد و خواستی عرضه نمیدارم، چه اینکه خدا مرا کافی و نیکو وکیلی است».
بعضی حجابهای راه خدا را ۵ حجاب دانستهاند ولی در تعیین آن اختلاف كردهاند:
برخی حجابهای پنجگانه را همان «حضرات خمس» دانستهاند، در تعیین حضرات خمس اختلاف است و حداقل برای حضرات خمس سه تفسیر هست. بر اساس تفسیر مشهور عبارت است از:
باید دانست كه انسان كامل در عرفان یك «عالم» و یك «حضرت» مستقل به حساب میآید[۱۸].
بر اساس یكی از تفاسیر غیر مشهور عبارت است از حضرت ذات، حضرت اسماء و صفات، حضرت افعال و عالم ارواح، حضرت مثال و حضرت حسَ و عالم ملك[۱۹].
بعضی دیگر حجابهای پنجگانه را عوالم طبع، مثال، روح، سر و ذات دانستهاند[۲۰]، غالب این عناوین پیش از این در اشاره به لطائف سبع نفس آدمی گذشت.
گاه حجب پنجگانه را بر این دعای حضرت وصی علیهالسلام تطبیق كردهاند:
«اللـهم نَوِّر ظاهری بطاعتك و باطنی بمَحبتك و قلبی بمُشاهدَتِك و روحی بمعرفتك و سِرِّی باستقْلالِ اتّصال حَضْرَتِك یا ذاالجلال و الاكرام» [۲۱]؛
«بار پروردگارا! ظاهرم را با طاعتت و باطنم را با دوستیات و قلبم را با دیدارت و روحم را با شناختت و سرّم را با اتّصال به حضرتت، نورانی ساز. ای صاحب جمال و جلال».
بنابراین حجب خمسه عبارت خواهد بود از ظاهر، باطن، قلب، روح و سرّ و رفع این حجابها به نورانی شدن آنهاست و این نورانی شدن در هر یك به وسیلهای انجام میگیرد.
رفع این حجابها
اولاً: بنابر تفسیر مشهورِ حضرات خمس، حجاب بودن انسان كامل معنا ندارد، زیرا مراد از انسان كاملی كه خود عالمی از عوالم و حضرتی از حضرات است، حقیقت اوست و حقیقت او بر عالم كبیر منطبق است و قهراً چیزی جز مقاطع عالم كبیر نخواهد بود و اگر گفته شود که انسان کامل دارای «احدیت جمع» است، یعنی در عین انطباق با عوالم از وحدتی برخوردار است؛ گفته میشود که عوالم هم چنیناند، زیرا ظهور اطلاقی در عرفان مشکّک است و مقتضای تشکیک، وحدت در عین کثرت است، آن هم وحدتی حقیقی و بنابر تفسیر غیر مشهور، ذات كه اولین حضرت شمرده شده است نه عالم است و نه حجاب، عالم نیست، زیرا «مایعلَمُ بهِ الله»[۲۲]؛ «آنچه به وسیلۀ آن خدا شناخته میشود» نیست، حجاب نیست، زیرا مقام ذات، مقام فنا و وصال است، نه حجاب و هجران.
ثانیاً: مقام سرّ و ذات ـ چنانكه در بحث اسفار اربعه گذشت ـ مربوط به سفر دوم است و سالک در سفر دوم شاهد وصل را در آغوش كشیده و از درد هجر رهیده است، پس نمیتوان این دو را از منازل و حجابهای راه به حساب آورد.
ثالثاً: معرفت خداوند مقصد است و نه منزل راه، پس نمیتوان شناخت روحی پروردگار و اتّصال سرّ به حضرتش را از منازل و حجابهای راه برشمرد.
بعضی حجابها را ۷ حجاب دانسته [۲۳] و از آن به عوالم حسّ، مثال، روح، سرّ، سرّ مُستَسِرّ، سرّ مقنّع بالسرّ و ذات تعبیر كردهاند[۲۴].
برخی دیگر حجب سبع را همان «سماوات سبع» دانستهاند[۲۵] و گروهی دیگر حجب سبع را همان «لطائف سبع» نفس آدمی گرفتهاند.
و شاید بتوان حجب سبع را مراتب هفتگانۀ ایمان دانست. مرحوم كلینی در جامع كافی [۲۶] سه روایت نقل میكند كه هر سه بر «هفت سهم» بودن ایمان تصریح دارند. (دو روایت از امام صادق و یك روایت از امام باقر علیهما السلام است).
ما از این سه روایت، به روایت اول كه افزون بر عدد به معدود نیز پرداخته، اكتفا میكنیم:
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَضَعَ الْإِیمَانَ عَلَی سَبْعَۀ أَسْهُمٍ عَلَی الْبِرِّ وَ الصِّدْقِ وَ الْیقِینِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَمَ ذَلِكَ بَینَ النَّاسِ فَمَنْ جَعَلَ فِیهِ هَذِهِ السَّبْعَۀ الْأَسْهُمِ فَهُوَ كَامِلٌ مُحْتَمِلٌ وَ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ وَ لِبَعْضٍ السَّهْمَینِ وَ لِبَعْضٍ الثَّلَاثَۀ حَتَّی انْتَهَوْا إِلَی السَّبْعَۀ ثُمَّ قَالَ لَا تَحْمِلُوا عَلَی صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَینِ وَ لَا عَلَی صَاحِبِ السَّهْمَینِ ثَلَاثَۀ فَتَبْهَضُوهُم»؛
«امام صادق علیه السلام فرمود: همانا پروردگار بزرگ ایمان را بر ۷ بخش و سهم قرار داد كه عبارت است از:
نیكی، راستگویی، یقین، رضا به قضای پروردگار، وفا به وعدۀ خلق و خالق، دانش و بردباری.سپس خداوند این ۷ بخش را میان مردم تقسیم كرد، پس هر كه تمام ۷ بخش را به او داد، انسانی كامل و قابل تحمل اسرار است و به برخی یك سهم و به بعضی دو سهم و به گروهی سه سهم داد و همینطور تا ۷ سهم. پس مواظب باشید كه بر آن كس كه یك سهم دارد، دو سهم تحمیل نكنید و نیز بر صاحب دو سهم، سه سهم بار نكنید كه در این صورت آنها را شكستهاید».
اولاً: مقام سرّ و ذات مربوط به سفر دوم و مقصد است و نه مربوط به سفر اوّل و منازل راه.
ثانیاً: مقصود از «سماوات سبع» در اصطلاح قرآن دقیقاً معلوم نیست و به هر حال تطبیق آن با منازل راه خالی از تكلّف نیست. مثلاً سماء دنیا كه همان آسمان اول است، همین آسمانی است كه با ستارگان زینت شده است. حال باید دید حجاب بودن آن چگونه تفسیر میشود. اگر مقصود از آن عالم طبع است و آسمان به عنوان نمونه ذكر شده، میگوییم مناسبتر این بود كه زمین به عنوان حجاب بیان شود، زیرا تعلّق آدمی به آن و موجودات در آن به مراتب بیشتر است و اگر مقصود تمثیل نیست، میگوییم: مگر سیر الی الله مادی است كه آسمان به عنوان حجاب اولش مطرح باشد[۲۷].
ثالثاً: اگرچه ظاهر روایت مذكور بر موهبتی بودن مراتب هفتگانۀ ایمان دلالت دارد، اما با كمی دقت روشن میشود كه مقصود مراتب كسبی ایمان است، زیرا برّ و صدق و یقین و رضا و امثال آن از فضایل اخلاقی و مراحل سلوكی، قابل دستیابی است و به همین جهت مورد امر الهی قرار گرفته و بر لزوم تلاش در جهت دستیابی به آن تاكید شده است.
برای نمونه بنگرید:
«وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی»[۲۸]؛
«در نیكوكاری و پرهیزكاری با یكدیگر همكاری كنید».
«وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»[۲۹]؛
«آن كس كه صدق و راستی آورد و آن را باور نمود، آنانند كه خود پرهیزكارانند».
«یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّۀ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّكِ رَاضِیۀ مَرْضِیۀ»[۳۰]؛
«ای نفس مطمئنه خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد».
«یدَبِّرُ الأمْرَ یفَصِّلُ الآیاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ»[۳۱]؛
«خداوند در كار آفرینش تدبیر میكند و آیات خود را به روشنی بیان مینماید، شاید كه شما به لقای پروردگارتان یقین حاصل كنید».
رابعاً: انصاف این است که روایت ذکر شده بر درجات و مراتب داشتن ایمان اشارهای ندارد و بین سهمهای هفتگانه، چینشی طولی را نشان نمیدهد و حتی جملۀ «لاتحملوا ...» چنین دلالتی ندارد.
برخی عوالم را ده عالم دانستهاند و این نكته را از روایاتی كه برای ایمان ده درجه فرض كرده، برداشت كردهاند.
ممكن است بر اساس اصول دهگانۀ ۱۰۰ منزلی كه خواجه عبدالله انصاری تقریر كرده، منازل را ده منزل دانست و هر یك را عالمی محسوب كرد. به این صورت:
بدایات، ابواب، معاملات، اخلاق، اصول، اودیه، احوال، ولایات، حقائق و نهایات.تقریر و نقد این نظر پس از این به تفصیل خواهد آمد و اینجا به مستند قول اول (روایتی كه ایمان را ده جزء میداند)، بسنده میكنیم.
كلینی در اصول كافی از عبدالعزیز قراطیسی از امام صادق علیه السلام نقل میكند:
«یا عَبْدَ الْعَزِیزِ إِنَّ الْإِیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَۀ السُّلَّمِ یصْعَدُ مِنْهُ مِرْقَاۀ بَعْدَ مِرْقَاۀ فَلَا یقُولَنَّ صَاحِبُ الِاثْنَینِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ لَسْتَ عَلَی شَیءٍ حَتَّی ینْتَهِی إِلَی الْعَاشِرِ فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَكَ فَیسْقِطَكَ مَنْ هُوَ فَوْقَكَ وَ إِذَا رَأَیتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْكَ بِدَرَجَۀ فَارْفَعْهُ إِلَیكَ بِرِفْقٍ وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیهِ مَا لَا یطِیقُ فَتَكْسِرَهُ فَإِنَّ مَنْ كَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیهِ جَبْرُهُ» [۳۲]؛
«ای عبدالعزیز! ایمان را ده درجه است، همانند نردبان كه انسان پله پله از آن بالا میرود و آن كس كه بر روی پله دوم ایستاده تا به پلۀ آخر نرسیده، نمیتواند به آن كس كه بر روی پلۀ اول است، بگوید: تو هیچ در دست نداری. بر این اساس، پایینتر از خود را فرو میفكن كه در نتیجه دیگران كه از تو بالاترند، تو را فرو میافكنند و هرگاه كسی را دیدی كه حتی یك درجه از تو پایینتر است، او را با آرامی به درجۀ خویش صعود ده و بیش از طاقتش بر او بار نكن كه در این صورت او را میشكنی و هر كه مؤمنی را بشكند، بر اوست كه شكستگی او را التیام بخشیده و جبران نماید».
این روایت شریف بسیار پرمحتواست و نكات بلندی را شامل است كه به برخی از آنها اشاره میكنیم:
«الْفَقْرُ وَ الْغِنَی بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّهِ»[۳۳]؛
اولاً: اگرچه ملا عبدالرزاق كاشانی برای منطقی جلوه دادن اصول دهگانه و فروع صدگانۀ منازل السائرین كه خواجه عبدالله انصاری نگاشته، تلاش وسیعی كرده است، اما ـ چنانكه خواهد آمد ـ این تلاش برای رسیدن به هدف مزبور ناقص و ناكام است و قهراً عدد و معدود هر دو، ذوقی و بدون دلیل است.
ثانیاً: بخش نهایات ـ و لااقل توحید ـ مقصد راه به حساب میآید، نه منزل و حجاب.
ثالثاً: روایت قراطیسی از امام صادق علیه السلام از بهترین روایات اهل بیت: است، افسوس آنكه مراتب دهگانۀ ایمان در آن از دو لب مبارك امام شرح نشده و یا به دست ما نرسیده است كه اگر شرح آن در دست ما میبود، ابهامها را دربارۀ منازل راه خدا تا حدودی میزدود.
رابعاً: ظاهراً اسلام به عنوان اولین درجۀ ایمان یا مقدمۀ آن در روایت مذكور مطوی است. شاهد، دیگر روایات است كه ایمان را پس از اسلام شمرده است و قبل از روایات، آیه كریمۀ
«قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا»[۳۵] «عربهای بادیهنشین گفتند: ما ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، ولكن بگویید: اسلام آوردهایم».
بر این مطلب گواه است.
در رسالۀ سیر و سلوك كه به علامه بحرالعلوم منسوب است، آمده:
سالك برای رسیدن به كمال باید یك اربعین در عالم خلوص سیر كند تا تمام استعدادات خلوص به مرحلۀ فعلیت برسد و برای رسیدن به «خلوص» باید عوالم دوازدهگانۀ ماقبل آن را طی كند.
بنابراین منازل راه از دیدگاه مرحوم بحرالعلوم ۱۲ منزل است كه همان ۱۲ عالم ماقبل عالم خلوص است. این رأی ظاهراً از ابتكارات خود ایشان است و چون از سوی یك عارف و فقیه شیعی كه مشهور به رسیدن مكرّر به محضر امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف بوده ارائه شده، مورد توجه كامل عارفان پس از او در حوزۀ شیعی قرار گرفته است و لذا ما به تبیین تفصیلی آن میپردازیم.
مرحوم بحرالعلوم در بیان طرح اجمالی عوالم دوازدهگانۀ راه، ابتدا با الهام از آیۀ
«الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَۀ عِنْدَ اللَّهِ»[۳۶]؛
عوالم را به چهار عالم اسلام، ایمان، هجرت و جهاد تقسیم میكند. البته اسلام را از آیات و روایات دیگری كه ایمان را بر آن متوقف ساخته، استخراج كرده است، همانند آیۀ:«قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا»[۳۵]؛
« عربهای بادیهنشین گفتند: ما ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، ولكن بگویید: اسلام آوردهایم».
و سپس هر یك را به سه رتبۀ اصغر، اكبر و اعظم تقسیم میكند و از ضرب ۴ عالم در ۳ رتبۀ ۱۲ عالم را نتیجه میگیرد.
البته ایشان در مقام تفصیل عالم هجرت صغری و جهاد اصغر را حذف كرده و به جای این دو پس از هر یك از دو عالم جهاد اكبر و جهاد اعظم یك عالم فتح و ظفَر اضافه میكند و عوالم دوازدهگانه را پس از این حكّ و اصلاح به ترتیب، چنین میداند:
شارح كتاب حضرت استاد اعلی الله مقامه ابتدا این حكّ و اصلاح را توجیه كرده و سپس ۴ ایراد بر آن وارد میكند.
در مقام توجیه میفرماید:
چون سالك در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام متمكّن از جهاد با كفّار و هجرت با امام نیست، این دو نباید در شمار عوالم ذكر شود. سرّ عدم تمكّن از جهاد، حرمت جهاد ابتدایی در عصر غیبت و سرّ عدم تمكن از هجرت با امام، غیبت امام است.
سپس در مقام ایراد میفرماید:
اولاً: مصنف خود تصریح كرده كه در عصر غیبت هجرت از ارباب معاصی جانشین هجرت با امام و امر به معروف و نهی از منكر جانشین جهاد خواهد بود، پس با این توجیه چه نیازی به حذف این دو هست.ثانیاً: مصنف فرموده عوالم مانند روز و شب یكی به دنبال دیگری است كه تا متقدم كاملاً طی نشود، به متاخّر یعنی عالم برتر قدم نمیتوان نهاد. پس چگونه میتوان بدون هجرت صغری به هجرت كبری و بدون جهاد اصغر به جهاد اكبر رسید؟!
ثالثاً: اصل هجرت صغری و جهاد اصغر نیز در حصول كمال مدخلیت تام دارند و كسی كه در زمان ظهور یا غیبت این دو را انجام نداده باشد، از همۀ مراتب كمال بهرهمند نخواهد بود، زیرا نفس انسانی را خدا چنین آفریده كه برای تمام اقسامِ به فعلیت درآوردنِ استعدادات او، لازم است كه حتی خصوص هجرت صغری و جهاد اصغر را انجام دهد، در غیر این صورت ولو آنكه بعداً بدون اینها عوالم دیگری را طی نماید و حتی به مقام فنا برسد، از این جهت ناقص خواهد بود. در باب جهاد سنن ابی داوود نقل شده كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
«مَن لم یغزُ و لَم یحدِّث نفسَه بغَزْوٍ مات علی شُعبۀ من النفاق»؛
«هركس جهاد نكند و در نفس خویش هم نیت جهاد نداشته باشد، همراه با نوعی نفاق از دنیا میرود».
همچنین است سالكی كه به دلیل مشكلات تا پایان عمر ازدواج نكند. از باب نمونه كسی كه كور است، هر قدر هم مراتب و عوالم را طی كند، از تجلیات الهی در مظاهر مبصَرات محروم است و رسیدن به فنا در ذات و وصول به حرم جایگزین این محرومیت نیست.
رابعاً: عالم فتح و ظفر عالم خاصی نیست كه در قبال آن عوالم قرار گیرد، زیرا لازمۀ جهاد و ورود در عالم بعدی، فتح و ظفر است، وگرنه ممكن است در اعتبار، عالم فتح و ظفر را دو عالم حساب كنیم، یكی فتح و دیگری ظفر چون سالك به واسطۀ جهاد اول فتح میكند و سپس بر خصم ظفر مییابد [۵۵].
۱. ظاهراً علت دوازدهگانه دانستن عوالم راه خدا، شیرین بودن این عدد در ذائقۀ مرحوم بحرالعلوم بوده است. او خود مینویسد:
«و از آنچه گفته شد، ظاهر شد كه مسافر را در راه دوازده عالم است به عدد بروج فلك و شهور سال و ساعات روز و شب [۵۶] و نقبای بنی اسرائیل و خلفای آل محمد: و اهل بصیرت را سرّ عدد معلوم میگردد» [۵۷].
بنابراین، نكتۀ دوم كه در آغاز بحث «تعداد منازل» گفتیم، بر این مطلب تطبیق میشود، یعنی گویا ابتدا عدد در نظر گرفته شده و سپس به دنبال معدود آن گشتهاند.
۲. توجیه شارح علامه نسبت به سرّ حكّ و اصلاح علامه بحر العلوم كاملاً بهجا و صائب مینماید، یعنی مرحوم بحرالعلوم چون نتوانسته حداقل بر طبق فتوای خویش [۵۸]، برای جهاد اصغر و هجرت صغری در عصر غیبت معصوم محملی پیدا كند، آن دو را در مقام تفصیل از قلم انداخته است.
۳. ایرادهای چهارگانۀ شارح علامه را میتوان به صورت منظمتر و منطقیتر چنین تقریر و تحریر كرد:
آیا جهاد اصغر و هجرت صغری ـ و لو با تغییر معنا ـ از عوالم راه هستند و یا جزء عوالم راه نیستند؟
در صورت اول چرا جزء عوالم ذكر نشدهاند، با اینكه عوالم بر یكدیگر مترتباند و بدون گذر از آن دو ادامۀ سلوك ناممكن است.
و در صورت دوم میگوییم:
۴. برخی از این ایرادات چهارگانه در خور تأمل است:
الف) نمیتوان پذیرفت كه تارك هجرت صغری و جهاد اصغر در زمان غیبت معصوم علیه السلام حتی اگر به مقام كمال و فنا برسد، به علت عدم اتیان این دو ناقص باشد، زیرا دستورات دین كه باطنش طریقت به حساب میآید، دارای شرایطی است كه بدون آنها انجامش نه تنها لازم نیست، كه گاه چون تشریع و بدعت لازم میآید حرام است، پس چگونه میتوان ترك آن را با نبودن شرایط مایۀ نقص دانست؟!
در وسائل الشیعه از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل میكند كه
«إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ أَنْ یؤْخَذَ بِرُخَصِهِ كَمَا یحِبُّ أَنْ یؤْخَذَ بِعَزَائِمِهِ»[۵۹]؛
«همانا خداوند دوست دارد بندهاش مباحهای او را انجام دهد، چنانكه دوست دارد واجباتش را اتیان كند».
و شاهد مطلب آن است كه:
اولاً: جز در زمان برخی امامان همانند ابا عبدالله الحسین سلام الله علیه جنگی واقع نشده است و لذا جهاد اصغر معنی نداشته است.
ثانیاً: مجذوب سالك (نه سالك مجذوب) كه عوالم را به سرعت طی میكند چگونه است؟!
ثالثاً: بر همین اساس در روایات آمده است كه:
«نِیۀ الْمُؤْمِنِ خَیرٌ مِنْ عَمَلِه»[۶۰]؛
«نیت مؤمن از عملش بهتر است».
و لذا در روایت منقول از كتاب جهاد سنن ابیداوود گذشت كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
«من لم یغز و لم یحدث نفسه بغزو مات علی شعبۀ من النفاق»؛
«هركس جهاد نكند و در نفس خویش هم نیت جهاد نداشته باشد، همراه با نوعی نفاق از دنیا میرود».
تحدیث نفس به جهاد همانند این نالۀ سوزناكِ شیعیان خطاب به امام حسین علیه السلام است:
«یا لَیتَنِی كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیما»؛
«کاش با تو بودم تا رستگاری بزرگی به دست میآوردم».
رابعاً: گاه محرومیتها حتی از اعمال به ظاهر خیر در كمال انسان نقش بیشتری دارد. ابوبصیر نابیناست و با كوریاش بهشتی میگردد و لذا پس از بینایی با اعجاز امام صادق علیه السلام هم، كوری بهشتآور را بر این بینایی ترجیح میدهد. نیز، قیاس مورد بحث به «عدم ازدواج» و «کوری» مع الفارق به نظر میرسد، زیرا کوری در نقص و کمال روحی نقشی ندارد و عدم ازدواج، اولاً در هر زمانی ممکن است و ثانیاً نسبت به اشخاص گوناگون تفاوت میپذیرد. خداوند در قرآن بعضی انبیا را به خاطر «حصور» بودن و میل به نکاح نداشتن ستوده است.
ب) بین ایراد دوم و ایراد سوم تهافتی دیده میشود، زیرا چگونه میشود برای سالك امكان واصل شدن به مقام فنا بدون جهاد اصغر و هجرت صغری فرض كرد و از سویی عوالم را مترتب بر یكدیگر دانسته و گفت تا متقدم كاملاً طی نشود، به متاخر یعنی عالم برتر قدم نمیتوان نهاد؟!
ج) عالم فتح و ظفر عالم خاصی نیست، اما مگر سایر عوالم بیان شده همه عالم خاصی هستند. مثلاً جهاد اكبر از آغاز تا انجام سلوك مطرح است و عالم خاصی به حساب نمیآید.
۵. بر اصل تقسیم مرحوم بحر العلوم اشكالاتی به نظر میرسد كه چند نمونه بیان میشود:
الف. ساختن عوالم دوازدهگانه پیش از عالم خلوص از تكلّف خالی نیست.
ب. عالم خلوص را مرحوم بحر العلوم همان عالم فتح و ظفر واقع پس از عالم جهاد اعظم دانسته و با اینكه مقصد است و نه منزل، آن را جزء عوالم راه به حساب آورده است[۶۱].
ج. برخی از عوالم مذكور همانند جهاد اكبر عالم مخصوصی به حساب نمیآیند.
د. طراحی عوالم بر ۴ عالم اسلام، ایمان، هجرت و جهاد ذوقی است. مثلاً میتوان مطابق آیۀ ۳۵ از سوره احزاب منازل را بر اساس آنچه در آیه ذكر شده است، تنظیم كرد.
«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْقَانِتِینَ وَ الْقَانِتَاتِ وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقَاتِ وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِرَاتِ وَ الْخَاشِعِینَ وَ الْخَاشِعَاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقَاتِ وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِمَاتِ وَ الْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَافِظَاتِ وَ الذَّاكِرِینَ اللَّهَ كَثِیرًا وَ الذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَۀ وَ أَجْرًا عَظِیمًا»؛«همانا مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادتپیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شكیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه دهنده و مردان و زنان روزهدار و مردان و زنان پاكدامن و مردان و زنانی كه خدا را فراوان یاد میكنند، خدا برای همۀ آنها آمرزش و پاداشی بزرگ فراهم ساخته است».
یعنی میتوان منازل را بر اساس اسلام، ایمان، قنوت، صدق، صبر، خشوع، تصدق و ... تنظیم كرد.
ﻫ . چه تفاوت روشنی در معنای دو كلمۀ اكبر و اعظم وجود دارد؟ به نظر میرسد اگر به صغیر، كبیر و اكبر تعبیر میشد، بهتر بود.
و. مراتب از سه به بیشتر قابل ارتقا است؛ مثلاً ایمان اصغر، ایمان صغیر، ایمان كبیر، ایمان اكبر. مگر نه این است كه برای ایمان در حدیث عبدالعزیز قراطیسی از امام صادق۷ ۱۰ درجه ذكر شده است.
تذكر:
اگر چه اصل تقسیم منازل به صورت مذكور خالی از مناقشه نیست، اما علامه بحرالعلوم با توجه به جامعیت در علوم اسلامی و به خصوص احاطۀ بر احادیث اهل بیت: در ذیل هر یك از عوالم دوازدهگانۀ مذكور، شواهد نقلی فراوانی را به مناسبت ذكر كرده است كه برای محقق متتبّع بسیار مفید است.
در آیات متعدد به هفتگانه بودن آسمانها تصریح شده است، ولی دربارۀ زمین چنین تصریحی در قرآن نداریم، فقط در آیۀ ۱۲ سورۀ طلاق جملۀ «وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ» بنابر یكی از احتمالات اشارهای بدان دارد[۶۲]. آیه این است.
«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ یتَنَزَّلُ الأمْرُ بَینَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَیءٍ عِلْمًا»[۶۳]؛
«خدا همان كسی است كه هفت آسمان آفرید و همانند آنها از زمین آفرید. فرمان خدا بین آنها فرود میآید تا بدانید كه خدا بر هر چیزی تواناست و بدانید كه دانش خدا هر چیز را تا كنهش در بر گرفته است».
حجابهای ظلمانی همان حجابهای زمینی و حجابهای آسمانی همان حجابهای نورانی است.
الف. همانگونه كه اشاره شد، آیه و دلیل محکمی که بر هفتگانه بودن زمین دلالت كند، در دست نیست.
ب. تطبیق «سموات سبع» بر حجابها و عوالم بین بنده و پروردگار با دشواری روبهروست و مقصود از آسمانهای هفتگانه نیز در قرآن دقیقاً معلوم نیست.
ج. نهایت توجیه برای این نظر این است که هر یک از آسمانها را به عقلی از عقول مرتبط بدانیم، آنچنان که مشائیان میگویند و عبور از هر یک را همان ارتباط با عقل بالاتر تفسیر کنیم. این توجیه از نظر بنا و مبنا نادرست است. بطلان نظریۀ افلاک بطلیموسی امروزه بسیار روشن است. همچنین بطلان رأی مشائیان در رابطه با عقول، مبرهن است.
آری، اصل وجود عالم عقل همچون عالم مثال مورد تأیید است، ولی کیفیت چینش عقول عشره مورد خدشه است.
د. برخی مکاشفات عرفانی بر اساس نظریۀ افلاک بطلیموسی طرح شده است که قهراً مورد تأیید نمیباشد و نشان از دخالت اعتقاد در کشف دارد.
مرحوم محقق طوسی ـ اعلی الله مقامه ـ در كتاب ارزشمند اوصاف الاشراف منازل راه خدا را به ۳۱ منزل رسانده است، مینویسد: (با تلخیص)
بیگمان هر كه در خود و احوال خود نگرد، خویشتن را به دیگری محتاج میداند و كسی كه به دیگری نیازمند است، در خود نقص مییابد و چون از نقصان خویش آگهی یافت، در باطنش شوقی به سوی رفع نقص و طلب كمال پدید میآید كه این شوق او را به حركتی در طلب كمال وا میدارد. اهل طریقت این حركت را سلوك خوانند.
هر كس به این حركت رغبت كند شش چیز لازمۀ حال اوست:
- اول: آغاز حركت و آنچه بدون آن حركت میسر نمیگردد و آن زاد و راحله است.
- دوم: برطرف ساختن موانع حركت و عوائق سلوك.
- سوم: حركتی كه به واسطۀ آن از مبدأ به مقصد رسد یعنی سیر و سلوك و احوال سالك در آن حال.
- چهارم: احوالی كه مقارن با سلوك برای سالك حاصل شود.
- پنجم: احوالی كه پس از سلوك، اهل وصول را عارض میشود.
- ششم: فنا در توحید كه در نهایت حركت و انقطاع سلوك است [۶۴].
و سپس مینویسد:
«این شش معنی را بر شش باب ایراد كنیم و هر بابی مشتمل بر شش فصل، الا باب آخر كه قابل تكثر نباشد»[۱۲].
فهرست ابواب و فصول این چنین است:
۱. مرحوم خواجه نصیر طوسی; در هیچجا از كتاب به عالم یا منزل بودن تمامی این ۳۱ تا تصریح نكرده است، بلكه تصریحاتی بر خلاف آن دارد. پس نسبت دادن این رأی به او [۶۶] صحیح نیست.
۲. اصل طرح مرحوم خواجه; ابتكاری و انصافاً زیبا و قابل تقدیر است، اما ناقص و به تعبیر بهتر نَمی از یم و مشتی از خروار است، زیرا هیچیك از زاد و توشه، عوائق سلوك، احوال سالك، مقارن با سلوك یا پس از وصول و منازل راه در شش امر خلاصه نمیشود.
۳. برخی از اموری كه در این ۳۱ امر ذكر شده مقام و منزل خاصی نیست، بلكه در همه مراتب حضور دارد، مانند تقوی و مراقبه.
۴. برخی امور در جایگاه مناسب یا مناسبتر خویش نیامدهاند، مثلاً ذكر توبه در بدایات (باب اول) مناسبتر است.
۵. برخی از آنچه به عنوان «احوالی كه پس از سلوك اهل وصول را عارض میشود» در باب پنجم بیان شده، حالات اهل وصول به حساب نیامده، بلكه احوال مقارن سلوك محسوب میشود. مثلاً توكل، رضا و تسلیم حال سالك در مراحل پایانی سلوك است و نه حال واصل. این اشكال میتواند در اشكال قبل مندرج گردد، ولی به خاطر اهمیت جدا ذكر كردیم.
۶. رعایت مناسبتها در اصطلاحسازی لازم است. عرفان همیشه متهم به نظریۀ باطل حلول و اتحاد بوده است و در برابر این اتهام به رفع و دفع تهمت پرداخته و گفته است:
حلول و اتحاد اینجا محال است
كه در وحدت دویی عین ضلال است [۶۷]
۷. توحید واقعی و وحدت همان مقام فنا و مقصد سلوك است، پس نمیتوان بین آنها تفكیك قائل شد و یكی را از احوال اهل وصول و دیگری را نهایت سلوك دانست. به دیگر سخن، حق با خواجه عبدالله انصاری است كه فنا و توحید را در بخش نهایات ذكر كرده و توحید را صدمین منزل و مقصد راه قرار داده است.
۸. گاه در ترتیب اشكال وجود دارد، مثلاً خواجه نصیر مقام تسلیم را برتر از رضا شمرده، با اینكه مطابق روایات و اقوال عارفان رضا برتر از تسلیم است. عقل هم حكم میكند قبول همراه با پسندیدن و خشنودی از اصل قبول و تسلیم برتر است.
۹. آنچه به عنوان نقد بر كتاب اوصاف الاشراف گفته شد، از ارزش كتاب نمیكاهد. قلم جذاب، نثر روان و متین و طرح نوین و استفادۀ بهجا و مناسب از آیات و روایات و خالی بودن از مطالب ضعیف و بیپایه و كممایه، كتاب را بر صدر و بلکه در صدور نشانده و دیدگان اهل حق را خیره ساخته است.
بعضی حجابهای راه خدا را ۷۰ حجاب دانستهاند. ظاهراً مستند این قول روایاتی است كه بر این عدد تصریح دارد. غالب این روایات در جریان معراج رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است [۶۸]. بعضی هم در مورد اسمای الهی است.
۱. عدد ۷۰ (سبعین) در كلام عرب در دو معنا استعمال میشود، یكی به معنای مشهور كه از ارقام و اعداد است. این معنای حقیقی این لفظ است و دیگر به معنای كثرت و زیادی كه این معنا كنایی است. در پارهای از این روایات احتمال معنای دوم قوی است و بر این اساس نمیتوان این رقم را در برابر سایر ارقام، عددی جدا محسوب كرد.
۲. این روایات حجابهای واقع در مراتب عالی راه خدا را مطرح میسازد و به مجموعه حجابهای راه خدا نظری ندارد. به دیگر سخن، در این روایات حجب نورانی مطرح است و نه مجموع حجابهای ظلمانی و نورانی.
۳. اگر حجابهای راه خدا، چنانكه گذشت، همان نامهای الهی است، در اسمای الهی عدد صد و هزار هم گفته شده است، بلكه خود روایات حجب غیر از عدد هفتاد را هم داراست.
بعضی منازل راه را یكصد منزل شمردهاند. بعضی، همانند خواجه عبدالله انصاری در كتاب نفیس منازل السائرین منازل راه را یكصد منزل شمردهاند. خواجه ابتدا منازل را به ده بخش و سپس هر بخش را به ده باب تقسیم كرده است.
فهرست اجمالی بخشها و ابواب چنین است:
بخش بدایات
۱. یقظه ۲. توبه ۳. محاسبه ۴. انابه ۵. تفكر ۶. تذكر ۷. اعتصام ۸. فرار ۹. ریاضت ۱۰. سماع.بخش ابواب
۱. حزن ۲. خوف ۳. إشفاق ۴. خشوع ۵. إخبات ۶. زهد ۷. ورع ۸. تبتل ۹. رجاء ۱۰. رغبى.بخش معاملات
۱. رعایت ۲. مراقبت ۳. حرمت ۴. اخلاص ۵. تهذیب ۶. استقامت ۷. توكل ۸. تفویض ۹. ثقه ۱۰. تسلیم.بخش اخلاق
۱. صبر ۲. رضا ۳. شكر ۴. حیاء ۵. صدق ۶. ایثار ۷. خلق ۸. تواضع ۹. فتوّت ۱۰. انبساط.بخش اصول
۱. قصد ۲. عزم ۳. اراده ۴. ادب ۵. یقین ۶. انس ۷. ذكر ۸. فقر ۹. غنی ۱۰. مقام المراد.بخش اودیه
۱. احسان ۲. علم ۳. حكمت ۴. بصیرت ۵. فراست ۶. تعظیم ۷. الهام ۸. سكینه ۹. طمأنینه ۱۰. همت.بخش احوال
۱. محبت ۲. غیرت ۳. شوق ۴. قَلَق ۵. عطش ۶. وجد ۷. دهش ۸. هَیمان ۹. برق ۱۰. ذوق.بخش ولایات
۱. لحظه ۲. وقت ۳. صفاء ۴. سرور ۵. سرّ ۶. نَفَس ۷. غربت ۸. غرق، ۹. غیبت ۱۰. تمكنّ.بخش حقائق
۱. مكاشفه ۲. مشاهده ۳. معاینه ۴. حیوۀ ۵. قبض ۶. بسط ۷. سُكر ۸. صحو ۹. اتصال ۱۰. انفصال.بخش نهایات
۱. معرفت ۲. فنا ۳. بقا ۴. تحقیق ۵. تلبیس ۶. وجود ۷. تجرید ۸. تفرید ۹. جمع ۱۰. توحید.بعضی دیگر منازل را صد دانسته و آنها را بر صد اسم خداوند كه در روایات آمده است تطبیق كردهاند[۶۹].
بعضی منازل صدگانه را به تقریر خواجه همان یكصد اسم الهی دانستهاند [۲۵]. این قول به ظاهر درست نمینماید، زیرا منازلی همانند حزن، خوف و ... چگونه قابل تطبیق بر اسماء الهی خواهد بود؟!
در روایات برای خداوند ۱۰۰ اسم یا ۹۹ اسم بیان شده است. این روایات در كتب معتبر شیعه همانند توحید صدوق آمده است. ما در اینجا به ذكر یكی تبرّك میجوییم.
«فی التوحید و الخصال مسنداً عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبائه عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم:
إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی تِسْعَۀ وَ تِسْعِینَ اسْماً مِائَۀ إِلَّا وَاحِداً مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّۀ»؛
«همانا برای خداوند ۹۹ اسم است (صد تا یكی كم) هر كس آنها را بشمارد (به آنها متحقق گردد) به بهشت وارد میشود».
پس میتوان قبل از عدد صد عدد ۹۹ را هم به عنوان رأیی دربارۀ تعداد حجابها مطرح كرد.
۱. شاید هیچیك از آرا در باب منازل راه به اندازۀ این رأی مشهور نباشد و سرّ مطلب آن است كه از دیرباز منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری تنها كتابی بوده كه در زمینۀ عرفان عملی در حوزههای علمیه مورد تعلیم و تعلم قرار میگرفته است. سرّ انتخاب این كتاب به عنوان متن درسی اموری است كه از آن جمله است: قلم متین، متن سنگین، استحكام مطالب، استفادۀ وافر و نسبتاً به جا از آیات قرآنی و روایات، یكدست بودن محتوا و ابتكاری بودن طرح.
بر این كتاب شروح متعددی نگاشته شده است كه از آن میان شرح ملا عبدالرزاق كاشانی درخشیده و همچون متن و در كنار آن به عنوان متنی درسی مورد بررسی قرار گرفته است.
۲. نقد و تحلیل كتاب منازل السائرین خود یك كتاب میطلبد و در این نوشتار مختصر جز به اشاراتی بسنده نتوان كرد.
۳. اگرچه كاشانی تلاش وسیعی برای منطقی جلوه دادن تقسیم بخشها به ده بخش و تقسیم ابواب به صد باب كرده است[۷۱]، ولی با كمی تأمل كاملاً روشن میشود كه نه حصر عقلی است و نه ترتّب، در همۀ موارد، منطقی است. تفصیل مجال دیگری میطلبد. مجملاً باید دانست كه حتی خواجه عبدالله، خود در كتاب صد میدان، صد منزل را به نحو دیگری تقریر كرده است.
۴. برخی منازل ذكر شده منزل ویژهای به حساب نمیآید، بلكه از آغاز تا پایان سلوك با جلوههای گوناگون مطرح است، همانند مراقبه و ورع.
۵. آنچه در بخش «نهایات» آمده، ده باب است، همانند معرفت، فناء، بقاء، تفرید و هر باب دارای سه درجه و درجۀ سوم هر یك از آنها مخصوص اهل توحید حقیقی است. پس نمیتوان آنها را منازل ما قبل توحید به حساب آورد. این ایراد نسبت به درجۀ سوم از منازل قبل از نهایات نیز اجمالاً قابل تسرّی است.
۶. برشمردن نهایات همانند فنا و ... در دایرۀ منازل سفر خالی از مسامحه نمیباشد. باید نهایت را مقصد به حساب آورد و اسامی و القابش را برشمرد.
۷. اگرچه در برخی روایات خداوند دارای صد اسم دانسته شده است، اما دربارۀ اسمای الهی كمتر و بیشتر (تا ۱۰۰۰ اسم) هم در روایات وارد است و این نكته توقف بر عدد صد را در این مسأله دشوار میسازد.
۸. مراد از احصای اسما به قرینۀ روایات دیگر تحقق به آنهاست ـ چنانكه گذشت ـ پس مراد از دخول به بهشت ورود به بهشت ذات خواهد بود، زیرا پایینتر از «جنۀ الذات» طریق است و نه مقصد.
خواجه عبدالله برای هر یك از منازل صدگانه ۳ درجه ذكر كرده است. درجۀ عامه، درجۀ خاصه و درجۀ خاصۀ الخاصه، بر این اساس منازل به ۳۰۰ منزل ارتقا مییابد و چنانچه قبلاً گذشت و خواهد آمد به نظر كاشانی، كما هو الحق، هر درجه در سایر درجات و مراتب حضور دارد، در درجات بالا با حقیقتش و در درجات پایین با رقیقتش. بر این اساس میتوانیم ۱۰۰ منزل را به اعتبار بخشهای دهگانه به ۱۰۰۰ منزل ارتقاء دهیم، بلكه میتوانیم ۳۰۰ منزل را به همان اعتبار به ۳۰۰۰ منزل ترقی بخشیم و اگر فرض كنیم كه برای رسیدن و تمكّن در هر درجه پیمودن سه مرحلۀ: تعلّق و تخلّق و تحقّق [۷۲] لازم است، قهراً میتوانیم رقم را به ۹۰۰۰ افزایش دهیم.
پس ارقام: ۳۰۰، ۱۰۰۰، ۳۰۰۰ و ۹۰۰۰ با معدوداتشان اجمالاً بیان شد. البته ما رقم ۱۰۰۰ را به اعتبار معدودی دیگر پس از این تكرار میكنیم.
بعضی مطابق روایت منقول از امام صادق علیه السلام در اصول كافی برای راه ۳۶۱ منزل و حجاب به تعداد ۳۶۱ اسم پروردگار در نظر گرفتهاند [۷۳].
بعضی، حجب راه خدا را هفتصد حجاب دانستهاند [۷۴]، اما معدودی برای این عدد به نظر نمیرسد.
بعضی حجب راه خدا را به تعداد اسمای هزارگانۀ خداوند، هزار حجاب دانستهاند. برخی روایات دلالت دارد كه خداوند دارای هزار اسم است، یعنی مردم هزار اسم از اسمای الهی را میدانند [۷۵] و در برخی ادعیه همچون دعای جوشن كبیر همین تعداد اسم برای پروردگار ذكر شده است [۷۶]. البته در دعای جوشن كبیر مشكل این است كه گاه یك معنا و مضمون با تعبیرات گوناگون بیان شده است و لذا شاید عدد واقعی در این دعا هزار نباشد.
همچنین احتمال میدهیم عدد ۱۰۰۰ كنایه از كثرت باشد و نه دالّ بر تعیین. در زبان فارسی هم این عدد گاه کنایه از کثرت است، مثلاً پدر به پسرش میگوید: هزار بار به تو گفتم که چنین نکن. دربارۀ این عدد معدود دیگری پیش از این گذشت.
برخی دیگر منازل راه را ۱۰۰۱ منزل دانسته و گفتهاند:
از در دوست تا به كعبۀ دل
عاشقان را هزار و یك منزل [۷۷]
در برخی از روایات به عدد دوازده هزار عالم تصریح شده است [۷۸].
برخی تعداد عوالم را هجده هزار عالم دانستهاند [۷۹].
برخی عوالم و حجب راه خدا را ۷۰.۰۰۰ عالم دانستهاند [۸۰].
در روایات به این عدد تصریح شده است[۸۱]. احتمال میدهیم این عدد هم كنایه از كثرت و نه دالّ بر تعیین باشد.
از این شعر حافظ:
این راه را نهایت صورت كجا توان بست
كش صد هزار منزل بیش است در بدایت
میتوان منازل را صد هزار و یا بیشتر دانست. البته مراد خواجه كاملاً معلوم نیست، شاید اشارهای به عوالم قبل از دنیا داشته باشد.
نجمالدین رازی در مرصاد العباد تصریح كرده است كه انسان در قوس نزول از ۳۶۰۰۰۰ عالم (روحانی، جسمانی، ملكی و ملكوتی) عبور كرده و در قوس صعود و طریق قرب همۀ آنها را پشت سر میگذارد [۸۲].
شاید بتوان از روایتی كه میگوید:
«وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَم» [۸۳]
استفاده كرد كه عدد عوالم راه خدا یك میلیون است. البته احتمال كنایه بودن این عدد از كثرت قوی است. افزون بر اینكه ظاهر روایت طولی بودن این عوالم را نفی میكند [۸۴].
ارقامی مانند ۷۰.۰۰۰ و ۱۰۰.۰۰۰ و ۱.۰۰۰.۰۰۰ در بحث حجب مشكلی دارند و آن اینكه اگر خرق هر حجابی یك روز وقت بطلبد، ما به ترتیب به ۱۹۴ سال، ۲۷۷ سال و ۲۷۷۷ سال نیازمندیم كه بسیار بیشتر از عمر طبیعی یك شخص است، و میدانیم که بعضی عرفا راه را ۱ یا ۲ یا ۷ ساله طی کردهاند.
پس احتمالاً این چنین توجیه میشود:
۱. برخی حجابها را سالك پس از مرگ طی میكند.
۲. مقدار زیادی از حجب، یكباره خرق میشود.
۳. عدد كنایه از كثرت است.
و یا توجیهاتی دیگر.
آرا دربارۀ منازل راه خدا بیش از آن چیزی است كه در این بخش ذكر شد و آنچه گفته آمد، اشارهای به اهمّ اقوال بود.
همانگونه كه ملاحظه كردید هیچ یك از این اقوال بدون نقد نماند. اكنون ما بر آنیم كه قولی دیگر در این مسأله اظهار كنیم كه شاید از همۀ اقوال به واقع نزدیكتر باشد. این قول برگرفته از آرای دیگر است و فقط شكل آن تازه است.
۱. كليات اين قسمت از حاشيه استاد بر رساله سير و سلوك بحرالعلوم گرفته شده است.
۲. بحارالانوار، ج۲، ص۳۲؛ ج۶۱، ص۹۹.
۳. شمس/۹.
۴. نهجالبلاغه، خطبه ۲۲۰.
۵. نهجالبلاغه، خطبه۲۰۳.
۶. شعر از سعدی است.
۷. شعر از قصّاب كاشانی است.
۸. دیوان حلاج؛ر.ک: اسفار، ج۱.
۹. سير و سلوك از بحرالعلوم، ص۶۷.(پاورقی)
۱۰. مهر تابان، ص۱۵۶.
۱۱. سير و سلوك بحر العلوم، ص ۱۲۸.(پاورقی)
۱۲. همان.
۱۳. شعر از جلال الدین دوانی، از فیلسوفان مکتب شیراز پیش از صدر المتالهین است.
۱۴. لب اللباب، ص۱۲۹ و ۱۳۰.
۱۵. لب اللباب ص۱۲۸؛ حاشيه سير و سلوك بحرالعلوم، ص۱۲۸.
۱۶. مهر تابان، ص۱۸۴.
۱۷. بحارالانوار، ج۴۶، ص۶۷؛ منتهی الآمال، احوال امام سجاد علیه السلام .
۱۸. مقدمه قيصری بر فصوص، فصل ۵.
۱۹. رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۱۲۹.
۲۰. همان، ص۱۲۸.
۲۱. همان. این دعا را گهگاه حضرت استاد در قنوت نماز میخواندند.
۲۲. ر.ک: تمهید القواعد.
۲۳. رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۱۲۷.
۲۴. همان، ص۱۲۹. البته ظاهراً دو عالم روح و سرّ از بين ساقط شده است.
۲۵. همان.
۲۶. اصول كافي، ج۱، ص۴۲، ۴۳ و ۴۵.
۲۷. برای تفصيل درباره آسمانها از ديدگاه قرآن به موارد بحث در الميزان رجوع شود.
۲۸. مائده/۲.
۲۹. زمر/۳۳.
۳۰. فجر/۲۷ و ۲۸.
۳۱. رعد/۲.
۳۲. اصول كافی، ج۲، ص۴۵.
۳۳. بحارالانوار، ج۶۹، ص۵.
۳۴. یوسف/۷۶.
۳۵. حجرات/۱۴.
۳۶. توبه/۲۰. نظير اين تعبير در چند آيه ديگر هم آمده است.
۳۷. حجرات/۱۴.
۳۸. رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۶۸.
۳۹. همان، ص۷۴.
۴۰. همان، ص۸۰.
۴۱. همان، ص۷۸.
۴۲. همان، ص۷۹ـ۸۱.
۴۳. همان، ص۸۳.
۴۴. همان
۴۵. . رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۸۹.
۴۶. . همان، ص۹۰.
۴۷. اصول كافی، ج۱، ص۲۰.
۴۸. رسالة سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۹۱.
۴۹. همان، ص۹۷.
۵۰. همان، ص۹۲.
۵۱. رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۹۷.
۵۲. همان، ص۹۸.
۵۳. همان، ص۱۰۰.
۵۴. همان.
۵۵. رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۶۸ و ۶۹.
۵۶. البته ساعات شب و روز در غیر استوا فقط در بخش كمی از سال در همه جای زمین ۱۲ ساعت است، مثلا در رأس اعتدال ربيعی (بهاری) و خريفی (پاییزی).
۵۷. رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۷۴.
۵۸. زيرا برخی جهاد ابتدايی را در عصر غيبت تجويز كردهاند. رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله سید علی خامنهای، دام ظلّه، در درس خارج خویش در مبحث جهاد به این رأی تمایل پیدا کردهاند.
۵۹. وسائل الشيعة، ج۱، ص۸۱.
۶۰. اين حديث از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مروی است. وسائل الشيعة، ج۱، ص۳۵.
۶۱. رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص ۱۰۰.
۶۲. مهر تابان، ص۹۷.
۶۳. طلاق/۱۲.
۶۴. اوصاف الاشراف، ص۴۶.
۶۵. همان.
۶۶. رساله سير و سلوك بحرالعلوم، ص۱۲۹. (پاورقی)
۶۷. شیخ محمود شبستری، گلشن راز.
۶۸. برای نمونه، ر.ک: بحارالانوار، ج۱۸، ص۳۹۱.
۶۹. رساله سير و سلوك بحرالعلوم، ص۱۳۹. (پاورقی)
۷۰. همان.
۷۱. شرح منازل السائرين، ص۲۵.
۷۲. اسفار، ج۷، ص۳۳، حاشيه حاج ملاهادی سبزواری.
۷۳. رساله سير و سلوك بحرالعلوم، ص۱۳۰. (پاورقی)
۷۴. همان، ص۱۲۷.
۷۵. بحارالانوار، ج۴، ص۲۱۱.
۷۶. مفاتيح الجنان.
۷۷. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۷۸. خصال صدوق، ص۴۳۶؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۳۶۹، از امام صادق علیه السلام.
۷۹. شرح مقدمه قيصری، ص۴۴۸.
۸۰. سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، ص۱۲۷ و ۱۳۱.
۸۱. بحارالانوار، ج۸، ص۲۱۵؛ ج۵۸، ص۴۴؛ ج۱۸، ص۳۹۸؛ ج۴۰، ص۱۹؛ ج۶۰، ص۸۴.
۸۲. مرصاد العباد، ص۴۹.
۸۳. بحارالانوار، ج۸، ص۳۷۴.
۸۴. ر.ک: آخرين حديث از كتاب خصال شيخ صدوق.