در تعین ثانی دو بحث عمده و مهم وجود دارد که نقش کليدی در تحقق همه کثرات عالم و پديد آمدن موجودات خلقی دارد. يکی اسمای الهيه و ديگري اعيان ثابته و در واقع از جهتي بايد گفت تعين ثانی با دو محور اساسی آن يعني اسماي الهيه و اعیان ثابته، استخوانبندي اساسی عرفان نظری را تشکيل ميدهند و سعی ما در این نوشتار بررسی جهات مختلف اسمای الهی میباشد.
با توجه به مدخل اسم عرفانی دانستيم اسم در آموزههاي عرفاني، تعين خاصي از ذات خداوند است، يعني هرگاه ذات با صفت و تعين خاصي جلوه نمايد، اسم عرفاني پديد ميآيد. علامه طباطبايي رحمه الله در رسالةالاسماء از رسائل توحيديه در تبيين حقيقت اسم ميگويد:
«ليس الاسم الاّ الذات مأخوذاً ببعض اوصافه» اسم چيزي جز ذاتي که به همراه بعض اوصافش اخذ شده باشد، نيست. [۱]
از همين روي در مقام ذات خبري از اسم نيست زيرا هيچ وصف، تعين و جلوه ويژهاي وجود ندارد، حتي در تعين اول به جز اسم احديت جمعي يا همان وحدت حقيقيه كه خداوند با جلوهاي احدي و اطلاقي تجلي ميكند، هيچ اسم ديگري يافت نميشود، اما در تعين ثاني همه صفات و کمالات خداوند و همه انحاي تجليات او بروز ميکند و از همين روي تمام اسمهاي خداوند به نحو علمي سر بر ميآورد و از يکديگر امتياز مييابند و از حالت اطلاقي و بيرنگي جدا ميشوند. و در اينجاست که ما با بينهايت اسم الهي همچون عليم و قدير و حي و متکلم و رحيم و رحمن و احد و واحد و صمد و فرد و غفور و... روبهرو ميشويم.
اين اسمها در تعين ثاني صرفاً نمود علمي دارند و چون تعين ثاني از تعينات حقي و «درونصقعي» است از اين اسمها در اين مرحله به «اسماي الهيه» ياد ميشود، همچنانکه پس از بروز اين اسما در تعينات خلقي به «اسماي کونيه» موسوم هستند. [۲]
اسم را گاهي ميتوان با ذات مقايسه کرد و نسبت عينيت و غيريت ميان آنها را مورد بررسي قرار داد و گاهي ميتوان آن را با صفت سنجيد و عينيت و غيريت ميان آن دو را به بحث نشست.
رابطه اسم با ذات از مباحث گذشته قابل استفاده است زيرا اسم همان ذات متعين است بنابراين از يک جهت عين ذات و از جهت تعين خاصش غيرذات ميباشد و همان تمايز احاطي بين حق و خلق، ميان حق تعالي و اسماي او برقرار است.اما آنچه در اين قسمت بيشتر مورد توجه ماست، رابطه اسم با صفت است. در تبيين حقيقت اسم به دفعات متعدد گفته شد که اسم همان ذاتي است که در صفتي خاص جلوه کرده است و به تعبير کوتاهتر ذات به اضافه صفت، اسم را پديد ميآورد (ذات + صفت = اسم). [۳] بنابراين وقتي اسماي الهي را کنار هم ميگذاريم و آنها را با هم مقايسه ميکنيم، همه آنها در ذات شريکاند و از اين حيث هيچ تفاوتي با يکديگر ندارند، اما آنچه آنها را از يکديگر و از ذات ممتاز و متمايز ميکند، همان صفت خاص است، به بيان ديگر آنچه اسم عليم را اسم عليم ميکند و از ديگر اسمها متمايز ميسازد، همان صفت و تعين علم ميباشد والاّ به حسب ذات که با اسم قدير و غفور و رحمن و قهّار يکسان است.
به جدول ذيل توجه نماييد:
عليم = ذات + علم
قدير = ذات + قدرت
سميع= ذات + سمع
مريد = ذات + اراده
حکيم= ذات + حکمت
واحد = ذات + وحدت
و هکذا در ساير اسما.
از اين جدول روشن ميشود با آنکه همه اسمهاي خداوند، در ذات مشترکاند، لکن به خاطر صفتهاي مختلف، اسمهاي متکثر و متعددي پديد آمدهاند و هويت اصلي اسم که موجب امتياز آن ميگردد همان صفت ويژه و خاص است. از همين رو ميتوان گفت حقيقت اصلي در نامهاي خداوند و آنچه اسم را اسم ميکند، همان صفت نهفته در آن ميباشد و از همين جهت است که ميتوان اسم و صفت را يگانه دانست و عين هم شمرد، گرچه در همين زمان نيز متوجه مغايرت آنها ميباشيم چراکه اسم مجموع ذات و صفت است و با صفت تنها، مغايرت روشن دارد.
به هر تقدير آن عينيت ميان اسم و صفت موجب شده است که گاهي واژه صفت در معناي اسم به کار رود، همچنانکه گاهي واژه اسم در معناي صفت استفاده ميشود، محقق قيصري در اين ارتباط ميگويد:
وقد يقال الإسم للصفة إذِ الذات مشترکة بين الأسماء کلّها والتکثّر فيها بسبب تکثر الصفات. [۴]
گاهي واژه اسم در معناي صفت به کار ميرود، زيرا که ذات مشترک بين همه اسما است و تکثر و امتياز در اسما (و آنچه اسما را اسما ميکند) به سبب تکثر و تعدد صفات است.
قيصري در فصّ شيثي در شرح گفتار ابن عربي که در همين زمينه سخن گفته بود، ميگويد:
التحقيق يقتضي أن يکون لکل اسمٍ حقيقة ممّيزة له عن غيره من الأسماء وليست الاّ عين الصفة التي اعتبرت مع الذات وصارت اسماً فالاسماء من حيث تکثّرها ليست الاّ عين النسب والإضافات المسمّاة بالصفات إذِ الذات مشترکة فيها فلا فرق بين الأسماء والصفات علي ما قرّر و باعتبار أنّ الإسم عبارة عن المجموع يحصل الفرق. [۵]
حقيقت امر اقتضا ميکند که هر اسمي داراي حقيقتي است که او را در ميان اسما از غير خود ممتاز ميسازد و (از همين رو) اسما چيزي غير از صفتي که با ذات اعتبار ميشود و اسم را پديد ميآورد نيست، بنابراين اسما از حيث تکثرشان چيزي نيستند مگر عين نسب و اضافاتي که صفات ناميده ميشوند. زيرا ذات که مشترک در همه اسما است (و نميتواند عامل تکثر و امتياز باشد). بنابراين هيچ فرقي ميان اسما و صفات علی ما قرّر نيست و (گرچه) به اعتبار آنکه اسم عبارت است از مجموع ذات و صفت، تفاوت ميان اسم و صفت حاصل و ثابت است.
در عرفان تقسيمات متعددي پيرامون اسماي الهي مطرح است که توضيح پارهاي از آنها به شرح ذيل ارائه ميشود:
در علم کلام اسماي ثبوتيه و سلبيه تعريف خاصي دارد، [۶] اما در اصطلاحات عرفاني، اسمهايي که جنبه کثرت و جهت خلقي در آن غلبه داشته باشد، اسماي ثبوتياند همانند خالق و رازق و اسمهايي که جهت وحدت و جنبه حقي و ذاتي آن غالب است، اسماي سلبي به شمار ميآيند، همچون غنيّ، سبّوح، قدوس، فرد، صمد [۷] و... .
اين تقسيم در اسماي الهيه ـ با توجه به آنکه همين اسما منشأ تحقق موجودات در تعينهاي خلقي ميشود ـ باعث پديد آمدن دو گونه از موجودات، پس از تعين ثاني ميگردد، از همين رو عرفا بر اين باورند که موجوداتي مثل عقول و ارواح به حسب وحدت و اندماج و بساطت مطرح در آنها، از حق تعالي به لحاظ اسماي سلبياش صادر شدهاند و موجودات ديگري مثل حقايق مثالي و موجودات مادي که جنبههاي کثرت در آن شدت بيشتري دارد، از حق تعالي به لحاظ اسماي ثبوتي صدور و ظهور يافتهاند.
محقق جامي ضمن طرح تقسيم اسما به اسماي ثبوتي و سلبي، به اين مطلب اشاره کرده و ميگويد:
لمّا کان اخصّ احکام الصفات السلبيّة، سلب الکثرة عن وحدة الحق سبحانه، کانت الموجودات الصادرة عن الحق من حيث الصفات السلبية التنزيهيّة، أقربها نسبةً إلي الوحدة وأبعدها من مرتبة الظهور وهي الأرواح بخلاف الصفات الثبوتيه فإنّه يجب أن يکون الموجوداتُ الصادرة عن الحق من حيثها أقربَ نسبةً إلي الظهور... [۸]
از آنجا که ويژهترين حکم صفات و اسماي سلبي، سلب و نفي کثرت از وحدت حق تعالي است، به همين جهت موجوداتي که از حق تعالي از حيث همين صفات سلبيِ تنزيهي صادر ميشود، نسبت به وحدت نزديکتر و از مرتبه ظهور دورترند و اين موجودات همانا ارواح ميباشند، برخلاف صفات و اسماي ثبوتي، چراکه موجودات صادر شده از خداوند متعال از حيث اين دسته از اسما، ميبايست نسبت به ظهور و بروز (و کثرت) نزديکتر باشند (همانند موجودات عالم مادّه).
محقق قيصري در اين باره ملاک لطف و قهر را مطرح کرده و ميگويد:
... ذاته تعالي اقتضت بحسب مراتب الألوهية والربوبيّة صفات متعدّده متقابلة کاللطف والقهر والرحمة والغضب والرضا والسخط وغيرها وتجمعها النعوت الجمالية والجلاليّة اِذْ کل ما يتعلّق باللطف فهو الجمال وما يتعلق بالقهر فهو الجلال. [۹]
... ذات خداوند متعال به حسب مراتب الوهيت و ربوبيت صفات متعدد و متقابلي همانند لطف و قهر، رحمت و غضب، رضا و سخط و غير آنها را اقتضا دارد که همه اين صفات را دو واژه صفات جمالي و صفات جلالي پوشش ميدهد، زيرا آنچه که به لطف وابسته است جمال و آنچه که به قهر تعلق دارد جلال ميباشد.
همچنين عبدالرحمن جامي در ارتباط با اين تقسيم ملاک أنس و هيبت را مطرح کرده و ميگويد:
الصفات تنحصر بإعتبار الأنس والهيبة عند مطالعتها في الجماليّه کاللطيف والجلاليه کالقهّار. [۱۰]
اسما و صفات خداوند به اعتبار أنس آفريني و يا هيبتزايي هنگام مطالعه شهودي آنها، منحصر در اسماي جمالي مثل لطيف و اسماي جلالي مثل قهّار ميباشند.
نکتهاي که اهل معرفت درباره اين تقسيم، در آثار خود يادآور شدند، آن است که گرچه اسما در اين تقسيمبندي به دو دسته مجزا تقسيم ميشوند اما هر اسم جمالياي در شرايط خاص جلالآفرين و هر اسم جلالياي جمالزا ميشود، زيرا جمال الهي وقتي تجلي آن بر سالک شدت يابد، به خاطر اوج گرفتن و شديد شدن زيبايي و لطف منشأ بهت و حيرت و هيمان شده و هيبتزا خواهد شد و همان اسم جمالي، اسم جلالي ميشود، چنانچه جلال الهي نيز در بطن خود متضمن جمال و زيبايي و لطف است و ميتواند منشأ أنس گردد، از همين رو محقق قيصري در ادامه گفتارش در اين تقسيم ميگويد:
... ولکل جمالٍ ايضاً جلال کالهيمان الحاصل من الجمال الالهي فإنه عبارة عن انقهار العقل منه وتحيّره فيه ولکل جلال جمالٌ وهو اللطف المستورفي القهر الالهي. [۹]
... و براي هر جمالي جلال نيز هست مثل حيرت و هيماني که از جمال الهي حاصل ميشود، زيرا هيمان عبارت است از انقهار عقل از آن جمال و تحيرش در او (و همه اين امور علائم اسماي جلالي است) و (از طرف ديگر) براي هر جلالي هم جمال است و آن جمال همان لطف و عنايت نهفته شده در قهر خداوندي ميباشد.
قيصري در ادامه عبارت خود، به پارهاي از متون ديني استشهاد ميکند.
اولين استشهاد او به آيه شريفه: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَاْ أُولِيْ الأَلْبَابِ»[۱۲] است. در اين آيه خداي متعال به لطف مستور در قهر اشاره ميکند و ميفرمايد از دل قصاص که جلوه غضب الهي است حيات و زندگي و طراوت و لطف به دست ميآيد.
استشهاد دوم او به کلامي از امير مؤمنان علي سلام الله علیه است، حضرت مطابق نقل قيصري ميفرمايد:
سبحان من اتسعت رحمته لأوليائه في شدّة نقمته واشتدّت نقمته لأعدائه في سعة رحمته؛ پاک است خدايي که رحمت او براي دوستانش در بطن شدت نقمت و بلايش، گسترش مييابد و نقمت و بلايش براي دشمنانش در دل گستردگي رحمت، شدت ميگيرد.
اين روايت شاهد هر دو قسمت از بحث ميباشد زيرا از دل رحمت نقمت و از دل نقمت رحمت و لطف استخراج شده است.
مشابه همين روايت، استشهاد سوم قيصري است به کلام رسول الله که ميفرمايد:
حفّت الجنّة بالمکاره وحُفّت النار بالشهوات؛ بهشت در هم پيچيده شده است به سختيها و از دل سختيها بايد بهشت را به دست آورد، همچنانکه آتش جهنم به شهوات و لذتها پوشيده شده است.
اول - گاهي به همه اسمايي که در تعين اول وجود دارند، اسماي ذاتيه و به همه اسمهايي که در تعين ثاني يافت ميشوند، اسماي صفاتيه و به تمام اسمايي که در تعينات خلقي حضور دارند، اسماي افعاليه ميگويند.[۱۳] البته اطلاق اسماي ذاتيه بر اسماي اندکاکي تعين اول تسامحي است همچنانکه اطلاق اين واژه بر کمالات اسمي که به نحو اطلاقي و اندماجي در ذات حق وجود دارند، صرفاً از اين باب است که در مقام ذات هستند والا در مقام ذات و تعين اول خبري از اسمهاي عرفاني نيست.
معناي دوم از اين تقسيم كه بر خلاف معناي قبل، هر سه قسم آن در تعين ثاني جريان مييابد، آن است كه اسماي الهيه در تعين ثاني از نظر جلوه غالب در آنها به سه دسته تقسيم ميشوند،
۱- در دسته اول از اسماي الهيه که در مراحل بالاي تعين ثاني حضور دارند، هرچند معناي وصفي ويژهاي هم در آنها هست لکن لمحه ذاتي آنها شدت داشته و با صراحت بيشتري اشاره به ذات حق مينمايند. اين دسته از اسماي الهيه، اسماي ذات ناميده ميشوند.
۲- اما دسته دوم از اسماي موجود در تعين ثاني که در مراحل مياني اين تعين جاي دارند، اسمهايي هستند که گرچه به ذات حق هم اشاره مينمايند ـ زيرا در هر اسمي ذات حضور داردـ اما جلوه وصفي آنها غلبه بيشتري دارد مانند حي و عالم و قدير که در اين اسمها و معناي آنها وصف حيات و علم و قدرت جلوه بيشتري دارد، اينگونه از اسما را اسماي صفات مينامند.
۳- و دسته سوم از اسماي الهيه در تعين ثاني اسماي افعال ميباشند، اسماي افعال که مراحل پاييني تعين ثاني را پر کردهاند، همه اسمهايي هستند که جنبه فعلي در آنها غلبه داشته و فضاي معنايي آن را فعلهاي مختلف حق اشباع کرده است، مثل رازق و خالق. و به تعبير ديگر ـ چنانچه گفته شدـ حقيقت هر اسمي علاوه بر بخش ذات که مشترک بين همه است، صفت خاصي است که در آن به کار رفته است، اين صفت خاص يا به ذات اشاره دارد و يا به صفات و يا به افعال، که به ترتيب اسم ذات، اسم صفت و اسم فعل را سامان ميدهد. علامه قيصري در فصل دوم از مقدمات بر شرح فصوص الحکم درباره اين تقسيم ميگويد:
وتنقسم بنوع من القسمة ايضاً الي اسماء الذات واسماء الصفات واسماء الأفعال وإن کان کلّها اسماء الذات لکن بإعتبار ظهور الذات فيها تسمّي اسماء الذات وبظهور الصفات فيها تسمي اسماء الصفات وبظهور الافعال فيها تسمّي اسماء الافعال. [۱۴]
نامهاي خداوند علاوه بر تقسيمات قبلي به نوعي ديگر از قسمت به اسماي ذات و اسماي صفات و اسماي افعال تقسيم ميشوند و گرچه همه اسمها (به لحاظ اشتمال بر ذات) اسماي ذاتاند لکن به اعتبار ظهور غالبي ذات در آنها، اسماي ذات ناميده ميشوند همچنانکه به اعتبار ظهور غالبي صفات در آنها، اسماي صفات و به اعتبار ظهور غالبي افعال در آنها، اسماي افعال نامگذاري شدهاند.
نکتهاي که در اين تقسيم وجود دارد و عرفا بدان اشاره کردهاند آن است که جملهاي از اسمهاي خداوند به اعتبارات مختلف ذيل دو گروه و يا همه گروههاي اين تقسيم قرار ميگيرند مثلاً اسم ربّ به لحاظ آنکه معاني متعددي دارد، هم جزو اسماي ذات است و هم در گروه اسماي صفات قرار دارد و هم از اسماي افعال به شمار ميآيد. قيصري در ادامه گفتار قبلي خود، پيرامون اين نکته ميگويد:
واکثرها يجمع الإعتبارين أوِ الثلاث اذ فيها ما يدل علي الذات باعتبارٍ وما يدل علي الصفات باعتبار آخر وما يدلّ علي الافعال باعتبارٍ ثالث کالرّبّ فانّه بمعني الثابت للذات وبمعني المالک للصفة وبمعني المُصْلح للفعل.
و بيشتر نامهاي خداوند دو اعتبار و يا هر سه اعتبار (اين تقسيم) را پوشش ميدهند. [۱۵] زيرا در ميان اسما، اسمهايي است که به يک اعتبار بر ذات و به اعتبار ديگر بر صفات و به اعتبار سوم بر افعال دلالت دارند مثل اسم ربّ که اگر به معناي «ثابت» باشد اسم ذات است [۱۶] و اگر به معناي «مالک» باشد، اسم صفت است و اگر به معناي «مُصْلح» باشد، اسم افعال محسوب ميشود.[۱۷]
در بين هر دو اسم متقابل، اسمي که از هر دوي آنها ساخته شده و جامع معناي هر دو باشد، وجود دارد که آن را برزخ بين متقابلين ميگويند. قيصري در اين باره ميگويد:
«انّ بين کل اسمين متقابلين اسماً ذا وجهين متولّداً منهما برزخاً بينهما»، [۱۸] بين هر دو اسم متقابلي اسمي است که از آن دو ساخته شده و هر دو جهت را داراست و برزخ ميان آنهاست. مثلاً ـ چنانچه در تقسيم دوم گذشت ـ از دل هر اسم جلالي، معناي جمالي نيز استخراج ميشود، همچنانکه از دل اسماي جمالي، معناي جلالي بيرون ميآيد که اين معناي استخراجي را بايد واسطه بين جمال و جلال و برزخ ميان آنها دانست. [۱۹]
پس از آنکه برخي از تقسيمات مهم در اسماي الهيه روشن شد، بايد دانست که از ويژگيهاي عرفان اسلامي در ميان همه مکاتب فکري، فلسفي، عرفاني دنيا حتي آنها که متأثر از اديان الهي هستند، تنظيم نظام عالم بر اساس اسماء الله است. عرفاي مسلمان دقيقاً با الهام و اثرپذيري از شريعت اسلامي که مسئله اسمهاي الهي و حل و فصل همه امور به واسطه اسما و صفات خداوند در آن جدي است، تمشيت همه حقايق نظام کياني را با وساطت اسماي الهيه و در پي آن اسماي کونيه ميدانند. از همين روي بر اين باورند که اسمهاي خداوند در تعين ثاني داراي ترتيب و چينش و نظم ويژهاي است که همين ترتيب و نظم، پس از سرايت اسما و خروج آنها از صقع ربوبي، منشأ پيدايش نظام خارجي عالم بر اساس نظم موجود ميگردد.
اين نظم و ترتيب، از اجمال به تفصيل و از وحدت به کثرت است که در قالب سير از کليت به جزئيت تحقق مييابد، اما پرواضح است که مراد از کلي و جزئي در باب اسما، کلي و جزئي مفهومي نيست بلکه کليت سعي که ـ مشابه آن را در بحث مثل افلاطوني و ارباب انواع از مباحث فلسفي مشاهده کردهايمـ مراد است که در تفسير اين نوع از کليت، ميتوان از واژههاي شمول، انبساط و سريان استفاده کرد.محقق قيصري در ارتباط کليت و جزئيت اسما و صفات ميگويد:
والصفات تنقسم الي ما له الحيطة التامّة الکلّية والي ما لا يکون کذلک فی الحيطة وان کانت هی ايضاً محيطة باکثر الاشياء. [۲۰]
صفات (و به تبع آن اسما) به دو قسم تقسيم ميشود، يکي آنکه احاطه تام و کلي دارد و ديگري آنکه در احاطه آن گونه نيست (بلکه نسبت به قسم قبلي جزئي محسوب ميشود) گرچه همين قسم هم (در مقايسه با مادون خود) به اکثر اشيا احاطه داشته (و نسبت به آنها کلي باشد).
بنابر آنچه گذشت اسمهاي الهي از کليت به سوي جزئيت در جريان هستند، لکن آنچه در رأس هرم اسما در مرحله تعين ثاني قرار دارد و از منظر جايگاه آن در اين مرحله در نقطه اعلاي آن و قريب به تعين اول قرار گرفته و اولين و بزرگترين و کليترين اسم از اسمهاي خداوند را تشکيل ميدهد، اسم جامع الله است که جامعيت مطلق آن نسبت به ديگر اسما از دو جهت ميباشد، از جهتي همه اسماي ديگر را مندمجاً و به صورت فشرده و انباشته در خود دارد و از جهتي ديگر همان اسم الله جلوه ميکند و همه اسمهاي ديگر را پديد ميآورد و در همه آنها ساري و جاري است که مطابق اصطلاحات فلسفي و عرفاني از جهت اول به «مقام اندماج کثرت در وحدت» و از جهت دوم به «مقام سريان وحدت در کثرت»، ياد ميشود. قيصري در اين زمينه ميگويد:
انّ الإسم الله مشتمل علي جميع الأسماء وهو متجلّي فيها بحسب المراتب الإلهيه. [۲۱]
همانا اسم الله مشتمل بر همه اسما است (مقام اندماج) و همان اسم در تمام آنها به حسب مراتب الهيه تجلي يافته است (مقام سريان و تفصيل).
سرّ آنکه اسم الله، اسم جامع است
سرّ آنکه اسم الله، اسم جامع است و همه اسما را اندماجاً و تفصيلاً دارا ميباشد، آن است که اين اسم مشتمل بر صفت الوهيت و مشتق از آن است و الوهيت و تدبير و تمشيت امور، تنها براي ذاتي ميسور است که چهار صفت اصلي حيات و علم و اراده و قدرت را دارا باشد و اين چهار صفت و اسما متخذ از آنهاـ چنانچه خواهد آمدـ امهات و اصول و ريشههاي مابقي صفات و اسما بوده و همه آنها در بطن آنها متحقق بوده و از آنها منتشي ميشوند، بنابراين اسم الله به جهت تعين الوهيتي خود، مشتمل بر جميع اسما خواهد بود. مؤيدالدين جندي اولين شارح فصوص الحکم در اين زمينه ميگويد:
... إنّ له (اي للاسم الله) احدية جمع جميعها بإشتمال الألوهية علي حقائق کلّية هی أمّهات الجميع وهی الحياة والعلم والارادة والقدرة؛ لعدم تحقق حقيقة الألوهية الاّ لذاتٍ ذاتِ حياة وعلم وارادة وقدرة ولعدم تصوّرنا الاله إلا کذلک... [۲۲]
... همانا براي اسم الله احديت جمعي همه اسما هست (و همه را در خود دارد) زيرا اين اسم به خاطر صفت الوهيت خود مشتمل بر حقيقتهاي کلياي است که اصل و ريشه همه اسماي ديگر است و آن حقيقتهاي کلي حيات و علم و اراده و قدرت است، چراکه حقيقت صفت الوهيت محقق نميشود مگر براي ذاتي که داراي چهار صفت مذکور يعني حيات و علم و اراده و قدرت باشد و چراکه (اساساً) اله را به غير اين معنا نميتوانيم تصور کنيم.
البته بايد هوشيار بود که کلمه «الله» به دو صورت استفاده ميشود،
محقق قيصري در ارتباط با اين دو نوع استعمال لفظ الله ميگويد:
... إنّه (اي الله) اسمٌ للذات من حيث هي هي باعتبارٍ واسمها من حيث احاطتها لجميع الاسماء والصفات باعتبار آخر وهو اتصافها بالمرتبة الإلهيّة فهو اعظم الاسماء واشرفها. [۲۴]
... همانا لفظ الله به يک اعتبار اسم ذات من حيث هي هي است و به اعتبار ديگر ذات حق از جهت احاطه آن بر همه اسما و صفات ميباشد که اين اعتبار دوم همانا اتصاف ذات حق به مرتبه الهيه و الوهيت است، پس الله (در اين اعتبار دوم) اعظم اسما و اشرف ايشان ميباشد.
در متون ديني هم هر دو استعمال لفظ «الله» آمده است که با قراين موجود در اطراف آن بايد از يکديگر تشخيص داده شود، از باب نمونه در آيه شريفه «وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» [۲۵] از آن جهت که اسم الله برخي از اسماي ديگر را در پي دارد، ميتوان استفاده کرد که مراد از الله، الله وصفي است. و يا در آيه شريفه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ . اللَّهُ الصَّمَدُ»، ميتوان اينگونه برداشت نمود که اگر «احد» اشاره به مقام احديت و تعين اول داشته باشد، الله پيش از آن «الله ذاتي» و الله پس از آن «الله وصفي» خواهد بود.
در مرتبه پس از اسم جامع الله، اسماي اربعه کليه (اسماي کلي چهارگانه) قرار دارند که هرچند نسبت به اسمالله يا اسمالرحمن و امثال آن جزئيترند لکن در مقايسه با ديگر اسمها کليت دارند. اين اسمهاي کلي چهارگانه عبارتاند از «اول، آخِر، ظاهر و باطن» و همه اسماي الهي زيرمجموعه اين چهار اسم قرار دارند، از همين روي هر اسمي يا جزو اسمهاي اولي هستند و يا در زيرمجموعه اسم آخِر قرار گرفته و جزو اسمهاي آخِري ميباشند و يا از دسته اسماي ظاهري ميباشند و يا از طايفه اسماي باطني بوده و رو به سوي بطون دارند.
تشخيص آنکه اسمي تحت کدام يک از اين اسمهاي چهارگانه قرار داشته و جزو کدام يک از اين گروهها ميباشد، وابسته به مظهر آن اسم است،
پس از اسماي اربعه به اسمهاي کلي هفتگانه که به ائمه سبعه يا ائمه اسما و يا امهات اسما شهرت يافتهاند، ميرسيم. جامي در معرفي آنها ميگويد:
ائمّة الأسماء هی الأسماء السبعة الأوَل المسمّاة اسماءً الهيّة وهی «الحی» و «العالم» و «المريد» و «القادر» و «السميع» و «البصير» و «المتکلم» وهی اصول الأسماء کلّها. [۲۷]
پيشوايان اسمهاي خداوند، اسمهاي هفتگانه آغازين ميباشند که اسماي الهيه نام دارند و آنها حي و عالم و مريد و قادر و سميع و بصير و متکلم هستند و آنها ريشه همه اسماي الله ميباشند.
گرچه اين هفت اسم، اصول و ريشههاي ساير اسما هستند، اما همه آنها در يک سطح نبوده و در ميان خود نيز ترتيباتي دارند، چراکه تحقق سه اسم «سميع، بصير و متکلم» مشروط به وجود چهار اسم ديگر در اين مجموعه يعني «حي و عالم و قدير و مريد»، هستند، بنابراين در بين خود هفت اسم کلي، چهار اسم مذکور از اهميت افزونتري برخوردارند. در اين چهار اسم هم، تحقق اراده و قدرت مشروط به وجود دو صفت علم و حيات است، يعني تا علم و حيات در موصوفي نباشد، قدرت و اراده جريان نخواهد داشت، لذا علم و حيات بر مابقي تقدم خواهند يافت و در ميان خود نيز، علم مشروط به وجود حيات است، بنابراين حيات، در ميان اسمهاي هفتگانه بر همه مقدم بوده و در ميان ائمه اسما، امام ائمه محسوب ميشود. ملا عبدالرزاق کاشاني در اصطلاحات الصوفيه در اين ارتباط ميگويد:
وجعلوا الحيّ إمامَ الائمّة لتقدّمه علي العالم، بالذات؛ لانّ الحيوة شرط العلم والشرط متقدّم علي المشروط طبعاً. [۲۸]
عرفا اسم حي را امام ائمه اسما قرار دادهاند، زيرا ذاتاً بر اسم عالم تقدم دارد، چراکه حيات شرط علم است و طبعاً شرط بر مشروط تقدم دارد.
محقق قيصري نيز درباره ترتيبات داخلي اسمهاي کلي هفتگانه ميگويد:
اين صفات هفتگانه گرچه اصول و ريشههاي ساير صفات به شمار ميآيند لکن (در ميان خود) نيز تحقق برخي مشروط بر برخي ديگر ميباشد، زيرا علم مشروط به حيات است و قدرت و اراده مشروط بر هر دو و سه صفت ديگر (يعني سمع و بصر و تکلم) متوقف و مشروط به آن چهار اسم ميباشند. [۲۹]
باري به هر روي در چينش نظام اسمايي، هفت صفت «حيات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و تکلم» داراي اهميت فوقالعاده و نقش حساسي هستند و کثرت در پي خود را سامان ميدهند .[۳۰]
پس از مرحله اسمهاي هفتگانه، بحث «نکاح اسمايي» مطرح ميشود. [۳۱] '' که بر اثر تناکح اسمايي، اسماي جزئية غيرمتناهيه شکل ميگيرند.
۱. الرسائل التوحيدية، رسالة الاسماء، ص ۲۸، ۲۹.
۲. ر.ك: اشعة اللمعات، ص ۸۹.
۳. شرح فصوص الحکم قيصري، ص۱۳.
۴. همان.
۵. همان، ص ۱۱۶.
۶. ر.ك: ملا عبدالرزاق لاهيجي، سرمايه ايمان، به تصحيح استاد صادق لاريجاني، انتشارات الزهراء، فصل دهم، ص ۴۷، ۵۳.
۷. ر.ك: شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۱۳.
۸. نقد النصوص، ص ۱۵۵.
۹. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۱۳.
۱۰. نقد النصوص، ص ۱۰۸.
۱۱. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۱۳.
۱۲. سوره بقره آیه ۱۷۹
۱۳. مصباح الانس، ص۱۱۰.
۱۴. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۱۴.
۱۵. همين نکته موجب شده است که در کلمات عرفا وقتي دست به احصاي اسماي ذات و اسماي صفات و اسماي افعال ميزنند اختلافاتي مشاهده شود، سرّ اصلي اين اختلاف آن است که معناي ملحوظ در اسم در نگاه آنها متفاوت بوده است.
۱۶. فرغاني در مشارق الدراري ص ۱۳۲ به همين بحث اشاره ميکند و اسم ربّ را به لحاظ معاني متعدد آن فقط ذيل در گروه اسماي صفات و اسماي افعال قرار ميدهد و ميگويد:... و اسماي مشترکه نيز چون ربّ که مشترک است ميان سيد و ثابت و مصلح و مربّي و مالک هم در اين سه قسم مذکور داخل است، چه از آن جهت که سيد و مالک و ثابت و مربّي است، از اسماي صفات است. و از آن وجه که مصلح است از اسماي افعال است.
۱۷. بن عربي در کتاب انشاء الدوائر جدولي از اسماي ذات و صفات و افعال که در تعين ثاني قرار دارند، ارائه کرده است. وي در آنجا ميگويد: باب جدول الحضرة الالهية من جهة الاسماء الحسني علي ما ورد في الشرع المطهّر لا علي ما يقتضيه الاستقصاء والحصر وهذه صورته:
۱۸. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۱۵.
۱۹. همان، ص ۱۳.
۲۰. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۱۳، ۱۴.
۲۱. همان، ص ۳۷.
۲۲. شرح فصوص الحکم جندي، چاپ دفتر تبليغات اسلامي قم، ص ۵۱.
۲۳. ر.ك: مصباح الانس، ص ۷۵.
۲۴. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۴۸؛ محقق قيصري در ص ۱۷۳ از شرحش بر فصوص الحکم نيز اين مطلب را تکرار ميکند و در مورد اله که مترادف با الله است و هر دو مأخوذ از الوهيت ميباشد ميگويد: اعلم انّ الإ له اسم الذات من حيث هي هي مع قطع النظر عن الاسماء والصفات باعتبار واسم الذات مع جميع الأسماء والصفات باعتبار آخر. در ص ۱۰۵ از همين کتاب نيز اين بحث آمده است.
۲۵. بقره (۲)، ۲۴۴.
۲۶. محقق قيصري در شرح فصوص الحکم ص ۱۴، ميگويد: والأسماء ايضاً تنقسم بنوعٍ من القسمة الي اربعة أسماء هي الأمهات وهي الأول والآخر والظاهر والباطن ويجمعها الإسم الجامع وهو الله والرحمن قال تعالي: «قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَيًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى» اي فلکلٍ منهما الأسماء الحسني الداخلة تحت حيطتهما فکل اسم يکون مظهره ازلياً وأبدياً فأزليته من الاسم الاول وأبديته من الاسم الآخر وظهوره من الاسم الظاهر وبطونه من الاسم الباطن فالاسماء المتعلقة بالإبداء والإيجاد داخلة في الأول والمتعلقة بالإعادة والجزاء داخلة في الآخر وما يتعلق بالظهور والبطون داخلة في الظاهر والباطن والأشياء لا تخلو من هذه الاربعة الظهور والبطون والاولية والآخرية.
۲۷. نقد النصوص، ص ۴۰.
۲۸. اصطلاحات الصوفيه، انتشارات حکمت، ص ۱۵.
۲۹. متن نوشتار قيصري در ص ۱۴ شرح فصوص الحکم اين گونه است:... وهذه الصفات وان کانت اصولاً لغيرها لکن بعضها ايضاً مشروط بالبعض في تحققه اذا العلم مشروط بالحياة، والقدرة بهما وکذلک الارادة والثلاثة الباقيه مشروطة بالاربعة المذکورة.
۳۰. در ارتباط با اسماي کلي هفتگانه، دو نکته ديگر نيز قابل توجه و پيگيري است، يکي آنکه اين اسما همه جزو اسماي صفاتاند، نه اسماي ذات، بنابراين اسماي ذاتي مثل قدوس و سبوح و فرد و صمد، همانند اسم الله و الرحمن رتبتاً بالاتر از اين هفت اسم قرار دارند و در چينش اسما، زيرمجموعه آنها قرار نميگيرند. و نکته ديگر آن است که در جملهاي از عبارات، به جاي دو اسم «سميع و بصير» دو اسم «جواد و مقسط» ذکر شده است مثلاً فرغاني در ص ۱۳۶ و ۱۳۷ مشارق الدراري، چاپ دفتر تبليغات اسلامي قم، همين طور عمل کرده است و عبدالرحمن جامي نيز در نقد النصوص ص ۴۰ ميگويد: «و اصول اسماي الهي است که به «ائمه سبعه» معبّر ميشوند: حي و عالم و مريد و قائل (مراد همان متکلم است) و قادر و جواد و مقسط». ملا عبدالرزاق کاشاني در اصطلاحات الصوفيه ذيل اصطلاح «ائمه اسماء» ص۱۴، به اين اختلاف اشاره کرده و خود قول مشهور را ترجيح ميدهد وعلت آن را احتياج جود و عدل به آن هفت اسم ميداند چراکه بر فرض قبول نيازمندي جود و قسط به آن هفت اسم، ديگر نميتوان اين دو را جزو هفت اسم شمرد و سميع و بصير را جزو اسماي زيردستي به حساب آورد، وي ميگويد: «... وبعضهم اورد مکان «السميع و البصير»، «الجواد و المقسط». وعندي انهما من الأسماء الثانيه لاحتياج الجود و العدل (قسط) إلي العلم والارادة والقدره، بل الي الجميع، لتوقفهما علي رؤية استعداد المحل الذي يفيض عليه «الجواد» الفيض بالقسط وعلي سماع دعاء السائل بلسان الاستعدادُ علي إجابة دعائه بکلمة «کن» علي الوجه الذي يقتضيه استعداد السائل من الاعيان الثابتة فهما کالموجد والخالق والرزاق التي هي من اسماء الربوبية»
همين عبارت کاشاني را محقق جامي در ص ۴۰ نقد النصوص در پاورقي نقل ميکند و هيچگونه اظهار نظري نميکند. لکن انديشمند فرزانه استاد محقق حضرت حجت الاسلام و المسلمين سيديدالله يزدانپناه حفظه الله در ذيل همين بحث بر اين باورند که اين اختلاف به خاطر تفاوت لحاظ است، زيرا اگر مراد اسمايي باشد که نقش ايجادي دارند و در ايجاد مؤثر ميباشند، بايد مقسط و جواد را ذکر کرد، اما اگر صفات حق که ايجاد هم به خاطر آنها صورت ميگيرد مراد باشد، بايد از سميع و بصير نام برد.
.
۳۱. ر.ك: مصباح الانس، اصل هشتم از فصل اول از ص ۱۵۹ـ۱۶۴.