قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم : انّ للَّه تبارك و تعالى تسعة و تسعين اسما مائة الّا واحدا من احصاها دخل الجنّة، و هى:
اللَّه، الواحد، الاحد، الصّمد، الاوّل، الآخر، السّميع، البصير، القدير، القاهر، العلىّ، الأعلى، الباقى، البديع، البارئ، الاكرم، الظاهر، الباطن، الحىّ، الحكيم، العليم، الحليم، الحفيظ، الحقّ، الحسيب، الحميد، الحفىّ، الرّبّ، الرّحمن، الرّحيم، الذّارى، الرّازق، الرّقيب، الرّؤوف، الرّائى، السَّلامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَيْمِنُ، الْعَزِيزُ، الْجَبَّارُ، الْمُتَكَبِّرُ، السّيّد، السّبّوح، الشّهيد، الصّادق، الصّانع، الطّاهر، العدل، العفوّ، الغفور، الغنىّ، الغياث، الفاطر، الفرد، الفتّاح الفالق، القديم، الملك، القدّوس، القوىّ، القريب، القيّوم، القابض، الباسط، قاضى الحاجات، المجيد، المولى، المنّان، المحيط، المبين، المقيت، المصوّر، الكريم، الكبير، الكافى، كاشف الضّرّ، الوتر، النّور، الودود، الوهّاب، النّاصر، الواسع، الهادى، الوفىّ، الوكيل، الوارث، البرّ، الباعث، التّوّاب، الجليل، الجواد، الخبير، الخالق، خير النّاصرين، الدّيّان، الشّكور، العظيم، اللّطيف الشّافى».«رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: براى خداوند تبارك و تعالى نود و نه اسم مىباشد- يكى كمتر از صد تا- كه هر كس آنها را بشمارد و حفظ نمايد، داخل بهشت مىشود، آن اسمها از اين قرارند: اللَّه، واحد، ...».
۱- «اللَّه»:
مشهورترين نام خداوند متعال و در مقام ذكر و دعا، برترين مقام را داراست. و ساير نامها به سوى اين نام متوجهاند.
۲ و ۳- «الواحد، الاحد»:
اين دو اسم به معناى نفى اجزاء مىباشند و با هم چند فرق دارند:
الف- «واحد» به تنهاى بالذات گويند و «احد» به تنهاى بالمعنى.
ب- «واحد» موردش اعم است، چون هم به عاقلان گفته مىشود، هم به غير عاقلان، اما «احد»، فقط به عاقلان گفته مىشود.
ج- «واحد» در حساب و عدد (به عنوان شماره يك) مىآيد اما «احد» چنين نيست.
۴- «الصّمد»:
آن آقايى كه مقصود و تكيهگاه در تمام كارها و نيازها و گرفتاريهاست.
اصل «صمد» به معناى قصد است كه در عرب گويند: «صمدت هذا الامر، يعنى آهنگ آن كار را كردم».
و نيز در معنايش گفته شد، كه «صمد» آن كسى است كه جسم و شكم ندارد.
۵- «الاوّل»:
آن است كه بر همه چيز پيشى گرفته، موجودى كه قبل از وجود خلق دائما بوده و چيزى قبل از او نيست.
۶- «الآخر»:
آنكه بعد از فناى، خلق، باقى است (البته بايد دقت كنى كه:) «آخر» به معناى چيزى كه انتها دارد، نيست، همچنان كه «اوّل» هم بمعناى چيزى كه ابتدا دارد، نمىباشد، پس تنها او اوّل و آخر است.
۷- «السّميع»:
يعنى شنوندهاى كه كلام مخفى و سخن در گوشى را مىشنود كلام آشكار و سخن پنهان و حرف زدن و سكوت كردن نزد او مساوى است.
گاهى اوقات شنيدن به معناى پذيرفتن و اجابت كردن نيز مىآيد، چون او كسى است كه توبه را از بندگانش مىپذيرد و دعا را مىشنود (و اجابت مىكند) و نيز گفته شده كه «سميع» يعنى عالم به شنيدنيها كه عبارتند از صداها و حروف، ثبوت اين معنا براى او ظاهر است به دو دليل:
۱- چيزى از صداهاى مخلوقاتش از او غايب و پنهان نيست.
۲- او به هر چيز معلومى عالم است كه يكى از آن معلومات، صداهاى مخلوقات مىباشد.
۸- «البصير»:
او بيننده است، يعنى به چيزهاى مخفى آگاه است. و نيز گفته شده «بصير» يعنى عالم به ديدنيها.
۹- «القدير»:
به معناى قادر و توانگر است كه از قدرت و توان بر چيزى گرفته شده، پس هيچ چيز طاقت سرپيچى از مراد او را ندارد و نمىتواند از اراده و فرمان او، سرباز زند.
۱۰- «القاهر»:
كسى است كه بر گردنكشان غالب است و بندگان را با مرگ، مغلوب مىسازد، در جايى كه او اراده داشته باشد، چيزى طاقت سرپيچى را ندارد.
۱۱- «العلىّ»:
كسى كه از اوصاف مخلوقات منزه است و از توصيف شدن بدان برتر.
گاهى اوقات نيز به معناى كسى است كه به واسطه قدرت بر خلق يا برتر از آنهاست يا برتر است از اينكه شبيه و مانندى داشته باشد. و نيز برتر است از وسوسههاى جاهلان و افكار گمراهان، پس او متعالى است از آنچه ستمكاران در بارهاش مىگويند.
۱۲- «الاعلى»:
به معناى غالب است، همانند كلام خداوند متعال (به حضرت موسى (ع)):
- لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى [۱].«نترس، همانا فقط تو غالب و چيرهاى».
و گاهى اوقات به معناى تنزّه (و منزّه بودن) از شبيهها و ضدها نيز مىباشد.
۱۳- «الباقى»:
كسى است كه عوارض نابودى بر او پديد نمىآيد و بقايش نامتناهى است و محدود نمىباشد.
بقاى خداوند متعال و دوامش چون بقا و دوام بهشت و جهنم نيست، چون بقاى او ازلى و ابدى است، اما بقاى آن دو ابدى غير ازلى است.
«ازلى» به معناى آن است كه هميشه بوده و «ابدى» يعنى هميشه خواهد بود، بهشت و جهنم بعد از اينكه نبودند، خلق مىشوند (يعنى سابقه عدم و نيستى دارند) فرق بين اين دو همين است.
۱۴- «البديع»:
كسى است كه مخلوقات را بدون وجود مشابه قبلى به صورت نوظهور، خلق كرد.
«بديع» بر وزن «فعيل» به معناى «مفعل» است، نظير «اليم» به معناى «مؤلم» و «بدع» به اوّل در هر چيزى گويند، نظير كلام خداوند كه مىفرمايد:
- قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ [۲].«اى پيامبر! بگو من در ميان انبيا، نوظهور نيستم».
يعنى من اولين پيامبر كه نيستم (بلكه قبل از من پيامبرانى آمدهاند)
۱۵- «البارئ»:
يعنى خالق، گفته مىشود «برأ اللَّه الخلق، يعنى خدا خلق را آفريد»، همچنان كه (در باره او) گفته مىشود:
«بارئ النّسم. يعنى: خالق نسيم».
«هو الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة. يعنى: او كسى است كه دانه را شكافت و نسيم را خلق كرد».
«و بارئ البرايا، يعنى: خالق مخلوقات». و «بريّة» نيز به معناى مخلوقات و مردم مىباشد.
۱۶- «الاكرم»:
به معناى كريم است كه گاهى اوقات «افعل» به معناى «فعيل» مىآيد مانند:
- هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ [۳].«آن كار (خلقت دوباره انسان در قيامت) براى خدا آسانتر است».
يعنى آسان است (نه آسانتر، زيرا اين گونه نيست كه برخى از كارها براى خدا آسان و برخى ديگر آسانتر باشد)
- لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى [۴].«اهل شقاوت به جهنّم در نيفتند».
- وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى [۵].«اهل تقوا را از جهنم دور مىدارند».
منظور از «اشقى و اتقى» در اين دو آيه، «شقىّ و تقىّ» مىباشند، همچنين (دو كلمه اعز و اطول) در شعر زير:
انّ الّذى سمك السّماء بنى لنا
بيتا قوائمه اعزّ و اطول
«آن كسى كه آسمان را برافراشت، بر ايمان خانهاى ساخته كه پايههايش سخت و بلند است».
۱۷- «الظّاهر»:
(آشكار است) با حجتهاى روشن و برهانهاى نورانى و نشانهايى كه دلالت بر ربوبيت و صحت يكتاييش دارد كه هيچ موجودى نيست مگر آنكه شهادت به هستى او مىدهد و هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه پرده از توحيدش برمىدارد كه شاعر مىگويد:
و في كلّ شىء له آية
تدلّ على انّه واحد
«در هر چيزى براى خداوند نشانهاى وجود دارد كه دلالت بر وحدانيتش مىكند».
گاهى اوقات، ظاهر به معناى غالب و چيره نيز مىآيد، نظير آيه قرآن:
- فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ [۶].« (اهل ايمان) چيره گرديدند».
۱۸- «الباطن»:
يعنى كسى است كه از نظرها و دسترسى خاطرات و افكار، پنهان است، پس او، هم «ظاهر» است و هم «مخفى»، ظاهر است از طريق دلايل و نشانها، ولى ذاتش از اوهام و خيالات بشر مخفى مىباشد، يعنى ذاتش محجوب و پوشيده ولى از طريق نشانهها آشكار است، پس او كسى است كه مخفى است، اما بىپرده و ظاهر است، ولى بدون نزديكى.
ممكن است كلمه «باطن» از «بطون» به معناى «خبر» باشد، «بطانة الرجل» به كسانى مىگويند كه محرم اسرار انسانند، هم آنان از سرائر او آگاهند و هم وى از خصوصيات آنان باخبر مىباشد، بنا بر اين، خدا باطن است يعنى به اسرار بندگان عالم است، پس او از رازهاى قلوب آگاه و از امور غيبى با اطلاع است.
۱۹- «الحىّ»:
به كسى گويند كه هم داراى فعل است و هم ادراك، بنا بر اين، خدا ذاتا «حىّ» است، نه مرگ و نيستى در او راه دارد و نه نيازمند حياتى كه به واسطه آن زنده بماند.
۲۰- «الحكيم»:
يعنى كسى كه خلقت اشياء را محكم انجام داده است و محكم كردم خلقت اشياء به معناى تدبير محكم و متقن و تصوير و اندازهگيرى نيكو مىباشد.
گفته شده كه «حكيم» يعنى عالم و «حكم» در لغت به معناى «علم» مىباشد، چون ذات اقدس الهى فرموده:
- يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ [۷].«او به هر كه بخواهد، حكمت عطا مىكند».
و نيز «حكيم» كسى است كه كار قبيح انجام نمىدهد و عمل لازم را ترك نمىنمايد. و «حكيم» كسى است كه هر چيزى را در موضع مناسب خود قرار مىدهد تا در مقدراتش جاى اعتراض باقى نماند و بر تدبيرش خشم نكنند.
۲۱- «العليم»:
به امور مخفى و اسرارى كه مخلوقات عالم آنها را درك نمىكنند، آگاهى دارد كه خود فرموده است:
- وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ [۸].«او به آنچه در دلها مىگذرد، آگاه است».
- لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ [۹].«به اندازه ذرّهاى در آسمانها و زمين، از خدا پنهان نيست».
جزئيات معلومات را هم قبل از ايجاد و هم بعد از آن مىداند.
۲۲- «الحليم»:
كسى كه اهل گذشت و مهلت دادن است، نه جهالت جاهل تغييرى در او ايجاد مىكند، نه غضب غضبكننده و نه عصيان عاصى.
۲۳- «الحفيظ»:
او كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است را حفظ مىكند، او كسى است كه بندهاش را از هلاكت و تشويش حفظ مىنمايد و در پرتگاهها نگاهش مىدارد.
۲۴- «الحقّ»:
يعنى هستى و وجودش تحقق پيدا كرده است، به طور كلى هر چيزى كه هستى و وجودش صحيح باشد، حق است، همچنان كه گفته مىشود «بهشت» حق است، يعنى وجود دارد، «جهنم» حق است، يعنى وجود دارد.
۲۵- «الحسيب»:
يعنى كافى همچنان كه مىگويند: حسبك درهم يعنى يك درهم تو را كافى است و نيز مانند كلام خداوند متعال:
- حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ [۱۰].« (اى پيامبر!) خدا و مؤمنانى كه پيروىات مىكنند، تو را بس است».
او تو را كافى است.
«حسيب» به معناى حسابگر نيز مىآيد، مانند كلام خداوند متعال كه مىفرمايد:
- كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً [۱۱].«امروز تو خودت براى حساب كشيدن از خود، كفايتكنندهاى».
يعنى خودت حسابرسى كن.
و «حسيب» به معناى شمارنده و عالم نيز مىباشد.
۲۶- «الحميد»:
يعنى محمود، كسى كه به واسطه كارهايش استحقاق ستايش را دارد، هم در خوشيها و هم در سختيها، هم در شدايد و هم در آسايش.
۲۷- «الحفىّ»:
به معناى عالم است كه خداوند متعال فرموده است:
- يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها [۱۲].«از تو در باره قيامت مىپرسند، گويا تو از آن آگاهى».
يعنى گويا تو وقت آمدنش را مىدانى.
و گاهى اوقات «حفى» به معناى لطفكننده است، يعنى كسى كه لطف و نيكى مىكند.
۲۸- «الرّبّ»:
هر كس كه مالك چيزى باشد، او ربّ آن است و آيه قرآن نيز به اين معناه اشاره دارد كه مىفرمايد.
- ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ [۱۳].« (حضرت يوسف به فرستاده ملك گفت) به سوى ربّ خود بازگرد».
يعنى به آقا و مالكت رجوع كن.
در جنگ حنين (وقتى آثار شكست لشكر اسلام هويدا شد) يكى از مسلمانان گفت: اگر مردى از قريش ربّ من شود بهتر از اين است كه مردى از قبيله هوازن (كه مشغول جنگ با لشكر اسلام بودند) ربّ من گردد.
منظور اين فرد آن بود كه اگر مردى از قريش مالك من شود بهتر از اين است كه مردى از هوازن مالك من گردد.
اگر به غير از خداوند متعال، «ربّ» گفته شود، جايز نيست بر آن «الف و لام» وارد گردد، زيرا الف و لام، دلالت بر عموم مىكنند و حال آنكه كسى مصداق ربوبيت عمومى براى تمام مخلوقات نيست، بلكه بايد كلمه «ربّ» را به آن مملوك اضافه كرد، پس او فقط نسبت به آن مضاف اليه مالك است (نظير ربّ الابل يعنى مالك اشتر) «ربّانيّون» منسوب به عبوديت و بندگى براى رباند، چون از همه چيز به سوى او منقطع شدهاند و به خدمت در محضر او نزديكند.
«ربّيّون» به صبركنندگان با انبيا و همراهان آنان گفته مىشود.
۲۹- «الرّحمن»:
كسى كه بر تمامى خلقش رحمت دارد، چون او صاحب رحمتى است كه همه مخلوقات را در روزى و وسايل زندگيشان در بر مىگيرد. اين رحمت عام مؤمن و كافر و صالح و فاسق را شامل مىشود.
۳۰- «الرّحيم»:
رحيم است نسبت به مؤمنين و آنان را به رحمت خود اختصاص داده كه مىفرمايد:
- وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً [۱۴].يعنى: «خداوند با مؤمنان مهربان است».
«رحمان و رحيم» صيغه مبالغهاند و از «رحمت» مشتق مىباشند كه «رحمت» خود به معناى «نعمت» است، خداوند متعال مىفرمايد:
- وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ [۱۵].«نفرستاديم تو را جز رحمتى براى دو جهان».
يعنى تو را به عنوان نعمتى براى عالمين فرستاديم.
غير از ذات اقدس الهى، ديگران را مىتوان «رحيم» ناميد، ولى «رحمان» خير، چون رحمان يعنى كسى كه بر برداشتن گرفتاريها قدرت داشته باشد و حال آنكه مخلوقاتى كه رحيماند قدرت برداشتن هر بلا و گرفتارى را ندارند.
بر قرآن و باران هم «رحمت» اطلاق مىشود و انسان نازك دل را نيز «رحيم» گويند، چون به خاطر نازكدلىاش رحمت بسيار دارد كه كمترين حدّش دعا كردن و ناراحت شدن براى ديگران است، اما «رحمت» به معناى رقّت در باره خداوند متعال معنا ندارد، بلكه به معناى ايجاد نعمت براى خلق و دفع بلاها از آنان است.
معنايى كه بتواند شامل هر دو قسم گردد اين است كه رحمت يعنى رها يافتن از اقسام آفات و رساندن خير به نيازمندان.
۳۱- «الذّارئ»:
به معناى خالق است، «اللَّه ذرأ الخلق و برأهم، يعنى: خدا خلق را آفريد».
در اين كلمه، بيشتر اوقات، همزه آخر، حذف مىشود و ياء با كسره قبلش به صورت مدّى تلفظ مىگردد (يعنى گفته مىشود الذّارى)
۳۲- «الرّازق»:
كسى كه عهدهدار روزى است و قائم به قوت همه مىباشد تا آنها را برپا دارد، روزىاش همه مخلوقات را در برگرفته و اختصاصى به مؤمن و نيكوكار ندارد بلكه كافر و بدكار را نيز شامل مىشود.
۳۳- «الرّقيب»:
نگاهدارندهاى كه چيزى از او غايب نيست، آيه قرآن هم بدين معناست كه مىفرمايد:
ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ [۱۶].
«انسان هيچ كلامى نمىگويد مگر آنكه در كنار او مراقبى حاضر است.
۳۴- «الرّؤوف»:
يعنى كسى كه رأفت و مهرش را به بندگان مىرساند.
گفته شده «رأفت» رساتر است از «رحمت» و گفته شده كه «رأفت» اخص است از «رحمت» و «رحمت» اعم از آن مىباشد.
۳۵- «الرّائى»:
به معناى «عالم» است و رؤيت به علم گويند كه آيه قرآن مىفرمايد:
- أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ [۱۷].«آيا نديدى كه پروردگار تو با قوم عاد چه كرد؟».
يعنى آيا نمىدانى؟
گاهى اوقات «رائى» به معناى «بيننده» و «رؤيت» به معناى «ديدن» هم آمده است.
۳۶- «السّلام»:
يعنى داراى سلام است.
«سلام» كه جزء اوصاف خداوند متعال است يعنى او كسى است كه از هر عيبى سالم و از هر آفت و نقصى مبرّا مىباشد.
گفته شده به معناى مسلمان است، چون انسان از او در سلامت است (و از جانبش آزارى نمىرسد).
«سلام و سلامت» مانند «رضاع و رضاعت» است (كه هر دو مصدر به يك معنا مىباشند).
در آيه قرآن كه مىفرمايد:
- لَهُمْ دارُ السَّلامِ [۱۸].«دار السّلام براى بهشتيان است».
جائز است منظور از «سلام»، خداوند متعال بوده و خانه به او نسبت داده شده و جايز است كه «بهشت»، سلام ناميده شده باشد، چون كسى كه به آنجا مىرود، از تمام آفات دنيا در سلامت مىباشد، پس آنجا «دار السّلام» است.
۳۷- «المؤمن»:
«ايمان» در لغت به معناى «تصديق» است، پس مؤمن يعنى تصديقكننده، يعنى كسى كه هم وعده الهى و هم گمانهاى بندگان مؤمنش را تصديق مىكند و آرزوهايشان را نااميد نمىگرداند.
و نيز «مؤمن»، يعنى كسى كه به مردم از ظلم و جور، امان مىدهد.
حضرت صادق (عليه السّلام) فرمود:
«سمّى البارئ عزّ و جلّ مؤمنا لانّه يؤمن عذابه من اطاعه، و سمّى العبد مؤمنا لانّه يؤمن على اللَّه عزّ و جلّ فيجير اللَّه امانه».«خالق عزيز و جليل را «مؤمن» ناميدند، چون او كسى را كه اطاعتش نمايد از عذابش در امان نگه مىدارد و بنده را «مؤمن» ناميدند، چون او از خداوند متعال در امان است و خدا هم به او امان مىدهد».
۳۸- «المهيمن»:
يعنى شاهد و گواه. آيه قرآن هم بدين معناست كه مىفرمايد:
- مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ [۱۹].« (قرآن) تصديقكننده كتابهايى است كه پيش از آن بودهاند و شاهد بر آنهاست».
پس خدا «مهيمن» است، يعنى شاهد است بر خلق كه چه مىكنند و چه مىگويند، حتى به اندازه مثقال ذرّهاى از او پنهان نمىباشد، نه در زمين و نه در آسمان. گفته شده «مهيمن» يعنى «امين» و گفته شده «مهيمن» يعنى رقيب بر چيزى و حافظ آن.
و نيز گفته شده كه «مهيمن» نامى از نامهاى خداوند عزيز و جليل در كتابهاى آسمانى گذشته است.
۳۹- «العزيز»:
به آن موجود استوارى گويند كه مغلوب نمىشود. در اين نام هم چيزى معادل و مانند خدا نيست.
در مثل گفته شده: «من عزّ بزّ، يعنى هر كه غالب شد، ربود».
آيه قرآن كه از دشمن حكايت مىكند:
- وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ [۲۰].«در دعوا بر من غلبه يافت».
يعنى در جواب دادن به سخن، بر من چيره گشت.
و گاهى اوقات به «ملك» هم گفته مىشود، همچنان كه برادران يوسف بدو گفتند:
- يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ [۲۱].«اى عزيز مصر!». يعنى: ملكا!
۴۰- «الجبّار»:
يعنى اوست كه فقر و شكستگى خلق را جبران كرده، وسايل زندگى و روزى را بر عهده گرفته است.
گفته شده «جبار» به معناى عالى و برتر از خلق و در هم كوبنده ستمگران است.
و نيز گفته شده «جبار» به معناى چيرهاى است كه دست كسى به او نمىرسد، چنانچه به نخلى كه بدان دسترسى نيست، «جبار» مىگويند.
«جبر» بدين معناست كه انسان را بر كارى مجبور كنند كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:
«لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين الامرين».«نه جبر است و نه تفويض، بلكه چيزى ميان آن دو است».
منظور حضرت اين است كه خداوند سبحان، بندگانش را بر گناهان مجبور نساخته، امر دين را به آنان واگذار هم ننموده است تا مردم در بارهاش بر اساس نظرات و قياسهاى خود سخن بگويند، بلكه خداوند عزيز و جليل، حدود را معين و توصيفش كرده و دين را تشريع و واجب و سنّت را بر آن اضافه و تكميلش نموده است، پس با تعيين و توصيف حدود، ديگر جايى براى تفويض و واگذارى باقى نمىماند.
۴۱- «المتكبّر»:
يعنى خدا از اوصاف مخلوقات برتر است.
و نيز در معنايش گفته شده: خداوند متكبر است بر مخلوقاتى كه در برابر عظمت حق، سرپيچى مىكنند و زيربارش نمىروند.
«متكبّر» از «كبريا» مشتق شده و «كبريا» اسم است براى تكبّر و تعظم.
۴۲- «السّيّد»:
به معناى «ملك» مىباشد، به بزرگ و عظيم قوم «السيد» مىگويند. كه بر آنان آقايى دارد.
به «قيس بن عاصم» گفتند: چه شد كه آقاى قومت شدى؟ گفت: به بخشش و آزار نرساندن و خدا را يارى كردن.
پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«علىّ سيّد العرب».«على آقاى عرب است».
عايشه پرسيد: يا رسول اللَّه! مگر تو سيد عرب نيستى؟ فرمود:
«انا سيّد ولد آدم و علىّ سيّد العرب».من آقاى فرزندان آدمم و على آقاى عرب است».
پرسيد: يا رسول اللَّه! «سيد» به چه معناست؟ فرمود:
«هو من افترضت طاعته كما افترضت طاعتى».«او كسى است كه طاعتش واجب است همچنان كه طاعت من واجب مىباشد».
پس بنا بر اين حديث سيد، يعنى آن ملكى كه طاعتش واجب است.
۴۳- السّبّوح:
يعنى او از هر چه كه سزاوار توصيف بدان نيست، منزّه است.
«سبوح» بر وزن «فعّول» است و در كلام عرب غير از «سبّوح و قدّوس»، كلمهاى بدين وزن نيامده و هر دو به يك معنا هستند.
۴۴- «الشّهيد»:
يعنى او كسى است كه چيزى از او غايب نيست، به او شاهد و شهيد و عالم و عليم گفته مىشود، يعنى گويا او حاضر و شاهدى است كه چيزى از او پنهان نمىباشد.
«شهيد» به معناى «عليم» هم آمده است كه خداوند متعال مىفرمايد:
- شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ [۲۲].«خدا و ملائكه شهادت مىدهند كه معبودى جز او نيست».
يعنى خدا عالم است و مىداند.
۴۵- «الصّادق»:
يعنى كسى كه وعدهاش راست است و ثواب كسى كه بوعدهاش عمل كند را كم نمىنمايد».
۴۶- «الصّانع»:
سازنده همه چيز اوست كه هر مصنوعى را ساخته يعنى خالق هر مخلوق و ايجادكننده هر موجود تازه است، اين معنا مىرساند كه چيزى به خدا شباهت ندارد، زيرا ما تاكنون نديديم فعلى به فاعل شباهت داشته باشد، هر موجودى غير از او فعل و صنعت اوست و تمام آنها دليل بر يگانگى و تنهايى اويند، و نيز شاهد است بر اينكه او به خلاف خلقش مىباشد و شريكى ندارد.
عيون في جفون في فنون
بدت و اجاد صنعتها المليك
بابصار التّغنّج طامحات
كأنّ حداقها ذهب سبيك
على قصب الزّمرّد مخبرات
بأنّ اللَّه ليس له شريك
«چشمها در پلكها در فنونى كه ظاهر شد و آن ملك نيك آنها را ساخته (خيره گشته است)».
«با چشمهايى كه در حال نظر كردن، در كرشمه و نازند، گويا حدقه ايشان طلايى به قالب ريخته است».
«بر سر نى سبز خبر مىدهند كه براى خدا شريكى نيست».
۴۷- «الطّاهر»:
يعنى كسى كه از امثال و اضداد و همسر و اولاد و حدوث و نابودى و سكون و انتقال و طول و عرض و نازكى و سفتى و گرما و سرما و خلاصه از اوصاف مخصوص مخلوقات پاك است و از صفات ممكنات برتر، پس او برتر و بزرگوار و منزّه است از اينكه دانشى بر او احاطه پيدا كند يا در خيالى بگنجد.
۴۸- «العدل»:
او كسى است كه هوى و هوس او را متمايل نمىكند كه در حكمش ستم نمايد.
«عدالت» وقتى به انسان نسبت داده شود، يعنى كسى كه سخن و كردار و قضاوتش مورد رضايت باشد.
۴۹- «العفوّ»:
يعنى محوكننده گناهانى كه موجب هلاكت انسان مىشود و تبديلكننده آن به حسناتى چند برابر.
«عفو» بر وزن «فعول» از «عفو» است كه به معناى گذشتن از گناه و ترك مجازات فرد بدكار است.
و گفته شده كه «عفو» از «عفّت الرّيح الاثر (باد اثر را برد)» است، يعنى آن را مندرس و محو نمود.
۵۰- «الغفور»:
يعنى او كسى است كه مغفرتش بسيار است. و منظور از آن آمرزش گناهان در آخرت و گذشت از عقوبت مىباشد كه از «غفر» به معناى پوشيدن گرفته شده است، «مغفر» (كلاه خود)» را نيز به همين مناسبت نامگذارى كردهاند، چون سر را مىپوشاند.
(بايد توجه داشت) كه مبالغه در «عفوّ» بيشتر است از مبالغه در «غفور»، چون پوشاندن چيزى ممكن است همراه با بقاى اصلش باشد، اما محو يعنى از بين بردن آن و نابودى تمام آثارش.
۵۱- «الغنىّ»:
يعنى كسى كه ذاتا از خلقش بىنياز است و حاجتى بر او عارض نمىگردد، چون او كامل است و بر ابزار و آلات قادر. و غير از او همه محتاجند كه لا اقل در اصل وجود به او نياز دارند، پس او غنى مطلق است (و هيچ نيازى ندارد).
۵۲- «الغياث»:
به معناى فريادرس مىباشد، او را به اسمى كه مصدر است ناميدند، چون بسيار به فرياد بيچارگان مىرسد و دعاى اهل اضطرار را اجابت مىنمايد.
۵۳- «الفاطر»:
كسى كه مخلوقات را آفريد و ساختن هر چيزى را آغاز نمود بدون وجود سابقه قبلى، پس او فاطر همه چيز است، يعنى خالق و مبدع آنهاست.
۵۴- «الفرد»:
يعنى كسى كه در ربوبيّت و خداوندى يكتاست و نيز به معناى موجود يگانهاى است كه شريكى همراه او وجود ندارد.
۵۵- «الفتّاح»:
يعنى حاكم بين بندگانش.
زمانى گفته مىشود: «فتح الحاكم بين الخصمين (حاكم بين دو دشمن فتح كرد)» كه بين آن دو قضاوت نمايد. و به همين معناست آيه قرآن كه مىفرمايد:
- رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ [۲۳].«پروردگارا! ميان ما و قوممان به حق، راهى بگشا كه تو بهترين راهگشايان هستى».
يعنى بين ما حكم كن.
و نيز «فتاح» يعنى كسى كه روزى و رحمت را براى بندگانش مىگشايد.
۵۶- «الفالق»:
او كسى است كه رحم را شكافت و حيوان از آن بيرون آمد، هسته را شكافت و گياه از آن بيرون آمد و نيز زمين را براى هر چه از آن خارج مىشود شكافت، قرآن كريم مىفرمايد:
- وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ [۲۴].«و سوگند به زمين شكاف برادر».
و تاريكى را براى صبح و آسمان را براى باران و دريا را براى موسى- عليه السّلام- كه مىفرمايد:
- فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ [۲۵].«دريا شكافت و آب هر قطعه دريا مانند كوهى بزرگ بر روى هم قرار گرفت».
۵۷- «القديم»:
او در هر نوع تقدمى بر همه چيز مقدم است، البته نه بدان معنا كه وجودش اوّلى داشته باشد، او سابقه عدم و نيستى ندارد.
۵۸- «الملك»:
كسى كه مالكيتى جامع دارد به شكلى كه تمام اقسام آن را شامل مىشود.
«ملكوت» هم يكى از اقسام ملك الهى است كه به آخر آن حرف تاء اضافه گرديده است، همچنان كه در دو كلمه «رهبوت و رحموت» اضافه گرديده است.
عربها مىگويند: «رهبوت خير من رحموت، يعنى اگر بترسى، بهتر از آن است كه مورد ترحّم قرار بگيرى».
۵۹- «القدّوس»:
بر وزن «فعّول» از «قدس» به معناى پاكيزگى است.
«قدّوس» يعنى پاكيزه از عيبها و منزّه از مثل و فرزند.
«تقديس» به معناى «تطهير و تنزيه» است و آيه قرآن كه از قول ملائكه مىفرمايد:
- وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ [۲۶].«ما به ستايش تو تسبيح مىگوييم و تو را تقديس مىكنيم».
يعنى تو را به طهارت نسبت مىدهيم.
- نسبّحك و نسبّح لك به يك معناست.«خطيرة القدس» محلى است كه از چركها و دردها و مرضهايى كه در دنيا مىباشند پاك است.
و گفته شده: قدّوس نامى از نامهاى خداى عزيز و جليل در كتابهاى آسمانى گذشته است.
۶۰- «القوىّ»:
به معناى «قادر» نيز مىآيد، كسى كه بر چيزى قوى شد، يعنى بر آن قدرت پيدا كرد.
«قوى» يعنى كسى كه نيرويش كامل است و عجز بر او مسلط نمىشود، پس او قوى است و درمانده نمىشود و يارى نمىطلبد.
۶۱- «القريب»:
او اجابتكننده است كه خود فرمود:
- أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ [۲۷].«نداى كسى را كه (مرا) بخواند اجابت مىكنم».
به معناى عال به وسوسههاى قلبها هم مىآيد، يعنى پرده و فاصلهاى ميان او و آن وسوسه وجود ندارد كه مىفرمايد:
- وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ [۲۸].«ما از رگ گردن به انسان نزديكتريم».
او نزديك است، ولى بدون هيچ گونه تماسى. و از خلقش جداست، ولى بدون هيچ مسافتى، بلكه در عين جدايى اختلاط داشته و در عين اختلاف با بندگان به آنان مشابهت دارد.
نزديك شدن به او، با پيمودن راه و مسافت نيست، بلكه از طريق طاعت فرامينش و اعتقادى نيك مىباشد.
بنا بر اين، خداوند تبارك و تعالى نزديك است، ولى نزديكى او با نقل و انتقال نيست، چون او از طريق قطع مسافت نزديك نمىشود و با گذشتن از هوا برترى نمىيابد، چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه او قبل از خلقت پايين و بالا و قبل از توصيف به بالايى و پايينى، وجود داشته است.
۶۲- «القيّوم»
يعنى او بر پا و با دوام است بدون نابودى.
و نيز در معنايش گفته شده كه او از طريق توجه و رسيدگى قيّم بر هر چيز مىباشد.
«قيّام» نيز به همان معناست، اين دو بر وزن «فعّول و فيعال» مىباشند.
«قمت بالشيء، يعنى خودت حفاظت و اصلاح و تدبير آن چيز را بر عهده گرفتهاى» مىگويند: «ما فيها من ديّور و لا ديّار، يعنى در آنجا ديّور و ديّارى نيست» [۲۹].
۶۳- «القابض»:
يعنى او كسى است كه روزى را بر اساس حكمت و لطفش از فقرا گرفته، آنان را از طريق صبر مىآزمايد و پاداش گرانبهايى را برايشان ذخيره مىسازد.
گفته شده «قابض» يعنى كسى كه از طريق مرگ، ارواح را قبضه مىكند.
و گفته شده «قابض» از «قبض» به معناى ملك است، چنان كه مىگويند:
فلانى در قبضه فلانى است، يعنى در ملك اوست، يا اين چيز در قبضه من است و آيه قرآن هم بدين معناست كه مىفرمايد:
- وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ [۳۰].«در روز قيامت زمين يك جا در قبضه اوست».
اين آيه به معناى همان آيه است كه مىفرمايد:
- وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ [۳۱].«و در آن روز كه در صور بدمند، فرمانروايى از آن اوست».
- وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ [۳۲].«و در آن روز، فرمان از آن خدا مىباشد».
۶۴- «الباسط»:
اوست كه روزى را مىگشايد تا به سبب رحمت و بخشش و كرم و فضلش احتياجى باقى نماند.
۶۵- «القاضى»:
يعنى اوست كه بر بندگانش حكم مىكند تا در برابر فرمانها و نهىها و بازداشتنها و رضايتهايش فرمانبردار باشند كه از «قضا» مشتق شده است.
نسبت دادن «قضا» به خداوند متعال، مىتواند سه معنا داشته باشد:
اوّل- به معناى حكم كردن و ملزم نمودن، نظير آيه:
- وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ [۳۳].«پروردگارت حكم كرد كه جز او را نپرستيد».
گفته مىشود: قاضى بر او فلان قضاوت را كرد، يعنى حكم كرد و او را بدان ملزم نمود.
دوّم- به معناى خبر دادن و اعلام كردن، نظير آيه:
- وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ [۳۴].«و بنى اسرائيل را در كتاب، خبر داديم».
آنان را با زبان پيامبرشان به اين امر آگاه كرديم.
سوّم- تمام كردن، مانند آيه.
- فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ [۳۵].«آنگاه هفت آسمان را در دو روز به اتمام رسانيد و پديد آورد».
گفته مىشود فلانى حاجتش را قضا كرد، يعنى نيازش را بر اساس آنچه درخواست كرده بود، به اتمام رسانيد.
۶۶- «المجيد»:
يعنى بخشايشگر و كريم.
مىگويند «مرد ماجد»، يعنى با سخاوت و بخشايشگر.
گفته شده به معناى «كريم و عزيز» است. و آيه قرآن هم بدين معناست، آنجا كه مىفرمايد:
- قُرْآنٌ مَجِيدٌ [۳۶].« (اين) قرآنى است مجيد».
يعنى قرآنى است كريم و عزيز.
«مجد» در لغت يعنى رسيدن به شرف.
«مجيد» گاهى اوقات به معناى «ممجّد» مىباشد، يعنى كسى كه خلقش او را تمجيد و تعظيم نمودهاند.
۶۷- «المولى»:
يعنى يارى دهنده مؤمنين و كسى كه پاداش دادن و كرامت بخشيدن به آنان را بر عهده گرفته است كه خود فرمود:
- اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ [۳۷].«خدايا، ياور مؤمنان است، ايشان را از تاريكيها به نور مىبرد».
گاهى اوقات به معناى اولى (يعنى شايستهتر) مىباشد و كلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم (در غدير خم) به همين معناست كه فرمود:
«الست اولى منكم بانفسكم؟ قالوا: بلى يا رسول اللَّه. قال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه».«آيا! من بر شما از خودتان شايستهتر و سزاوارتر نيستم؟.
گفتند: بلى اى رسول خدا! فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم، على هم مولاى اوست».
يعنى هر كس كه من بر او شايستهتر از خودش هستم، على هم چون من بر او شايستهتر از خودش مىباشد.
گاهى اوقات به معناى «ولىّ» مىباشد، يعنى كسى كه كارى را بر عهده گرفته و پايش ايستاده است، «ولىّ طفل» به كسى گويند كه اصلاح امور و قيام براى كارهايش را بر عهده دارد، خدا هم ولىّ مؤمنين است، چون اصلاح امور و قيام بر مهمّاتشان اعم از كارهاى دنيايى و دينى را بر عهده دارد.
۶۸- «المنّان»:
يعنى عطاكننده و بخشنده، آيه قرآن هم بدين معناست كه مىفرمايد:
- فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ [۳۸].«بىحساب ببخش يا نگهدار».
۶۹- «المحيط»:
يعنى كسى كه بر همه چيز احاطه دارد، هم دايره علم و هم دايره قدرتش تمام موجودات را در برگرفته، بنا بر اين، او موجودى است كه علمش بر تمام اشياء احاطه دارد:
- لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ [۹].«به قدر ذرّهاى يا كوچكتر و يا بزرگتر از آن در آسمانها و زمين از خدا پنهان نيست و همه در كتاب مبين آمده است».
- قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً [۴۰].«بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، دريا به پايان مىرسد ولى كلمات پروردگار من به پايان نمىرسد، هر چند درياى ديگرى به كمك آن بياوريم».
- وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ [۴۱].«و اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و دريا مركب و هفت درياى ديگر به كمكش بيايند، كلمات خدا پايان نمىيابد».
و قدرتش نيز همين طور، بنا بر اين هيچ مقدورى- هر چه بزرگ باشد- از حيطه قدرتش خارج نيست، مورچه و زنبور، طفل شيرخوار و عرش عظيم، موجود لطيف و موجود جسمانى و بالاخره هر بزرگ و كوچكى نزد او مساوى است كه:
- وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ [۴۲].«او بر هر كارى تواناست».
- ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ [۴۳].«آفرينش همه شما و باز، زنده كردنتان، تنها مانند زنده كردن يك تن است».
- إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ [۴۴].«چون خدا بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد:
موجود شود، پس موجود مىشود».
۷۰- «المبين»:
يعنى او از طريق آثار قدرت و آياتى كه ظاهركننده حكمت اوست، آشكار و روشن است، او كسى است كه تدبيرش را ظاهر و بيانش را واضح نموده است.
۷۱- «المقيت»:
يعنى مقتدر.
در باره «زبير بن عبد المطلب» گفته شده:
و ذى ضغن كففت النّفس عنه
و كنت على مساءته مقيتا
«بسا صاحب كينهاى كه خود را از او بازداشتم و حال آنكه بر بدى رساندن به او توانا بودم».
«مقيت» در زبان قريش به اين معناست.
گفته شده «مقيت» به معناى «حفيظ» است، يعنى كسى كه نسبت به هر چيزى آن مقدار حفاظت را كه لازم دارد، اعمال مىكند.
و گفته شده «مقيت» يعنى كسى كه قوت و غذا، اعطا مىنمايد.
و نيز گفته شده «مقيت» يعنى حافظ و مراقب.
۷۲- «المصوّر»:
يعنى او خدايى است كه مخلوقاتش را بر صورتهاى مختلف آفريد تا از اين طريق، همديگر را بشناسند كه فرمود:
- وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ [۴۵].«شما را صورت بخشيد و آن صورتهايتان را نيكو ساخت».
۷۳- «الكريم»:
يعنى جواد و بخشنده.
مىگويند مرد كريم، يعنى بخشنده.
گفته شده «كريم» يعنى عزيز، همچنان كه گفته مىشود فلانى نزد من از ديگرى كريمتر است، يعنى عزيزتر است، آيه قرآن هم بدين معناست كه مىفرمايد:
- إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ [۴۶].«هر آينه اين قرآنى است كريم»، يعنى عزيز.
۷۴- «الكبير»:
يعنى آقا! به بزرگ قوم گفته مىشود آقاى قوم.
«كبير» اسم است براى «تكبر و عظمت» داشتن.
۷۵- «الكافى»:
هر كس كه بر خدا توكل نمايد، او احتياجاتش را بر عهده مىگيرد و به ديگرى واگذارش نمىنمايد كه خود فرمود:
- وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ [۴۷].«كس هر كه بر خدا توكل نمايد او كفايتش مىكند»، يعنى وى را كافى است.
۷۶- «كاشف الضّرّ»:
يعنى او گشايش مىدهد و افراد درمانده را- اگر او را بخوانند- اجابت مىنمايد و بدى را از آنان بر مىدارد [۴۸].
۷۷- «الوتر»:
يعنى فرد، هر چيز فردى را «وتر» گويند.
۷۸- «النّور»:
او كسى است كه نابينا به واسطه نور او بينا مىشود و گمراه به واسطه هدايت او ارشاد مىگردد.
«نور» به معناى روشنائى است، در واقع خداوند «منير (يعنى نوردهنده)» است. مصدر را بر او اطلاق كردهاند، چون منشأ نور، اوست، يا چون اهل آسمانها و زمين به واسطه نور او به مصالح و رشد خود هدايت مىشوند، همچنان كه به واسطه نور، هدايت مىشوند. و يا چون او نور را نورانى كرده و خلقش نموده لذا اين نام بر او اطلاق گرديده است.
۷۹- «الوهّاب»:
يعنى كسى كه زياد مىبخشد و عطا مىنمايد.
۸۰- «النّاصر»:
ناصر و نصير به يك معناست، نصرت يعنى يارى.
۸۱- «الواسع»:
او كسى است كه بىنيازى او فقرهاى بندگانش را و روزى او تمام مخلوقاتش را در بر مىگيرد.
گفته شده «واسع» يعنى بىنياز و «سعة (كه مصدر آن است) به معناى غنا» مىباشد. و اينكه گفته مىشود فلانى از سعهاش مىبخشد، يعنى از غنايش مىبخشد.
«وسع» يعنى تلاش و مقدورات انسان، مىگويند: «به قدر وسعت انفاق كن».
۸۲- «الودود»:
از «ودّ» مشتق شده، يعنى او بندگان صالح خود را دوست دارد، از آنان راضى است و اعمالشان را قبول مىكند.
گاهى اوقات بدين معناست كه او بندگان صالح خود را نزد خلقش محبوب مىكند همچنان كه خود مىفرمايد:
- سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا [۴۹].«خداوند رحمان آنان (مؤمنين) را محبوب مىگرداند».
در اينجا «فعول» به معناى مفعول آمده، همچنان كه «مهيب» به معناى «مهيوب» است (يعنى چيز ترسناك) بنا بر اين، «ودود» در اينجا به معناى «مودود» يعنى «محبوب» است.
۸۳- «الهادى»:
يعنى كسى كه با هدايتش بر تمام مخلوقات منّت نهاد و با نور توحيدش آنها را احترام نمود، چون همه را بر فطرت توحيد آفريد و آنها را بر مقصود و مرام خود، راهنمايى نمود و از طريق عقل و الهام دليلها و نشانها، قدرت رسيدن به توحيد را به آنان عطا فرمود، پيامبرانى فرستاد كه با حجتهاى اكيد، تأييد گرديدهاند:
- لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ [۵۰].«تا هر كس كه هلاك مىشود به دليلى هلاك شود و هر كس كه زنده مىماند، به دليلى زننده بماند».
هدايت ساير بندگان را مىتوان از اين آيه به دست آورد كه فرمود:
- فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى [۵۱].«ما آنان را هدايت كرديم ولى آنان كورى را بيشتر از هدايت دوست مىداشتند».
نتيجه آنكه:
اوّلا- انسان را به واسطه نور توحيد كه بر آن خلقش فرمود، احترام نمود كه خود فرمود:
- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها [۵۲].«فطرتى است كه خداوند همه را بدان فطرت بيافريد».
و رسولش فرموده:
«كلّ مولود يولد على الفطرة و انّما ابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه».«هر نوزادى بر اساس فطرت توحيدى متولد مىشوند، اين پدر و مادر اويند كه وى را يهودى، يا مسيحى و يا مجوسى مىنمايند».
ثانيا- پيامبران را فرستاد و نور دين و هدايت را برافراشت.
ثالثا- خلق را هم نسبت به دين ترغيب و تشويق نمود و هم از ترك آن بيم داد.
و رابعا- از طريق امداد و لطف و ... به آنان توفيق مضاعف عطا نمود.
او خدايى است كه ساير حيوانات را نيز به مصالحشان هدايت نمود و چگونگى طلب روزى و جلب شادمانى و دفع ضرر را الهامشان فرمود.
۸۴- «الوفىّ»:
يعنى او به عهد و وعده خود وفا مىنمايد.
۸۵- «الوكيل»:
يعنى او متولى ماست و بر حفظ ما قيام كرده، اين معناى وكيل بر مال است.
گاهى اوقات به معناى تكيهگاه و پناهگاه نيز آمده، بنا بر اين، توكل يعنى اعتماد و التجاء.
گفته شده «وكيل» يعنى «كفيل» بر روزى بندگان و كسى كه به مصالح آنان قيام نموده است كه خود فرموده است:
- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ [۵۳].«خدا ما را بس است و خوب وكيلى است».
يعنى براى كارهايمان خوب كفيلى است و قيام نموده است.
۸۶- «الوارث»:
يعنى او كسى است كه تمام املاك، بعد از نابودى صاحبانشان، به او برمىگردد، چون بعد از فناى خلق تنها او باقى مىماند و بعد از مرگشان، مواريث و املاكشان به او باز خواهد گشت.
۸۷- «البرّ»:
يعنى بر بندگانش عطوف و به آنان احسان نموده، برّش تمام خلق را در برگرفته است.
گاهى اوقات به معناى «صادق» هم مىآيد كما اينكه گفته مىشود: «برّت يمين فلان، يعنى سوگند فلانى راست بود». يا مىگويند: «صدق فلان و برّ، يعنى فلانى راست گفت».
۸۸- «الباعث»:
يعنى او كسى است كه خلق را بعد از مرگشان برمىانگيزاند و بعد از وفاتشان بر مىگرداند و براى جزاء و بقا، زندهشان مىكند.
۸۹- «التّوّاب»:
يعنى كسى كه توبه را مىپذيرد و از گناهان عظيم در مىگذرد به شرط آنكه بنده از آن گناهان توبه نموده بازگردد كه هر گاه توبه بنده تكرار شد، قبول خداوند نيز تكرار مىگردد.
۹۰- «الجليل»:
از جلال و عظمت گرفته شده و معنايش عظمت قدرت و بزرگى مقام است، او جليلى است كه هر جليل ديگرى غير از او، همه كوچكند.
۹۱- «الجواد»:
يعنى بخشنده و نيكوكار، كسى كه زياد مىبخشد و زياد نيكى مىرساند.
فرق بين «جواد و كريم» اين است كه «كريم» كسى است كه در صورت درخواست مىبخشد، ولى «جواد» كسى است كه بدون درخواست، عطا مىنمايد، عكس اين نيز گفته شده است.
«جود» به معناى «سخاست»، مرد جواد، يعنى مرد سخىّ، اما به خداوند متعال «سخىّ» گفته نمىشود، چون اصل سخاوت به نرمش برمىگردد، مىگويند: زمين سخاويه يا كاغذ سخاويه، در صورتى كه آن زمين يا كاغذ نرم باشند و انسان سخى را «سخى» گفتند، چون در برابر نيازها نرم مىشود.
۹۲- «الخبير»:
يعنى كسى كه دقايق اشياء و ريزهكاريهايش را مىداند.
مىگويند: فلانى عالم خبيرى است، يعنى به اندرون چيزى دانا و از حقيقتش با اطلاع است، «خبر» يعنى «علم»، مىگويى من از آن باخبرم، يعنى بدان عالم هستم.
۹۳- «الخالق»:
يعنى كسى كه خلق را آغاز نمود و آنها را بدون وجود مثل و مانند قبلى، ساخت كه خود فرمود:
- هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ [۵۴].«آيا جز خدا آفريننده ديگرى هست؟».
گاهى مراد از خلق، تقدير و اندازهگيرى است، چنان كه از قول حضرت عيسى- عليه السّلام- حكايت مىكند:
- أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ [۵۵].«برايتان از گل چون پرنده مىسازم».
يعنى من برايتان اندازهگيرى مىكنم، ولى در اصل خداوند خالق و ايجادكننده آن است.
۹۴- «خير النّاصرين»:
يعنى او يارى رسانى خود را بسيار تكرار مىكند، همچنان كه او را «خير الراحمين» نيز مىنامند، چون رحمتش زياد است.
۹۵- «الدّيّان»:
يعنى او كسى است كه بندگان را به سبب اعمالشان جزاء مىدهد.
«دين» به معناى جزاست، مىگويند: «كما تدين تدان، يعنى هر طور جزاء بدهى جزاء مىگيرى»، شاعر مىگويد:
كما يدين الفتى يوما يدان به
من يزرع الثّوم لا يقلعه ريحانا
«جوان هر طور جزاء بدهد، روزى همان گونه جزاء مىبيند، چون كسى كه «سير» بكارد، ريحان نمىچيند».
۹۶- «الشّكور»:
او كسى است كه طاعت اندك را سپاسگزارى كرده در برابرش ثواب زيادى مىدهد و نعمت بزرگ و بسيار عطا مىنمايد، از آن طرف به سپاسگزارى اندك بندگانش راضى مىشود كه فرمود:
- إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ [۵۶].«همانا پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است».
«شكر» در لغت به معناى اعتراف به نيكوكارى است، خداوند متعال خودش نسبت به بندگان اهل نيكى و بخشش است، اما چون به افراد مطيع به خاطر طاعتشان ثواب فراوانى به عنوان پاداش مىدهد، از باب مجازگويى همين پاداش خود را «شكر» ناميده، همچنان كه مكافات (يعنى پاداش دادن) نيز «شكر» ناميده شده است.
۹۷- «العظيم»:
او صاحب عظمت و جلال است، يعنى شأن و مقامش عظيم و قدرش جليل مىباشد.
۹۸- «اللطيف»:
به بندگانش نيكى مىكند و با آنان از طريق رفاقت و مهربانى رفتار مىنمايد به طورى كه حتى خودشان هم نمىفهمند.
«لطف» يعنى نيكى و احترام. گفته مىشود. فلانى نسبت به مردم «لطيف» است، يعنى نيكوكار است و با آنان از طريق نيكى و مهربانى رفتار مىكند.
لطف، گاهى اوقات به معناى ظرافت در تدبير و فعل مىباشد، اگر كسى حاذق و ماهر باشد، مىگويند فلانى سازندهاى است كه دستانش لطيف است.
در خبر آمده:
«معنى اللطيف هو انّه خالق للخلق اللطيف كما انّه سمّى العظيم لانّه خالق للخلق العظيم».«معناى لطيف اين است كه او خالق خلق لطيف است، همچنان كه او را «عظيم» ناميدند، چون خالق خلق عظيم مىباشد».
و گفته شده: خدا «لطيف» است، يعنى به بندگان لطف دارد، از اين طريق كه بنده را به انجام طاعات، نزديك و از ارتكاب گناهان، دور مىنمايد.
۹۹- «الشّافى»:
يعنى او عافيت را روزى مىكند، بدون وساطت دوا، شفا مىبخشد، با اندك دعا، بلا را بر مىدارد و در امتحانهاى كوچك، پاداشهاى بزرگى مىدهد كه خداوند متعال از قول حضرت ابراهيم عليه السّلام مىفرمايد:
- وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ [۵۷].«و چون بيمار شوم اوست كه شفايم مىبخشد».
علت عدم ذكر ساير اسماء بايد بدانى كه صرف ذكر اين اسمهاى شريف، دلالت بر نفى ساير اسماء نمىكند، چون در دعاهاى معصومين- عليهم السّلام- اسامى زيادى آمده كه جزء اين اسم نمىباشند، شايد ذكر خصوص اين اسمها به خاطر مزيّت و شرفى باشد كه بر ساير اسماء دارند.
بايد بدانى كه كثرت و تعدّدى كه اين اسامى متعدد بر آن دلالت دارند، به نسبت مربوط مىشود نه به آن ذات مقدس كه او از جميع جهات و بنا بر تمام اعتبارات واحد است. توضيح مطلب آنكه:
صفات ذات اقدس حق، دو قسم است: «حقيقى و اضافى».
«صفت حقيقى» آن است كه اگر تنها ذات اقدس حق را در نظر بگيريم (بدون در نظر گرفتن هيچ چيز ديگر) آن صفت بر او حمل مىشود، نظير: «حىّ، موجود، قديم، ازلى، باقى، ابدى و سرمدى» كه اين صفات با نظر به ذات متعاليش به او ملحق مىشوند.
اما «صفت اضافى» آن است كه اگر به غير خدا هم نظر شود، مىتوان آن صفت را بر او حمل كرد، نظير: قادر، خالق و رحيم كه بايد در مقابل مقدور و مخلوق و مرحومى باشند، بنا بر اين، تعددى كه هنگام اضافه پديدى مىآيد به خاطر امور خارج از ذات خداست و اين موجب تعدد و تكثر در ذات متعالى او نمىگردد كه او از اين پندارها برتر و والاتر است.
«على بن رئاب» از چند نفر از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود:
«من عبد اللَّه بالوهم فقد كفر، و من عبد الاسم و لم يعبد المعنى فقد كفر، و من عبد الاسم و المعنى فقد اشرك، و من عبد المعنى بايقاع الاسماء عليه بالصّفات الّتى وصف بها نفسه فعقد عليه قلبه و نطق به لسانه في سرائره و علانيته فأولئك اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام».«كسى كه با گمان خويش خداى را بپرستد كافر شده است. كسى كه نام را بدون معنا بپرستد او هم كافر شده است. كسى كه هم نام و هم معنا را با هم بپرستد، او مشرك است و كسى كه معنا را بپرستد و نامها را بر او بار كند، آن هم از طريق اوصافى كه ذات حق، خود را بدان توصيف كرده است و قلبش را بر آن گره بزند و زبانش را هم در خفا و هم در علن به آن گويا گرداند، چنين افرادى اصحاب امير المؤمنين- عليه السّلام- هستند».
در روايت ديگر آمده است: «آنان مؤمنان حقيقىاند».
و در حديثى به «هشام بن حكم» فرمود:
«للَّه عزّ و جلّ تسعة و تسعون اسما فلو كان الاسم هو المعنى لكان كلّ اسم هو اله و لكنّ اللَّه معنى واحد يدلّ عليه بهذه الاسماء».«خداوند عزيز و جليل نود و نه نام دارد، اگر اسم همان معناست بايد هر اسم يك خدا باشد، ولى صحيح اين است كه «اللَّه» يك معناى واحدى است و اين اسمها بر آن دلالت دارند».
۱. سوره طه، آيه ۶۸.
۲. سوره احقاف، آيه ۹.
۳. سوره روم، آيه ۲۷.
۴. سوره ليل، آيه ۱۵.
۵. سوره ليل، آيه ۱۷.
۶. سوره صف، آيه ۱۴.
۷. سوره بقره، آيه ۲۶۹.
۸. سوره حديد، آيه ۶.
۹. سوره سبأ، آيه ۳.
۱۰. سوره انفال، آيه ۶۴.
۱۱. سوره اسراء، آيه ۱۴.
۱۲. سوره اعراف، آيه ۱۸۷.
۱۳. سوره يوسف، آيه ۵۰.
۱۴. سوره احزاب، آيه ۴۳.
۱۵. سوره انبياء، آيه ۱۰۷.
۱۶. سوره ق، آيه ۱۸.
۱۷. سوره فجر، آيه ۶.
۱۸. سوره انعام، آيه ۱۲۷.
۱۹. سوره مائده، آيه ۴۸.
۲۰. سوره ص، آيه ۲۳.
۲۱. سوره يوسف، آيه ۷۸.
۲۲. سوره آل عمران، آيه ۱۸.
۲۳. سوره اعراف، آيه ۸۹.
۲۴. سوره طارق، آيه ۱۲.
۲۵. سوره شعراء، آيه ۶۳.
۲۶. سوره بقره، آيه ۳۰.
۲۷. سوره بقره، آيه ۱۸۶.
۲۸. سوره ق آيه ۱۶.
۲۹. در اينجا «ديور و ديار» به يك معنا آمده، يعنى صاحب دير.
۳۰. سوره زمر، آيه ۶۷.
۳۱. سوره انعام، آيه ۷۳.
۳۲. سوره انفطار، آيه ۱۹.
۳۳. سوره اسراء، آيه ۲۳.
۳۴. سوره اسراء، آيه ۴.
۳۵. سوره فصلت، آيه ۱۲.
۳۶. سوره بروج، آيه ۲۱.
۳۷. سوره بقره، آيه ۲۵۷.
۳۸. سوره ص، آيه ۳۹.
۳۹. سوره سبأ، آيه ۳.
۴۰. سوره كهف، آيه ۱۰۹.
۴۱. سوره لقمان، آيه ۲۷.
۴۲. سوره مائده، آيه ۱۲۰.
۴۳. سوره لقمان، آيه ۲۸.
۴۴. سوره يس، آيه ۸۲.
۴۵. سوره مؤمن، آيه ۶۴.
۴۶. سوره واقعه، آيه ۷۷.
۴۷. سوره طلاق، آيه ۳.
۴۸. برگرفته از آيه كريمه: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ، (سوره نمل، آيه ۶۲).
۴۹. سوره مريم، آيه ۹۶.
۵۰. سوره انفال، آيه ۴۲.
۵۱. سوره فصلت، آيه ۱۷.
۵۲. سوره روم، آيه ۳۰.
۵۳. سوره آل عمران، آيه ۱۷۳.
۵۴. سوره فاطر، آيه ۳.
۵۵. سوره آل عمران، آيه ۴۹.
۵۶. سوره فاطر، آيه ۳۴.
۵۷. سوره شعراء، آيه ۸۰.