وقت از اصطلاحات مهم عرفانی است و همراه با حال و مقام یاد میشود. وقت خوش عارفانه همانا نوعی «بیوقتی» و رها شدن از سیطرهٔ زمان و مکان است. وقت ظرف شهود و مشاهدهٔ عارف است.
[وقت یعنی حال وارده بر سالک که اقتضای رفتاری خاص دارد از آن جهت که اقتضای این رفتار را دارد. حال باید غنیمت دانسته شود. (سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))]
هجویری در تعریف وقت گوید:
«وقت آن بود که بنده بدان از ماضی و مستقبل فارغ شود، چنانک واردی از حق بدل وی پیوندد و سر وی را در آن مجتمع گرداند... [حضرت رسول صلواتاللهعلیهوآله فرموده است:] لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل: مرا با خدای عزوجل وقتیست کی اندر آن وقت هژده هزار عالم را بر دل من گذر نباشد و در چشم من خطر [= ارج و اهمیت] نیابد... و وقت اندر تحت کسب بنده نیاید تا تکلف حاصل کند و ببازار نیز نفروشند. تا جان به عوض آن بدهد و ویرا اندر جلب و دفع آن ارادت نبود...» (کشف المحجوب، ص ۴۸۰-۴۸۲).
خواجه عبدالله انصاری تعابیر ژرفی از وقت دارد:
«فراعلی سهل گفتند که یاد داری روز بلی [= عهد الست]؟ گفت: چون ندارم، گوئی که دی بود. شیخ الاسلام گفت در این نقص است. صوفی را دی و فردا چه بود؟ آن روز را هنوز شب نیامده، صوفی در آن روز است. صوفی در وقت است، او ابن الوقت، و او ابن الازل است. تو از پدر زادی و عارف از وقت. تو در خانه نشستی و عارف در وقت. تو بر مرکب سواری و وی بر وقت. تو بندهی وقتی و عارف اشمندهی [= آشماندهٔ] وقت. وقت جام اوست و اشمندهی وقت. عارف و صوفی را دی و فردا نبود. او به وقت قایم است و بر وقت موقوف است...» (طبقات الصوفیه، ص ۲۸۴)
روزبهان بقلی وقت را چنین تعریف میکند:
«وقت میان ماضی و مستقبل است از زمان مراقبه. حقیقتش آنچ پیدا شود در دل از لطایف غیب. جنید گفت: الوقت عزیز اذا فات لم یُدرَک [وقت ارجمند و کمیاب است، چون از دست رفت دیگر نتوانش به دست آورد.]» (شرح شطحیات، ص ۵۴۸).
حافظ در جاهای دیگر گوید:
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خویشم
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
[ مولوی گوید:
ابنالوقتی، جوانی و وقت بری
تا فوت نگردد این دم ما حضری
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
چو مرد عشرتی ای جان، به کف کن دامن ساقی
چو ابنالوقتی ای صوفی میاور یاد پار ای دل
چو ابن الوقت شد صوفی نگردد کاهل فردا
سبک کاهل شود آن کس که باشد گول و فردایی
هلا صوفی چو ابن الوقت باشد
گذر از پار و از پیرار برجه
عطار گوید:
هر که را ذرهای ازین سوز است
دی و فرداش نقد امروز است
هست مرد حقیقت ابنالوقت
لاجرم بر دو کون پیروز است
چون همه چیز نیست جز یک چیز
پس بسی سال و ماه یک روز است
چه میجویی به نقد وقت خوش باش
چه میگوئی که این یک رفت و آن شد
یقین میدان که چون وقت اندر آید
تو را هم میبباید از میان شد
شاه نعمت الله ولی: