الف از رمزهای عرفانی و کنایه از توحید و وحدت یا ذات احدیت دارد. نفس رحمانی در تعین اول حالت نقطهای دارد، اما در تعین ثانی آن نقطه باز شده، حالت الفی مییابد.
ابن عربی در رسالهای موسوم به کتاب الالف یا کتاب الاحدیة مینویسد:
«چون الف در کلیه حروف، بسان عدد یک (واحد) در کلیه اعداد ساری و جاری است، لذا این رساله را کتاب الالف نامیدم. چه الف، قیوم حروف است و از نظر قبلیت دارای تنزیه، و از نظر بعدیت دارای اتصال است. همه چیز به او وابسته است و او به هیچ چیز وابسته نیست. لذا شباهت به «یک» دارد. چه وجود اعداد وابسته به اوست ولی وجود او وابسته به اعداد نیست. و هموست که سایر اعداد را ظاهر میسازد، ولی سایر اعداد او را ظاهر نمیسازد... و بحث کاملتری در این طمینه در کتاب الحروف خود آوردهام.... همانگونه که «یک» متقید به مرتبهای از مراتب سایر اعداد نیست و عین آن یعنی اسمش در جمیع مراتب نهفته است، الف هم همانگونه مقید به مرتبهای نیست و اسمش در همه مراتب نهان است. به این شرح که باء و جیم و حاء و کلیه حروف اسمی دارند که معنی آنها از الف است.» («کتاب الالف و هو کتاب الاحدیة»: رسائل ابن عربی، ج ۱، ص۱۲-۱۳).
عبدالرزاق کاشانی در رساله اصطلاحات خود مینویسد: «الف اشاره به ذات احدیت دارد، یعنی حق از آن جهت که در ازل الآزال، اول الاشیاء است.» صاحب مصباح الهدایة راباعی نغزی درباره «الف» دارد:
دل گفت مرا علم لدنی هوسست
تعلیمم کن گرت بدین دسترسست
گفتم که الف گفت دگر، گفتم هیچ
در خانه اگر کسست یک حرف بسست
(مصباح الهدایة، ص ۱۵)
ابوالمفاخر باخرزی مینویسد: «الف بر الله دلالت کند فحسب. قال الله تعالی «الم». شیخ عالم سیف الدین باخرزی میفرماید، رضی الله عنه:
لا همچو نهنگ در کمینست ببین
الا چو خزانه در یقینست ببین
از تو به تو خطیست کشیده چو الف
سر ازل و ابد همینست ببین»
(اوراد الاحباب، ج ۲، ص ۲۴۹)
الف در سنت ادبیات فارسی غالباً مشبهٌ به قد قرار میگیرد. خواجو گوید:
آن زلف همچو دال ببین بر کنار دل
و آن قد چون الف بنگر در میان جان
(دیوان، ص ۴۸۳)
کمال خجندی گوید:
دال زلف و الف قامت و میم دهنش
هر سه دامند بدان صید جهانی چو منش
(دیوان، غزل ص ۵۹۱)
حافظ گوید:
قد همه دلبران عالم
پیش الف قدت چو نون باد
[معنای بیت زیر چنین میشود:] استاد طریقت ما به من یک حرف آموخت و آن الف بود که کنایه از توحید و وحدت است و در دل اندیشهای جز این ندارم. یعنی همواره وحدت اندیشم.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
[عرفا برای تبیین دیدگاه خود در تحلیل مراحل سهگانه نفس رحمانی دو مثال را مطرح کردهاند:
الف) مثال نقطه و الف و حروف: نفس رحمانی در تعین اول حالت نقطهای دارد، اما در تعین ثانی آن نقطه باز شده، حالت الفی مییابد، و در تعینات خلقی پس از گذر الف در مخارج اعیان ثابته در تعین ثانی، حروف مختلف از همین الف با شکلپذیریهای مختلف آن تشکیل میشوند و در پی آن کلمات وجودی تحقق میپذیرند. این کلمات در آن حروف مندمجاند، همان گونه که آن حروف در الف مندمج و مندک و فشرده شدهاند، و همچنانکه آن الف در نقطه اندماج و استهلاک دارد؛
ب) مثال نقطه و یک و اعداد: نفس رحمانی در تعین اول حالت نقطهای و در تعین ثانی حالت «۱» که در این مثال از آن با عنوان واحد و یک یاد میکنند. چنانچه همین علامت در مثال قبلی حرف الف بوده است و در تعینات خلقی، اعداد شکل میگیرند و با وقوع ترکیب در واحد، عددهای مختلف تا بینهایت صورت میبندند. (مدخل نفس رحمانی) ]
[عرفا در آثار منظوم و منثور خود مثال «الف و حروف» را نیز ارائه کردهاند؛ زیرا همان نسبتی که میان یک و عدد هست، میان الف و حروف نیز برقرار است: با تبدّل الف -چه در خط و نوشتن و چه در لفظ و گفتن- دیگر حروف شکل میگیرند. الف اگر کج شود راء و زاء را، و اگر از وسط خم شود دال را، و اگر پهن و افقی شود و گوشههای آن رو به بالا رود، شماری از حروف مثل باء و تاء را، و همینطور با شکلگیریهای مختلف، بقیة حروف را سامان میدهد.
بنابراین الف در حروف ظهور میکند، و حروف اشکال و در عین حال حجابهای الف میشوند و الف در آنها از دید شخص غافل گم میشود، بهگونهای که در سایر حروف گویا اصلاً الف را نمیبیند. وجود واحد حق نیز نسبت به موجودات امکانی چنین نسبتی دارد. او در همه ظهور میکند و آنها لباس و حجاب او میشوند. (مقاله: تمثیل هایی برای تبیین وحدت شخصی وجود)
این تشبیهات نیز از جهتی نیکوست ولی روشن است که عدد یک یا حرف الف برای پدید آوردن اعداد و حروف محتاج تکرار است و نمی تواند در عین استقلال خود و وحدتش با همه کثرات همراه شود؛ ولی خداوند متعال از همه این جهات مبراست و با تکرار خود خلق نمی کند، بلکه در مقام تجلی و خلق به تعبیری مسامحی از اطلاق و سعه خارج شده و محدود میشود. (مقاله: درسنامه توحید قرآنی و وحدت وجود (۵) دیگر تمثیلهای وحدت شخصیه وجود) ]
[شاه نعمت الله ولی:
مجموع حروف یک الف می خوانش
با اصل الف به نقطه ای می دانش
نی نی چو یکی نقطه بود اصل الف
یک نقطه بگو معانی قرآنش
همچنین:
از تتق کبریا صورت لطف خدا
بسته نقابی ز نور روی نموده به ما
دُرهٔ بیضا بود صورت روحانیش
شاه معانی جهان هر دو جهانش گدا
در عدم و در وجود رسم نکاح او نهاد
مسکن اولاد ساخت دار فنا و بقا
برزخ جامع بُود صورت جمع وجود
نور گرفته ز حق داده به عالم ضیا
معنی ام الکتاب نور محمد بود
اصل همه عین او عین همه عینها
بیشتر از عقل کل خوانده ز لوح ضمیر
زان الف آمد پدید جمله کتاب خدا
نقطهٔ آخر خوشی شکل الف نقش بست
حکم قضا بی غلط لوح قدر بی خطا
دایره ای فرض کن جمله نقاطش ظهور
نقطهٔ اول بگیر نام کنش مبتدا
خضر مسیحا نفس از دم او زنده دل
حسن از او یافته یوسف زیبا لقا
جامع این نشأتین صورت و معنی او
حاکم دنیا و دین سید هر دو سرا
اول اسم حروف ساخت مُسمی به اسم
یافت هویت ز او داد هدایت به ما
ظلمت و نوری نهاد نام حُدوث و قدم
کرد تمیزی تمام شاه و همه انبیا
معنی اثبات کو با الف و لام الف
صورت توحید جو نفی طلب کن ز لا
ها و دو لام و الف جمع کن و خوش بگو
ها طلب از چهار حرف طرح کنش آن سه تا
هر که بلا درفُتاد یافت بلائی عظیم
زود گذر کن ز لا تا که نیابی بلا
جام حبابی بر آب هست در این بحر ما
ساقی ما، ما خودیم همدم ما عین ما
مخزن گنج اله کُنج دل عارفست
در طلب گنج او در دل عارف درآ
نعمة والله به هم کرد ظهوری تمام
آینه را پاک دار تا که نماید تو را
همچنین:
با تو گویم نکته ای در نقطه ای
وصف نقطه می کنم در نکته ای
از سه نقطه یک الف ظاهر شده
در حروف آن یک الف ناظر شده
نقطهٔ ذاتست اصل این عدد
در عدد نبود احد باشد احد
عقل اول نقطهٔ آخر بود
نقطه ها باطن الف ظاهر بود
اعتبار نقطهٔ کن در صفات
تا بیابی هر دو نقطه عین ذات
عقل اول نور ختم انبیا
مظهر ذات و صفات کبریا
سر نقطه در الف چون نقش بست
آن الف بر اول دفتر نشست
آن الف از اول احمد بجو
سرّ پیغمبر بیا با ما بگو
خوانم از لوح قضا سرّ قدر
از قدر دریاب حالی این قدر
اصل مجموع کتب ام الکتاب
فهم کن والله اعلم بالصواب
همچنین:
نقطه ای در الف هویدا شد
الفی در حروف پیدا شد
ذات وحدت به خود ظهوری کرد
کثرتش از صفات و اسما شد
نقطه سه جمع شد الف گردید
ذات و فعل و صفت به یکجا شد
مه ز خورشید آشکارا گشت
الف از نقطه هم هویدا شد
از الف چون حروف باقی زاد
صورت و معن ای هویدا شد
نقطه ای در الف پدید آمد
وحدت و کثرت آشکارا شد
ماه جان است این الف به یقین
بیست و هشتش منازل اینها شد
عشق و معشوق و عاشق ای عارف
همچو موج و حباب و دریا شد
نظری کن که غیر یک شی نیست
گرچه اندر ظهور اشیا شد
لیس فی الدار غیره دیّار
دیده ما به عین بینا شد
اول و آخر حروف بگیر
تا بدانی ندا چرا یا شد
ظاهر و باطن اول و آخر
این همه اسم یک مسما شد
علم یک نقطه ایست دریابش
داند آن هر کسی که از ما شد
نکته ای گفتمت در این معنی
صورت آن مرا چو حلوا شد
الف و واو و نون عیان گشتند
دو جهان زین سه حرف یکتا شد
نور و عقل و قلم که فرمودند
این رموزیست گفتهٔ ما شد
نطفه گویا به حرف شد لیکن
نعمت الله به نطق گویا شد
همچنین:
عقل اول وزیر آن شاه است
باطنا شمس و ظاهرا ماه است
در الف نقطه ایست بنهفته
اول و آخر الف نقطه
نقطه در الف نموده جمال
الفی در حروف بسته خیال
بی الف بی و بی الف بی تی
الفی بی نقط بود نی تی
الف گشتست نون میبایدش ساخت
که تا گردد الف چیزی که نونست
ماه از غمت دو نیم شد رخسارهها چون سیم شد
قد الف چون جیم شد وین جیم جامت میکند
زان گوش همچون جیم تو زان چشم همچو صاد تو
زان قامت همچون الف زان ابروی چون نون خوش
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم
ما کییم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچهیچ
از عشق گردون مؤتلف بیعشق اختر منخسف
از عشق گشته دال الف بیعشق الف چون دالها
الفی لا شود و تو ز الف لام گشت لا
هله دست و دهان بشو که لبش گفت الصلا
بابا طاهر:
مو آن بحرم که در ظرف آمدستم
چو نقطه بر سر حرف آمدستم
بهر الفی الف قدی بر آیو
الف قدم که در الف آمدستم
چه گویم از الف وصل تو که هیچ نداشت
من اینکه هیچ نداشت از همه بتر دیدم
تو را میان الف است و الف ندارد هیچ
که من ورای الف هیچ در کمر دیدم ]