نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی
منبع:اوصاف الاشراف صفحه ۲۵
این باب در ازالت عوايق و قطع موانع از سیر و سلوک است که مشتمل بر شش فصل می باشد:
فصل اول- در توبه فصل دوم- در زهد فصل سيّم- در فقر فصل چهارم- در ریاضت فصل پنجم- در محاسبت و مراقبت فصل ششم- در تقوى
قال اللّه تبارك و تعالى:
تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.[۱]
معنى توبه رجوع از گناه باشد، و اول ببايد دانست كه گناه چه باشد تا از او رجوع كنند، و بايد دانند كه افعال بندگان بر پنج قسم باشد:
اوّل: فعلى كه ببايد كرد و نشايد كه نكند.
دويّم: فعلى كه نبايد كرد و نشايد كه كند.
سيّم: فعلى كه كردن آن از ناكردن بهتر باشد.
چهارم: فعلى كه ناكردن از كردن بهتر بود.
پنجم: فعلى كه كردن و ناكردن او يكسان بود.
و گناه ناكردن فعلى بود كه از قسم اوّل باشد و كردن فعلى كه از قسم دويّم باشد، و از آن همه عاقلان را توبه واجب باشد.
و اينجا نه اقوال و افعال جوارح[۲] تنها مىخواهيم، بل جميع افكار و اقوال و افعال مىخواهيم كه تابع قدرت و ارادت هر عاقلى باشد.
امّا ناكردن فعلى كه از قسم سيّم باشد، و كردن فعلى كه از قسم چهارم باشد ترك اولى باشد، و از معصومان ترك اولى ناپسنديده باشد و توبه ايشان از ترك اولى باشد، و اهل سلوك را التفات به غير حقتعالى كه مقصد ايشان است گناه باشد ايشان را، و از آن توبه بايد كرد.
پس توبه سه نوع است:
توبه عام همه بندگان را و توبه خاص معصومان را و توبه اخص اهل سلوك را و توبه عصاة امت از قسم اوّل است، و توبه آدم (ع) و ديگر انبياء از قسم دوّم بود، و توبه پيغمبر ما (ص) آنجا كه گفت:
«و انّه ليغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه في اليوم سبعين مرّة» [۳]
از قسم سيّم.
امّا توبه عام موقف [۴]بود بر دو شرط:
شرط اوّل- علم به اقسام افعال كه كدام فعل از افعال رساننده به كمال بود، و كمال به حسب اشخاص متعدد بود، بعضى را نجات از عذاب بود، و بعضى را حصول ثواب، و بعضى را رضاى آفريدگار تعالى و قربت به او. و كدام فعل رساننده به نقصان بود، و آنهم به ازاى كمال متعدد بود يا استحقاق عقاب باشد، يا حرمان از ثواب باشد، و يا سخط آفريدگار و بعد از آنكه [۵]لعنت عبارت از او [۶] باشد.
شرط دويّم- وقوف بر فايده حصول كمال رضاى او تعالى باشد و بر خلل حصول نقصان و سخط او تعالى.
پس هر عاقل كه اين دو شرط او را حاصل باشد البته گناه نكند، و اگر كرده باشد آن را به توبه تدارك كند.
و توبه مشتمل بود بر سه چيز [۷]: يكى به قياس با زمان ماضى، و يكى به قياس با زمان حاضر، و سيّم به قياس با زمان مستقبل.
امّا آنچه به قياس با زمان ماضى باشد به دو قسم مىشود:
يكى پشيمانى بر آن گناه كه در زمان ماضى از او صادر شده باشد، و تأسّف بر آن تأسّفى هر چه تمامتر، و اين قسم مستلزم قسم [۸]ديگر باشد، و به اين سبب گفتهاند:
«النّدم توبة.»[۹]
و قسم دوّم تلافى آنچه واقع شده باشد در زمان ماضى، و آن قياس با سه كس باشد:
يكى به قياس با خداى تعالى كه نافرمانى او كرده است. دوّم به قياس با نفس خود كه نفس خود را در معرض نقصان و سخط خداى تعالى آورده است. سيّم به قياس با غيرى كه مضرّت قولى يا فعلى به او رسانيده است، و تا آن غير را با حق خود نرساند تدارك صورت نبندد، و در رسانيدن با حق او در قول يا به اعتذار بود، يا به انقياد مكافات را، و بر جمله به آنچه مقتضى رضاى او باشد، و در فعل به ردّ حقّ او يا عوض حقّ او باشد با او يا با كسى كه قايممقام او باشد، و با انقياد مكافات را از او يا از كسى كه قايممقام او باشد، يعنى از قبل او باشد و تحمّل عذابى كه بر آن گناه معيّن كرده باشد.
و اگر آن غير، مقتول باشد تحصيل رضاى اولياى او هم شرط باشد،چه تحصيل رضاى او محال باشد، و يمكن [۱۰]چون ديگر شرائط توبه حاصل باشد اميدوار باشد كه در آخرت خداى تعالى جانب او مرضى و مرعى دارد به رحمت واسعه خويش. و امّا حق نفس او به انقياد فرمان تحمل عقوبت دنياوى يا دينى كه واجب باشد تلافى بايد كرد.
و امّا جانب الهى به تضرع و زارى و رجوع با حضرت او، و عبادت او، و رياضت بعد از حصول رضاى مجنىّ عليه و اداى حق نفس خود اميد باشد كه مرعى شود.
و امّا آنچه از توبه بر آن مشتمل باشد به قياس با زمان حاضر دو چيز بود:
يكى ترك گناهى كه در حال مباشر آن گناه باشد قربة الى اللّه. دوم ايمن گردانيدن كسى كه آن گناه بر او متعدّى بوده، و تلافى نقصان كه راجع به آن كس بوده باشد.
و امّا آنچه به قياس با زمان مستقبل بوده باشد هم دو چيز باشد:
يكى عزم جزم كردن بر آنكه بدان گناه معاودت نكند، و اگر او را بكشند يا بسوزند، نه به اختيار نه به اجبار راضى نشود بدانكه ديگر مثل آن گناه كند. دوم آنكه عزم كند بر ثبات در آن باب، و باشد كه عازم بر خود ايمن نباشد به وثيقه نذرى يا كفّارتى يا نوعى ديگر از انواع موانع عود به آن گناه آن عزم را با خود ثابت گرداند، و ما دام كه متردّد باشد يا در نيت او عود را مجال امكان باشد آن ثبات حاصل نباشد.
و بايد كه در اين جمله نيّت تقرّب به خدا كند و از جهت امتثال فرمان او، تا در آن جماعت داخل شود كه «التّائب من الذّنب كمن لا ذنب له»[۱۱].
اين جمله شرائط توبه عام است از معاصى. و در حق اين جماعت فرموده است:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ».[۱۲]
و نيز فرموده است:
«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ»[۱۳].
و امّا توبه خاص كه از ترك اولى باشد شرائط آن از اين [۱۴]معنا كه ياد كرده شده مفهوم [۱۵]مىشود، و در اين باب فرموده است:
«لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ». [۱۶]
و امّا توبه اخصّ از دو چيز بود: يكى از التفات سالك به غير مطلوب، و به اين سبب گفتهاند:
«اليمين و الشّمال مضلّتان».[۱۷]
و دوم از عود به مرتبهاى كه از آن مرتبه ترقى بايد كرد [۱۸]به التفات بدان مرتبه بر وجه رضا به اقامت در آنچه اين جمله ايشان را گناه باشد، و به اين سبب گفتهاند:
«حسنات الابرار سيئات المقرّبين»
و ايشان را از آن گناه به توبه و استغفار و ترك اصرار و ندامت بر فوات گذشته، و تضرع به حضرت آفريدگار تعالى و تقدس پاك بايد باشد.
من تاب و اخلص سرّه للّه فاللّه له «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»[۱۹].
قال للّه تعالى:
وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى[۲۰].
زهد عدم [۲۱]رغبت است، و زاهد كسى باشد كه او را بدانچه تعلق به دنيا دارد مانند مآكل و مشارب و ملابس و مساكن و مشتهيات و مستلذات [۲۲]ديگر [۲۳]، و مال و جاه و ذكر خير و قربت ملوك و نفاذ امر و حصول هر مطلب كه به مرگ از او جدا تواند بود رغبت نبود، نه از سر عجز يا از راه جهل به آن، و نه از جهت غرضى يا عوضى كه به او راجع باشد، و هر كس كه موصوف به اين صفت باشد زاهد باشد بر وجه مذكور[۲۴].
امّا زاهد حقيقى كسى باشد كه به زهد مذكور، طمع نجات از عقوبت دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد، بلكه صرف نفس از آن جمله كه بر شمرديم بعد از آنكه فوائد و تبعات هر يك دانسته باشد، او را ملكه باشد و مشوب نباشد با طمعى يا اميدى يا غرضى از اغراض نه در دنيا و نه در آخرت، و ملكه گردانيدن اين صفت نفس را، به زجر باشد از طلب مشتهيات او و رياضت دادن او به امور شاقّه تا ترك غرض در وى راسخ شود.
در حكايات زهّاد آمده است كه شخصى سى سال سر گوسفند پخته و پالوده فروخت و از هيچكدام چاشنى[۲۵] نگرفت، از او سبب اين رياضت پرسيدند، گفت: وقتى نفس من آرزوى اين دو طعام كرد او را به مباشرت اتخاذ [۲۶]اين دو طعام با عدم وصول به آن آرزو مالش دادم تا ديگر ميل به هيچ مشتهى نكند.
و مثل كسى كه در دنيا زهد اختيار كند جهت طمع نجاتى يا ثوابى در آخرت، مثل كسى باشد كه از دنائت طبع و پستى به همّت[۲۷] روزها تناول طعام نكند با وفور احتياج، تا در ضيافتى متوقع، طعام بسيار تواند خورد، يا كسى كه در تجارت متاعى بدهد و بستاند [۲۸]كه بدان سود كند.
و در سلوك راه حقيقت منفعت زهد رفع شواغل باشد تا سالك به چيزى مشغول نگردد و از وصول به مقصد باز نماند.
قال اللّه تعالى:
لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ [۲۹].
فقير كسى را گويند كه مالش نباشد، يا اگر باشد كمتر از كفاف او باشد، و در اين موضع فقير كسى را گويند كه رغبت به مال و مقتضيات دنيوى ندارد، و اگر مال به دست آرد به محافظت او اهتمام نكند، نه از نادانى يا عجز يا از زجر يا از غفلت، يا سبب طمعى مانند حصول مشتهيات، يا سبب جاه و ذكر خير و ايثار سخاوت، و يا از جهت خوف از عقاب دوزخ، يا طلب ثواب آخرت، بلكه از جهت قلت التفاتى كه لازم اقبال بر سلوك راه حقيقت و اشتغال به مراقبت جانب الهى باشد تا غير حقتعالى حجاب او نشود، و به حقيقت اين فقر شعبهاى باشد از زهد.
قال النبى (صلّى اللّه عليه و آله):
أ لا أخبركم بملوك اهل الجنّة؟ قالوا: بلى:قال: كلّ ضعيف مستضعف اغبر اشعث ذى طمرين لا يعبأ[۳۰]
به لو أقسم على اللّه لأبرّه[۳۱].
و چون گفتند:
اگر خواهى بطحا و مكّه پر از زر به تو دهيم گفت: لا بل أجوع يوما فأسألك و أشبع يوما فأشكرك.
قال اللّه تعالى سبحانه:
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى[۳۲].
رياضت رام كردن ستور باشد به منع او از آنچه قصد كند از حركات غير مطلوب، و ملكه گردانيدن او را اطاعت صاحب خويش در آنچه او را بر آن دارد و از مطالب خويش، و در اين موضع هم مراد از رياضت، منع نفس حيوانى بود از انقياد و مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آنچه بدان دو تعلّق دارد، و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى حيوانى و از رذائل اخلاق و اعمال، مانند حرص بر جمع مال و اقتناء جاه و توابع آن از حيلت و مكر و خديعت و غيبت و تعصّب و غضب و حقد و حسد و فجور و آنها كه در شرور و غير آن حادث شود، و ملكه گردانيدن نفس انسانى را به طاعت و عمل [۳۳]بر وجهى كه رساننده او باشد به كمالى كه او را ممكن باشد.
و نفسى را كه متابعت قوه شهوى كند، بهيمى گويند. و آن را كه متابعت قوه غضبى كند، سبعى خوانند. و آن را كه رذائل اخلاق ملكه كند، شيطانى، و در تنزيل اين جمله نفس امّاره آمده است يعنى «امّارة بالسوء» اگر اين رذائل در وى ثابت باشد.
امّا اگر در وى ثابت نباشد، يا وقتى ميل به شركند و وقتى ميل به خير، و چون ميل به خير كند از ميل به شر پشيمان شود و خويشتن را ملامت كند مر آن نفس را لوّامه خواندهاند.
و نفسى را كه منقاد عقل باشد و طلب خير او را ملكه شده او را نفس مطمئنّه ناميده است.
و غرض از رياضت سه چيز است:
اول رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه.
دوم مطيع گردانيدن نفس حيوانى مر عقل عملى را كه باعث باشد بر طلب كمال.
سوم ملكه گردانيدن نفس انسانى را به ثبات بر آنچه معدّ او باشد قبول فيض حقتعالى را تا به كمالى كه او را ممكن باشد برسد.
قال اللّه تعالى:
وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ [۳۴].
محاسبت با كسى حساب و مراقبت نگاه داشتن بود. و مراد از محاسبت آن است كه طاعات و معاصى را با خود حساب كند تا كدام بيشتر است، اگر طاعت بيشتر باشد باز بيند كه در فضل طاعات بر معاصى با نعمتهائى كه حقتعالى در حق او كرامت كرده است چه نسبت دارد، اوّل وجود او و چندين حكمتها در آفرينش اعضاى او كه علماى تشريح چندين كتب در شرح آن [۳۵]قدر كه فهم ايشان به آن رسيده است ساختهاند با آنكه از آنچه هست از دريائى قطرهاى فهم نكردهاند، و چندين فوائد كه در قوتهاى نباتى و حيوانى در او موجود است پيدا كرده است، و چندين دقايق صنع در نفس او كه مدرك علوم و معقولات است بذات خود و مدرك محسوسات و مدبّر قوى و اعضا به آلات ايجاد كرده است و روزى او كه از ابتداى خلقت تقدير كرده است و اسباب پرورش او از علويّات و سفليات ساخته.
پس اگر فضل طاعات او به اين نعمتها و ديگر نعمتها كه بر نتوان شمرد، چنانكه فرموده است:
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» [۳۶]
موازنه كند بر تقصير خود در همه احوال واقف شود.
و امّا اگر طاعات و معاصى او مساوى باشد بداند كه به ازاى اين نعمتها به هيچ بندگى قيام نكرده است و تقصير خويش واضحتر يابد.
و اگر معاصى راجحتر باشد، فويل له ثمّ ويل له.
پس هرگاه طالب كمال اين حساب با خود كرده باشد از او جز طاعت در وجود نيايد و خويشتن را با آنكه جز طاعت نكند مقصّر داند، و از اين جهت فرمودهاند: «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا».[۳۷]و اگر حساب خود نكند و در معصيت تمادى نمايد به وقت آنكه به مقتضاى «إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ»[۳۸] حساب او كنند و در عذاب اليم و خسران عظيم افتد، و حينئذ لا يؤخذ منها عدل و لا يقبل منه شفاعة[۳۹]، اعاذنا اللّه من ذلك.
و اما مراقبت آنست كه هميشه ظاهر و باطن خود نگاه دارد تا از وى چيزى در وجود نيايد كه حسناتى كه كرده باطل گرداند، يعنى ملاحظت احوال خود دايم بكند تا بر معصيتى اقدام ننمايد، نه در آشكار و نه در پنهان، و شاغلى او را از سلوك راه حق باز ندارد، نه قوى و نه ضعيف، و اين معنا هميشه پيش خاطر خود بدارد:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ»[۴۰]
تا آنگاه كه به مرتبه وصول به مطلب [۴۱]رسد، و اللّه يوفق من يشاء من عباده انّه هو اللطيف الخبير.
قال اللّه سبحانه و تعالى:
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ[۴۲].
تقوى پرهيز باشد از معاصى از بيم خشم خداى تعالى و دورى از او، همچنانكه بيمار را كه طالب صحت باشد از تناول آنچه در آن مضرّت باشد و آنچه را اقدامش مقتضى مزيد بيمارى او باشد پرهيز بايد كرد تا علاج او دست دهد و درمان بيمارى او منجح آيد.
همچنين ناقصانى را كه طالب كمال باشند از هر چه منافى كمال باشد، يا مانع حصول آن، يا سالك را شاغل از سير و سلوك در طريق طلب كمال پرهيز بايد كرد تا آنچه مقتضى وصول باشد يا معاون در سلوك بود، مفيد و مؤثر باشد.
«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»[۴۳].
و به حقيقت، تقوى مركب از سه چيز است:
يكى خوف و ديگر تحاشى از معاصى و سيّم طلب قربت و شرح هر يك از اين سه به تمام در اين رساله مختصر به جاى خود بيان خواهد شد، و در تنزيل و احاديث ذكر تقوى و ثناى متقيان بيشتر از آن آمده است كه در اين مختصر ذكر توان نمود، و غايت همه غايات محبت بارىتعالى باشد:
«بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ».[۴۴]
پیش نیازهای سیر و سلوک در کلام خواجه نصیر
حالات سالک واصل در کلام خواجه نصیر
حالات سالک غیر واصل در کلام خواجه نصیر
۱. نور- ۳۱.
۲. ن: و اينجا به افعال نه افعال و جوارح تنها مىخواهيم.
۳. صحيح مسلم ۴- ۲۰۷۵.
۴. ن و گ: مشروط.
۵. ن: از او كه.
۶. ن: از آن است.
۷. ن: و اگر كرده باشد بر سه چيز يكى به قياس ...
۸. ن: دو قسم.
۹. بحار الانوار ۷۴- ۱۵۹.
۱۰. ن و گ: لكن.
۱۱. اصول كافى ۲- ۴۳۵.
۱۲. تحريم- ۸.
۱۳. نساء- ۱۷.
۱۴. ن: معانى.
۱۵. ن و گ: معلوم.
۱۶. توبه- ۱۱۷.
۱۷. نهج البلاغه عبده- خطبه ۱۶- ص ۵۰.
۱۸. ن: و دوم از عود به مرتبهاى كه از آن مرتبه ترقى كرده باشد، يا التفات به آن مرتبه بر وجه رضا به اقامت در آن مرتبه، يا خود نفس اقامت در مرتبهاى كه از آن مرتبه ترقى بايد كرد، چه اين جمله ايشان را گناه باشد.
۱۹. بقره- ۲۲۲.
۲۰. طه- ۱۳۱.
۲۱. خ ل: نقيض. ن: ضد.
۲۲. ن: ملذات.
۲۳. ن: مسكن.
۲۴. ن: مشهور.
۲۵. ن: به هيچ وقت.
۲۶. ن و گ: اتحاد.
۲۷. ن: از دنائت همت.
۲۸. ن و گ: و متاعى بستاند.
۲۹. توبه- ۹۱.
۳۰. لا يؤبه له.
۳۱. سنن ابن ماجه (۲)- ۱۳۷۸- مسند احمد بن حنبل ۵- ۴۰۷ (با تفاوت بسيار كم).
۳۲. نازعات- ۴۰.
۳۳. ن: به طاعت عقل عملى.
۳۴. بقره- ۲۸۴.
۳۵. ن: در شرح آن آنقدر كه.
۳۶. إبراهيم- ۳۴.
۳۷. بحار الانوار ۶۷- ۷۳.
۳۸. انبياء- ۴۷.
۳۹. اشاره به آيه «وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ» بقره- ۴۸.
۴۰. بقره- ۲۳۵.
۴۱. ن: مطلوب.
۴۲. حجرات- ۱۳.
۴۳. طلاق- ۳.
۴۴. آل عمران- ۷۶.