عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

شرائط سلوک در کلام خواجه نصیر

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه ۴۳ تا ۶۳

این باب در سير و سلوك در طلب كمال و بيان احوال سالك می باشد که مشتمل بر شش فصل است:

فهرست
  • ↓۱- فصل اول در خلوت
  • ↓۲- فصل دوّم در تفكّر
  • ↓۳- فصل سوم در خوف و حزن
  • ↓۴- فصل چهارم در رجاء
  • ↓۵- فصل پنجم در صبر
  • ↓۶- فصل ششم در شكر
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ↓۸- پانویس

فصل اول در خلوت

قال اللّه تعالى:

وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا [۱].

در علوم حقيقى مقرر شده است كه هر ذات كه مستعد قبول فيض الهى باشد با وجود استعداد و عدم موانع از حصول آن فيض محروم نتواند بود، و طلب فيض از كسى ممكن باشد كه او را دو چيز معلوم بود: يكى آنكه وجود آن فيض به يقين و بى‌شك تجويز داند، و ديگر آنكه داند كه وجود آن فيض در هر ذات كه باشد مقتضى كمال آن ذات بود، و اين هر دو علم مقارن استعداد قبول آن فيض باشد در همه احوال.

و چون اين مقدمه معلوم شد و تقدير داده آمد، گوئيم: طالب كمال را بعد از حصول استعداد، رفع[۲]موانع واجب باشد، و معظم موانع مشاغل مجازى باشد كه نفس را به التفات به ما سوى اللّه مشغول دارند و از اقبال كلّى بر وصول به مقصد حقيقى بازدارند و شواغل حواس ظاهره و باطنه باشند، يا ديگر قواى حيوانى يا افكار مجازى.

امّا حواس ظاهره شاغل باشند به ديدن صورتهائى كه بيننده را به مشاهدت او رغبت افتد، و شنيدن صوتهاى مناسب [پانویسن: مقغّا و مناسب][/پانویس]، و همچنين در بوى‌ها و طعم‌ها و ملموسات.

امّا حواس باطنه شاغل باشند به تخييل [۳]صورتها و حالتها كه خاطر بدان ملتفت باشد، يا به توهم محبتى يا مبغضتى، يا تعظيم مسرّتى [۴]يا تحقير مضرتى [۴]، يا انتظامى يا عدم انتظامى [۶]، يا به تذكر حال گذشته، يا به تفكر در امورى كه طالب حصول آن امور باشد مانند مال و جاه.

امّا قواى حيوانى شاغل به سبب حزنى، يا خوفى، يا غضبى، يا شهوتى، يا خيانتى، يا خجلتى، يا غيرتى، يا انتظار لذتى [۷]، يا اميد قهر بر عدوى، يا حذر از مولمى باشد.

امّا افكار مجازى شاغل تفكر در امرى غير مهم يا علمى غير نافع باشد.

و بالجمله هر چه به اشتغال بدان، از مطلوب محجوب شود.

و خلوت عبارت [۸] است از ازالت اين جمله موانع، پس صاحب خلوت بايد كه موضعى اختيار كند كه همى [۹]از محسوسات ظاهر و باطن شاغلى نباشد و قواى حيوانى را مرتاض گرداند تا او را جذب به آنچه ملايم آن قوى باشد، و دفع از آنچه غير ملايم بود تحريك نكند، و از افكار مجازى به كلّى اعراض كند، و آن فكرهائى بود كه غايات آن راجع با مصالح معاش فانى باشد [۱۰].

اما مصالح معاد امورى باشد كه غايات آن حصول لذّات‌ باقى باشد نفس طالب را، و بعد از زوال موانع ظاهره و خالى كردن باطن از اشتغال به ما سوى اللّه بايد كه به همگى همّت و جوامع نيّت اقبال كند بر ترصّد سوانح غيبى و ترقّب واردات حقيقى، و آن را تفكر خوانند و آن در فصلى مفرد ايراد كرده شود، و آن اين است:

فصل دوّم در تفكّر

قال اللّه تعالى سبحانه:

أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ.[۱۱]

هر چند در معنى تفكر وجوه بسيار گفته‌اند، خلاصه همه وجوه آن است كه تفكر سير باطن انسانيت از مبادى به مقاصد، و نظر را همين معنى گفته‌اند در اصطلاح علما، و هيچ‌كس از مرتبه نقصان به مرتبه كمال نتواند رسيد الّا به سيرى، و به اين سبب گفته‌اند اوّل واجبات تفكّر و نظر است، و در تنزيل حثّ بر تفكّر زياده از آن است كه بر توان شمرد:

«إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».[۱۲]

و در حديث آمده است:

«تفكّر ساعة خير من عبادة سبعين سنة»[۱۳]

و ببايد دانست كه مبادى سير كه از آنجا آغاز حركت بايد كرد، آفاق و انفس است، و سير استدلال است از آيات هر دو، يعنى از حكمتهائى كه در هر ذرّه از ذرات است هر يكى از اين دو كون يافته‌ شود بر عظمت و كمال مبدع هر دو تا مشاهده نور ابداع او در هر ذرّه كرده شود

«سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».[۱۴]

و بعد از آن استشهاد از حضرت جلال او بر هر چه جز اوست بر مبدعات

«أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ»[۱۴]

تا در هر ذرّه از ذرّات تجلّى ظهور او مكشوف گردد.

و امّا آيات آفاق از معرفت موجوداتى كه سوى اللّه باشد چنانكه هست، و حكمت در وجود هر يكى به قدر استطاعت انسانى حاصل شود مانند علم هيئت افلاك و كواكب و حركت، و اوضاع هر يك و مقادير اجرام و ابعاد و تأثيرات آن، و هيئت عالم سفلى و ترتيب عناصر و تفاعل ايشان به حسب صور و كيفيّات، و حصول امزجه و تركيب مركّبات معدنى و نباتى و حيوانى و نفوس[۱۶] سماوى و ارضى، و مبادى حركت هر يك و آنچه از ايشان و در ايشان واقع باشد، از مبانيات و مخالفات و خواص و مشاركات، و آنچه بدين جهت تعلّق دارد از علوم اعداد و مقادير و لواحق آن.

و امّا آيات انفس، و آن معرفت ابدان و انفس است، و آن معلوم مى‌شود به علم تشريح اعضاى مفرده از عظام و عضلات و اعصاب و عروق و منافع هر يك، و مركّبه چون اعضاى رئيسه و خادمه و آلات هر يك، و جوارح و معرفت قوى و افعال هر يك، و احوال مانند صحت و مرض، و معرفت نفوس و كيفيّت ارتباط آن بر ابدان و افعال و انفعالات هر دو از يكديگر، و اسباب نقصان و كمال در هر يك، و مقتضى سعادت و شقاوت عاجل و آجل و آنچه بدان‌ تعلّق دارد، اين جمله مبادى سير است كه تفكّر عبادت از آن است.

و امّا مقاصد و آنچه منتهاى سير باشد، در آخر فصول و ابواب معلوم شود و آن وصول باشد به نهايت مراتب كمال.

فصل سوم در خوف و حزن

قال اللّه سبحانه و تعالى:

وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ [۱۷]

علما گفته‌اند:

«الحزن على ما فات و الخوف ممّا لم يأت».

پس حزن عبارت باشد از تألّم باطن به سبب وقوع مكروهى كه دفع آن متعذّر باشد، يا فوات فرصتى، يا امرى مرغوب فيه كه تلافى آن متعذّر باشد.

و خوف عبارت بود از تألّم باطن به سبب توقّع مكروهى كه اسباب حصول آن ممكن الوقوع باشد، يا توقع فوات مطلوبى و مرغوبى كه تلافى آن متعذّر بود.

پس اگر اسباب حصول معلوم الوقوع باشد يا مظنون به ظنّى غالب، آن را انتظار مكروه نيز خوانند و تألّم زيادت باشد، و اگر تعذّر وقوع اسباب معلوم باشد و تألّم حاصل آن را خوفى خوانند كه سبب آن ماليخوليا باشد.

و خوف و حزن ارباب سلوك از فايدتى خالى نباشد، چه حزن اگر به سبب ارتكاب معاصى باشد، يا به سبب فوات مدّت‌ گذشته در عطلت از عبادت، يا در ترك سير در طريق كمال مقتضى تصميم عزم توبه باشد.

و خوف اگر از سبب ارتكاب گناه و نقصان و نارسيدن به درجه ابرار باشد، موجب جهد نمودن در اكتساب خيرات و مبادرت در سلوك طريق كمال باشد، «ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ»[۱۸] و كسى كه در اين مقام از خوف و حزن خالى باشد از اهل قساوت باشد «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[۱۹]، و هر امن كه در اين مقام به سبب زوال اين خوف بود مقتضى هلاك باشد «أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ».[۲۰] امّا اهل كمال از اين خوف و حزن مبرّا باشند: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»[۲۱] و هر چند به حسب لغت، خوف و خشيت به يك معنى است، در عرف اين طايفه ميان هر دو فرق است كه خشيت به علماء خاص است كه «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[۲۲] ، و بهشت ايشان خاص است «ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ»[۲۳] و خوف از ايشان منتفى است «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[۲۱].

پس خشيت استشعارى باشد كه به سبب شعور به عظمت و هيبت حقّ عزّ و علا، و وقوف بر نقصان خود، و قصور از بندگى حق، و يا از تخيّل ترك ادب در عبوديت، يا از اخلال به طاعت لازم آيد.

پس خشيت خوفى خاص باشد: «وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»[۲۵] دليل است بر آن.

و رهبت به خشيت نزديك است: «هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ»[۲۶].

و سالك چون به درجه رضا رسد خوف او به امن بدل شود:

«أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ».[۲۷] نه او را از هيچ مكروهى كراهيّت باشد، و نه به هيچ مطلوبى رغبت بود، و اين امن از سبب كمال بود، چنانكه امن مذكور از سبب نقصان باشد و صاحب اين امن از خشيت خالى نباشد تا آنگه كه به نظر وحدت متجلّى شود، و آنگاه از خشيت[۲۸] اثرى باقى نماند، چه خشيت از لوازم تكثّر بود.

فصل چهارم در رجاء

قال اللّه سبحانه و تعالى:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ [۲۹].

هرگاه مطلوبى متوقع باشد كه در زمان استقبال حاصل خواهد شد و طالب را ظن باشد به تحصيل [۳۰] اسباب آن مطلوب، فرحى كه از تصور حصول آميخته با توقّع حصول در باطن او حادث شود رجا خوانند.

و اگر داند و متيقن باشد كه اسباب ساخته است و متوقّع واجب الوقوع است در مستقبل، آن را انتظار مطلوب خوانند، و هرآينه فرح در آن صورت زيادت باشد.

و اگر ساختگى اسباب حصول معلوم و مظنون نباشد، آن را تمنّى خوانند.

و اگر تعذّر حصول اسباب معلوم و مظنون نباشد و توقّع حصول باقى، آن رجاء از باب غرور و حماقت باشد.

و خوف و رجا متقابلانند، و در سلوك رجا مشتمل بر فوائدبسيار باشد مانند خوف، چه رجا باعث باشد بر ترقّى درجات كمال و بر سرعت سير در طريق وصول به مطلوب:

«يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ.»[۳۱]

و نيز رجا مقتضى حسن ظن باشد به مغفرت و عفو بارى سبحانه و تعالى و ثقت به رحمت او:

«أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ»[۲۹]

، و در حصول به مطلوب [۳۳] به موجب آن توقع فرموده است:

«أنا عند ظنّ عبدى بى.»[۳۴]

و عدم رجا در اين مقام باعث يأس و قنوط باشد:

«إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»[۳۵]

و ابليس به سبب اين يأس، هدف لعنت ابدى شد:

«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ».[۳۶]

امّا چون سالك به مرتبه معرفت رسد رجاء او منتفى شود به سبب آنكه داند كه هر چه بايسته است ساخته [۳۷] است، و آنچه نساخته است نبايسته است.

و با اين تصور اگر رجا باقى باشد عايد با جهل باشد به تمامى آنچه در بايست و در نبايست باشد، يا با شكايت از مسبب الاسباب جهت حرمان از مطلوب.

و از فصل گذشته و اين فصل معلوم شود كه ما دام كه سالك در سلوك باشد از خوف و رجا خالى نباشد:

«يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً»[۳۸]

، چه از استماع آيات وعد و وعيد، و تفرّس دلايل نقصان و كمال، و توقع وقوع هر يكى بدل از يكديگر، و تصوّر آنكه انتهاء سلوك يا وصول باشد به مقصد يا لا وصول و حرمان رجاء مقارن خوف لازم آيد، و ترجيح يك طرف بر ديگرى ممكن نباشد: «لو وزن خوف المؤمن و رجاؤه لاعتدلا»[۳۹] كه اگر رجا را ترجيح دهند امنى نه به جايگاه لازم آيد: «أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ»[۲۰]، و اگر خوف را ترجيح دهند يأسى موجب هلاكت لازم آيد: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ».[۴۱]

فصل پنجم در صبر

قال اللّه سبحانه و تعالى:

وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ [۴۲].

صبر در لغت حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مكروه، و آن منع باطن باشد از اضطراب و باز داشتن زبان از شكايت و نگاه داشتن اعضا از حركات غير معتاد.

و صبر بر سه نوع باشد:

اوّل- صبر عوام، و آن حبس نفس است بر سبيل تجلّد و اظهار ثبات در تحمّل، تا ظاهر حال او به نزديك عاقلان و عموم مردم مرضى باشد:

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ».[۴۳]

دويّم- صبر زهّاد و عبّاد و اهل تقوى و ارباب حلم از جهت توقع ثواب آخرت:

«إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ».[۴۴]

و سيّم- صبر عارفان، چه بعض ايشان التذاذ يابند به مكروه از جهت تصوّر آنكه معبود جلّ ذكره ايشان را به آن مكروه از ديگر بندگان خاص گردانيده است و به تازگى ملحوظ نظر او شده‌اند:

«وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ».[۴۵]

و در آثار آورده‌اند كه جابر بن عبد اللّه انصارى، كه يكى از اكابر صحابه بود در آخر عمر به ضعف پيرى و عجز مبتلا شده بود.

محمد بن على بن الحسين المعروف بالباقر (عليه السلام) به عيادت او رفت و از حال او سؤال نمود؟ گفت: در حالتى‌ام كه پيرى از جوانى، و بيمارى از تندرستى، و مرگ از زندگانى دوست‌تر دارم! محمد گفت: من بارى چنانم كه اگر مرا پير دارد پيرى دوست‌تر دارم، و اگر جوان دارد جوانى دوست‌تر دارم، و اگر بيمار دارد بيمارى، و اگر تندرست دارد تندرستى، و اگر مرگ دهد مرگ، و اگر زندگانى، زندگانى را دوست‌تر دارم.

جابر چون اين سخن شنيد بر روى محمد (ع) بوسه داد و گفت: صدق رسول اللّه كه مرا گفت: «تو يكى از فرزندان مرا ببينى همنام من و هو يبقر العلم بقرا كما يبقر الثّور الارض» و به اين سبب او را باقر علوم الاوّلين و الآخرين گفتند.

و از معرفت اين مراتب معلوم شود كه جابر در مرتبه اهل صبر بوده است، و محمد (ع) در مرتبه رضا. و بعد از اين شرح رضا گفته آيد إن شاء اللّه تعالى.

فصل ششم در شكر

قال اللّه تعالى سبحانه:

وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ.[۴۶]

شكر در لغت، ثنا است بر منعم به ازاى نعمتهاى او، چون معظم نعمتها بل جمله نعمتها از حقتعالى است، پس بهترين چيزى مشغول بودن به شكر او تعالى باشد.

و قيام شكر به سه چيز لازم آيد:

يكى معرفت نعمت منعم كه آفاق و انفس مشتمل بر آن است.

و دوّم شادمانى به وصول آن نعمتها باد.

و سيّم جهد نمودن در تحصيل رضاى منعم بقدر امكان و استطاعت، و آن به محبت او باشد در باطن و ثناى او بر وجهى كه به او لايق باشد در قول و فعل [۴۷]، و جهد نمودن در قيام به آنچه به قياس با منعم به آن قيام بايد نمود از مكافات طاعت يا اعتراف به عجز.

قال اللّه تعالى:

«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» [۴۸]

و في الخير: «الايمان نصفان، نصف صبر و نصف شكر»[۴۹].

چه سالك به هيچ حالى از احوال از امرى ملايم يا غير ملايم خالى نباشد، پس بر ملايم شكر بايد كرد و بر غير ملايم صبر بايد نمود، و همچنان كه به ازاى صبر جزع است، به ازاى شكر كفران است، و كفر نوعى از كفران است:

«وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» [۵۰]

و از اينجا معلوم شود كه درجه شكر از درجه صبر عالى‌تر است، و چون شكر نتوان گذارد الّا به دل و زبان و اعضاى ديگر كه هر سه نعمت اوست، و قدرت بر استعمال هر يكى نعمت ديگر [۵۱]، پس اگر خواهد كه بر هر نعمتى شكرى گذارد بر اين نعمتها هم شكرى ديگر بايد گذارد و سخن دراز گردد، و آن به كه شكر همچنان باشد كه در اوّل و انتها به عجز باشد، و اعتراف به عجز از شكر، آخر مراتب شكر است چنانكه اعتراف به عجز از ثنا بزرگترين ثناست، و به اين سبب گفته‌اند:

«لا أحصى ثناء عليك أنت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون.»[۵۲]

و به نزديك اهل تسليم شكر منتفى شود، چه شكر مشتمل است بر قيام مجازات و مكافات منعم، و آن كسى كه در مقام بندگى به محلّى بود كه خود را هيچ محلّى ننهد، چگونه در مقابل كسى تواند آمدن كه همه او باشد؟! پس نهايت شكر تا آنجا باشد كه خود را وجودى داند و منعم را وجودى.

مقالات مرتبط

پیش نیازهای سیر و سلوک در کلام خواجه نصیر

موانع سیر و سلوک در کلام خواجه نصیر

حالات سالک واصل در کلام خواجه نصیر

حالات سالک غیر واصل در کلام خواجه نصیر

فنا در کلام خواجه نصیر

پانویس

۱. انعام- ۷۰

۲. ن: ازالت

۳. ن و گ: تخيّل

۴. ن: چيزى

۵. ن: چيزى

۶. ن: نظامى

۷. ن: لذيذى

۸. ن: اشارت

۹. ن و گ: با مصالح معاش و معاد باشد، اما مصالح معاش امور فانى باشد.

۱۰. اما مصالح معاش امور فانى باشد (ن- گ)

۱۱. روم- ۸.

۱۲. رعد- ۳.

۱۳. بحار الانوار ۶۸- ۳۲۷.

۱۴. فصلت- ۵۳

۱۵. فصلت- ۵۳

۱۶. ن: معرفت قوى و نفوس

۱۷. آل عمران- ۱۷۵.

۱۸. زمر- ۱۶

۱۹. زمر- ۲۲

۲۰. اعراف- ۹۹.

۲۱. يونس- ۶۲

۲۲. فاطر- ۲۸.

۲۳. بينه- ۸.

۲۴. يونس- ۶۲

۲۵. رعد- ۲۱.

۲۶. اعراف- ۱۵۴

۲۷. انعام- ۸۲.

۲۸. ن: از خشيت هم اثرى باقى نماند.

۲۹. بقره- ۲۱۸

۳۰. ن و گ: به حصول.

۳۱. فاطر- ۲۹.

۳۲. بقره- ۲۱۸

۳۳. ن و گ: مطلوب او به موجب توقع فرموده است

۳۴. بحار الانوار ۶۷- ۳۸۵.

۳۵. يوسف- ۸۷

۳۶. زمر- ۵۳

۳۷. ن: ساخته‌اند

۳۸. سجده- ۱۶

۳۹. بحار الانوار ۷۵- ۲۵۹ (به اين مضمون)

۴۰. اعراف- ۹۹.

۴۱. يوسف- ۸۷.

۴۲. انفال- ۴۶

۴۳. روم- ۷.

۴۴. زمر- ۱۰

۴۵. بقره- ۱۵۵.

۴۶. آل عمران- ۱۴۵.

۴۷. ن و گ: بدون كلمه فعل.

۴۸. إبراهيم- ۷

۴۹. كنز العمال- جلد ۱- صفحه ۳۶.

۵۰. إبراهيم- ۷.

۵۱. ن: هر يكى از آن نعمتها نعمت ديگر و توفيق يافتن در استعمال هر يكى نعمتى ديگر، پس ...

۵۲. سنن ابن جامه ۲- ۱۲۶۲ (حديث ۳۸۴۱).