اوصاف الاشراف که یکی از بهترین و عرفانیترین آثار خواجه نصیر الدین طوسی است، به تقاضای شمس الدین محمد جوینی (م.۶۸۳) وزیر هلاکو (م.۶۶۳) و سپس اباقاخان(م.۶۸۰) و سپس تکودار (معروف به سلطان احمد) نگاشته شده است.
تذکّر
پیش از قرن دوازدهم در بسیاری از متون تاریخی از عرفان اسلامی به تصوف تعبیر میشده است و عارفان راستین را صوفی میخواندهاند. ما نیز در این بحث تاریخی گاهی از این اصطلاح استفاده میکنیم. باید دانست که این تصوّف هیچ ارتباطی با تصوف باطل برخی از فرق منحرف در چند قرن اخیر ندارد.
اوصاف الأشراف خواجه نصیر الدین طوسی یکی از بهترین و عرفانیترین آثار این محقق والا مقام است که نشان میدهد وی به عرفان، عارفان و وحدت وجود معتقد و پایبند است.
منظور از «اشراف» اهل سیر و سلوک میباشد و خواجه در این کتاب به بیان مقامات اهل سلوک پرداخته است. برخی از فرازهای کتاب مطالبی است که ممکن است از علمای ظاهر نیز صادر شود ولی قسمتهای پایانی این رساله فقط با مذاق عارفان محقق سازگار است و نشان از اعتقاد وی به عرفان و وحدتوجود دارد.
ما ابتدا عبارات وی را در این باب ذکر مینمائیم و سپس به تذکر نکاتی پیرامون کتاب و این عبارات میپردازیم.
«باب پنجم در ذکر حالهائى که اهل وصول را سانح شود.»
توحید یکی گفتن و یکی کردن باشد؛ و توحید به معنی اوّل شرط باشد در ایمان که مبدء معرفت بود به معنی تصدیق با آنکه خدای تعالی یکی است «انّما الله اله واحد» . و به معنی دوّم کمال معرفت باشد که بعد از ایمان حاصل شود، و آن چنان بود که هرگاه که موقن را یقین شود که در وجود جز باریتعالی و فیض او نیست، و فیض او را هم وجود به انفراد نیست، پس نظر از کثرت بریده کند و همه یکی داند و یکی بیند، پس همه را با یکی کرده باشد در سرّ خود از مرتبة «وحده لا شریک له فی الإلهیّه» بدان مرتبه رسیده که «وحده لا شریک له فی الوجود.»
و در این مرتبه ما سوی الله حجاب او شود، و نظر به غیر الله شریک مطلق شمرد و به زبان حال بگوید : «انّی وجّهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفاً مسلماً و ما أنا من المشرکین».
توحید یکی کردن است و اتّحاد یکی شدن . آنجا «ولا تجعل مع الله إلها آخر» و اینجا «لا تدع مع الله إلها آخر» چه در توحید شائبة تکلّفی هست که در اتّحاد نیست.
پس هر گاه که یگانگی مطلق شود و در ضمیر راسخ شود تا به وجهی به دوئی التفا ننماید به اتّحاد رسیده باشد.
و اتّحاد نه آن است که جماعتی قاصر نظران توهّم کنند که مراد از اتّحاد یکی شدن بنده با خدای تعالی باشد ، تعالی الله عن ذلک علواً کبیرا . بل آن است که همه او را ببینند بی تکلّف آنکه گوید هر چه جز او است از او است پس همه یکی است ، بل چنانکه به نور تجلّی او تعالی شأنه بینا شود غیر او را نبیند ، بیننده و دیده و بینش نباشد و همه یکی شود.
و دعای منصور حسین حلاج که گفته است :
بینی و بینک إنیّی ینازعنی
فارفع بفضلک انیّی من البین
مستجاب شد و انیّت او از میان برخاست تا توانست گفت : «أنا من أهوی و من أهوی أنا»
و در این مقام معلوم شود که آن کس که گفت : «انا الحق» و آنکس که گفت : «سبحانی ما أعظم شأنی» نه دعوی الاهیّت کردهاند ، بل دعوی نفی إنیّت خود و اثبات إنیّت غیر خود کردهاند و هو المطلوب.
وحدت یگانگی است ، و این بالای اتّحاد است، چه از اتّحاد که به معنی یکی شدن است بوی کثرت آید، و در وحدت آن شائبه نباشد، و آنجا سکون و حرکت ، و فکر و ذکر ، و سیر و سلوک، و طلب و طالب و مطلوب، و نقصان و کمال همه منعدم بشود که : «إذا بلغ الکلام إلی الله فامسکوا» .
در وحدت، سالک و سلوک، و سیر و مقصد، و طلب و طالب و مطلوب نباشد، کلّ شیء هالک الا وجهه، و اثبات این سخن و بیان هم نباشد و نفی این سخن و بیان هم نباشد. و اثبات و نفی متقابلانند و دوئی مبدء کثرت است؛ آنجا نفی و اثبات نباشد، و نفی نفی و اثبات اثبات هم نباشد، و نفی اثبات و اثبات نفی هم نباشد.
و این را «فنا» خوانند، که معاد خلق با فنا باشد و همچنانکه مبدء ایشان از عدم بود: «کما بدء کم تعودون»
و معنی فنا را حدّی با کثرت است: «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام»، فنا به این معنی هم نباشد، هر چه در نطق آید و هرچه در وهم آید و هرچه عقل بدان رسد جمله متنفی گردد.
«الیه یرجع الأمر کلّه». این است آنچه در این مختصر خواستیم که ایراد کنیم ، و اینجا سخن منقطع است.
و السلام علی من اتبع الهدی، سبحان ربک رب العزه عمّا یصفون و سلام علی المرسلین و الحمدلله رب العالمین و الصلوه و السلام علی سیّدنا محمد و آله الطاهرین الطّیبین الذین هم نقلوا من أصلاب الطاهرین الی ارحام المطهرات و الذین اذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا.» [۱]کتاب اوصاف الاشراف را خواجه به تقاضای شمس الدین محمد جوینی (م.۶۸۳) وزیر هلاکو (م.۶۶۳) و سپس اباقاخان(م.۶۸۰) و سپس تکودار (معروف به سلطان احمد) نگاشته است. [۲]
اوصاف الاشراف به قرینه مقدّمه آن پس از اخلاق ناصری نوشته شده و اخلاق ناصری در قلاع اسمعیلیه در حدود ۶۳۳ تمام شدهاست.[۳] از سوئی خواجه در ۶۵۴ از قلاع اسمعیلیه نجات یافت و وزارت شمس الدین جوینی در ۶۶۱ آغاز شده است [۴] و خواجه در مقدمه از وی با تعبیر « ملک الوزراء فی العالمین، صاحب دیوان الممالک، مفخر الاشراف و الاعیان، مظهر العدل و الاحسان، افضل و اکمل جهان، ملجأ و مرجع ایران» نام میبرد که نشان آنست که کتاب در دورة وزارت وی تألیف شده است. لذا تألیف کتاب مسلّماً پس از ۶۶۱ خواهد بود.
برخی از مخالفین عرفان که همواره نسنجیده سخن میگویند ادعا کردهاند که این دست مطالب خواجه از سر تقیه و در دوران اسارت در قلاع اسماعیلیه صادر شده است. با توجه به آنچه گذشت این سخن خطاست؛ بلکه این مطالب مربوط به عصر وزارت خواجه و عزّت و استقلال و بسط ید وی است.
برخی دیگر از مخالفین عرفان نیز ادعا کردهاند که این دست تألیفات از بزرگان شیعه از باب اعتقاد نبوده است؛ بلکه بدین جهت بوده که میخواستهاند تبحّر خود را در علوم مختلف نشات داده و اثبات کنند که به همة علوم مسلّطند.
این سخن نیز نه با تعابیر رسالة اوصاف الأشراف سازگار است و نه با دیگر آثار بر جای مانده از وی.
در آغاز کتاب اوصاف الاشراف چنین آمده است:
«اما بعد، محرر این رسالت و مقرر این مقالت «محمد الطوسى» را بعد از تحریر کتابى که موسوم است به «اخلاق ناصرى» و مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه و سیاسات مرضیه، بر طریقه حکما، اندیشهمند بود که مختصرى در بیان سیر اولیاء و روش اهل بینش بر قاعده سالکان طریقت، و طالبان حقیقت، مبنى بر قوانین عقلى و سمعى، و مبنى از دقایق نظرى و عملى که به منزله لبّ آن صناعت و خلاصه آن فن باشد مرتب کردهاند … و در هر باب آیتی از تنزیل مجید که «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» که به استشهاد وارد بود ایراد کرد، و اگر در اشاره به مقصود مصرّح نیافت بر آنچه به آن نزدیک بود اقتصار کرد.»[۵]
از این عبارات روشن است که مطالب کتاب از دید خواجه مشتی سخنان باطل و بافتههای صوفیّه نیست که خواجه جهت ابراز فضل خود و تسلّط بر این علوم آن را نگاشته باشد بلکه آنرا « بیان سیر اولیاء و روش اهل بینش بر قاعده سالکان طریقت، و طالبان حقیقت، مبنى بر قوانین عقلى و سمعى، و مبنى از دقایق نظرى و عملى» میداند.
اگر خواجه از مخالفان اهل عرفان بود از مدعیان اتحاد و وحدت و فنا به اولیا و اهل بینش و طالبان حقیقت تعبیر نمینمود. و وحدت وجود را از مسائل «مبنى بر قوانین عقلى و سمعى، و مبنى از دقایق نظرى و عملى» به حساب نمیآورد. آیا خواجه به لعب با آیات قرآن مشغول بوده که « در هر باب آیتی از تنزیل مجید که «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» که به استشهاد وارد بود ایراد کرد، و اگر در اشاره به مقصود مصرّح نیافت بر آنچه به آن نزدیک بود اقتصار کرد.»؟
گذشته از آنکه در دیگر آثار خواجه نیز از این دست مطالب عرفانی مکرر یافت میشود.
برهمین اساس است که جمعی از متخصصین فن تراجم بر اساس همین عبارات کتاب اوصاف الأشراف از معتقدین به عرفان و تصوّف شمردهاند. چنانکه صاحب روضات به خاطر همین عبارات خواجه را مدافع حلاج شمرده است و افندی در تعلیقة امل الآمل گوید: یظهر من أوصاف الاشراف و غیره أنه صوفی.[۶]و مرحوم مدرس رضوی نیز این عبارات را دلیل بر مسلک عرفانی وی قرار داده است.[۷]
در عبارات گذشته دیدیم که خواجه صراحةً اعتقاد خود را به وحدت وجود اعلام نمود:
« و [توحید] به معنی دوّم کمال معرفت باشد که بعد از ایمان حاصل شود، و آن چنان بود که هرگاه که موقن را یقین شود که در وجود جز باریتعالی و فیض او نیست، و فیض او را هم وجود به انفراد نیست، پس نظر از کثرت بریده کند و همه یکی داند و یکی بیند، پس همه را با یکی کرده باشد در سرّ خود از مرتبة «وحده لا شریک له فی الإلهیّه» بدان مرتبه رسیده که «وحده لا شریک له فی الوجود.»
از این سخن نیز میفهمیم که اعتقاد به وحدت وجود در میان شیعه امری شائع بوده است. چراکه خواجه طوسی که پرچمدار مکتب تشیّع بوده و همة بزرگان شیعه او را به عظمت ستودهاند با صدای بلند ندای وحدت وجود برآورده و احدی از اهل علم وی را مخالف شریعت یا منحرف یا … نشمردهاند.
از نکات جالب این عبارات دفاع از بایزید وحلاج است. بایزید رضوان الله علیه به حسب منابع تاریخی از خواص حضرت امام صادق علیهالسلام بوده است و اهل عرفان بر جلالت شأن وی متفقند. ولی حلاج همواره مورد اختلاف بوده است. گرچه صدور توقیع از حضرت صاحب الأمر در لعن وی سخنی باطل و بیاساس است – که در جای خود بدان پرداختهایم- ولی باز هم دفاع از وی چندان آسان نیست. با این وجود مرحوم خواجه طوسی قدّس سرّه القدوسی وی راتبرئه کرده و أنا الحق گفتن او را نه فقط از سر انانیّت و استکبار ندانسته بلکه محصول وصول به عالیترین درجات معرفت و سلوک شمردهاست.
باری در مباحث آتیه ان شاء الله به دیگر شواهد گرایشهای عرفانی خواجه خواهیم پرداخت بحوله و منّه.
۱. اوصلف الأشراف، ص ص۹۳-۱۰۲، طبع وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۶۹، تصحیح و تحقیق مهدی شمس الدین، طبع سوّم
۲. العلامه الخواجه نصیر الدین الطوسی حیاته و آثاره، ص۱۱۵ و ۳۳۳؛ الذریعه، ج۲، ص۴۷۸؛ اوصاف الاشراف، ص۴؛ در مقدمه اوصاف الأشراف از وی با عنوان « شمس الحقّ و الدین، بهاء الاسلام و المسلمین» یاد شده است؛ ولی باید دقّت کرد که وی با فرزندش بهاء الدین محمد که والی عراق عجم بوده و محقق حلی معتبر و عماد الدین طبری کامل بهائی را به وی هدیه کردهاند اشتباه نگردد (رک: العلامه الخواجه نصیر الدین الطوسی حیاته و آثاره، ص۱۱۵). شاهد بر اینکه کتاب برای شمسالدین نوشته شده، نه فرزندش بهاءالدین آن است که خواجه با خود شمس الدین روابط بسیار حسنه داشتهاست و هر دو دارای منصب وزارت در دربار مغول بودهاند. در مقدّمه نیز از وی با نام ملک الوزرا و صاحب دیوان الممالک نام میبرد که متناسب با شمسالدین (پدر) بوده و لقب وی میباشد.
۳. این تاریخ از مطلبی که خواجه در درباره افزودن باب حقوق والدین به کتاب آورده است استفاده میشود. (رک. العلامه الخواجه نصیر الدین الطوسی حیاته و آثاره، ص۱۱۸و۱۱۹)
۴. تاریخ مغول، ص۱۹۷؛ العلامه الخواجه نصیر الدین الطوسی حیاته و آثاره، ص۱۱۳و ۱۱۴ از مقدمه تاریخ جهانگشا تألیف علامه قزوینی
۵. اوصاف الأشراف، ص۳و۴
۶. تعلیقة أمل الآمل، ص۲۹۴
۷. رک: العلامه الخواجه نصیر الدین الطوسی حیاته و آثاره، ص ۷۶-۷۸