عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

درویش و درویشی

منبع: شرح اصطلاحات تصوف ج ۵، ص: ۲۰۷ تا ۲۱۵

درویش (درویشی) به فتح اول در لغت به معنى فقر و مجازا به معنى صوفى است بعضى آن را از كلمه «در پيش» دانسته‌اند به معنى قدم الباب و برخى آن را مشتق از در به معنى باب و ويهين به معنى گدا دانسته‌اند كه روى هم رفته به معنى «گداى در خانه» باشد اما اين كلمه در پهلوى به معنى فقر و تهيدست است و در آثار زبان فارسى هم همه جا به همين معنى يا به معنى خاص صوفى استعمال شده است.


در اسرار التوحيد آمده است كه شيخ ابو سعيد ابو الخير گفت: كه قومى به نزديك رسول صلوات الله عليه درآمدند، و سؤال كردند كه درويشى چيست؟ يكى را از آن ميان به نزديك خويش خواند و گفت تو پنج درم دارى؟ گفت دارم. وى را گفت: كه تو درويش نيستى. ديگرى را بخواند و گفت تو پنج درم دارى؟ گفت ندارم. گفت چيزى دارى كه پنج درم ارزد. گفت: دارم گفت تو درويش نيستى. ديگرى خواند و گفت تو پنج درم دارى؟ گفت ندارم. گفتا چيزى كه پنچ درم ارزد؟ گفتا ندارم. گفت پنج درم جاه دارى؟ گفت دارم. گفتا تو نيز درويش نيستى. ديگرى بخواند و چون درم نداشت گفتا چيزى دارى كه پنج درم ارزد؟ گفتا ندارم. گفتا پنج درم كسب دارى كه توانى پنج درم كسب كرد؟ گفت توانم كرد. گفت برخيز كه تو درويش نيستى. ديگرى را بخواند و گفت تو را از اين همه هيچ‌چيز هست؟ گفت نى. گفتا اگر پنج درم پديد آيد تو گويى كه از آن من است و مرا در اين نصيبى هست؟ گفت كمتر از اين نباشد.

گفتا برخيز كه تو درويش نيستى.

ديگرى بخواند و گفت: از اين همه كه گفتم تو را هيچ‌چيز هست؟ گفتا نى. گفت:

اگر پنج درم پديد آيد تو را در آن انديشه باشد كه بايد تصرف كنم؟ گفت نباشد يا رسول الله. گفتا چه كنى آن را؟ گفت: به حكم درويشان باشد مرا در آن هيچ نصيب نباشد. رسول الله صلى الله عليه و سلم گفتا: تويى درويش به راستى، درويش چنين بايد كه او را آن نبود. چون رسول عليه السلام اين بگفت، ديگران بگريستند و گفتند:

يا رسول الله ما را همه كس درويش مى‌خوانند و درويشى خود اين بوده است كه تو نشان كردى، اكنون ما كيستيم؟ گفتا: درويش اوست و شما همه طفيل او، (اسرار التوحيد ص ۲۳۰)- شيخ ما گفت: درويشى نامى است واقع، چون تمام شد و به غايت برسيد اينجا جز از خداى چيزى نماند. (همان كتاب ص ۲۳۹) پس گفت:

درويشان نه ايشانند كه اگر ايشان بودندى، ايشان نه درويشان بودندى. اسم ايشان صفت ايشان است، هركه به حق راه جويد گذرش بر درويشان بايد كرد كه درويشان در وى ايشانند. (ص ۲۴۸)


«پيغمبر ما عليه السلام درويشى اختيار كرده است از جهت آنكه خاصيت‌هاى درويشى و توانگرى را ديده و دانسته است. و با امت مى‌گويد كه هركه راحت و آسايش مى‌خواهد در دنيا و آخرت، بايد كه درويشى اختيار كند، و هركه تفرقه و پراكندگى و بلا و عذاب مى‌خواهد در دنيا و آخرت، بايد كه توانگرى اختيار كند.

درويشى يك عيب دارد و هنرهاى بسيار، و توانگرى يك هنر دارد و عيب‌هاى بسيار، اما آن يك عيب درويشى ظاهر است و هنرها پوشيده، و آن يك هنر توانگرى ظاهر است و عيب‌ها پوشيده. مردم آنچه ظاهر است مى‌بينند و آنچه پوشيده است نمى‌بينند. توانگر بعد از چند سال كه زحمت‌هاى گوناگون از توانگرى كشيده باشد، و در بلاها و فتنه‌ها افتاده بود، آنگاه بيقين بداند كه توانگرى محنت بزرگ و درويشى نعمت عظيم است. (انسان كامل نسفى ص ۳۲۹)

رسول عليه السلام مى‌فرمايد كه درويشان امّت من بيش از توانگران به پانصد سال در بهشت روند. و به روايتى آمده است كه پيش از توانگران به چهل سال در بهشت روند. شايد مراد درويشان حريص باشند، يعنى؛ درويشان قانع و صابر و شاكر بيش از توانگران به پانصد سال در بهشت روند، و درويشان حريص بيش از توانگران به چهل سال در بهشت روند پس درويشان حريص هم از ثواب فقر بى‌بهره نيستند. و ديگر رسول عليه السلام فرمود كه: بهشت را به من نمودند، بيشتر اهل بهشت درويشان بودند. و دوزخ را به من نمودند، بيشتر اهل دوزخ توانگران بودند.

اى درويش، درويشى نعمت عظيم است. اگر قدرش بدانند، صبر كنند يا شكر گويند. مى‌آرند كه شقيق بلخى به ابراهيم ادهم رسيد. ابراهيم از شقيق سؤال كرد كه يا شقيق، درويشان شهر خود را چون گذاشتى؟ گفت: «اگر بيابند شكر كنند و اگر نيابند صبر كنند». ابراهيم فرمود كه: «سگان شهر ما همچنين كنند اگر مى‌يابند مى‌خورند و اگر نمى‌يابند، صبر مى‌كنند. شقيق گفت: پس درويشان چون زندگى كنند؟ فرمود كه:

اگر نيابند، شكر كنند و اگر بيابند ايثار كنند».

اى درويش اگر اين مقام بزرگ نبودى، پيغمبر ما عليه السلام به اين مقام فخر نياوردى و نفرمودى كه: «الفقر فخرى». و اگر اين مقام بزرگ نبودى پيغمبر از خداى اين مقام نخواستى «اللّهمّ احينى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين». (همان كتاب به اختصار از ص ۳۳۱ به بعد) هيچ مقام بزرگ‌تر از درويشى نيست، و هيچ طايفه فاضل‌تر و گرامى‌تر به نزد خدا از درويشان نيستند. درويشانى كه دانا و متقى باشند و به اختيار خود از سر دانش ترك كرده باشند و درويشى اختيار كرده بوند». (ص ۳۲۲)


«درويش مصطلح آن است كه دل مباركش مهبط انوار تجليّات الهى باشد، و در تاب نور تجلى الهى از خود فانى گشته، به بقاى حق باقى شده باشد. شيخ ابو طالب مكى رحمت الله عليه مى‌فرمايد: «افلاك را گردش به انفاس آدميان است». و شيخ محى الدين اعرابى قدس سره مى‌فرمايد كه: سپاس خدايى راست كه انسان كامل را آموزگار فرشتگان قرار داد، و به انفاس او فلك را به گردش آورد به جهت تشريف و تنويه آن كامل.

مائيم ستون سقف مينا

مائيم مدار جمله اشيا

مائيم محيط مركز دور

پرگار وجود در همه طور

سلطان سرير قاب قوسين‌

مائيم و طفيل ماست كونين‌

(شرح گلشن راز ص ۱۷۱)


«درويش در اصطلاح اين طايفه آن است كه به حسب حال در پرتو نور تجلى نيست گشته باشد، و در فناى از خودى بقاى به حق يافته. پس هركه به مرتبه فناء فى الله رسيد، و بقاى با الله يافت درويش است. به اين معنى كه از خود نيست گشته و غنّى مطلق است، به اعتبار آنكه به بقاء حق متحقق شده است، و باقى و جاويد گشته، و بيخود و همه خود است.

كى به گفت‌وگو توان دريافت اين‌

حال بايد تا شوى اسرار بين‌

هر كرا ذوقى ندادند از ازل‌

كى درين منزل بيابد او محل‌

آنچه مكشوفست بر اهل شهود

در عبارت شمه‌اى نتوان نمود

چون اعتبارات و كثرات را در مقام فناى در توحيد گنجايى نيست».

(همان كتاب ص ۵۳۴)


درويشى در طى قرون- استاد ابو القاسم قشيرى (متولد سال ۳۸۶ و متوفى به سال ۴۶۵) در رساله قشيريه كه در سال ۴۳۷ نوشته شده است آورده است: «بدانيد كه خداوندان حقيقت از اين طايفه بيشتر برفتند، و اندر زمانه ما از آن طايفه نماند مگر اثر ايشان. و اندر اين معنى شاعر مى‌گويد:

اما الخيام فانها كخيامهم‌

و أرى نساء الحى غير نسائها


«خيمه‌ها ماننده است به خيمه‌هاى ايشان و ليكن قبيله نه آن قبيله است».

اندر طريقت فترت پيدا آمد لا بلكه يكسره مندرس گشت به حقيقت. و پيران كه اين طريقت را بدانستند برفتند، و اندكى‌اند برنايان كه به سيرت و طريقت ايشان اقتداء كنند. ورع برفت و بساط او بر نوشته آمد، و طمع اندر دل‌ها قوى شد و بيخ فروبرد.

شريعت از دل‌ها بيرون شد، و ناپاكى اندر اين قوى‌ترين سببى دانند. ترك حرمت و بى‌حشمتى دين خود كردند، گزاردن عبادت‌ها و نماز و روزه را خوار فراگرفتند و اسب اندر ميدان غفلت همى‌تازند. همه ميل گرفتند به حاصل كردن شهوت‌ها و نفع خويش نگاه داشتن بدانچه از بازاريان و اصحاب سلطان فراگيرند.

بدين بى‌حرمتى‌ها بسنده نكردند، و اشارت كردند به برترين حقايق و احوال، و دعوى كردند كه ايشان از حد بندگى بر گذشتند و به حقيقت وصال رسيدند، و ايشان قائمند به حق. حكم‌هاى وى بر ايشان همى‌رود و ايشان از آن محوند، و به هرچه ايثار كنند درست بدارند. خداى را عز و جلّ با ايشان عتاب نيست، و آنچه كنند بر ايشان ملامت نيست. خويشتن از آن همى‌شمرند كه اسرار احديت ايشان را پيدا كردند، و ايشان را صافى گردانيدند از صفات بشريت. و آن حكم از ايشان برخاست، و از خويشتن فانى گشتند، و باقى‌اند به انوار صمديّت. گفتار و كردار ايشان نه به ايشان است، و اين غايت بى‌حرمتى و ترك ادب است».

(ترجمه رساله قشيريه ص ۱۰ به بعد)


شيخ الاسلام، احمد جام، (متولد به سال ۴۴۰ و متوفى به سال ۵۳۶) در مفتاح النجاة كه در سال ۵۲۲ تأليف كرده است آورده است كه: «اين راه درويشان را قومى ناجوانمردان خراب كردند. به هرجا كه از اين كاهلى، بى‌ديانتى، ناجوانمردى، زنديقى، اباحتى، منافق طبعى بود، در اين راه آمدند. و هركسى مرقعى در برافكندند، و خود را بر اين قوم بستند، كه اين عالم درويشان عالمى بلند است و ولايت فراخ و دولت بى‌نهايت. هر ناپيراسته‌اى و ناتراشيده‌اى روى به آستانه دولت ايشان نهادند، و خود را در ميان اين قوم افكندند كه از ايشانيم.

و هم از اين ناكسان قومى به پيرى و پيشوايى بنشستند، و بر هريكى قوم مريدان گرد آمدند، و برخاستند و گرد جهان برمى‌آيند، و مشتى حكايت‌هاى به دروغ فرابافند، و از اين شهر بدان شهر و از اين ده بدان ده، و از اين پير بدان پير، و از اين زاويه بدان زاويه آمدوشد فراگرفتند، و اسلام را خراب كردند. اين همه از اين قوم زاويه‌داران جاهل افتاده است در ميان درويشان، كه كبك و كبوتر و كوف در يكى آشيانه فرود آمدند، تا مسلمانى در سر اين چنين پارسايان و مصلحان شد.

(مفتاح النجاة ص ۱۹۴).


شيخ روزبهان بقلى (متولد به سال ۵۲۲ و متوفى به سال ۶۰۲) در شرح شطحيات آورده است كه: ابو الخير تيناتى گويد كه: «در دوزخ نگاه كردم. بيشترين دوزخيان مرقع‌داران و ركوه‌داران ديدم. «اين اصحاب مرقع و ركوه‌داران كه او را نمودند، خانيان تصوفند، و مدعيان معرفت كه از حقيقت جز رنگى ندارند، و از شريعت علمى ندارند. از بى‌علمى در اباحت افتند. به رسم مردان عشق سر برآرند، نه راه ديده، نه حقايق شريعت و طريقت و حقيقت شنيده. در رباطها شكم‌خوارى كنند.

در مجلس سالوسان طرارى كنند. از حسد يكديگر را غيبت كنند. از پراكندگى لقمه حرام خورند. طاعت خداوند جلّ اسمه فراموش كنند راه شهوت و هوا سپرند. آنگاه خود را به دزدى و شوخى بر مشايخ سلف بندند و بر عاشقان درگاه طعنه زنند.

(شرح شطحيات ص ۲۳۲)

مولانا جلال الدين (متولد به سال ۶۰۴ و متوفى به سال ۶۷۲ قمرى) فرمايد:

حرف درويشان بدزديده بسى‌

تا گمان آيد كه خود هست او كسى‌

خرده گيرد در سخن بر بايزيد

ننگ دارد از وجود او يزيد

بينوا از نان و خوان آسمان‌

پيش او ننداخت حق يك استخوان‌

او ندا كرده كه خوان بنهاده‌ام‌

نايب حقم خليفه‌زاده‌ام‌

الصلا ساده‌دلان پيچ پيچ‌

تا خوريد از خوان جودم هيچ هيچ‌

دفتر ۱ نى ص ۱۳۹ س ۲۲۷۲ ج ۱ علا ص ۶۰ س ۱۷


بانگ بر رسته زبر بسته بدان‌

تاج شاهان را ز تاج هدهدان‌

حرف درويشان و نكته عارفان‌

بسته‌اند اين بى‌حيايان بر زبان‌

هر هلاك امت پيشين كه بود

زانكه چندل را گمان بردند عود

دفتر ۴ نى ص ۳۷۸ س ۱۷۰۲ ج ۴ علا ص ۳۶۸ س ۲۷


اقوال مشايخ- بايزيد بسطامى را گفتند درويشى چيست؟ گفت: آنكه كسى را در كنج دل خويش پاى به گنجى فروشود، و آن را رسواى آخرت گويند، در آن گنج گوهرى يابد، آن را محبت گويند. هركه آن گوهر يافت او درويش است. (تذكرة الاولياء ج ۱ ص ۱۶۹)- سفيان ثورى گفت: چون درويش گرد توانگر گردد، بدانكه مرائى است، و چون گرد سلطان گردد بدان از اوست. (همان كتاب ج ۱ ص ۱۹۲)- شقيق بلخى گفت: درويش آن است كه در دلش طلب زيادتى نباشد. (ج ۱ ص ۲۰۲)- ابو سليمان دارانى گفت: آن يك نفس سرد كه از دل درويشى برآيد به وقت آرزويى كه از يافت آن عاجز بود، فاضل‌تر از هزار رساله طاعت و عبادت توانگر. (ج ۱ ص ۲۳۴)- يحيى معاذ را گفتند درويشى چيست؟ گفت آنكه به خداوند خويش از جمله كائنات توانگر شوى گفت: فردا نه توانگرى وزنى خواهد داشت و نه درويشى. صبر و شكر و زن خواهد داشت بايد كه شكر آرى و صبر كنى. (ج ۱ ص ۳۰۸)- ابو حفض حداد گفت: درويشى به حضرت خداى شكستگى عرضه كردن است. (ج ۱ ص ۳۲۹)

ابو بكر ورّاق گفت: فرخ درويشى در دنيا و آخرت، كه در دنيا سلطان را از وى خراج نيست، و در آخرت جبار عالم را با او شمار نه. (تذكرة اولياء ج ۲ ص ۱۰۶)- عبد الله مغربى گفت: درويشان راضى امينان خداى‌اند در زمين. (همان كتاب ج ۲ ص ۱۱۸)- شبلى گفت: درويشان را چهارصد درجه است، كمترين آن است كه اگر همه دنيا او را باشد و آن نفقه كند، و پس در دل او آيد كه كاشكى قوت يك روزه‌ بازگرفتمى، فقر او به حقيقت نبود. (ج ۲ ص ۱۷۷)- شيخ الاسلام گفت هر درويشى كه ترانه ضرورت بود تو را در آن فضيلت نبود. (امالى پير هرات ص ۳۸۸)- هم او گفت، قومى در دو جهان، پادشاه جهان، به اسم درويشان (همان كتاب ص ۴۲۰)- بو بكر همدانى گفت: كه درويشى سه چيز است، طمع، و منع، و جمع. طمع بر چيز ناكردن، و اگر چيزى به سر تو آرند رد ناكردن، و چون ستانى جمع ناكردن (ص ۴۳۴)- جنيد گفت: توانگرى كسوت ربوبيّت است، و درويشى كسوت عبوديّت (شرح شطحيات ص ۱۵۸)- على بن سهل گفت: حرام است. بر آن‌كس كه صاحبان مرا درويش خواند، زيرا كه ايشان توانگرتر خلق خدايند. كه ايشان در معرفت و مشاهده حقند، به ظاهر درويشند و به خداى از همه كس غنى‌ترند. (همان كتاب ص ۲۲۷)

خلاصه كلام آنكه: لغت درويش در نظر صوفيان هم به معنى فقير و تنگدست است و آن را نعمتى عظيم شمارند. و معتقدند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين گروه بود، و با آنكه بكونين دست داشت، همه عمر خود را در فقر و درويشى گذراند و دم از «الفقر فخرى» مى‌زد. و از اين جهت است كه «هيچ طايفه‌اى فاضل‌تر و گرامى‌تر به نزد خداى از درويشان نيستند». اما از لحاظ اصطلاح كلمه درويش برابر لفظ صوفى است و همان تعريفى را كه براى صوفى كامل قايلند درباره درويش هم صادق مى‌دانند. و آن رسيدن به مقام فنا و مرحله بقاء بالله است كه در آن مرحله صوفى از خود نيست و به حق باقى مى‌گردد و واجد صفات و افعال الهى مى‌شود.

پس درويش واقعى همان انسان کامل است كه همه همت صوفى صرف رسيدن به مقام و مرتبه او مى‌شود. بنابراين سالك در تمام مراحل سلوك با اين كلمه سر و كار دارد، در بدايت بايد با فقر و تنگدستى با صبر و قناعت بسازد و هميشه شاكر و سپاسگزار باشد، تا در نهايت از بركات فوق تصور درويشى برخوردار گردد.

درويشى هم مانند ساير موارد، در اين سرزمين دستخوش دگرگونى‌هاى بسيار شد كه شمه‌اى از آن از قول خود مشايخ اين مكتب نقل شد. و علت آن استقبال مردم سرزمين شرقى ممالك اسلامى از اين مكتب عظيم بود كه به سبب بروز موارد تاريخى خاصى پيش آمد. چه به شهادت تاريخ از عهد سلاجقه به بعد به عللى كه شرح آن در حوصله اين وجيزه نمى‌گنجد، خانقاه‌ها تا حدّى به رسميت شناخته شد، و شاهان و امرا و بزرگان و ارباب حلّ و عقد و توانگران بدان اقبالى تمام پيدا كردند، نذورات فراوان به آنجا مى‌بردند و موقوفات بسيار بر آن وقف مى‌كردند، و در نتيجه جمعى نادان و تن‌پرور و شكمباره كه هميشه مترصد سفره‌اى گشاده‌اند، تصوف را آلت دست كردند تا در سايه اين نام بلند به مقام دنيايى خود برسند. از اين جهت است كه از اواسط قرن چهارم هجرى به بعد در آثار مشايخ اين قوم به مطالبى كه شمه‌اى از آن نقل شد برمى‌خوريم كه نشان مى‌دهد كه درويشى و خانقاه هم براى جمعى سودجو و دنياطلب مايه اعتبار و مكسبى پردخل شد. جهت اطلاع بيشتر، ر- ك: تصوف. صوفى. فقر.

در مثنوى و ساير آثار مولانا هم: درويش از لحاظ لغت به معنى گدا و تنگدست است. اما در اصطلاح درويشى به معنى دريوزگى و گدايى نيست بلكه درويش كسى است كه ترك دنيا و عوارض آن كرده باشد، و در قبال ناملايماتى كه نتيجه اين ترك است، صبر و تأمل و شكيبايى و خرسندى يافته است تا از ثمرات آن بهره‌مند شود. افلاكى از قول شمس تبريزى آورده است كه: «چهار چيز عزيز است:

يكى توانگر بردبار، و درويش خرسند، و گناهكار ترس‌كار، و عالم پرهيزگار. هركه توانگرى جويد درويشى نمايد، و هركه در درويشى صبر كند به توانگرى رسد.

(مناقب العارفين ص ۶۵۵)

پس درويشى گدايى نيست بلكه حصول كمال است كه نتيجه‌اش رهايى از عوامل جانكاه دنيا است. از نظر مولانا توانگرى مانع درويشى نيست، چه بسيارى از اهل طريقت و مشايخ قوم بوده‌اند كه توانگر بوده و مال و منالى هم داشته‌اند، ولى مانند توانگران ظاهرى به آن همه دلبستگى نداشته‌اند. و آنچه از اين ممر فراهم مى‌شد صرف زندگى خود و رفاه ياران مى‌نمودند. مولانا خود و پدرانش از اين دسته بودند، با آنكه از توانگران عهد خود محسوب مى‌شدند، به ثروت خداداد خود پابند نبودند و از مال و مقام خود در رفاه ياران استفاده مى‌كردند. بنابراين درويشى از نظر مولانا كمال است، و تا سالك به اين كمال نرسيده است چون كودكان دل بسته عوامل دنياست. چون در سلوك و صحبت بدان مقام رسد، دنيا و جاه و جلال و مال و منال آن بر دلش سرد شود، و به مشاهده دريابد كه دنيا همان‌طور كه خداى تعالى فرموده‌ است لهو و لعبى بيش نيست، و تا اين مايه غرور و فريب را ترك نكند به آسايش و راحتى باطنى واقعى نخواهد رسيد.

اين جهان همچون درختست اى كرام‌

ما برو چون ميوه‌هاى نيم خام‌

سخت گيرد خامها مر شاخ را

زانكه در خامى نشايد كاخ را

چو بپخت و گشت شيرين لب‌گزان‌

سست گيرد شاخه‌ها را بعد از آن‌

چون از آن اقبال شيرين شد دهان‌

سرد شد بر آدمى ملك جهان‌

دفتر ۳ نى ص ۷۳ س ۱۲۹۳ ج ۳ علا ص ۲۲۵ س ۱۵


چيست دنيا از خدا غافل بدن‌

نى قماش و نقره و ميزان وزن‌

مال را كز بهر دين باشى حمول‌

نعم مال. صالح، خواندش رسول‌

آب در كشتى هلاك كشتى است‌

آب اندر زير كشتى پشتى است‌

چونكه مال و ملك را از دل براند

زان سليمان خويش جز مسكين نخواهند

باد درويشى چو در باطن بود

بر سر آب جهان ساكن بود

گرچه جمله اين جهان ملك ويست‌

ملك در چشم دل او لاشى است‌

دفتر ۱ نى ص ۶۱ س ۹۸۳ ج ۱ علا ص ۲۶ س ۲۲


كار درويشى وراى فهم تست

سوى درويشى بمنگر سست سست‌

زانكه درويشان و راى ملك و مال‌

روزيى دارند ژرف از ذو الجلال

دفتر ۱ نى ص ۱۴۵ س ۲۳۵۲ ج ۱ علا ص ۶۲ س ۲۲



مطالب مرتبط

عناوین دیگر این نوشتار
  • درویش و درویشی (عنوان اصلی)
  • درویش
  • درویشی