برای اینکه ما با این مشکلات روبهرو نشویم، باید فلسفه را با خواندن یک دوره حکمت متعارف مشائی - که با فهم و استعداد افراد مبتدی مناسب است - شروع کنیم و بعد از آن به فراگیری حکمت اشراق، که ناظر به حکمت مشاء است، بلکه نقدی است بر آن حکمت، بپردازیم و در کنار اینها باید مباحث کلامی را نیز پیگیری کنیم.
منبع: پایگاه حضرت آیت الله رمضانی
متأسفانه روش تعلیم و تعلم فلسفه در زمان حاضر به این صورت استقرار یافته است که ابتدا بدایه و بعد نهایه و بعد منظومه را میخوانند و در نهایت سر سفره اسفار مینشینند.
این روش بویژه در سالهای نخست تحصیل فلسفه برای محصلین رشته فلسفه مشکلاتی به بار آورده و میآورد.
زیرا بدایه و نهایه و منظومه تقریباً چکیده اسفارند و اسفار هم – همانطور که واضح است – حکمت متعالیه است و کسی که میخواهد فلسفه بخواند، نباید آن را با حکمت متعالی که عالیترین و نابترین و دقیقترین افکار فلسفی را در خود جای داده است، شروع کند؛ زیرا آن طور که لازم است، قدرت تلقی ندارد و نیز کسی که میخواهد به عنوان استاد آن را تفهیم کند، نمیتواند آن را برای یک مبتدی آنطور که باید القا کند.
مباحثی که در ابتدای بدایه آمده است، مانند: اصالت وجود، تشکیک وجود، بساطت وجود، وجود ذهنی، اشکالات آن و … مباحث عمیقی است که ریشه در عرفان دارد و صحیح نیست که آنها را در ابتدا برای کسی که هیچ سابقهای در فلسفه ندارد و هنوز با مباحث فلسفی عرفانی آشنا نیست، مطرح کرد.
این رویه چند پیامد منفی دارد:
نخست آنکه بسیاری از مبتدیان، مباحثی را که بدانها اشاره شد، به خوبی درک نمیکنند و این خود سبب میشود که افراد کم کم دلسرد شده و فلسفه خواندن را رها کنند و عطایش را به لقایش ببخشند.
دوم آنکه افراد مبتدی آنطور که باید نسبت به اینگونه مباحث احساس نیاز نمیکنند؛ در نتیجه از خواندن فلسفه لذت نمیبرند؛ چون با خود میگویند: وجود نه خدای من است، نه پیغمبر من است و نه دردی از دردهای من دوا میکند و نه مشکلی از مشکلات دینی جامعه را حل میکند. اصالت وجود به چه درد من میخورد؟ چرا باید وقت من صرف اینگونه مباحث شود؟
و این برخلاف صورتی است که یک مبتدی، فلسفه را از حکمت متعارف شروع کند؛ مثلاً در کتاب اشارات، قسمت الهیات، مطلب با این بحث شروع میشود که «کل محسوس موجود» آیا عکس این قضیه یعنی «کل موجود محسوس» نیز صادق است؟ یا اینکه خیر، عکس موجبه کلیه، موجبه جزئیه است؛ یعنی «بعض الموجود محسوس». طلبه مبتدی این مسأله را به راحتی میفهمد و نیاز به آن را آنطور که باید احساس میکند و از خواندن فلسفه، لذت لازم را میبرد.
سوم آنکه رویه یاد شده موجب میشود که در بسیاری موارد برای افراد، برداشتهای دور از واقعیت پیش آید که چه بسا تا پایان در ذهنشان باقی بماند و یا دستکم مدت مدیدی ذهن و فکرشان را به خود مشغول کند و پس از سالیانی بفهمند که در طول این مدت کله بیصاحب میتراشیدهاند، به شکلی که هم خود از تلقی صحیح بازماندهاند و هم دیگران را به اشتباه انداختهاند.
برای اینکه ما با این مشکلات روبهرو نشویم، باید فلسفه را با خواندن یک دوره حکمت متعارف مشائی - که با فهم و استعداد افراد مبتدی مناسب است - شروع کنیم و بعد از آن به فراگیری حکمت اشراق، که ناظر به حکمت مشاء است، بلکه نقدی است بر آن حکمت، بپردازیم و در کنار اینها باید مباحث کلامی را نیز پیگیری کنیم.
بعد از همه اینها لازم است یک دوره عرفان نظری را در حد کتاب «تمهید القواعد» و مقدمه قیصری بر فصوص فرا بگیریم، آنگاه نوبت به حکمت متعالیه میرسد که از عناصر اربعه یعنی: حکمت مشا، حکمت اشراق، کلام و عرفان تشکیل شده است.
بیتردید کسی که با این عناصر آشنا نیست و خصوصاً در مباحث عرفانی تخصص لازم را ندارد، نمیتواند به عمق سخنان آخوند در مباحث اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و نظایر آن برسد.
و بعد شروع کند به آثار آخوند ملا صدرا مانند شواهد الربوبیه و یا اسفار اربعه
این برنامه را داشته باشید تا ان شاء الله در طول پانزده سال یک حکیم عارف در بعد نظر و ان شاء الله - در کنار آن با عمل و سیر و سلوک - در بعد عمل خواهید شد.