بین دو اصطلاح وصی ظاهر و وصی باطن نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است؛ زیرا گاهی کسی صلاحیت دستگیری بنفسه دارد ولی از طرف استاد معرفی نمیشود (وصی باطن فقط) و گاهی کسی از طرف استاد به دیگران معرفی میشود که بنفسه توانائی دستگیری ندارد و از طریق ولایت باطنی و اشراف استاد قبلی دستگیری مینماید (وصی ظاهر فقط) و گاهی هر دو با هم جمع میشوند و شخص هم قابلیت ذاتی باطنی دارد و هم توسط استاد قبلی معرفی رسمی میشود (وصی ظاهر و باطن).
وصی در اصل لغت به کسی گفته میشود که انسان کاری از کارهای خود را به او میسپارد تا انجام دهد و گویا در اصل لغت اعم از آن است که مربوط به زمان حیات شخص باشد یا بعد از وفات او.
در لغت آمده: اوصی الیه: عهد إلیه امراً
و در المغرب گوید:
و (الوِصاية) بالكسر: مصدر الوَصيّ. و قيل: (الإيصاء) طلب شيء من غيره ليفعله على غيْبٍ منه حالَ حياته و بعد وفاته. (المغرب، ج۲، ص۳۵۸)
ولی در اصطلاح فقهی معمولاً وصیت و وصایت را برای واگذاری کاری یا چیزی به کسی برای بعد از مرگ استعمال مینمایند. و معمول اینست که در واگذاری ملک و مثل آن به دیگری از تعبیر وصیت و در سپردن ولایت و حق تصرف خود به دیگری از تعبیر وصایت استفاده نموده و آن شخص را وصی مینامند.
شهید اوّل در دروس میفرماید:
«الوصایة بكسر الواو و فتحها، و هي الولاية على إخراج حقّ أو استيفائه، أو على طفل أو مجنون يملك الموصي الولاية عليه بالأصالة كالأب و الجدّ له، أو بالعرض كالوصي عن أحدهما المأذون له في الإيصاء» (الدروس الشرعية في فقه الإمامية؛ ج۲، ص: ۳۲۱)
و در جواهر گوید:
«الوِصاية هي الولاية على إخراج حقّ أو استيفائه، أو على طفل أو مجنون، يملك الوصيّ الولاية عليه بالأصالة كالأب و الجدّ، أو بالعرض كالوصيّ المأذون له في الإيصاء، و هو معنى ما في القواعد من أنّ الوصيّة بالولاية استنابة بعد الموت في التصرّف في ما كان له التصرّف فيه. بل تعريفها بالولاية أولى من الاستنابة.» (جواهر الکلام؛ ج۲۸، ص۳۹۱)
وصی در اصطلاح کلامی به کسی گفته میشود که پس از یکی از پیامبران یا خلفای وی متولی امر هدایت و راهبری امت میگردد و جایگاه وی در امر هدایت امت مانند پیامبر یا وصی سابق است.
طبق روایات متعددی که از طریق خاصه وارد شده است هر یک از انبیاء الهی وصیای داشتهاند که امر هدایت را پس از خود به اذن الهی به او واگذار میکردهاند و نیز هر یک از اوصیاء نیز اگر پس از ایشان پیامبری نبوده است حتماً وصیای داشتهاند که این وصی، هم وصی وصی سابق محسوب میشود و هم وصی نبی سابق؛ مانند ائمّه علیهمالصلوة و السلام که هر کدام هم وصی امام پیشین هستند و هم همگی وصی رسول خدا صلّیاللهعلیه وآله و سلّم می باشند.
به عنوان نمونه در بحارالانوار، ج۳۸، ص ۲۲۳ روایت میکند:
وَ فِي حَدِيثِ أَبِي رَافِعٍ أَنَّهُ قَالَ أَبُو بَكْرٍ لِلْعَبَّاسِ أَنْشُدُكَ اللَّهَ تَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلّم جَمَعَكُمْ وَ قَالَ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنَّهُ لَمْ يَبْعَثِ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا جَعَلَ لَهُ مِنْ أَهْلِهِ وَزِيراً وَ أَخاً وَ وَصِيّاً وَ خَلِيفَةً فِي أَهْلِهِ فَمَنْ يَقُمْ مِنْكُمْ يُبَايِعْنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي فَبَايَعَهُ عَلِيٌّ عَلَى مَا شَرَطَ لَه
و نیز در ج۳۶، ص ۱۹۶ از حدیث قدسی روایت میکند:
إِيَّايَ فَاعْبُدْ وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلْ إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً
طبق روایات (رک: بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۸۸ و ۲۸۹؛ج۲۳، ص۳۳ و ج۱۴، ص۵۱۶_۵۲۰ و ...) سلسله اوصیاء از زمان حضرت آدم أبوالبشر علی نبینا و آله و علیه السلام هرگز منقطع نشده و در زمانهای فترت نیز که انبیاء حضور نداشتهاند اوصیاء همواره حاضر بودهاند.
وصی در اصطلاح عرفانی نیز به تناسب معنای لغوی و اصطلاح فقهی و کلامی اجمالاً به کسی گفته میشود که امر هدایت را پس از یکی از اولیاء الهی به عهده میگیرد.
وصی در این اطلاق در موارد مختلفی به کار میرود:
وصی در معنای عام به هر کسی از ارادتمندان و شاگردان یک ولی خدا گفته میشود که پس از رحلت وی قابلیت دستگیری کردن داشته باشد و چون این قابلیت قلباً و باطناً از طریق تربیت استاد سابق حاصل شده است لذا این شخص وصی آن استاد محسوب میشود که چیزی را تکویناً بدو واگذار کرده است.
وصی به معنای مأذون کسی است که به خصوص از استاد خود اذنی ظاهری داشته که پس از وی از سلاک دستگیری نماید. اعم از آنکه استاد همه یا برخی از شاگردان را به وی ارجاع داده باشد و یا نه و اعم از اینکه استاد مأذون بودن این شاگرد را به شکل عمومی و علنی اعلام نموده باشد یا نه.
وصی در این اطلاق به کسی میگویند که استاد در یک وصایتنامه مکتوب یا شفاهی رسمی وی را به عنوان وصی خود اعلام کرده و افراد را برای پس از خود به وی ارجاع داده باشد.
به عنوان مثال وصی رسمی مرحوم حضرت آیة الله قاضی قدس سره مرحوم حضرت آیةالله حاج شیخ عباس هاتف قوچانی قدس سره بودند که در وصیتنامه مرحوم قاضی نام ایشان درج شده بود. و به این معنای سوّم مرحوم آیة الله قاضی وصی دیگری نداشتند. بزرگانی چون حضرت آیةالحق حاج سید هاشم حدّاد و حضرت علامه آیةالله سید محمدحسین طباطبائی تبریزی و مرحوم آیةالله سید محمدحسن الهی تبریزی علی رغم اینکه وصی رسمی آن مرحوم نبودهاند ولی یا از جانب مرحوم حضرت آیةالله قاضی مأذون در دستگیری بودند و یا از جهت کمالات معنوی دارای قابلیت دستگیری بوده اند و لذا به تعریف سوّم وصی نیستند ولی به تعریف اول و دوّم وصی ایشان محسوب میشوند.
شاید اولین مورد استعمال این اصطلاح در برخی روایات شریفه باشد که وصی واقعی و حقیقی امام را که امر امامت و هدایت بر عهده اوست وصی در باطن نامیده و کسانی را که به جهت تقیه در امور ظاهری در وصایت شریکند وصی ظاهری محسوب فرمودهاند.
در کافی در باب نص بر امامت حضرت امام رضا علیه السلام روایت می کند از أبوعماره یزید بن سلیط از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام که فرمودند:
«أُخْبِرُكَ يَا أَبَا عُمَارَةَ إِنِّي خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابْنِي فُلَانٍ وَ أَشْرَكْتُ مَعَهُ بَنِيَّ فِي الظَّاهِرِ وَ أَوْصَيْتُهُ فِي الْبَاطِنِ فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَه» (کافی، ج۱، ص۳۱۳ و۳۱۴)
نظیر همین مسأله در وصیت حضرت امام صادق علیهالسلام نیز اتفاق افتاده که در تاریخ مذکور است.
پس وصی ظاهر در این اطلاق وصی حقیقی نیست و از باب تقیه در مسند وصایت نشسته است و وصی باطن تنها وصی حقیقی تلقی میشود که میتواند امر هدایت امت را به عهده بگیرد.
در کتب عرفانی در حد تتبع نگارنده اصطلاح خاصی در این باب وجود ندارد و گرچه روح این مطلب در لابلای آثار عرفانی ذکر شده است. پس در فهم معنای این دو کلمه در متون عرفانی باید به معنای لغوی و قرائن مراجعه کرد.
به تناسب معنای لغوی وصی ظاهری کسی است که وصایت و قابلیت وی برای ارشاد و دستگیری در ظاهر بیان شده است یا عموماً و رسماً (قسم سوم وصی در مطالب گذشته) و یا لااقل در نزد برخی از شاگردان و ارادتمندان (قسم دوم وصی در مطالب گذشته که آن را گاهی مأذون هم مینامند) ودر مقابل وصی باطن کسی است که باطناً و قلباً قابلیت دستگیری از سالکین را دارد و این قابلیت را باطناً از استاد به ارث برده است.
شاید اولین جائی که به صراحت از این تعبیر استفاده شده است، فرمایش حضرت آیةالحق حاج سید هاشم موسوی حداد است در باب وصی مرحوم قاضی.
در این بیان تعریفی خاص از وصی ظاهر و باطن ارائه شده که پس از نقل عین آن چند نکته عرض می شود. حضرت علامه آیةالله حسینی طهرانی قدس سره میفرمایند:
«از حضرت آقا كراراً سوال مىشد كه: علّت آنكه مرحوم قاضى أعلَى اللهُ مقامَه شما را وصىّ خود در امور عرفانيّه و سلوكيّه و توحيديّه قرار ندادند، و جناب آيةالله حاج شيخ عبّاس قوچانى هاتف را قرار دادند چيست؟!
ايشان ميفرمودند: وصايت ظاهرى دارد و باطنى.
امّا وصىّ ظاهر، آن كس است كه استاد در ملا عامّ او را وصىّ خود قرار ميدهد، و مينويسد و امضا مىنمايد و معرّفى ميكند؛
و به مذاق مرحوم قاضى كه عالمى بود جامع و مجتهد و ذو الرّئاستين مِنَ العُلومِ الظّاهِريّةِ و الباطِنيّة حتماً بايد كسى باشد كه داراى علوم ظاهريّه از فقه و اصول و تفسير و حديث و حكمت و عرفان نظرى بوده باشد تا سدّ شريعت شكسته نشود، و دو مَجرا و مَمشى در جريان نيفتد. و اين اصلى بود كه مرحوم قاضى بسيار بدان تكيه داشت، و براى شريعت غرّاء خيلى حساب باز ميكرد. خودش يك مرد متشرّع به تمام معنى بود و معتقد بود كه: شريعت است كه راه وصول به حقائق عرفانى و توحيدى است؛ و به قدرى در اين مسأله مُجِدّ بود كه از كوچكترين سنّت و عمل استحبابى دريغ نمىكرد، تا جائيكه بعضى از معاندان گفتند: اين درجه از زهد و اتيان أعمال مستحبّه را كه قاضى انجام ميدهد، از روى اخلاص نيست. او ميخواهد خود را در خارج بدين شكل و شمايل معرّفى كند، و إلّا او يك مرد صوفى محض است كه براى اين أعمال ارزشى قائل نيست) روى اين اصل مرحوم قاضى به علوم ظاهريّه التفات داشت.
و ديگر آنكه عالمِ درس خوانده را كسى نمىتواند گول زند و بفريبد. و امّا اگر اصل تعيين وصىّ در غير علماء دارج و رائج گردد چه بسا شياطينى ادّعاى معرفت كنند، و خلقى را به خود بخوانند، و مردم ساده لوح در دام آنها گرفتار آيند، و ديگر با هيچ منطقى نتوان ايشان را به اشتباه و خطايشان واقف نمود.
لهذا مرحوم قاضى از شاگردان خود آقاى حاج شيخ عبّاس را كه مردى عالم و بدون هواى نفس و رنج ديده و بلا كشيده بود اختيار فرمود. و ايشان آن ابّهت و مقام و مسند مرحوم استاد قاضى را به نحو كامل و أكمل حفظ كرده و مىكنند).
امّا وصىّ باطن آن كس است كه در باطن خود به كمالات استاد مكمَّل بوده باشد و داراى معرفت شهودى و قدرت رهبرى باطنى و سرّى باشد، گرچه استاد وى را معرّفى نكرده باشد؛ زيرا كه خواهى نخواهى او از باطن بر نفوس سيطره دارد و شاگردان را به امر خدا هدايت مىنمايد، و به راه و روش آنها نظر ميكند و ميرسد. (وصىّ ظاهر، از ظاهر عمل به مقتضاى وصايتش ميكند، و وصىّ باطن از باطن كار ميكند؛ و چون اين دو با هم توأم شوند چه منافع بيشمارى عائد گردد، و چه گلهائى از غنچههاى بوستان توحيد بشكفد) وصىّ ظاهر، افراد طالب را قبول ميكند، و وصىّ باطن آنها را سَوا ميكند و انتخاب مىنمايد. فلهذا افرادى كه مدّتى در تحت تربيت وصىّ ظاهر قرار گرفتند اگر منافق از آب در آمدند، وصىّ باطن از اوّل آنها را نمىپذيرد، و بنابراين پس از مدّتى خود بخود دلسرد شده و برميگردند يا خداى نخواسته سر از عناد بيرون مىآورند. و شاگردان واقعى را از راه باطن هدايت ميكند؛ و البتّه در اين صورت چون آنها اهل طلب صادق و نيّت صحيحه مىباشند، طبعاً با وصىّ باطن آشنائى پيدا مىكنند و از تعاليم وى مستفيض و كامياب ميگردند.
بنابراين، روى اين بيان، استاد ظاهر و استاد باطن هر دو موجود است، و هر كدام مُقَوّى و مؤيّد دگرى مىباشند؛ و در پيشبرد شاگرد به سوى مقصد اصلى سهميّه گرانى را برعهده خود دارند. و در اين صورت حتماً بايد ميان استاد ظاهر با باطن مخالفتى اتّفاق نيفتد كه اختلاف دليل بر عدم صحّت طريق است- انتهى مُحَصَّل و مُفاد فرمايش ايشان)» (روح مجرد، ص۴۸۹ _ ۴۹۱)
بنا بر این بیان:
طبق این بیان توجه به چند نکته لازم است:
۱. نسبت این دو اصطلاح عموم من وجه است؛ زیرا گاهی کسی صلاحیت دستگیری بنفسه دارد ولی از طرف استاد معرفی نمیشود (وصی باطن فقط) و گاهی کسی از طرف استاد به دیگران معرفی میشود که بنفسه توانائی دستگیری ندارد و از طریق ولایت باطنی و اشراف استاد قبلی دستگیری می نماید (وصی ظاهر فقط) و گاهی هر دو با هم جمع میشوند و شخص هم قابلیت ذاتی باطنی دارد و هم توسط استاد قبلی معرفی رسمی میشود (وصی ظاهر و باطن).
۲. وصی ظاهر و باطن در این اصطلاح مانعة الخلو نیستند و ممکن است کسی وصی ظاهر نباشد یعنی اعلام رسمی و نوشته و امضاء نداشته باشد و وصی باطن هم نبوده و دارای ولایت باطنی و قابلیت دستگیری به تنهائی نباشد ولی قابلیت دستگیری از سالکین را به اعتبار اذن و عنایت استاد متوفی داشته باشد.
مواردی را که سابقا مأذون مینامیدیم از این قسم میباشند. به عنوان مثال ظاهر حالات حضرت علامه طباطبائی قدس سره و اخوی معظمشان این طور نشان می دهد که در زمان رحلت مرحوم حضرت آیةالله قاضی قدس سرهم (حدود ۳۵ سال قبل از رحلت حضرت علامه طباطبائی) دارای مقام ولایت باطنی نبوده و سفر اولشان به اتمام نرسیده بوده است که بتوانند مستقلاً دستگیری کنند و بر اساس اذن مرحوم قاضی و اتصالی که به مرحوم قاضی پس از رحلتشان داشتهاند دستگیری میکردهاند. در عین اینکه وصی ظاهری آن مرحوم نیز نبودند که به شکل عمومی اعلام و بیان شود گرچه اذنهای خصوصی داشتهاند مانند نامه مشهور حضرت آیةالله قاضی به مرحوم آیةالله الهی و اجازه دادن اذکار به دیگران و دستگیری کردن از سالکین.
حضرت علامه حسن زاده آملی مدظله می فرمایند:
« در شب چهارشنبه ۲۷ ذى الحجّه ۱۳۴۷ ه. ق، به حضور شريف آية اللّه استاد علامه طباطبائى تشرّف يافتم تا سخن بدينجا رسيد كه فرمودند: آقا از اينگونه امور حقيقى هرچه داريم از مرحوم آقاى قاضى داريم چه آنچه را كه در حياتش از ايشان تعليم گرفتيم و از محضرش استفاده كرديم، و چه آنچه را كه طريقى خودمان داريم كه از مرحوم قاضى گرفتيم. فتبصّر» (هزار و يك كلمه، ج۱، ص۳۰۵)
حکایات مختلفی از عنایات و دستگیریهای مرحوم قاضی از حضرت علامه طباطبائی قدس سره و آیةالله سید محمدحسن الهی طباطبائی قدس سره نقل شده است.
۳. وصی باطن نیاز به جعل و نصب ندارد و اگر استاد درباره وی چیزی هم بگوید صرفا اخبار است؛ زیرا وی بنفسه حائز قابلیت دستگیری است و نیاز به امداد قلبی و باطنی استاد سابق ندارد.
ولی وصیای که فقط وصی ظاهر است و نیز وصی به معنای مأذون که استاد به وی اذن دستگیری پس از رحلتش داده ولی آن را به شکل عمومی معرفی نکرده نیاز به امداد باطنی استاد دارند و به تنهائی نمی توانند بار تربیت نفوس را به عهده بگیرند.
و به تعبیری نیاز به جعل استاد قبلی دارد، ولی باید دقّت کرد که این جعل، جعل تکوینی است ـ نه یک تعبد و تنزیل اعتباری ـ و استاد واقعا با هیمنه نفسانی خود کسی را دارای قابلیت دستگیری میکند و به تعبیر دقیقتر تصرف خود را در نفوس از ممشا و مجرای این شخص قرار میدهد.
۴. با توجّه به این نکته معلوم میشود که وصایت ظاهر قابل سلب نیز هست؛ ممکن است استاد زمانی کسی را به عنوان وصی ظاهر یا مأذون پس از خود قرار دهد و سپس به جهاتی از وی صرف نظر کند و بدون وصی از دنیا برود یا وصایت را به کس دیگری منتقل کند، که نمونههای آن در تاریخ دیده میشود.
۵. با این توضیح معلوم میشود وصایت ظاهری، گاهی برای جعل وصی است (در جائی که وصایت فقط ظاهری است) و گاه برای اخبار از شایستگی شخص (در جائی که شخص جامع وصایت ظاهری و باطنی است).
۶. نیز معلوم میشود که انتخاب وصی ظاهری که وصی باطن نیست، بر اساس مصالحی است که ولی خدا مدّ نظر قرار میدهد. شرائط اجتماعی و تاریخی کاملاً در این انتخاب اثرگذار است و لذا وصی ظاهر از نظر مراتب معنوی کاملترین شخص نیست، بلکه ممکن است در میان شاگردان یک استاد کسی باشد که از وصی ظاهری اکمل و اشرف باشد و مصلحت اقتضاء نکند به عنوان وصی باطن معرفی شده و اعلام گردد.
مانند وصایت مرحوم آیةالله قاضی که با وجود داشتن شاگردان راهرفته و واصل و با سابقه در راه خدا، وصی خود را مرحوم آیةالله قوچانی قرار دادند، در حالی که مرحوم آیةالله قوچانی در آن زمان فقط حدود ۳۵ سال داشتهاند و حدود ۱۲ تا ۱۴ سال بود که خدمت مرحوم قاضی رسیده بودند.
۷. و نیز ممکن است وصی ظاهر متعدد باشد و استادی افراد متعددی را به عنوان وصی ظاهر برای بعد از خود معرفی کند و ممکن است هر یک از ایشان را به عدهای معرفی نماید و ممکن است همه را در یک وصایتنامه با هم معرفی نماید.
چنانکه ممکن است اوصیاء باطنی نیز متعدد باشند و به دست یک استاد افراد متعددی تربیت شوند که همگی قابلیت ارشاد و دستگیری داشته باشند.
و آنچه در میان برخی از فرق تصوف گفته میشود که همیشه باید محور در طریقت یک نفر باشد و وی را قطب فرقه میخوانند هیچ دلیل عقلی و شرعی و شهودی ندارد؛ بلکه ادله فراوانی بر بطلان این روش وجود دارد.
۸. آنچه در یک اجازه نامه به عنوان وصی اعلام میگردد، صرفاً دال بر وصایت ظاهری است یعنی قدر متیقن آن اجازه دستگیری است اعم از آنکه شخص فقط وصی ظاهری باشد یا هم وصی ظاهر و هم وصی باطن و این نوع اجازه نامه ها دلیلی بر رد و نفی دیگران نیست؛ مگر آنکه بدان تصریح شود. مانند وصیت سلوکی مرحوم حضرت آقای حداد به حضرت علامه طهرانی قدس سرهما که چون احتمال این میرفت که برخی شاگردان کسی دیگر را نیز وصی بپندارند، در آن به صراحت آمده است:
« أمّا بعد، حقير سيّد هاشم حدّاد وصىّ و جانشين قرار دادم از طرف خودم چه در حال حيات و چه در حال ممات در امور شريعت و در امر طريقت و تربيت افراد براى وصول بهحقّ، آقاى آقا سيّدمحمّدحسين حسينى طهرانى را و ايشان لسانِ من است و ايشان مورد اعتماد من مىباشد و بهديگرى اعتمادى ندارم.» (آیت نور، ص۳۷۶).
جمله «به دیگری اعتمادی ندارم» برای توضیح این مطلب است که کسان دیگری که شاید در آن زمان توهم میکردهاند یا شاید در آینده به این توهم دچار شوند که به اعتبار اذن مرحوم حضرت آقای حداد مجاز در دستگیری هستند هیچ کدام چنین اجازهای از طرف ایشان در زمان حیات ایشان و پس از رحلتشان ندارند ولذا در شاگردان آن ولی الهی هیچ احدی نمیتواند ادعا کند که به اعتبار اتصال به آن مرحوم اقدام به دستگیری مینماید.
۹. در هر صورت از وصایت ظاهری حد اقل فهمیده میشود که شخص مؤید به تأیید الهی است و آنچه بر زبانش در مقام تربیت نفوس جاری می شود مقرّب الی الله و وسیله نزدیکی به خداوند است و ممشا و طریق وی هادی بوده و مضل نیست و لذا لازم الاتباع است مگر آنکه کسی حجّتی عالیتر و برتر از آن به دست بیاورد و دسترسی به کسی برتر از وصی ظاهر بیابد و به دستورات وی عمل نماید.
آری دلیلی بر صحت سخنان وصی ظاهر در غیر از مقام دستگیری و هدایت وجود ندارد و سخن وی در این مسائل ممکن است حق یا باطل باشد.
۱۰. روی همین اساس است که مخالفت وصی ظاهر با کسی در مقام تربیت علامت انحراف و بطلان وی است و اگر کسی مدعی وصایت باطنی شد، برای ارزیابی ادعای وی میتوان به وصی ظاهر مراجعه نمود و کلام وی را در این باب حجّت قرار داد؛ چون با وجود تأیید و تسدید قلبی ولی درگذشته نسبت به وصی ظاهرش امکان ندارد وی در برابر کسی از اولیاء الهی بایستد و او را رد نموده و سالکان را از آب گوارای هدایت وی محروم نماید.
۱۱. از دیگر نکات مهمی که در این باب قابل توجّه است اینکه وصایت ظاهری اختصاصی به زمان رحلت استاد ندارد و ممکن است استاد کسی را وصی ظاهری خود در زمان حیات قرار بدهد . بسیاری از اولیاء برای تربیت سالکان در زمان حیاتشان به اشخاصی اذن دستگیری میدهند و آن اشخاص به برکت ولایت باطنی آن استاد دستگیری نموده و منشأ خیرات و برکاتی میشوند؛ در حالی که خودشان به تنهائی قابلیت دستگیری و هدایت قلبی نداشته باشند.
ولی باید دانست که اذن در دستگیری در زمان حیات، هیچ دلالتی بر اذن دستگیری پس از رحلت ندارد و چه بسا که استاد در زمان حیاتش که شاگرد دسترسی ظاهری به وی دارد و سخن وی را میشنود و استاد میتواند با هدایت تشریعی شاگرد را تربیت نموده و به وی تذکراتی بدهد وی را در دستگیری مجاز قرار دهد ولی آن شاگرد آن قدر صفاء سر نداشته باشد که پس از رحلت استاد بتواند قلباً ارشادات استاد را به درستی دریافت نماید و دریافتهای قلبیش مشوب به نفسانیات باشد و لذا استاد وی را برای پس از رحلت خودش حجت قرار ندهد.
این مسأله کثیراً برای اهل سلوک مورد اشتباه قرار میگیرد و برخی به اعتبار اذنی که در زمان حیات استاد داشتهاند خود را برای بعد از رحلت استاد شایسته میپندارند و بسیاری از اختلافات و انشقاقات در طریق سلوک از همین توهم نشأت میگیرد.