«مرحوم آقای قاضی عنایت خاصی نسبت به ایشان داشت آقا ضیاءالدین آملی فرزند آیت الله العظمی حاج شیخ محمد تقی آملی در جلسه درس آیت الله بهجت در حضور ایشان برای حضار نقل كرده بود كه من به چشم خود دیدم كه مرحوم آقای ميرزا علی آقای قاضی در نماز به ايشان اقتدا نمودند.»
توضیح:
یکی از بزرگانی که چشم و چراغ اهل عرفان به حساب میآیند مرحوم آیة الله بهجت رضوان الله علیه میباشند که حالات معنوی و سلوکیشان امروزه زبانزد عام و خاص است.
با این همه گاهی مخالفان عرفان جهات عرفانی ایشان را انکار کرده و تلاش میکنند ایشان را از مرحوم قاضی و طریقه ایشان جدا نمایند.
آنچه در ذیل میآید یادداشتهائی از ارتباط ایشان با مرحوم قاضی است که در کتابها و پایگاههای اینترنتی منتشر شده است، (برخی از مواردی که از پایگاههای اینترنتی یادداشت برداری شده است نشانی داده نشده و با جستجو در فضای مجازی قابل دسترسی است).
آیة الله بهجت از همان دوران نوجوانی حالات معنوی بسیار خوبی داشته و حقائقی را از عالم معنا دریافت می کردند. ایشان در آن سنین حالاتی از نماز بزرگان را درک می کند که برای دیگران قابل درک و تصور نیست. البته هیچ گاه به طور مستقیم اشاره به این مسائل نمی کنند ولی از لابلای کلماتشان میتوان فهمید:
«ایشان برای تهذیب از همان ابتدا یک رزقی داشتند. در یکی از جلسات فرمودند: دو نفر را دیدم که در حین نماز حالاتی داشتند نگفتنی! یکی وقتی بود که به نماز جناب حاج میرزا محمدتقی نائینی رفتم، صف اول ایستاده بودم و جا به گونه ای تنگ شد که آرام آرام داشتم زیر طاقچه ای می رفتم که مردم روی آن شمع روشن می کردند. نمازی از میرزا آنجا دیدم که یکپارچه توجه بود. یکی هم مردی بود در فومن خودمان که ملاک بود ولی بسیار فوق العاده بود و وقتی به نماز می ایستاد کاملاً از امور دنیوی و عالم مادی فارغ می شد و تمام وجودش یکپارچه توجه بود.» (برگی از دفتر آفتاب، ص ۹۰-۸۹.)
«ایشان آن موقع زیر چهارده سال داشت و قبل از بلوغ چیزی رؤیت کرده بود که فکر نمی کنم کسی را پیدا کرده باشد تا بتواند به او انتقال بدهد. هیچ کس حتی علمای بزرگ مثل آیت الله خویی که از شاگردان بزرگ آقای نائینی بودند، نمی دانستند که آن آقا چنین رابطه ای بین خودش و خدا دارد.» (العبد ص۱۲۳و۱۲۴)
ایشان از همان سنین نوجوانی با عالم بزرگوار شیخ احمد سعیدی در شهر فومن هم صحبت است و از این هم نشینی بهره ها می برند.
«ایشان و برادرشان شیخ ابراهیم، هر دو از شاگردان آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی و ساکن رشت بودند. حاجآقا میفرمودند: برخی از علما این دو را نورین یزیّن مینامیدند!» (حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی بهجت).
پس از ورود به عتبات نیز از محضر آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی استفاده های معنوی و اخلاقی می برد و سرانجام به واسطه آیة الله سید حسن الهی و سپس علامه طباطبائی در حلقه شاگردان آیت الله سید علی قاضی در می آید.
آيت الله بهجت ميفرمود:
«در جواني خيلي به حضرت سيدالشهدا عليه السلام متوسل شدم تا همراه تحصيل علوم حوزوي ، توفيق تهذيب نفس را نيز پيدا كنم . تا اينكه روزي آيت الله الهي برادر علامه طباطبائي را در حرم امام حسين عليه السلام ديدم كه به بنده گفتند : " محمد تقي ! خداوند به تو استعدادي داده و دنبال كسي ميگردي و هر كسي دل تو را آرام نميكند . كسي را كه تو دنبالش ميگردي ، من ميشناسم ، ايشان آيت الله سيد علي قاضي و در نجف ميباشد." كه ظاهرا بعد با علامه طباطبائي به خدمت مرحوم قاضي مي رسند و اين اتّصال آغاز ميشود.» (خُلُق، ش۱۱،ص۴۲)
«چندین بار می خواستم درباره آیت الله قاضی و نحوه آشنایی با ایشان بپرسم، اما چون کتمان می کردند اینطور سوال کردم که: «اولین بار اسم آقای قاضی را چطور شنیدید؟» لبخندی زده و فرمودند: «در کربلا که بودم، آقایی بود که شب های جمعه به زیارت حضرت سیدالشهدا (ع) می آمد. در مدرسه ما در حال وضو گرفتن بود، کم کم با او آشنا شدم و بعد از آن هربار اول مهمان من می شد و به حجره ام می آمد و بعد از آن به زیارت می رفت. ایشان آیت الله سیدحسن الهی، برادر علامه طباطبایی و شاگرد آقای قاضی بود.» به این ترتیب وارد درس آقای قاضی شدند» (حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی بهجت).
میفرمودند:
«در زمان طلبگي عصر ها خدمت مرحوم قاضي ميرفتيم ، گاهي خودشان مي آمدند و به ايشان اقتدا ميكرديم و گاهي هم علامه طباطبائي صاحب تفسير الميزان را امام جماعت قرار ميدادند . آنگاه با شور و شعفي از آن ياد مي كردند و مي فرمودند : " چه شبهايي بود و يادم هست كه علامه طباطبائي يك دعاي لطيف و سوزناكي را در سجده آخر نماز ميخواندند و دعا اين بود : " الهم فاطر السماوات والارض انت وليي في الدنيا و الاخره توفني مسلما و الحقني بالصالحين ." وقتي ايشان اين دعا را بعد از هفتاد سال ميخواندند ، هنوز تحت تاثير آن دعا بودند.» (خُلُق، ش۱۱،ص۴۴)
«درباره این کلاس ها می گفتند: «هرگز در این کلاس ها اشکال نکردم. البته یک اشکال هم نماند که ایشان بی جواب بگذارد. می دانست سوال ما را.» بعد به آرامی فرمود: «چند بار هم این مطلب را گفت: و اما سوال فلانی! بعضی تعجب می کردند چطور سوالی که هنوز به زبان نیامده را جواب می دهد؟!» (حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی بهجت)
«آیتالله علائی همدرس مرحوم آقا در نجف بودند. ایشان در سال ۱۳۷۵ مصاحبهای کرد و در آن گفت: ما در نجف هر وقت به حجره مرحوم آقای بهجت میرفتیم، مشغول کاری بود و اصلاً حرف نمیزد! شکایت به آقای قاضی بردیم و ایشان فرمود: آقای بهجت با سکوتش حرف میزند، شما ملتفت نیستید! ایشان دارد میگوید اگر میخواهید به جایی برسید، سکوت کنید.» (حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی بهجت)
«ایشان می فرمود: یک بار درس ایشان را قیمت گذاری کردم ببینم چقدر می ارزد. دیدم برای یک جلسه ایشان صد هزار تومان کم است. صد هزار تومان هفتاد و پنج سال پیش نجف اصلاً فوق تصور بود. گفتم: آقا ، آن مطالب را یادداشت نکردید؟ فرمودند: یادداشت کردنی نبود. گفتم: خب بالاخره امهات مطلب را حداقل یادداشت می کردید بماند. فرمودند: همان که عرض کردم.»
و میفرمودند:
آقای قاضی از من خواستند که یک دوره فقه بخوانیم. قبول کردم و رفتم خدمتشان. از کتاب صلاۀ شروع کرد اما وقتی روایات درباره نماز را می خواند، بسیار ملتهب می شد. چون نماز برای آقای قاضی خیلی مهم و عجیب بود. روایات را که می خواند، گریه می کرد. من دیدم آیا این درس خارج فقه است یا عرفان، از فردا دیگر نرفتم چون فقه می خواستم. فقط یک جلسه درس ایشان را رفتم و بعدها پشیمان شدم که چرا ادامه ندادم.(العبد ص۳۰۸)
ایشان در جلسات درس آقای قاضی به زودی میدرخشند و مرحوم قاضی طی نامه ای خطاب به سید حسن الهی می فرماید: شیخ محمدتقی گیلانی ترقیات فوق العاده نموده است.
او تنها در دو سال و نیم آخر حضورش در نجف به علت هم زمانی درس های آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی و آقای قاضی در جلسات درس قاضی بزرگ شرکت نمیکند و علت شرکت نکردنش را علاوه بر هم زمانی دروس ، چنین توضیح می دهد که آن موقع دیگر رفقای قدیم نبودند و بعضی افراد تازه وارد هم مسخره می کردند و استاد هم حرف چندانی نمی زد یعنی در تقیه بود.
در این دوران ایشان وسیله ارتباط برخی را نیز با مرحوم آیة الله قاضی فراهم میکنند:
چنان که آیت الله کربلایی درباره آیت الله خویی گفته است:
«سال ها قبل از حضرت آیت الله العظمی حاج ابوالقاسم خویی و نیز پیش از ایشان از آیت الله العظمی بهجت شنیده بودم که آقای خویی در مبحث استعمال لفظ در بیش از یک معنی فرموده بودند که این گونه استعمال لفظ مستلزم دو لحاظ آلی و استقلالی در یک استعمال است و لذا محال می باشد ولی آیت الله بهجت در همان سنین جوانی به آیت الله خویی عرض کرده بودند: ممکن است نفس انسان به مرتبه ای از قوه برسد که بتواند بین این دو لحاظ جمع کند. درواقع ایشان این مطلب را بهانه کرده بودند برای انتباه آیت الله خویی به لزوم تحصیل معارف الهیه و اتصاف به صفات اولیاء الله. آیت الله خویی نیز علت عنوان این مطلب را از ایشان جویا شده بودند. بعد از توضیح آیت الله بهجت، ایشان پرسیده بودند به کی و کجا مراجعه کنم و آیت الله بهجت حضرت آیت الحق آقای سید علی قاضی را معرفی کرده بودند سپس با وساطت آیت الله بهجت جلسه ملاقاتی بین آیت الله قاضی و آقای خویی در صحن حضرت ابوالفضل(عليه السلام) ترتیب می یابد و یک ساعت و نیم به طول می انجامد.»
آیت الله کشمیری نیز از کسانی است که تنها با یک کلام ایشان منقلب می شود و به محضر آقای قاضی می رسد.
آیت الله قوچانی نیز از افرادی است که توسط آیت الله بهجت به سیر و سلوک تشویق و پس از اشتغال به عبادت و تهذیب در مسجد سهله با راهنمایی ایشان، آمادگی کسب فیض از مرحوم آقای قاضی را یافته است.
«مرحوم آقاي قاضي عنايت خاصي نسبت به ايشان داشت آقا ضياءالدين آملي فرزند آيت الله العظمي حاج شيخ محمد تقي آملي در جلسه درس آيت الله بهجت در حضور ايشان براي حضار نقل كرده بود كه من به چشم خود ديدم كه مرحوم آقاي ميرزا علي آقاي قاضي در نماز به ايشان اقتدا نمودند»
اما مدتی نمی گذرد که سعایت دیگران نزد پدرش برای او دردسرساز می شود و چون کتمان و پرده پوشی بر تمام احوالات آیت الله بهجت سایه افکنده به طور دقیق معلوم نیست که ماجرا چه بوده است.
«یکی از افرادی که در جلسات آقای قاضی شرکت کرده بود در حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام با شخصی دوست می شود و پی می برد که او اخوی آقای بهجت است و پیغامی برای پدر ایشان می دهد. اواخر سال ۸۷ از ایشان پرسیدم که چه پیغامی به پدر شما دادند که این دستور را به شما داد؟ فرمودند: «آدم هر چیزی را می داند که نباید بگوید.» مطلب ساده ای بود که ربطی به مقام و معنویت ایشان نداشت و پرده ای از ماجراهای درون ایشان را کنار نمی زد اما باز واضح جواب ندادند. چند سال قبل هم در مشهد پرسیده بودم پدر شما چرا شما را از درس آقای قاضی منع کرد؟ فرمودند: "نه، از درس آقای قاضی مرا منع نکرد، از نماز شب منع کرد." پرسیدم چرا نماز شب؟ فرمودند: "آن چیزی را که او فکر کرده بود، راه وصولش نماز شب بود و او فکر می کرد تنها راه وصولش نماز شب است." اما نشد از ایشان بپرسم که آیا همه مستحبات راانجام نمی دادید یا فقط نماز شب را؟ ماجرایی هم هست که ایشان به آقای قاضی مراجعه می کند، آقای قاضی می گوید: نظر مرجع تقلیدت را بپرس. مرجعش هم می گوید که بله، شاید احتیاطاً مستحبات را هم نباید انجام بدهی که بعضی ها نقل می کردند ایشان نماز واجب را که می خواند دیگر آن مستحباتش را انجام نمی داد اما اقوال مختلف است و این ها را نمی شد از ایشان پرسید چون با اینکه عباداتشان به این شکل و به این قوت و صلابت نبود ولی تا آخر این طور که پیداست ایشان مسجد سهله و کوفه و کارهایش ترک نشده حتی پیاده زیارت می رفته است.».
مرحوم علامه طهرانی نیز در بیان این مطلب میفرمایند:
«پدر آيةالله بهجت به واسطه تحريك برخى از عالمان نجف، كه در حقيقت از قطّاعالطّريق بوده و در لباس اهل علم درآمده بودند، آيةالله بهجت را از اتيان برخى از مستحبّات نهى كرده و عملًا از تشرّف به محضر مرحوم قاضى مانع مىشوند و بدين سبب رابطه آيةالله بهجت با ايشان كم مىشود و آنطور كه سابقاً استفاده مىنمودند نمىتوانند ادامه دهند.»
«جوهره ايشان به گونهاى است كه اگر به همان منوال سابق در محضر مرحوم آيةالله قاضى مىماندند و استفاده ميكردند آيتى عظيم گشته و تحقيقاً قاضى ثانى بودند و به مقام توحيد مطلق واصل مىگشتند.» (نور مجرد، ج۲، ص: ۱۰۱)
از این پس او به امر استادش، آیت الله سید علی قاضی و برای جبران مستحباتی که نمی تواند انجام دهد سکوت اختیار می کند به نحوی که حتی مطالب مورد احتیاج خود را بر روی کاغذ می نویسد و به خادم مدرسه و یا فروشنده می دهد.
«ایشان تا پدرش زنده بود به خاطر اطاعت امرش نماز شب نخواند، این را یقین داریم . بعضی نقل می کردند آقای قاضی نظرش این بود که نماز شب برای وصول سالک به مقصد مهم و به منزله یک کمک است و به همین خاطر به او، که از نماز شب منع شده بود، دستور سکوت می دهد و سکوت را جایگزین نماز شب می کند. ناراحتی آقا هم فقط از این جهت بود که آن آقا رفته و پیش پدرش یک حرفی زده که مانع نماز شب ایشان شده بود و البته از آن هم خیلی نمی نالید، برای اینکه شاید با سکوتش جبران شده بود.».
« بسيارى از مطالبى كه براى ايشان حاصل شده است به بركت همين صمت و اعراض از اهل دنيا بوده است، به طورى كه در زمان تحصيل در نجف و تشرّف در محضر مرحوم قاضى براى آنكه مراقبهشان تامّ بوده و غفلتى حاصل نشود، از درب پشتى مدرسه تردّد مىكردند و عبا را بر سر مىكشيدند تا با كسى برخورد نكنند و مجبور نشوند به واسطه ردّوبدلكردن مطالب متعارف و غيرمفيد، از آن حضور قلب و توجّه تنزّل نمايند و مدّتهاى مديدى را به همين نحو گذراندهاند.» (نور مجرد، ج۲، ص۹۸، به نقل از علامه طهرانی)
البته ایشان سعی خود را می کنند که پدر راضی شود اما قضای الهی بر این قرار گرفته که از ابتدا در کوره مشکلات و سختی ها روح خود را چون پولاد آبدیده محکم و مقاوم کند.
«خودشان فرمودند که یکی از اساتید ما به مرحوم غروی اصفهانی می گوید: خوب است برای پدر ایشان بنویسید که ایشان طلبه درس خوانی است. مرحوم استاد می فرمایند: خوب است که خودشان برای پدرشان نامه بنویسد، من هم حواشی مطلب یا ذیلش چیزهایی برای پدرش می نویسم. همین طور هم می شود و آقا نامه ای برای پدرشان می نویسد و آقای غروی اصفهانی هم حواشی آن برای پدرشان می نویسد. ایشان به شیخ علی محمد بروجردی فرموده بود که می خواستم با پدرش تندی کنم، دیدم این شاگرد و فرزند من است اما او هم پدرش است، بنابراین دیگر تندی نکردم . ظاهراً هم فرموده بودند آن نامه ای هم که مرحوم غروی به پدرم نوشت، فایده ای نکرد و پدرم کوتاه نیامدند.»
ایشان در بیانی خصوصی به یکی از شاگردان فرموده بودند: خداوند بیشتر از کسانی که به مستحبات عمل می کردند، به من داد.
و فرزندشان از قول دوستان آیت الله بهجت می گوید: ایشان در آن زمان دیگر مستغنی بودند با این حال او همچنان به صورت فردی به ملاقات استاد خود می رود و زیر نظر او مراحل سیر و سلوک را طی می نماید و می فرماید:
«استاد همچنان مراقب ما بود و حتی دائماً در خواب (مکاشفه) تذکر می داد. ایران هم که آمدم ایشان باز هم مراقبه داشت حتی بعد از فوتش هم باز مراقبت داشت.»
پس رفت و آمدش را نزد آقای قاضی به صورت جلسات خصوصی ادامه می دهد و گوهر وجود را در مجالس آتشین این پیر فرزانه صیقل می دهد تا اینکه می گوید:
«من یک جلسه ای که پیش ایشان بودم خودم نمی دانستم اما از برخورد آقای قاضی متوجه شدم آخرین دیدار من با ایشان است. اسرار عجیبی را به من گفت و معلوم بود که احساس می کند دیگر مرا نخواهد دید.»
ایشان از مرحوم قاضی نقل می فرمودند:
«مسئله ای را در مورد یک هندی از آقای قاضی پرسیده بودند که پسری هندو عاشق دختری شیعه شده است و چون نمی تواند ازدواج بکند، قول داده که شیعه بشود. آیا ما قبول کنیم که ایشان را به عقد هم در بیاوریم؟ جواب آقای قاضی این بوده که اگر آن هندو در فلان مجلسه انگلیسی زبان که در هندوستان چاپ می شده است، به مسلمان و شیعه شدنش اعتراف کند، دختر را به او بدهید و الا نه. آقای قاضی روزنامه های نجف هم پیشش نبود اصلاً اسم آن ها را هم نمی دانست ولی مجله رسمی دولت هندوستان را اسم می برد. البته آن جوان حاضر نمی شود در مجله رسمی اقرار کنند که شیعه شده است. این هم خیلی برای آن ها عجیب بود که آقای قاضی در نجف، در آن خانه ای که یک ورق روزنامه به دستش نمی رسید، چطور از هندوستان خبر دارد.(العبد ص۳۰۹)
«یک روز از مرحوم شیخ عباس قوچانی سؤال کردم شما از آقای بهجت چه معنویت فوق العاده ای می دانی؟ ایشان فرمودند: من از نجف به قم آمدم تا به مشهد مشرف بشوم، بر ایشان که وارد شدم، خیلی به ایشان التماس کردم که شما که در سیر و سلوک جدیت داشتید و کاملاً در مقام عمل بودید، خدای تعالی برای شما در اثر این سیر و سلوکتان چه چیزی مرحمت فرمود؟ ایشان اصرار داشت که هیچ چیز نگوید و من هم اصرار می کردم. او اول از ما قول گرفت که اگر من به شما چیزی گفتم به احدی نگویید سپس بیست و یک مطلب مهم که هر کدام یک معنویت فوق العاده ای است به من فرمود. شیخ عباس فرمودند که من یکی را به تو می گویم چون قبلاً گفته شده است و آن این است که آقای بهجت فرمود که هیچ حجابی از اجسام برای من نیست و پشت سرم را هم می بینم. سپس شیخ عباس فرمودند: بعد از چند سال دوباره بنده به ایران مسافرت کردم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم. باز در جلسه خصوصی عرض کردم آنچه را که چند سال قبل به بنده فرمودند آیا به قوت خودش باقی است؟ فرمودند: بله! خود آقای بهجت در سابق یعنی تقریباً بیست سال قبل که ما زیاد منزل ایشان می رفتیم مطالب زیادی را برای ما بیان می کرد و از آن جمله روزی به خود من فرمود: می خواهی به شما بگویم از روزی که به دنیا آمدی چه کردی و تا روزی که از دنیا می روی چه خواهی کرد؟ می خواهی همه را بگویم؟ حالا نمی دانم چطور شد نگفتم بگو».
«حضرت آيةالله حاج شيخ محمّدتقى از شاگردان معروف آيةالحقّ و سند العرفان، عارف بىبديل مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى تبريزى رضواناللهعليه، در نجف اشرف بودهاند و در زمان آن مرحوم داراى حالات و واردات و مكاشفات غيبيّه الهيّه بوده، و در سكوت و مراقبه حدّ اعلاى از مراتب را حائز بودهاند.
حضرت آيةالله حاج شيخ عبّاس قوچانى مدّظلّه، وصىّ مرحوم قاضى كه فعلًا در نجف اشرف اقامت دارند ميفرمودند: حاج شيخ محمّدتقى بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آيةالله حاج شيخ محمّدحسين اصفهانى معروف به كمپانى حاضر مىشد، و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سيّد بازميگشت، بعضى از طلّابى كه در درس براى آنها اشكالى باقى مانده بود، به حجره ايشان ميرفتند و رفع اشكالشان را مىنمودند.
و چهبسا ايشان در حجره خواب بودند و در حال خواب از ايشان مىپرسيدند و ايشان هم مانند بيدارى جواب ميدادند؛ جواب كافى و شافى. چون از خواب برمىخاستند و از قضايا و پرسشهاى در حال خواب با ايشان سخن به ميان مىآمد، ابداً اطّلاع نداشتند و ميگفتند: هيچ به نظرم نمىرسد، از آنچه مىگوئيد در خاطرم چيزى نيست!
آيةالله حاج شيخ عبّاس مدّظلّه ميفرمودند: آيةالله بجهت بسيار به مسجد سهله ميرفت و شبها تا به صبح تنها بيتوته مىنمود.
يك شب كه بسيار تاريك بود و چراغى هم در مسجد روشن نمىكردند، ايشان در ميانه شب، احتياج به تجديد وضو پيدا كرد، و براى تطهير و وضو به ناچار بايد از مسجد بيرون رود و در محلّ وضوخانه كه بيرون مسجد و در سمت شرقى آن واقع است وضو بسازد. ناگهان مختصر خوفى در اثر عبور اين مسافت در ظلمت محض تنهائى در ايشان پيدا شد.
به مجرّد اين خوف، يك مرتبه نورى همچون چراغ در پيشاپيش ايشان پديدار شد كه با ايشان حركت ميكرد. ايشان با آن نور خارج شدند و تطهير كرده، وضو گرفتند و سپس به جاى خود برگشتند؛ در همه اين احوال آن نور در برابرشان حركت داشت، تاوقتى كه به محلّ خود رسيدند، آن نور از بين رفت.» (نورملكوت قرآن، ج ۱، ص ۲۳۹ و ۲۴۰)
آیت الله بهجت مجموعاً ده سال با مرحوم آیةالله قاضی قدس سره در ارتباط حضوری (نزدیک یا دورادور) بودهاند. علامه طباطبائی قدس سره میفرمایند:
من حدود چهار سال بیشتر خدمت مرحوم قاضی نبودم، یعنی بعد از اینکه شش سال در نجف مقیم بودم به درس ایشان رفتم و از فیض درس و محضرشان بهرهمند شدم ولی آقای بهجت از همان اوائل [ورود به نجف] یعنی حدود ده سال خدمت آقای قاضی بودهاند. (آشنای آسمان، ص ۱۷۰)
آیة الله بهجت در سن سی سالگی تصمیم به مهاجرت به ایران می گیرد که شاید دلایل متعددی در این امر دخیل بوده اند.
«می فرمودند: "من ده سالی که آنجا بودم ده نفر از ایران برای تحصیل به نجف نیامد، آن قدر ممانعت رضاخان برای تحصیل در عراق و رد و بدل معاملات و پول شدت داشت که اگر یک نفر از ایران برای تحصیل می آمد، در نجف معروف می شد. آقایان طباطبایی ها به همین خاطر به ایران برگشتند. علمای بزرگ در مضیقه شدید مالی بودند حتی بارها مرحوم قاضی از ما قرض کرد. مرحوم غروی اصفهانی نیز تمام زندگی اش را داد." ایشان هم از ایران یک حواله هایی برایش می رفته که بعد حواله ها شاید قطع شده یا کمتر می رسیده و این یک دلیل بوده است. آب و هوا، مسئله تغذیه ایشان و ریاضت هایی که فشار بدنی به ایشان آورده و مریضشان کرده بود نیز از عوامل دیگر بازگشت بوده است. چون می فرمودند: "با بعضی ها که خداحافظی کردم گفتم یک مقدار حالم خوش نیست، می خواهم بروم در کربلا بمانم." بعضی ها می گفتند به وبا یا سل مبتلا شده اند اما هیچ کدام از این ها نبوده است. چون آن وبا و سل ایشان باید معالجه می شد اما ایشان معالجه نکرد. همین تغییر آب و هوا را کافی می دانست. می فرمود: فشار که به من می آمد از نجف به کاظمین می رفتم، چند روزی که کاظمین می ماندم حالم تغییر می کرد ولی نمی گذاشتم ده روز بشود، دوباره برمی گشتم. به همین جهت آن عافیت و آن صحت و شادابی را نداشتند و تصمیم می گیرند به ایران برگردند.»
او به دلیل شهرت گریزی و دوری از تشریفات که تا آخر عمر از اصول سیر و سلوکش بود در هنگام بازگشت با دوستان خداحافظی نمی کند و پنهانی به ایران می آید و دو سال بعد از این مهاجرت آیت الله قاضی فوت می کند.
«معمول بوده کسی که می خواسته از نجف برگردد، رفقا برایش مجالسی ترتیب دهند اما ایشان برای فرار از آن مقدمات مجبور شد از دوستان خداحافظی نکند و خیلی از دوستان هم ایشان را از آمدن به ایران منع کردند.»
اما گویا ارتباط مکتوب ایشان با استادشان کما کان باقی مانده بود:
قاضی بزرگ نیز به شاگرد خود مهر می ورزد و بعد ها در نامه ای به او اشتیاقش را چنین توصیف می کند:
«شوقی الیک کشوق المجدب مطراً»؛ «شوق من به تو مانند شوق زمین خشک به باران است»
«داماد آیت الله شیخ عباس قوچانی نقل میکنند: «من با گوش خودم از شیخ عباس قوچانی شنیدم که گفت: من در خدمت آقای قاضی بودم که نامه ای از آقای بهجت برای ایشان رسید و در آن پرسش شده بود که اگر کسی سه شبانه روز با خلع روح در محضر امام زمان (عج) باشد حکم نماز و روزه او چیست؟ آقای قاضی در آنجا فرموده بود: این اتفاق، مربوط به خود ایشان (یعنی آیت الله بهجت) است».
ایشان تا آخر عمر برای استاد روحانی خود احترام و ارزش بسیار قائل بودند و از ایشان به عنوان «استاد اخلاق» یاد میکردند و پیوسته از این مسئله شکوه داشتند:
«ما برای حضرت استاد نتوانستیم کاری بکنیم.»
از بس به استاد ارادت داشت، چون مرحوم علامه طباطبائي قدس سره او را به آقاي قاضي قدس سره معرفي كرده بودند ، براي ادامه وظيفه حق شناسي هر سال در همان روز آشنايي به ملاقات علامه طباطبائي ميرفتند . (خُلُق، ش۱۱،ص۵۳)