عرفا غير ذات پروردگار را به پنج حضرت دستهبندی كردند؛ حضرت اول، تعين اول و دوم است كه جزو صقع ربوبیاند و حضرت دوم عالم عقل و پس از آن عالم مثال كه حضرت سوم است و در نهايتِ قوس نزولی حضرت چهارم يعنی عالم ماده قرار دارد. اما حضرت پنجم، حقيقتی است كه جامع همه حضرات قبلی بوده و هر چهار حضرت را در خود جمع دارد و آن انسان كامل و كون جامع است. بنابراين ساير كونها و موجودات، حتی تعين اول و دوم دارای جامعيت و كمال نيستند و تنها انسان كامل، كون جامع و موجود كامل است.
بنابراين جامعيت انسان تا آنجا پيش رفته كه صقع ربوبی را نيز پوشش ميدهد و به حضرت اول نيز راه دارد و به همين جهت موجودي حقانی خلقی است.
از جمله مباحث مشترک بين فلسفه و عرفان که شايد از عرفان به فلسفه راه يافته باشد بحث «تطابق الکونين» يا «تطابق عالَم و آدم» است.حکما و عرفاي اسلامي معتقدند اگر انسان را از بقية عالم جدا نماييم و آنگاه به مقايسة اين دو بنشينيم، درخواهيم يافت که آنچه در عالم و نظام هستي وجود دارد، در انسان نيز هست، از همين روي همچنانکه عالم از سه مرحلة عقلی و مثالی و مادی برخوردار است، انسان نيز داراي مراحل سهگانة عقل و مثال و ماده است. اين بحث اگر با مراتب استیداعیه قوس نزول در عرفان سامان داده شود، بسيار راحتتر به سرانجام مطلوب ميرسد زيرا انسان در گذر از مراحل قوس نزولي احکام هر يک از آنها را به خود ميگيرد و در نهايت قوس نزول انباشته از همه ميگردد. از همين رو و به خاطر تطابق دو نسخة عالم و آدم، عالم را عالم کبير و انسان را عالم صغير و دنياي کوچک گفتهاند، همچنانکه گاهي عالم را انسان کبير و انسان را انسان صغير ناميدهاند. [۱] و بالاتر از آن گاهي انسان را عالم کبير بلکه اکبر گفتهاند چراکه تمام جهان و عالم را منطوي در او دانستهاند.
شيخ بهايي رحمه الله در تفسير حديث يازدهم از اربعين حديث خود در اين باره ميگويد:
واعلم انّک نسخة مختصره من العالم فيک بسائطه ومرکّباته ومادياته ومجرّداته بل انت العالم الکبير بل الاکبر کما قال امير المؤمنين وسيد الموحدين†:
دواؤک فيک وما تُبصر
وداؤک منک وما تُشعر
وتزعم انّک جرم صغير
وفيک انطوي العالم الاکبر [۲]
بدان تو اي انسان که نسخه مختصري از جهاني که در تو بسائط (عناصر) و مرکبات و ماديات و مجردات عالم نهفته است بلکه (بالاتر) تو عالم کبيري بلکه عالم اکبري همچنانکه امير مؤمنان و سيد موحدان صلوات الله و سلامه علیه فرمودهاند:
دواء تو در توست و تو نميبيني
و درد تو نيز از توست و تو نميداني
و تو ميانگاري جرم کوچکي هستي
در حالي که عالم اکبر در تو در هم پچيده است
در عرفان اسلامي و بر اساس چينشي که در نظام هستي ارائه ميشود، تبيين جامعيت انسان بسيار استوارتر صورت ميپذيرد، زيرا عرفا ماسواي ذات خداوند را به حضرات خمس تقسيمبندي مينمايند. حضرت اول، تعين اول و ثانی است که جزو صقع ربوبياند و حضرت ثاني عالم عقل و پس از آن عالم مثال حضرت سوم است و در نهايت قوس نزولي، حضرت رابع يعني عالم ماده است، اما حضرت خامس حقيقتي است که جامع همة حضرات قبلي بوده و هر چهار حضرت را در خود جمع دارد و آن انسان کامل و کون جامع ميباشد. بنابراين بقية کونها و هستيها، حتي تعين اول و ثاني ناقصاند و آن کوني که جامع و کامل است و حضرتي است که خداي متعال به کمال در آن حضور يافته و ظهور کرده است، انسان کامل ميباشد.
بنابراين جامعيت انسان تا آنجا پيش رفته است که تا صقع ربوبي نيز راه داشته و حضرت اول را هم در خود دارد و از همين روي موجودي حقاني خلقي است.
ابن عربي در فص آدمي از فصوص الحکم، دو دست خداوند را در آيه «مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ؟» به صورت حقاني که عبارت از تعينهاي حقي است و صورت عالم که شامل تعينهای خلقی ميشود، تفسير نموده و انسان را جامع اين دو صورت و دو دست ميشمارد و ميگويد:
ولهذا قال لابليس: ما منعک ان تسجد لما خلقت بيديّ؟ وما هو الا عين جمعه بين الصورتين: صورة العالم وصورة الحق وهما يد الحق تعالي؛ [۳] و به خاطر شرافت دادن به آدم است که خداوند متعال به ابليس فرمود: چه چيزي تو را منع نمود تا آنچه را با دو دستم خلق کردم، سجده کني؟ و آن چيز نيست مگر حقيقت جامع بين دو صورت عالم (حقايق کوني) و صورت حق (حقايق الهي) که اينها دو دست حق هستند (و آدم و انسان با اين دو دست خلقت يافته است).
آنچه ميتوان در تحليل مسئلة جامعيت انسان، از منظر مباني عرفاني گفت، آن است که انسان کامل مظهر اسم جامع الله است و همچنانکه اسم جامع الله، داراي جامعيت کامل و سيطره بر جميع اسما ميباشد، مظهر او نيز اينچنين خواهد بود، چراکه چينش اسما در تعين ثاني که از اسم الله شروع ميشود و بعد به اسماي اربعه و بعد سبعه و سپس تا بينهايت پيش ميرود در کنار خود چينش اعيان ثابته که مظاهر اسما هستند را در پي دارد و در عرض اسما از مظهر و عين ثابت اسم الله آغاز و به ترتيب تا بينهايت پيش ميرود، در اين ساختار، انسان کامل همان مظهر و عين ثابت اسم جامع الله است [۴]
و از جهتي عين و متحد با اين اسم بوده و همة کمالات او را داراست و نقش الوهيت و تدبير نسبت به مادون دارد (با تذکر مکرر اين نکته که بحث ما در الله وصفي است نه الله ذاتي که احدي بدان دسترسي ندارد).
مطابق اين تحليل انسان صاحب مقام جمعي است و بايد هماهنگ با عرفا گفت انسان، «حقِ خلق» است. هم حق است و هم خلق، هم واجب است و هم ممکن، هم رب است و هم مربوب، زيرا هم جهت خلقي دارد و هم تا صقع ربوبي و تا اتحاد با اسم جامع الله پيش رفته است.
با شرح و بسطي که پيرامون جامعيت انسان [۵] داده شد، اساس انسانشناسي عرفاني پيريزي شده است.
پرسشي که در اين مرحله قابل طرح است آن است که آيا آنچه دربارة جامعيت انسان ارائه ميشود در مورد انسان کامل است و يا همة افراد انسان و يا نوع انسان؟
در پاسخ به اين پرسش بايد ميان قابليت چنين جامعيتي و فعليت آن فرق گذاشت. اهل معرفت بر اين باورند که قابليت آن در نوع انسان وجود دارد و تکتک افراد نوع انسان ميتوانند به اين رتبه از کمال جمعي دست يابند اما فعليت اين کمال تنها در انسان کامل صورت ميبندد.
عرفا در اين زمينه علاوه بر معيارهاي شهودي، از آية امانت نيز سود بردهاند. خداوند متعال در آية امانت ميفرمايد:
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ» [۶]
(همانا ما بار امانت را بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند، اما انسان آن را بر دوش کشيد).
بر اساس اين آيه، پس از عرضة امانت الهي بر آسمانها و زمين و کوهها، تنها انسان اين بار عظيم امانت الهي را بر دوش کشيد که از منظر اهل معرفت حاکي از دارا بودن قوه و منّه مقام جمعي است.
محقق قيصري در اين زمينه ميگويد:
... واليه الإشارة بقوله تعالي «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» اي علي اهل السموات والأرض من ملکوتها وجبروتها، فأبين أن يحملنها حيث ما أعطت استعداداتهم تحملها وحملها الإنسان لما في استعداده ذلک... [۷]
... و در اشاره به مقام جامعيت انسان است که خداوند ميفرمايد: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ... که مراد از آسمانها زمين در اين آيه اهل آسمانها از ملکوتيان و جبروتيان و اهل زمين هستند و همگي آنها از برداشتن اين بار امانت سر باز زدند چراکه استعدادهاي ايشان را ياراي تحمل و برداشتن اين بار عظيم را نداشت اما انسان به جهت استعداد ويژهاش، بار امانت الهي را برداشت. [۸]
بنابراين اگر انسان در ميان موجودات عالم، اشرف مخلوقات محسوب ميشود و هيچ موجودي به پاية کمال انساني نميرسد، به حسب نوع انسان تنها در قابليت مقام جمعي تحليل ميگردد و به حسب افراد انسانها از نظر فعليت يافتن چنين مقامي مورد ملاحظه قرار ميگيرد، يعني اشرفيت انسان از همة مخلوقات، به نحو بالقوه در نوع انسان و به صورت فعليتيافته در انسان کامل تحقق مييابد. و به بياني ديگر، اشرفيت نوع انسان به لحاظ قابليت و استعداد است زيرا در ميان انواع موجودات، هيچ نوعي از نظر استعداد و قابليت به پاية استعدادهاي نهفته در نوع انسان نميرسد، اما به لحاظ فعليت يافتن اين استعدادها، تنها عدهايـ که از آنها با عنوان انسانهاي کامل ياد ميشودـ اشرف مخلوقات و برترين موجودات نظام هستي به شمار ميآيند و سايرين در درجات نازلتر قرار دارند، تا آنجا که ممکن است، برخي از انسانها حتي از جمادات و حيوانات نيز فروتر و پستتر باشند.
از همين رو ابن عربي در پارهاي از کلمات خود انسانهايي که به مقام شهودي حق دست نيافتهاند را از حيوانات و گياهان و حتي از جمادات پستتر ميشمارد و ميگويد:
فلا خلق أعلي من جماد وبعده
نبات علي قدر يکون وأوزان
وذوالحس بعد النبت فالکل عارف
بخلاّقه کشفاً وايضاح برهان
فأمّا المسمّي آدم فمقيد
بعقل وفکر او قلادة ايمان [۹]
در اين ابيات، ابن عربي برترين موجود را جماد و پس از آن گياه و پس از آن حيوان ميشمارد و انسان را در آخرين رتبة از کمال قرار ميدهد و سرّ آن را علم کشفي جماد و گياه و حيوان به خداوند متعال ميشمارد، اما نبايد پنداشت که از منظر وي همة انسانها از جماد و گياه و حيوان پايينتر هستند زيرا مراد او، تنها انسانهاي مقيد به فکر و عقل مشوب و يا ايمان تقليدي است نه نوع انسان و يا انسان کامل. به عبارت ديگر نوع انسان قابليت دستيابي به همة مراحل کمالي حتي تعين اول را داراست و عدهاي نيز از اين قابليت بهره برده و آن را تبديل به فعليت ميکنند که اينان اشرف همة مخلوقات ميباشند اما عده ديگري از انسانها از اين قابليتهاي نهفته در خود استفاده نميکنند که در اين صورت از جماد نيز فروپايهتر خواهند بود. لذا محقق جندي در شرح ابيات مذکور يادآور ميشود که حيوانات از انسان کامل بسي نازلترند اما از «انسان حيوان» که استعدادهاي الهي خود يا همان «امانت الهي» را به فعليت نرساندهاند، بالاتر ميباشند. [۱۰]
علامه طباطبايي در بحث مورد نظر از آية ۱۱ سورة اعراف استفاده ميکند. در اين آيه خداوند متعال ميفرمايد:
«وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ...»
(و ما شما را خلق کرديم و پس از آن بر شما صورت نهاديم و آنگاه به فرشتگان فرمان داديم تا همگي بر آدم سجده کنند و همه سجده کردند...).
در اين آيه چنانچه مشاهده ميشود، در آغاز مخاطب خداوند همة انسانها هستند و ضمير جمع «کم» کاملاً حاکي از چنين معنايي است اما در ادامه و در همان سياق ناگهان عبارت تغيير ميکند و آدم مسجود ملائکه معرفي ميشود. علامه طباطبايي بر اين باور است که آنچه مسجود ملائکه قرار گرفته است، طبيعت انساني و مقام انسانيت است و تجلي خارجي اين سجده بر حضرت آدم نيز، به لحاظ وجود همين طبيعت و مقام در او صورت گرفته است.
وي در ذيل همين آيه در تفسير الميزان ميگويد:
مخاطب خداوند در آية: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ»، همة آدميان هستند... لذا انتقال خطاب از عموم به خصوص حضرت آدم علیه السلام در آية: «ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ» بيانگر اين نکته است... که سجدة فرشتگان متعلق به همة انسانها و به تعبير دقيقتر متعلق به نشأة انسانيت (و طبيعت آدميت) بوده است، گرچه حضرت آدم علیه السلام همانند قبلهاي براي اين سجده قرار داده شد. بنابراين آن جناب در مسئلة سجدة فرشتگان، سمبل آدميت و ضربالمثال انسانيت بوده و نائب مناسب همة افراد انسانها قرار گرفته است، نه آنکه صرفاً شخص او مسجود فرشتگان باشد، همانند خانة خدا کعبه که به عنوان قبله قرار داده شد تا در عبادات بدان توجه کنند و ناحية ربوبيت در آن تمثل يابد. [۱۱]
۱. ر.ك: شرح فصوص الحکم قيصري، اوائل فص آدمي، ص ۶۶، ص ۶۷.
۲. شيخ بهايي، الاربعين حديثاً، انتشارات جامعه مدرسين حوزة علمية قم، چاپ اول، ص ۲۰۵.
۳. شرح فصوص الحکم قيصري، اواخر فص آدمي، ص ۹۰.
۴. محقق قيصري در فصل نهم از مقدمات خود بر شرح فصوص الحکم ص ۳۹ ميگويد: انّ لکل اسم من الاسماء الالهية صورة في العلم مسماة بالماهية والعين الثابتة وانّ لکلّ منها صورة خارجية مسماة بالمظاهر والموجودات العينية وانّ تلک الأسماء ارباب تلک المظاهر وهي مربوبها وعلمت انّ الحقيقة المحمديه صورة الاسم الجامع الالهي (= اسم الله) وهو ربّها ومنه الفيض والاستمداد علي جميع الأسماء فعلم انّ تلک الحقيقة هي التي تربّ صور العالم کلها بالرّبّ الظاهر فيها الذي هو ربّ الأرباب لانّها هي الظاهرة في تلک المظاهر.
۵. ر.ك: تمهيد القواعد چاپ ام القري فصل۴۳، ص ۴۵۲.
۶. احزاب/ ۷۲.
۷. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۶۶.
۸. فرغاني در فصلي از مقدمه خود در مشارق الدراري ص ۱۶۷ بدين امر اشاره کرده و ميگويد: پس چون آن تجلي اول بکليته و کمال جمعيته و حکم حرکته الحبية المقدسة، متوجه کمال ظهور و اظهار بود و مرکب و آينة او تماماً، جز حقيقت آن برزخيت اول نَبوَد و کمال صورت ظاهر آن برزخيت... عرض اعتدال انساني است که مزاج انساني صورت آن اعتدال است، پس آينة آن تجلي اول به کليته جز آن مزاج انساني که صورت آن اعتدال حقيقي است، نتوانست بود. چه عرصة کون را گنجايي آن نيست که حامل آن برزخيت باشد ـ کما هي ـ واليه الاشاره بقوله تعالي «إنّا عرضنا الأمانة» وهي قبول هذا التجلي بکليته «علي السموات» وهي ما علا، «والارض» وهي کناية عمّا سفل «والجبال» اي ما بينهما، «فأبين أن يحملنها» لعوز کمال القابلية لکمال الظهور تماماً وانتفاء کمال الاستعداد وعدم تمام المضاهاة لحقيقة تلک البرزخية «واشفقن منها» اي خفن من قبولها لتقيدهنّ باحکام الأسماء «وحملها الانسان» لکمال القابلية وتمام المضاهاة لحقيقة تلک البرزخية.
۹. شرح فصوص الحکم جندي، ص ۳۷۹، فص اسحاقي.
۱۰. جندي در ص ۳۷۹ شرح فصوص الحکم پس از نقل ابيات ابن عربي ميگويد: يريد رضي الله عنه انّ الکبش وان نزل من کونه حيواناً علي (عن) درجة الإنسان الکامل وينقص في الدلالة والمعرفة والمظهريه عن الکامل ولکنه اعلي من الإنسان الحيوان، لکون الکبش عارفاً بخلاّقه کشفاً وبالذات والحقيقة لا بالفکر والعقل کالانسان الحيوان... .
۱۱. علامه طباطبايي در تفسير الميزان، ج۸، ص ۲۰ ذيل همين آيه ميگويد: وقوله «وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ» الخطاب فيه لعامة الآدميين... وعلي هذا فالإنتقال في الخطاب من العموم الي الخصوص اعني قوله: «ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ» بعد قوله: وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ «يفيد... انّ السجدة کانت من الملائکة لجميع بني آدم اي للنشأة الانسانية وان کان آدم علیه السلام هو القبلة المنصوبة للسجدة فهو في امر السجدة کان مثالاً يمثّل به الإنسانية نائباً مناب أفراد الإنسان علي کثرتهم لا مسجوداً له من جهة شخصه کالکعبة المجعولة قبلة يتوجه اليها في العبادات وتمثّل بها ناحية الربوبية.
البته ممکن است بتوان از اين آيه چنين استفاده کرد که قابليت کمال جمعي در نوع انسان است اما آنچه موجب سجده فرشتگان ميشود فعليت اين کمال است که تنها در حضرت آدم علیه السلام و امثال او تحقق دارد، لذا تنها آدم به عنوان اولين انسان از انسانهاي کامل مسجود ملائکه قرار گرفته است.