معمولاً مدعیان روشن فکری دینی این طور وانمود میکنند که مستدل سخن میگویند و از خرافات و کلمات بیاصل و اساس اجتناب میکنند ولی انسان گاهی در یک نوشته یا مصاحبه کوتاه با حجم بسیار زیادی از خرافههای به ظاهر علمی مواجه میشود که گوینده بر آنها تأکید کرده و قسم هم میخورد.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین و لاحول و لاقوّة إلا بالله العلی العظیمآقای دکتر سروش مدتی است در مصاحبه و سخنان خود تأکید بر خرافه پرداز بودن حوزههای علمیه و رواج دینداری معیشت اندیش خالی از معرفت و تجربه مینماید و اخیراً نیز دوباره به بهانه ویروس کرونا چنین تحلیلی را از فضای الهیات شیعی و حوزههای علمیه ارائه داده است. میخواستیم در چند دقیقهای مروری بر مصاحبه اخیر ایشان داشته باشیم و ببینیم آیا این ادعای ایشان دربارهٔ روحانیون شیعه و جمهوری اسلامی صحیح است یا نه؟
فکر میکنم جا دارد اول درباره معنای خرافه و معیشت اندیش درنگی کنیم تا برسیم به قضاوت درباره وضعیت عالمان شیعی و حوزههای علمیه.
در معاجم عربی خرافه را به القول الکذب المستملح یعنی سخن دروغ نمکین و جالب تعریف میکنند و در میان فارسی زبانان گویا معنائی عامتر برای آن در نظر گرفته میشود و هر سخن بی اصل و اساس را که رواج یافته یا قابل رواج است و شواهد بر خلاف آن یافت میشود خرافه مینامند؛ چه دروغ بودنش قطعی باشد و چه نباشد.
بسیاری از حکایات بیسند و عجیب و غریب تاریخی میتواند جزء خرافات باشد گرچه یقین به کذب آن هم نداشته باشیم.
در اینکه در همه جا حق و باطل در کنار هم هست؛ و راست و دروغ در هم میآمیزد سخنی نیست و طبیعةً در تحصیلکردگان حوزه هم گاهی به شخصیتهای درجه سه و چهاری بر میخوریم که ادعاهای بی اساسی را مطرح نموده و از آن دفاع مینمایند؛ چنانکه در دانشگاهها وضع به همین شکل بلکه چه بسا ممکن است بدتر باشد
ولی آنچه آقای سروش در سخنان خود ادعا کرده و سعی در اشاعه و ترویجش دارد بیشک باطل و بی اساس بوده و به تعبیر دیگر خودش یکی از خرافات عصر حاضر است که رسانه و افرادی چون آقای سروش که ملتزم به صدق و حقیقت نیستند به آن دامن میزنند.
از قضا حوزهها از آغاز تا به امروز مهد اندیشه و استدلال و عقلانیت بوده و دانشهای حوزوی چون فقه و اصول و فلسفه و عرفان و ... مملو از عالیترین محصولات اندیشه بشری است و گاه از بس بلند و شریف است دست افرادی بدان نمیرسد و آن را خرافه مینامند.
چنانکه پاکترین و با اخلاصترین شخصیتهای تاریخ ایران را در میان همین حوزویان میتوان یافت و متهم کردن جریان عمومی حوزههای علمیه به خرافه گویی و معیشت اندیشی به یقین محصول کارگاه خرافه سازی و معیشت اندیشی امثال آقای سروش است.
یعنی شما با این بیان میخواهید توپ را در زمین آقای سروش انداخته و ایشان را متهم به خرافه سازی کنید؟ آیا دلیلی هم بر این مسأله میتوانید ارائه دهید؟
بله دقیقاً همین طور است. جناب آقای دکتر سروش از سالها پیش به اظهار نظرهای نو در مسائل کلامی در فضای علمی ایران شناخته شده بود ولیکن در کنار این عنوان معمولاً در فضاهای تخصصی مشهور به این بودند که شعر و خطابه در کلام ایشان خیلی بیشتر و پررنگتر حضور دارد و برهان و استدلالهای عمیق کمتر در آثار ایشان دیده میشد و با گذشت زمان جدا از ضعف استدلال، دو پدیده دیگر در کلمات ایشان روز به روز بیشتر شده که در این مصاحبه آخر بیشتر خودش را نشان میدهد که اینها تلختر و دردناکتر است؛ چون ضعف استدلال را انسان پای ناتوانی و ضعف علمی مینویسد اما این دو پدیده جدید از جهت اخلاقی چندان توجیه پذیر نیست.
مسأله اول ارائه کردن گزارههای فراوان بیدلیل که بسیاری از اینها مسلماً خلافِ واقع و کذب است و بسیاری هم حرفهایی است که به هیچ وجه پشتوانهٔ علمی ندارد و از زاویه اندیشه ایشان نه صدقش قابل اثبات است و نه کذبش ولی بی جهت ایشان آنها را ترویج میکند.
حجم انبوه این مطالب غیر مستند در کلمات ایشان خیلی تعجب آور است؛ چون معمولاً مدعیان روشن فکری دینی این طور وانمود میکنند که مستدل سخن میگویند و از خرافات و کلمات بیاصل و اساس اجتناب میکنند ولی انسان گاهی در یک نوشته یا مصاحبه کوتاه با حجم بسیار زیادی از خرافههای به ظاهر علمی مواجه میشود که گوینده بر آنها تأکید کرده و قسم هم میخورد.
مسأله دوم که در این مصاحبه بیشتر خودش را نشان میدهد رفتارهای غیر اخلاقی است چون روشن فکران دینی معمولاً سعی میکردند در یک پوششی از اخلاق و ادب حضور پیدا کنند که جاذبهای برای مخاطبان داشته باشند و از این مینالیدند که طرف مقابل مثلاً با چماق استهزا و تکفیر و امثال اینها با آنها برخورد میکنند.
اما آقای سروش در این جا دیگر مرزهای اخلاق را درنوردیدند و نسبتهای مکرر خلاف واقع به افراد میدهند و سپس نیت خوانیهای بیاصل و اساس و گاهی جسارتها تا جایی که در این مصاحبهٔ آخرشان به برخی از بزرگترین عالمان شیعه که از جهات علمی و معنوی آنها هم مطلعند نسبت بی عقلی و امثال اینها میدهند و تعابیر زشتی را به کار میبرند که حالا شاید بعداً عباراتش را بخوانیم.
به هر حال این سه خصوصیت با همدیگر در این مصاحبه جمع شده است استدلالهای سست و ناپخته و نسبتهای خلاف واقع یا بی دلیل و رفتارهای غیر اخلاقی.
خب اینها بیشتر ادعاست؛ میشود کمی وارد اصل موضوع شویم و اگر ممکن است کمی نمونه ارائه نموده و استدلال هایتان را ارائه کنید؟
اگر بخواهم فهرستی از مطالب غیر واقعی و بی دلیل ایشان در این مصاحبه کوتاه عرض کنم بحثی طولانی و مفصل میشود. بنده مصاحبهای را که شما گفتید دو بار خواندم و در مجموع حدود بیست مورد از سخنان کاملاً خلاف واقع یا غیر قابل اثبات ایشان را فهرست کردم. در حد فرصت مواردی را بیان میکنم تا معلوم شود ایشان چطور وقتی وارد عرصه نقد علمی میشوند هیچکدام از موازین ابتدایی یک گفتگوی علمی را مراعات نمیکنند. خیلی سریع و فهرست وار موارد را از مصاحبه میخوانم و خیلی کوتاه توضیح عرض میکنم.
در آغاز، مصاحبه گر از ایشان میپرسد:
آقای دکتر،........ بگذارید از همینجا شروع کنیم. به نظر شما چرا قم قرنطینه نشد؟
ایشان میگوید:
بدیهی است که در آنجا زور روحانیان و مدّاحان بر سیاستمداران و بر مسئولان بهداشت کشور چربید و متأسفانه اینان نتوانستند قم را از چنگال اداره و تدبیر آنها بیرون بکشند و در دست خود بگیرند ولذا فاجعه افزونتر و انبوهتر شد.
سؤال ما از آقای سروش این است که این که میگویند: «بدیهی است» این کدام یک از اقسام بدیهیات منطقی است؟ بدیهی اولی یا وجدانی و تجربی که نیست؛ لابد منظورشان بدیهی متواتر است!!
آقای سروش آن موقع که در ایران و در قم نبودند؛چه طور قضاوت میکنند که علت قرنطینه نشدن قم زور روحانیون بود؟ چه منبع متواتری چینن گزارشی به ایشان داده است؟ آیا ایشان با خودش کمی فکر نمیکند که به فرض قم بخاطر زور روحانیون قرنطینه نشد، تهران چرا قرنطینه نشد، گیلان و اصفهان و شیراز و سمنان چرا قرنطینه نشد؟چرا مشهد مقدس که حتی حرم امام رضا علیهالسّلام را با فشار وزارت بهداشت و تصمیم آنها بستند، قرنطینه نشد؟
در میان صاحبنظران در قرنطینه بین شهری و رفت و آمد میان شهرها بود که در گزارشهای رسمی رسانهها منتشر شده که مخالف اصلی قرنطینه در کشور شخص رئیس جمهور بودند؛ و حتی دوستان اصلاح طلب آقای سروش نیز از رئیس جمهور انتقاد کردند. اما ایشان چرا مخالف بود؟ بنده اطلاعی ندارم اما توقع ما از آدمی که ادعای علم و دانش میکند این است که روی هوا حرف نزند. درباره مطلبی که کاملاً نیاز به گزارشهای میدانی دارد، از هزاران کیلومتر فاصله بگوید: «بدیهی است که قرنطینه نشدن قم بخاطر زور روحانیون بود»؟!
با وجود این که روحانیون از روز اول اعلام کردند که ما نسبت به تشخیصهای ستاد ملی مبارزه با کرونا و وزارت بهداشت و امثال اینها همراهیم، اگر هم اختلافی بود در خصوص بستن دربهای حرم بود که ربطی به قرنطینه بین شهری نداشت. شما کدام روحانی را شما سراغ دارید که با قرنطینه کردن شهر قم یا شهرهای دیگر مخالف بود؟
اتفاقاً روحانیون با همه شبهات فقهی و اشکالاتی که بود خیلی زودتر از دیگران مناسک مذهبی را تعطیل کردند؛در حالی که هنوز دورهمیها و جشنها، پاساژها و هایپرمارکتها مشغول به فعالیت بودند و تا مدتی بعد انواع تجمعات در سطح کشور انجام میشد و مسئولین مملکتی و در رأس آنها رئیس جمهور با بستن راهها و تعطیلی مراکز و ادارات مخالفت میکردند؟
یعنی استدلال آقای سروش بر خرافی بودن حوزههای علمیه بر دوش حرف بی پایه ای مانند این سخن سوار است که قرنطینه نشدن قم به علت زور گفتن روحانیون بوده است.
نسبت به اصل قرنطینه کلام شما کاملاً صحیح است و سخن آقای سروش خیلی تعجب آور است؛ ولی به هر حال روحانیون با بستن حرم که مخالف بودند؟ آیا همین برای اثبات سخن ایشان کافی نیست؟
نسبت به بستن حرمها نیز اختلاف نظرهائی بود و همه دیدگاه واحدی نداشتند؛ ولی مهم اینجاست که اگر کسی هم معتقد به بسته نشدن حرم بود بر اساس استدلالهای کلامی و فقهی این سخن را میگفت. آقای سروش در برخوردی غیر اخلاقی یک قدم جلوتر میرود در ادامه همین حرفهای بی دلیل میگوید علت قرنطینه نکردن این است که:
که هیچ مغازهداری بهاختیار دکان خود را تعطیل نمیکند. مداحان و روحانیان مداح صفت هم چنیناند ... جنبهٔ سیاسی داشت. البته پارهای از روحانیان ما خطا کردند و جهل خود را به نمایش گذاشتند و با بستن حرم یا منع زیارت مخالفت کردند. این از سر نادانی و کاسبکاری آنها بود فکر نمیکنم که جنبهٔ دیگری داشته باشد.
آیا آدم میتواند بیاید با یک «فکر نمیکنم» راجع به دیگران قضاوت کند ! آیا روشن فکری دینی که این قدر برایش سر و صدا میکردند همین بود که از فرسنگها فاصله بدون هیچ اطلاعات موثق نیتخوانی کرده و تهمتی بزنند و آن را شاهد بر معیشت اندیشی همه حوزویان قرار دهند و بگویند اینان دنبال دکان و کسب و کار خود هستند. این طرز سخن از انسانیت هم به دور است؛ ایشان ندیدهاند که روحانیون در این مدت چقدر در طول تاریخ و به خصوص در حوادث چند سال اخیر و همین حادثه کرونا ایثار و جان فشانی برای مردم کردهاند؟!
اینها نمونهای از حرفهای بی اصل و اساس ایشان است و لذا عرض میکنم ایشان خودش منبع شایعه پراکنی و خرافه پردازی است و متأسفانه جمعی از ایرانیان مقیم خارج از کشور هم که رسانه زده هستند و به دهان امثال ایشان نگاه میکنند همین حرفها را باور نموده و این خرافات رواج مییابد.
ایشان چند استدلال برای خطا بودن قرنطینه قم دارد. اگر موافقید آنها را هم با هم مرور کنیم؟
بله! ایشان در تحلیل این که چرا این کار باید انجام میشد میگوید:
این اماکن مسمّی به مقدس به هیچ وجه از جان آدمیان مقدستر نیستند. اولاً که سابقهای در اسلام ندارند.
اولین استدلال ایشان این است که اماکن مسمّی به مقدس به قول ایشان خواه امام باشند خواه خواهر امام خواه برادر امام اصلاً سابقهای در اسلام ندارند!
خب! این خودش یک گزاره غیر واقعی و دروغ آشکار است؛ کسانی که با تاریخ اسلام آشنایند میدانند که احترام به قبور از مسائلی است که از صدر اسلام وجود داشته و از قبور شهدای احد بگیریم تا قبر مطهر پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و بعد هم قبور مطهر اهل بیت علیهمالسّلام و برخی از صحابه هم در بین شیعه و هم در بین اهل تسنن مورد احترام بوده و پیشینه بسیار درازی در اسلام دارد و همیشه مسلمانان به قداست آن معتقد بوده و روایات فراوانی را درباره آن نقل کردهاند.
به خصوص در مکتب تشیع این مسأله جای شک و تردید ندارد. توقع ما این نیست که امثال آقای سروش بپذیرند که این قبور قداستی دارند؛ توقع این است که در بحث صداقت داشته و در نقد مخالفان با شایعه پراکنی و گزارشهای غیر واقعی سخن نگویند و ادعا نکنند که در تاریخ این اماکن مسمّی و مقدس هیچ سابقهای در اسلام ندارد.
ایشان در ادامه میگوید:
ثانیاً ما هیچ دلیل عقلی و نقلی معتبری نداریم که این خفتگان در زیر خاک، خواه امام باشند خواه خواهر امام خواه برادر امام صدای زائران را میشنوند و به آنها پاسخ میدهند و یا اساسا قدرت برآوردن حاجات آنها را دارند.
این هم یک گزاره کاملاً کذب است؛ چون روایات بسیار بسیار زیادی در میراث روایی شیعه درحد تواتر وجود دارد که امامان معصوم و حتی مؤمنان واقعی صدای زائر را میشنوند و زیارتشان آثار و برکات فراوان دارد و حاجات در آنجا مستجاب میشود و برای گره گشائی از مشکلات به زیارت این قبور بروید و ...
علاوه بر این که ادلهٔ نقلی متواتر است عقل تجربی نیز همین مسأله را تأیید میکند. انسانهای بیشماری به زیارت این قبور رفته و مشکلات لاینحلشان حل شده و کرامات و معجزات بی حد و حصری از این قبور دیدهاند و مریضیهای صعب العلاج که اطبای روز آنها را جواب کرده بودند درمان میشدند که واقعاً اگر کسی انکار کند باید در عقلش شک کرد.
وقتی این تجربه قطعی متواتر وجود دارد و شیعیان نیز به تواتر در این باره روایت دارند چرا انسان بخاطر اثبات حرف باطل خودش بگوید: «هیچ دلیل عقلی و نقلی معتبر نداریم که امامان صدای زائران را میشنوند و به آنها پاسخ میدهند و قدرت پاسخ دادن به حاجت آنها را دارند». ایشان میتوانست صداقت به خرج دهد و بگوید ادله نقلی زیادی داریم که از نظر تاریخی و حدیثی هم معتبرند ولی من آن را قبول ندارم؛ ولی متأسفانه واقعیت را واژگون گزارش مینماید.
در بحثهای فلسفی و عرفانی هم که به تفصیل توضیح داده شده که روح انسان چه در زمان حیات و چه بعد از رحلتش توانایی ارتباط گرفتن با این عالم خاکی را دارد و میتواند کارهایی انجام دهد و این اختصاص به امام و غیر امام هم ندارد.
مؤمنین عادی از پیروان امامان هم بعضاً یک همچین تواناییهایی داشتند و دارند و هزاران نمونه از آنها در طول تاریخ تجربه شده است.خب! این یک گزارش کاملاً خلاف است که در یک فضایی منتشر میشود و افراد بی اطلاع و ناآگاه میخوانند و باور میکنند و باز هم شایعه پراکنی میگردد.
از دروغ بودن این گزارشها که بگذریم اصلاً این سخنان به قرنطینه قم چه ربطی دارد؟ نهایت این حرفها این است که حرم قرنطینه شود یا نشود. ولی بسته شدن جاده های قم و دیگر شهرها چه ربطی به این مسائل دارد که ایشان این مسأله اجتماعی را به میزان احترام حرم گره میزند؟!
آقای سروش ادعا کرده است که امامان اگر قدرت بر شفا دادن داشتند چرا خودشان به طبیب مراجعه میکردند. میگوید: امامان در زمان حیات خود برای درمان دردهاشان به طبّ زمانه و طبیبان دوران مراجعه میکردند. پس معلوم میشود ایشان نمیتوانند شفا دهند؟ و وجهی ندارد که افراد برای درمان به آنها مراجعه کنند.
این هم گزارهای غیر صادقانه و غیر واقعی است؛ این تعبیر که: امامان در زمان حیات خود برای درمان دردهاشان به طبّ زمانه و طبیبان دوران مراجعه میکردند. حاکی از این است که سیره و روش امامان معصوم چنین بوده است ولی ما هیچ روایت معتبری نداریم که سیره و روش پیامبر و ائمه بر این بوده که برای درمان دردشان به طبیبان دوران مراجعه کنند.
بالعکس روایات فراوانی داریم که ائمه با اطبا مناظره و احتجاج کرده و علم ایشان را ناقص شمرده و اشکالات ایشان را تذکر دادهاند و در برخی از آنها افرادی را که گمان کردهاند انبیاء و اوصیاء علم طب را نمیدانند تخطئه و توبیخ فرمودهاند.
البته اگر این مسأله در تاریخ هم آمده بود و ایشان به طبیب مراجعه میفرمودند باز هم دلیل بر این نبود که خودشان طب نمیدانند و نمیتوانند شفا بدهند؛ چون آنها گاهی در عالم ظاهر مأمور به مراعات ظاهرند؛ ولی در هر حال این نسبت از نظر تاریخی واقعیت ندارد و اگر موارد محدودی هم در نقلهای غیر معتبر آمده باشد جدا از اینکه توان مقابله با آن همه روایت را ندارد منشأ آنها جهل به درمان نیست،بلکه مراعات قواعد عالم ظاهر است؛ از قضا اهل بیت علیهمالسّلام برای خود در بسیاری از مسائل روش درمانی خاص داشتهاند که با مراجعه به روایات معلوم میشود. ای کاش آقای سروش قبل از این اظهارنظرهای ناپخته لااقل مراجعه به معاجم موضوعی روایات میکردند و به خود زحمت میدادند لااقل یک جستجوی نرم افزاری انجام دهند.
البته ائمه علیهمالسّلام هیچ وقت دانش تجربی طب را هم از اصل انکار نکردند و آن را به عنوان یک علم ناقص که محتاج رشدو ارتقاست به رسمیت شناختند اما این که خودشان محتاج به این علوم طب تجربی بودند هیچ سندی در تاریخ ندارد. آقای دکتر در ادامه میگوید:
کجا در حکایات و روایات شرعی آمده است که مردم بر در خانه پیامبر یا امامان صف میکشیدند تا امراضشان را شفا دهند؟
اگر منظور صف کشیدن است بنده هم در تاریخ جایی یاد ندارم که مردم صف کشیده بودند.اما اگر منظور این است که مردم برای مداوا به ایشان مراجعه نمیکردند این سخن هم باز سخنی بی اساس است؛ شاید بیش از ۵۰ مورد فقط در تاریخ پیامبر از مراجعات افراد و شفا گرفتن آنها داریم و در تاریخ اهل بیت هم موارد متعددی از امامان مختلف داریم که افراد دردهای لاعلاج را خدمت امیرالمومنین و سایر امامان عرضه کردند و تقاضای شفا نمودند و ایشان هم گاه با نسخههای طبی و گاه با اعجاز و کرامت افراد را شفا دادند.
انصاف این است که تاریخ را تحریف نکنیم.
در برخی موارد برای مریضیهای لا علاج نسخههای طبی پیچیدهاند و افراد با عمل به آن نسخه طبی درمان شدهاند و هنوز هم همان نسخهها اثر میکند و در برخی موارد نقل شده طبیبان به محضر اهل بیت علیهمالسّلام آمدند و ائمه ظرائف و ریزه کاریهایی از طب را به آنها آموختند که آن طبیبان از قبل مطلع نبودند و برای شان خیلی شگفت انگیز بود که این نکات را ائمه علیهمالسّلام از کجا مطلع بودند.
یک مراجعه ساده به روایات طبی یا ابواب اطعمه و اشربه بحارالأنوار یا مراجعه به کلماتی چون شفاء و طب و طبیب در معاجم موضوعی انسان را به راحتی به دهها نمونه از این روایات میرساند.
ایشان در ادامه بحث دوباره گفتهاند:
وقتی امام علی را ضربت زدند جرّاحی یهودی را بر بالینش آوردند تا او را علاج کند. نه علی نه حسن و نه حسین هیچکدام دست به معجزه نبردند بلکه شفای علیّ را از یک یهودی خواستند.
این هم باز ادعای خلاف واقع است. ما هیچ جا در تاریخ نداریم که امام حسن یا امام حسین علیهمالسّلام شفای امام علی علیهالسّلام را از یهودی بخواهند. گرچه اگر هم بود اشکالی نداشت چون عرض شد امام علیهالسّلام در زندگی ظاهری در خیلی از موارد بر همین جهات ظاهری عمل میکنند و علم خودشان را ابراز نمیکنند؛ اما ما چنین چیزی در تاریخ نداریم، آن چیزی که در تاریخ هست و در متون مختلف آمده دارد که: «جُمِع الاطباء لعلیٍّ» اطبا برای امیرالمؤمنین گرد آورده شدند یا «جمعوا الاطباء لعلی» دیگرانی از اصحاب و مردم شهر اطبا را جمع کردند برای امیرالمؤمنین و داخل منزل فرستادند و در بین آنها یکنفر بود که تسلطش به این مشکل و جراحت و زخم بیشتر بود و آمد و گفت این زخم درمان ندارد.
خلاصه ایشان تلاش دارد با مستندات تاریخی غیرواقعی و غیرصادقانه ادعای خود را اثبات کند و در این راه هر سخن بی اساسی را به زبان میآورد.
در همین راستا ایشان در ادامه باز چند قضاوت غیراخلاقی میکند و میگوید:
دیریست که در تاریخ اسلام قصهٔ رفتن به مزارها اهمیت و قداست پیدا کرده، این مزارات سرقفلیهایی پیدا کرده و گردانندگانی هم دارد که کرامات و معجزات مجعوله بسیاری نقل میکنند و در میان مردم میپراکنند و از این طریق دل خلایق را میربایند و در هنگام ناامیدیها و دشواریها به آنان تلقین میکنند که روا شدن حاجتشان و برطرف شدن بلایا را از این مزارات طلب کنند در صورتیکه هیچ حجت عقلی و نقلی معتبری بر صحت این رفتارها نداریم.
اینها همگی حرفهایی کاملاً کذب است که این که مزارات مبارکه کرامتی نداشتند و کراماتی که از آن نقل میشود مجعول است.
در میان ما که واقعاً حرفهای خنده داری است؛ چون کسانی مثل ما که از نزدیک در کنار این مضاجع مقدس زندگی میکنند در طول عمرشان بارها و بارها و بارها دیدهاند و چشیدهاند که زیارت اهل بیت علیهمالسّلام و عنایات آنها چه برکاتی در زندگی دارد و چطور در زندگی مشکلات را حل میکند و مریضیها را شفا میدهد و گرههای بسته را باز میکند.
ایشان میگوید روحانیون میگویند: «در ناامیدیها و دشواریها باید حتماً بیایید و مشکلات تان را از این مزارات طلب کنید و هیچ جهت عقلی و نقلی معتبر بر صحت این رفتارها نداریم».
این هم واقعاً کذب بزرگی است؛ در وادی نقل که روایات متواتری داریم که به زیارت مزارات متبرک بروید و حاجاتتان را آنجا طلب کنید از برطرف شدن مشکلات جسمانی و مادی تا مشکلات معنوی. بنده شخصاً واقعاً در حیرتم ایشان با وجود این حجم انبوه روایات منقول معتبر که همه جا هم هست چطور به خود جرأت میدهد که بگوید هیچ جهت نقلی معتبر نداریم؟ ایشان مخاطبان خود را چه و که فرض کرده که بیمحابا این طور میسازد و میگوید؟!
بله! روایات و عالمان دین نگفتهاند سراغ اسباب و علل ظاهری نروید و به علم پزشکی و طبیب مراجعه نکنید، و به شکل انحصاری برای درمان دردها و مشکلات بیایید و سراغ زیارت قبور بروید.
آنچه در روایات ما و فقه و کلام شیعه است این است که انسان موظف است این اسباب ظاهری را دنبال کند در آن مسیر حرکت کند و البته در کنار این اسباب ظاهری هیچ وقت از این نکته غافل نباشد که اصل و اساس کار در دست عوالم بالا و مجرد است که آنها تأثیر گذار و منشاء هستند و توسل هم داشته باشد و دامن اولیاء الهی را هم بگیرد و این مسأله شواهد عقلی و نقلی بسیار فراوانی دارد.
از این مسأله بگذریم. این روزها زیاد میگویند که در روایات آمده که قم همیشه از فتنهها در امان است و وقتی بلا آمد به قم پناه ببرید ولی امروز دیدیم که بلا از خود قم شروع شده و این روایات هم خطا بود. آقای سروش هم بعد از اینکه تطبیق این حوادث را با علامات ظهور مسخره میکند میگوید:
روحانیون یاوههایی از این دست فراوان گفتند و غافل بودند از اینکه در همین روایات آمده است که وقتی این بلایا به سرتان آمد به قم پناهنده شوید و اکنون میبینیم که نقیض آن رخ داده و قم خود کانون و سرچشمه این بیماری مرگبار شده است. از قضا سرکنگبین صفرا فزود!
این هم باز یک مطلب خلاف واقع دیگر است. اتفاقی که الان افتاده با آن چیزی که در روایات است هیچ تناقضی ندارد. البته این روایات در منابع دست اول شیعی نیست ولی در کتبی چون رجال کشی و تاریخ قم نقل شده و در کتب حدیثی جوامع گرد آوری شده و مرحوم علامه مجلسی بسیاری از آن را در جلد پنجاه و هفت بحار آورده اند. به هر حال آنچه در روایات است چند نکته است:
حال بر فرض این روایات را بپذیریم کدام یک از اینها الآن نقیضش اتفاق افتاده است؟ بگذریم که مسلماً شیوع این مریضی از قم نبوده و گزارشهای دقیق چیز دیگری میگوید؛ ولی کجای حوادث اخیر در تقابل با این روایات است؟ آیا مرگ مثلاً هزار نفر در شهر دو میلیون نفری قم به حسب فرض آن هم قبل از این که بلایای آخر الزمان در دنیا فراگیر شود اصلاً ارتباطی با این روایات دارد؟
اگر حوادث آخرالزمان رقم خورد و مرگهای میلیونی و بیشتر در جهان اتفاق افتاد آن وقت است که باید این روایات را بررسی کرد که آیا قم از این بلایا در امان است یا نه؟
بنده در مقام دفاع کردن از این روایات نیستم میخواهم عرض کنم کسی که نقد کند باید انصاف داشته باشد و سعی کند واقعیت را گزارش کند.گزارشهای دروغین ارائه دادن از محتوای دینی و بعداً به نقد کشیدن کار منصفانه و صادقانهای نیست.
ایشان در این مصاحبه حتی به ضرب المثلها رحم نمیکند. با حالت دلخوری که نسبت به عالمان دینی دارد و به همین بهانه هم همهٔ روحانیون را با همدیگر میکوبد، میگوید:
ببینید ضربالمثلی هست میگوید آخوندها اگر گوشت هم را بخورند، استخوان هم را دور نمیاندازند.
برای بنده خیلی جالب بود که این ضرب المثل فارسی را اولین بار میشنیدم. یک نکته جامعهشناختی درباره عالمان دینی! آن هم آن قدر واضح و آشکار که به ضرب المثل تبدیل شده است؟ میدانید ضرب المثل به مثالی میگویند که در یک جامعه شایع شده و به شکل فراگیر استفاده میشود و معمولاً برای ارزیابی تفکرات عمومی یک جامعه کارآئی خوبی دارد.
ولی وقتی به کتابهای امثال و حکم و ... مراجعه کردم چنین ضرب المثلی پیدا نشد؛ به سایتهای مختلف که ضرب المثلها را گرد میآورند باز هم پیدا نشد. آنچه در کتابها و منابع ادبیات فارسی وجود دارد این ضرب المثل است که «قوم و خویش (یا فامیل) اگر گوشت هم را بخورند، استخوان هم را دور نمیاندازند». در برخی منابع کلمه قوم و خویش هم ندارد و فقط دارد: اگر گوشت هم را بخورند، استخوان هم را دور نمیاندازند».
ایشان برای جا انداختن مدعای خود و تهمت زدن به روحانیت حتی حاضر است ضرب المثل فارسی را هم جا به جا کند و در ضمن آن یک گزارش غیرصادقانه از تفکر رائج جامعه ایرانی را القاء کند و بعد بیاید براساس آن یک مطلب و تحلیلی را ارائه بدهد.خوب اینها اصلاً منصفانه نیست؛ به هر حال وادی خروج صداقت انواع و اقسام دارد.
آقای دکتر سروش در این مصاحبه و برخی از سخنرانیهای اخیرش خیلی به روایات شیعی اعتراض دارد و آنها را بی اصل و اساس میداند و میگوید روحانیت هم در گیر همین روایات است که به این روز افتاده است. چقدر این مطلب را تأیید میکنید؟
بله ایشان هم یک حمله به روایات دارد و هم یک حمله به روحانیت. درباره روحانیت میگوید:
اینجا چیزی که مطرح نبود جان آدمیان بود. چیزی که مطرح نبود حرمت دیانت بود. چیزی که مطرح نبود قوت اندیشه بود. خب آقای عالم روحانی ! ما میدانیم در صندوق شما چیزی جز آیات و روایات نیست، لذا دست کم میتوانیم از شما انتظار داشته باشیم که اگر روایتی نقل میکنید بکوشید و معتبرترین را نقل کنید. لای یک کتاب مجهول یا مغلوط را باز نکنید تا روایت بی سر و تهی را برای مردم بیاورید و آن را به صورت یک رکن از ارکان دین معرفی کنید.
این هم باز یک مطلب کاملاً غیرصادقانه است یعنی ما در تاریخ شیعه که نگاه میکنیم هیچ انسان باصداقتی قبول نمیکند که در صندوق روحانیت چیزی جز آیات و روایات نیست!
تمام منابع کلامی واصولی شیعه میگوید: منبع تفکر؛ عقل و کتاب و سنت است و همه میگویند: عقل بر کتاب و سنت مقدم است و بوسیله عقل ما به آیات و روایات دسترسی پیدا میکنیم و استدلالهای عقلی همیشه در عرض حجیت کتاب و سنت بلکه در نگاه دیگر در طول آنها از اعتبار برخوردار بوده و شما میدانید که بزرگترین فلاسفه بعد از اسلام از دانشمندان جهان اسلام و همگی به اصطلاحِ آقای سروش روحانی بودند و در زمان ما هم بحثهای عقلی و استدلالی و فلسفه با جدیت تمام و به شدت درحوزههای علمیه رواج دارد و فراگیر است.
آیا صادقانه است که ما وقتی میخواهیم رقیبی را به نقد بکشیم به او تهمت بزنیم که در صندوق شما چیزی جز آیات و روایات نیست. این حرفها واقعاً تحریف تمام عیار تاریخ است.
برخورد ایشان با روایات هم غیرصادقانه است. اگر کسی تاریخ حدیث شیعه و سختگیریهای عجیب محدثان قرنهای اول تا پنجم را در نقل حدیث بداند میفهمد که چقدر میراث حدیثی شیعه غنی و استوار است. آن قدر محدثان ما در این دوران در پالایش این احادیث زحمت کشیده و روشمند و با دقت عمل کردند که اعجاب برانگیز است. شما میدانید در جهان تنها دینی که دانش نقلی همراه با سند دارد دین اسلام است و دیگر ادیان و تمدنها هیچ کدام چیزی به اسم سند ندارند و تنها مذهبی که سندهای متصل قابل ارزیابی دارد مذهب شیعه است؛ آن هم سندهائی که بخش گستردهای از آن از آغاز مکتوب بوده و از روی آن نسخههای فراوان نوشته شده است.
برخی مثل آقای سروش چون برخی چیزها به مذاقشان خوش نمیآید و شهامت هم ندارند که بگویند این مطلب در دین اسلام هست ولی من قبول ندارم، میگویند احادیث سند ندارد و در این مسأله در میان همه دانشمندان رجالی و حدیثشناس ناگهان به روش غلط حدیث شناسی مرحوم آیة الله محسنی استدلال کرده و دهها کتاب و مقالهای که در نقد این روش نوشته شده را فراموش مینمایند. اینها همه چیزی نیست جز بیصداقتی علمی و پیروی از هوی و هوسها. کسی که روایات متواتر فضیلت و آثار زیارت را انکار میکند طبیعی است که چنین حرفهائی را هم بزند.
ایشان در همین راستا ادعاهای عجیبی در این مصاحبه نموده و میگوید:
اغلب روایاتی که مربوط به امام غایب میشود، مجعول است و منقولاتی است که بههیچوجه بر آنها اعتماد نمیشود کرد. این روایات ساختهٔ دورهها و زمانهای مختلف است و با اهداف سیاسی خاصی ساخته شده است.
این حرف خیلی خام و ناپخته است؛ روایات شیعه و سنی در اینکه امامان دوزاده نفرند و اینکه عالم بدون امام نیست و اینکه از چه نسلی هستند بلکه نام شریفشان و سلسله نسب ایشان کاملاً متواتر است؛ بگذریم از روایاتی که مخصوص خود امام دوازدهم و غیبت آن حضرت است که فقط از طریق شیعه به تنهائی متواتر است و کتابها در این باب نوشتهاند.
چقدر انسان باید دور از صداقت باشد که در روز روشن متواترات و قطعیات تاریخ را انکار کند. تواتر که سند نمیخواهد ولی بسیاری از این روایات اسنادش هم کاملاً معتبر است.
گذشته از این حالا اگر یک کسی مثل آقای سروش گفت من اطلاعات حدیثیام ضعیف است و تواتر این روایات را متوجه نمیشوم از کجا میتواند ادعا کند که اینها مجعول است؟این که یک حدیثی معتبر نیست یک حرف است و اینکه آدم قضاوت کند و بگوید این حدیث جعلی است یک ادعای اضافه است جعلی بودن حدیث احتیاج به دلیل دارد.
انسانهایی که اهل دقتند عالمانه سخن میگویند و ممکن است گاهی در مورد حدیثی بگویند سند ندارد و حقانیتش برای ما اثبات نشده ولی ادعای جعلی بودن نمیکنند مگر این که شواهد و قرائنی داشته باشند.
روایات مربوط به وجود حضرت امام زمان صلواتاللهعلیه نه فقط دهها و صدها قرینه و دلیل بر صدق آن وجود دارد و بی سند نیست لااقل این است که اگر کسی به سندهای اینها دسترسی نداشته باشد نمیتواند ادعای جعلی بودن بکند.
یک موضوع دیگر که آقای سروش در این مصاحبه بر آن تأکید میکند این است که حوزههای علمیه با هر چیزی که از غرب بیاید مخالفند و این هم دلیل بر خرافی اندیش و معیشت اندیشی حوزویان است؟ آیا این نسبت صحیح است؟ ایشان میگوید:
اینها بهترین نشانه است که راه را غلط رفتهایم و ضدیت با غرب باعث شده است که حتی نیکوییها و پیشرفتهای علمی و تمدنی غرب را هم پس بزنیم و نادیده بگیریم و جاهلانه مورد انکار قرار دهیم.
اگر منظور ایشان این است که جریان عمومی حوزه است که یقیناً این سخن هم مانند سخنان قبلی کذب است؛ و اگر میخواهد بگوید در حوزه هم چنین افکاری گوشه و کنار یافت میشود و افراطهائی هست بله همه جا چنین است و اختصاص به حوزه ندارد. اما کدام یک از مراجع یا رهبری یا اساتید مبرز یا پژوهشگاههای حوزوی چنین گفتهاند که ایشان آن را به رخ جامعه کشیده و از آن سوء استفاده کنند؟ یکی از بحثهای داغ از دهههای اخیر در کشور بحث علم دینی است. اختلافی شده که آیا علم دینی داریم یا نداریم و هر کس از صاحب نظران چیزی در این باب گفتهاند. تا به حال به احدی از اهل اندیشه برخورد نکردهام که گفته باشد هر چیزی از غرب یا علم تجربی آمده است را باید انکار کنیم.
هستند افرادی که میگیوند علم دینی نداریم ولی کسی که بگوید علم تجربی نداریم و باید محصول تجربه را انکار کرد یا هر چه از غرب آمده است تجربه باطل است و باید همه را از ریشه کنار گذاشت یقیناً وجود ندارد.
آنچه که در حوزههای علمیه مطرح بوده فقط و فقط این بوده که همان طور که از تجربه به عنوان یکی از منابع معرفتی بشری استفاده میکردیم و میکنیم که اختصاصی هم به امروز ندارد؛ از منابع معرفتی وحیانی و شهودی هم استفاده کنیم. دین به عنوان یک منبع معتبر معرفتی که حکایت گر بخشی از واقعیات عالم هستی است باید داخل در منابع معرفتی باشد و انسان از یک همچین منبع معرفتی غفلت نکند و به منبع تجربه به تنهایی بسنده نکند.
کجا در کدام کتاب و مقاله و سخنرانی کدام دانشمند شیعی آمده ادعا کرده که ما باید تمام نیکوئیهای غرب را کنار بگذاریم تمام تجربیات غرب را کنار بگذاریم؟همه را انکار کنیم؟
در باب طب اسلامی هم برخی افراط کردهاند ولی نگاه آنها نگاه رائج حوزههای علمیه نیست. آنچه در حوزههای علمیه طرفدار دارد این است که در پارادایم دینی و در دستور العملهای دینی نکاتی برای درمان وجود دارد که فراوان است و نباید مورد غفلت قرار گیرد.
اگر نکته دیگری درموارد نسبتهای خلاف واقع و گزارشهای غلط آقای سروش در این مصاحبه ندارید چون سخن به درازا کشیده شده من فقط سؤالی را درباره دو حکایت که ایشان نقل کرده و رد نموده مطرح کنم؟
یک نمونه دیگر که الآن در خاطر دارم که آن هم خیلی عجیب است این عبارت ایشان است:
من تنها امیدی که دارم که امید ضعیفی هم هست، این است که مساله «شّر» در الهیات اسلامی بهطور کلی و در ایران جدی گرفته بشود. چون فلسفهٔ اسلامی به مسالهٔ شرّ کما هو حقه نپرداخته است. الان ما از رنسانس اروپا سخن گفتیم، یکی از مهمترین مولفهها در رنسانس اروپا قصهٔ شرور بود و اینکه ما باید از نو ارتباط خود را با خدا تعریف بکنیم. حادثهٔ لیسبون، یعنی آن زلزله که در پایتخت پرتغال رخ داد، خیلی وجدان مردم را تکان داد. و میدانید که کتاب کاندید ولتر هم در این زمینه نوشته شد و چیزهای دیگر. مسالهٔ شرور در الهیات مسیحی از آن بهبعد بسیار جدی گرفته شد. فیلسوفان ما چنانکه باید و شاید به شرور نپرداختند و حداکثر سخنشان این بود که شرّیک امر سلبیست، یعنی نقصان و فقدان یک کمال است، همین و بس. چیزی فراتر از این نگفته اند. اگر ما بتوانیم از این حادثهٔ تلخ یک میوهٔ شیرین بیرون بکشیم این است که بحث شرور را خیلی جدی بگیریم و آن را وارد عالم معرفت شناسی دینی کنیم.
این عبارات ایشان هم برای حقیر به شدت عجیب است چون مبحث شرّ از مباحثی است که از یونان باستان مطرح بود و فلاسفه اسلامی کاملاً به آن پرداختهاند و بحث شرور در کتابهای حکمت مشاء و حکمت متعالیه مطرح شده و جوابهای گوناگون به آن دادند. هر طلبهای که چند صباحی کتابهای ابتدایی فلاسفه اسلامی را خوانده باشد این مطلب را میداند که در باب شرّ لااقل تا ۴۰۰ سال پیش چهار تا جواب معروف وجود دارد. این بحث در آثار پیشینیان هم بوده و مرحوم ملاصدرا هم در جلد ۷ اسفار بحث کردهاند و محشیان آن هم در آنجا بحثهای خوبی دارند. بعضی از شرور را گفتند، حیثیت عدمی دارد. بعضیها را گفتند: حیثیت نسبی دارد که خود این سه تفسیر دارد و بعضیها را گفتند: شرّ قلیل است در برابر خیر کثیر.
اینها در کتابهای فلسفی کاملاً آمده و انسان تعجب میکند آقای سروش این قدر بی اطلاعند که با این ادبیات صحبت میکنند که فیلسوفان ما چنان که باید و شاید به شرور نپرداختند و میگوید: حداکثر سخنانشان این بود که شرّ یک امر سلبی است همین و بس و چیزی فراتر از این نگفتهاند!!
یا اینکه ایشان اینها را خواندند و کلاً فراموش کردند یا اینکه عمداً میخواهند واقعیات را انکار کنند؟ حالا آقای سروش بیایند ارائه بدهند فیلسوفان مسیحی و غربی آیا چیزی اضافه بر این مطالبی که در فلسفه اسلامی آمده حرف حسابی دارند؟ روشن فکران دینی معاصر ما در باب شرّ آیا جز تکرار سؤالات بی جواب غربیان مطلبی دارند؟ فقط نظرات همین دانشمندان غربی رنسانس و بعد از رنسانس را جمع آوری کردند و واقعیت این است که هیچ حرف حسابی بیشتر از آنچه در فلسفه و عرفان اسلامی بخصوص آمده در آثار اینها پیدا نمیشود و در مقابل شبهه شرور تسلیم شدند و نتوانستند حتی همان مقداری که حکمای اسلامی و بلکه حکمای یونانی گفته بودند را جواب بدهند.
عجیب تر اینکه ایشان در ادامه میگویند:
یادم میآید آقای جوادی آملی که رفته بود به دیدار گورباچف، همان ایام زلزلهای در شوروی رخ داده بود و سی هزار نفر زیر آوار کشته شده بودند. آقای جوادی آملی وقتی که بر میگشت، یکی از همراهان روسی ایشان، که لابد از مترجمان بوده، از آقای جوادی آملی پرسیده بود که خداوند چرا زلزله فرستاد که سی هزار نفر بینوا و بیگناه اینچنین کشته بشوند؟ واقعاً ایشان پاسخی برای این پرسش نداشت. یعنی معلوم بود که فکر این حرفها را نکرده است. تازه این یکی از روحانیان ارشد است و فیلسوف ست. دیگران که جای خود دارند.
این جمله هم خیلی عجیب است چون بخصوص مبحث زلزله جزء مثالهای بسیارمعروف مبحث شرّ است و حضرت آیة الله جوادی موقعی که به روسیه رفتند و این سؤال بیان شده بارها این مسأله را در کتابهای فلسفی تدریس کردند واقعاً ظالمانه است که ایشان بگوید: ایشان معلوم بود که فکر این حرفها را نکرده بودند.
الهیات اسلامی و به خصوص شیعی خیلی از فلسفه وجود شرّ در عالم صحبت کرده و خوب هم بحث را پیش برده است؛ بله یک موقع میگوییم این زلزلهای که این دفعه آمد بخصوص فلسفهاش چه بود؟ این ربطی به فلسفه ندارد.
این جا نه فیلسوف و نه غیر فیلسوف، هیچکدام نمیتوانند اظهار نظر کنند و فلسفهٔ این مورد بخصوص را بخواهند توضیح بدهند. اگرآقای سروش توقع داشتند که آیة الله جوادی بخصوص بگویند: بله حکمت این زلزله خاص روسیه این بود، توقعی بی جا است وربطی به شبهه شرّ ندارد.
اگر منظورشان این است که ایشان اصلاً در مورد شبهه شرّ فکر نکردند، این حرف بسیار غیر منصفانه است؛ این هم یک نمونه از حرفهایی که واقعاً غیر منصفانه است.
آقای سروش همانطور که عرض شد دو داستان از قول بزرگان شیعه آورده و آنها را شاهد بر خرافی بودن بزرگان حوزه قرار داده است؛ یکی حکایتی از مرحوم آیة الله قاضی و دیگر از مرحوم میرزای شیرازی. به نظر شما آیا واقعاً این انتقادات به این بزرگان وارد است؟
ایشان در این باب هم اشتباهات بزرگی کرده و مطلب را دانسته یا ندانسته تحریف کرده؛ اجازه بدید بنده اول اصل حکایت منقول از مرحوم آیةالله قاضی را یک بار از منبعش بخوانم؛ بعد ببینیم گیر آقای سروش کجاست؟
مرحوم علامه طهرانی رحمةاللهعلیه در کتاب معادشناسی، جلد سوم ص ۱۰۳ به بعد میفرمایند:
«حضرت استاد علّامه طباطبائی مُدّ ظلُّه العالی نقل کردند از مرحوم آیة الحقّ عارف عظیم الشَّأن آقای حاج میرزا علی آقا قاضی رضوانُ الله عَلیه که میفرموده است:
در نجف أشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای أفندیها فوت کرد. (افندیها سنّیهای عثمانی بودند که از طرف دولت عثمانی در آن هنگام که عراق در تحت تصرّف آنها بود به مشاغل حکومتی اشتغال داشتند). این دختر در مرگ مادر بسیار ضجّه میکرد و جدّاً متألّم و ناراحت بود و با تشییع کنندگان تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله کرد که تمام جمعیت مشیعین را منقلب نمود. تا وقتی که قبر را آماده کردند و خواستند مادر را در قبر گذارند فریاد میزد که من از مادرم جدا نمیشوم؛ هر چه خواستند او را آرام کنند مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند اجباراً دختر را جدا کنند، بدون شک جان خواهد سپرد.
بالأخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی آنرا از تختهای بپوشانند و سوراخی هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه و سوراخ بیرون آید. دختر در شب اوّل قبر، پهلوی مادر خوابید؛ فردا آمدند و سرپوش را برداشتند که ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفید شده است. گفتند: چرا اینطور شده است؟
گفت: هنگام شب، من که پهلوی مادرم خوابیده بودم، دیدم دو نفر از ملائکه آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب میداد؛ سؤال از توحید نمودند جواب داد: خدای من واحد است، و سؤال از نبوّت کردند جواب داد: پیغمبر من محمّد بن عبد الله است. سؤال کردند: امامت کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: لَسْتُ لَهُ بِإمامٍ؛ من امام او نیستم. در اینحال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه میکشید. من از وحشت و دهشت این واقعه به این حال که میبینید درآمدهام.
مرحوم قاضی رضوانُ الله عَلیه میفرمود: چون تمام طائفه دختر، سنّی مذهب بودند و این واقعه طبق عقائد شیعه واقع شد، آن دختر شیعه شد و تمام طائفه او که از أفندیها بودند همگی به برکت این دختر شیعه شدند.»
آقای سروش این ماجرا را با مختصر تفاوتی نقل نموده و میگوید:
بد نیست من اینجا قصهای را برای شما بگویم. چون واقعاً وجدان من را گزیده است. این قصه از آن جهت برای من مهم است که راویانش همه معتبرند. راویان قصه آقایان سیدمحمد حسین تهرانی که صاحب کتابهای بسیار است در معادشناسی، امام شناسی و غیره. و از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی بوده است. علامه طباطبایی هم راوی دوم این قصه است که دیگر حاجت به تعریف و معرفی ندارد و نفر سوم هم مرحوم آقا سید علی قاضی که استاد علامه طباطبایی بوده و آقای طباطبایی او را بسیار تحلیل و تمجید میکرد و میگفت من هرچه دارم از ایشان دارم. این سه نفر راویان این قصهاند. یعنی سند آن بسیار معتبر و محکم است.
که حالا گیر آقای سروش کجاست؟ از نظر الهیتی در این ماجرا چه اشکالی دارد؟ ایشان میگوید این یک الهیات قبیلگی است که یک زن سنی باید چنین عذاب شود چون سنی است و همه اعمال خوب او باید مورد غفلت قرار گیرد. این چه خدائی است که فقط به جهت سنی بودن بندهای را گوشه قبر گیر بیاورد و این طور عذاب کند؟ در این جا آقای سروش عنان از کف میدهد و شروع به جسارت و هتاکی میکند و نعوذ بالله میگوید: من در عقل این راویان داستان هم شک کردم!! و میگوید:
میخواهم اینجا بگویم که من واقعاً به الهیات آقای طباطبایی، آقای تهرانی، آقای قاضی شکّ جدی کردم. من نمیفهمم اینها چه خدایی را میپرستیدند. به عقلشان هم تردید جدی کردم که چنین حادثه سراپا خرافی را باور کردند. من نمیدانم که خدایی که اینها میپرستیدند چه خداییست که منتظر است خانمی را که در زندگیش لابد مسلمان معتقد متشرعی بوده و دشمن اهل بیت هم نبوده، و علی را خلیفه پیغمبر میدانسته، فقط مثل شیعیان قایل به امامت علی نبوده، در گوشهٔ قبر گیر بیاورند و آنگونه بمباران و گرزباران بکنند و هیچ عمل صالح دیگر او را به حساب نیاورند. با خود میگفتم که پس آقای طباطبایی با آن همه فلسفهدانی یا سید علی قاضی، استاد ایشان که اهل عرفان بود، اهل عبادت بود، از او کرامات عجیب نقل میکنند، هم الهیات سست و قبیلگی و انسانواری داشتهاند. امیدوارم این گونه الهیّات تنقیح شود و حوزه قم راهی به جلو بگشاید. ببینید که تعلقات فرقهای با فیلسوف چه میکند چه جای نافیلسوفان.
آنچه که برای ما جدا از بی ادبی و بی انصافی آقای سروش جای تعجب است بی دقتی وی است. یا واقعاً قصد مکر و تحریف دارد یا بیش از حد بی دقت است. اگر کسی به کتاب معادشناسی مراجعه کند، میبیند دقیقاً این حکایت در فصلی از کتاب آمده که موضوعش مستضعفین است و عنوان این فصل این است: «امید عفو برای مستضعفینی که راه وصول به حقائق را ندارند». مرحوم علامه طهرانی دقیقاً درباره سنیانی بحث فرمودهاند که امیرالمؤمنین را به امامت قبول ندارند و لیکن انکارشان از سر بی اطلاعی است نه حق ستیزی، و میفرمایند چون حق ستیزی نداشتهاند در آخرت به خاطر سنی بودن شان عذاب نمیشوند و بلایی بر سر آنها نازل نمیشود.
موضوع بحث در این فصل دقیقاً همین است و همین مطلب را در همین فصل از علامه طباطبائی قدسسره نقل میکنند و برخلاف عقیده برخی از افراطیان شیعیان که به قول آقای سروش الهیات قبیلگی دارند تأکید میکنند این نگاه، نگاه غلطی است و سنیهایی که حق بر آنها آشکار نشده و عناد و لجاجی با حق نداشته باشند؛ اینها در آخرت بخاطر سنی بودن شان عذاب نمیشوند.
وقتی موضوع فصل کتابی دقیقاً در یک بخش مفصل همین مطلب است و این داستان دقیقاً در همان فصل آمده، چقدر ناجوانمردانه و جاهلانه و نابخردانه است کسی بیاید همان داستان را از همان فصل نقل کند و کاملاً به شکل معکوس آن را توضیح بدهد و بگوید اینها الاهیات قبیلگی داشته و میگیوند شخص به جهت سنی بودن عذاب شده است؟!
شاهد داستان این است که این خانم گر چه سنی عثمانی بوده اما زمینه شناخت حق به جهت سکونت در نجف اشرف برایش فراهم بوده ولی تسلیم حق نشده و چون افندی بوده و جاه و مقامی داشته حاضر نشده از عقیده باطل خود دست بردارد.
پس این داستان هیچ جنبه تعلقات فرقهای و قبیلهای در آن نیست.این جا اصلاً بحث شیعه و سنی بودن مطرح نیست. بحث تسلیم در برابر حق است و میگوید: این شخص، شخصی بود که مستضعف نبود. و حق برای او کاملاً منکشف بود یا در معرض انکشاف قرار داشت و دنبال آن نرفت و استکبار ورزید و عذابی هم که میشود بخاطر سنی بودن نیست، به جهت استکبار در برابر حق است.ایشان این داستان را کاملاً تحریف میکند بعد از تحریف، شروع به اهانت و بی ادبی میکند بعد هم میگوید:
علامه طباطبایی را میبینم، از او چه انتظاری میتوانم داشته باشم؟ او خود خدایی راکه تبعیضگر و ضعیفکُش است، میپرستد. خدا کند آن نقل دروغ باشد ولی آخر قول که را تکذیب کنیم؟ تهرانی یا طباطبایی یا قاضی را؟ فیلسوف آینده ما باید از این فرقهگراییها فاصله بگیرد
اصلاً علامه طباطبائی در فضای کلام شیعه امروز نماد مبارزه با فرقه گرایی است و عدهای از مخالفان عرفان به ایشان اهانت کردند که چرا شما معتقدید که افراد سنی مستضعف به بهشت میروند؟
بعد آقای سروش مطلب را کاملاً واژگون نشان میدهد و برعکس بیان میکند. حالا یا ایشان میداند و عمداً جعل کرده و یا بخاطر سادگی که ایشان داشته و دارد و زود باور است، زود قضاوت کرده و این مطالب را این جا به همین شکل نسنجیده و نپخته و تحقیق نکرده آورده است. حال شما بفرمائید در عقل چه کسی باید شک کنیم؟
داستان دوم نیز به همین منوال است. ایشان میگوید:
قصه بسیار عجیبی را شبکهٔ سوم صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش کرد، از چهار تن، به چهار بیان، و آن قصه این بود که در زمان میرزای شیرازی، از مراجع شیعه در نجف، وبایی آمد و ایشان پیغام داد گفت من مجتهدم من نیکخواهم و سخن از سر گزافه نمیگویم. شیعیان بروند و زیارت عاشورا بخوانند تا شرّ وبا کاسته شود. شیعیان رفتند و زیارت عاشورا خواندند و پس از آن شیعیان از وبا مصون ماندند، اما اهل سنت یکی پس از دیگری قالب تهی میکردند و جان میسپردند. من کاری به راست و دروغ این حادثه ندارم، ...
در همین موضوع، منقولات هم با همدیگر تعارض دارد. یکی میگوید آیة الله فشارکی در محضر آقای شیرازی این را گفت، یکی دیگر میگوید میرزای شیرازی این را گفت و فشارکی در آنجا حاضر بود. خود این تعارض منقولات هم آدمی را به تردید میافکند ولی من فرض را بر این میگذارم که واقعاً آقای شیرازی چنین چیزی را گفته باشد، که بعید هم نیست. اما این تفسیرهای بعدی که شیعیان از این وبا نجات پیدا کردند، سنّیها نکردند و بعدها سنیان میآمدند از شیعیان سؤال میکردند که چرا شما سالمید و ما چرا بیماریم، اینها دیگروالله افزونههاییست که قطعاً نمیتوان باور کرد و ذهن عامی خرافهپرستان آن را به این حادثه افروده است.
ایشان میگوید این مطالب را خرافهپرستان ساختهاند و قطعاً دروغ است. میگوئیم چرا؟ این طور میگوید:
قطعاً دروغ است ولی دروغ داریم تا دروغ. این دروغ تفرقهافکن است. دروغیست که به ما میگوید خداوند شیعیان را بیشتر از سنّیها دوست دارد. یک خداپرستی بسیار خودخواهانه و قبیلهگرایانهای درون این قصه نهفته است که گویا بندگان خدا برای او فرق دارند. به کمک این یکی میرود ولی به کمک آن یکی نمیرود، ولله این گونه دینداری، دینداری قابل تاییدی نیست
یعنی باز هم تاریخ را با مبانی الهیاتی خود و برداشتی واژگون از متن نقد نماید. ایشان پنداشته این داستان میگوید خدا شیعیان را بیشتر از سنیان دوست دارد و این یک خداپرستی خودخواهانه است؟!!
ولی اگر کسی چند لحظه در این حکایت درنگ کند یقین میکند اصلاً ماجرا به آنچه آقای سروش میگوید اصلاً ربطی ندارد. دقیقاً داستان این است که وبا در عراق آمده و شیعه و سنی هم نمیشناسد و همه را میبرد.
مرحوم آیة الله فشارکی چون میداند توسل به اهل بیت علیهمالسّلام موجب دفع بلا است حکم میفرماید که شیعیان سامرا هر روز زیارت عاشورا به نیابت از حضرت نرجس خاتون سلاماللهعلیها بخوانند و ایشان را نزد حضرت حجت ارواحنافداه شفیع قرار دهند تا بلا دفع شود و بلا از شیعیان که این توسل را بجا میآورند دفع میشود.
کجای این ماجرا الهیات قبیلگی است؛ تمام ماجرا این است که وبا شیعه و سنی نمیشناسد و توسل به اولیاء خدا اثر دارد و اتفاقاً در برخی از نقلها دارد سنیان نیز وقتی توسل میکردند و زیارت عاشورا میخواندند وبا از ایشان برطرف میشود.
این ماجرا از قطعیات تاریخ است؛ کسانی که این ماجرا را نقل کردند، افراد عادی نیستند که ما بخواهیم به آنها نسبت کذب یا بدفهمی بدهیم، مرحوم آیة الله حاج سید احمد زنجانی که در تقوا و دقت در نقل کم نظیر بودند در الکلام یجر الکلام و نیز مرحوم آیة الله شیخ مرتضی حائری و آیة الله فرید گلپایگانی و دیگرانی از این مسأله را از مرحوم آیة الله شیخ عبد الکریم حائری مؤسس حوزه قم نقل کردهاند و ایشان میفرماید من در سامرا بودم و گشتیم فقط یک مرد این اتفاق را دیدم و میفرماید؛آیة الله حائری بزرگ نقل کردند. مرحوم آیة الله حائری بزرگ هم میگویند من در سامرا بودم و این مسأله را مشاهده کردم. ایشان میگوید: ما دقت کردیم و هیچ شیعهای نمرد مگر یک پاره دوز و آن پاره دوز هم معلوم نشد که زیارت میخواند مرد یا نمیخواند؟و اصلاً با وبا مرد یا علت مرگ چیز دیگری بود.
آیا ممکن است در نقل عینی شخصی مثل مرحوم آیة الله حائری تردید کنیم و بگوئیم ایشان نعوذ بالله ذهنی خرافاتی داشتهاند؟
خلاصه آقای سروش ماجرا را کاملاً بد فهمیده و بد نقل کرده و آن وقت بر اساس مبانی فکری خود آن را نقد نموده و خرافه خوانده و جسارت و بیادبی کرده است.
واقعاً عجیب است این شخص با این سطح از سواد و دقت درباره علمای دین و به قول وی روحانیون میگوید:
واقعیت این است که کسانی که به نام دین سخن میگویند و خرافه میپراکنند و مرید جمع میکنند و به سرکوب اندیشهها میپردازند و با علم میستیزند و دیانت را ابزار قدرت و ثروت کردهاند؛ که همین روحانیان باشند، بلی ما آبمان با اینها در یک جو نمیرود.
ایشان یک مصاحبه کرده تقریباً بیست مورد دروغ و جعلیات و ادعاهای بی دلیل و بی ربط در آن وجود دارد. مطالب تاریخی گذشته و مسائل جاری کشور و عقاید شیعی و ... همه را جابجا نقل نموده است. و هتاکی نموده و به عالمان بزرگ و متقی و اهل دقت و علم و دانش و تعقل میگوید معیشت اندیش و خرافه پرست و ...
حال شما قضاوت کنید خرافه پرست و خرافه پرداز و خرافه اندیش و معیشت اندیش کیست؟ و قضاوت کنید چرا آب ایشان با عالمان دینی در یک جوی نمیرود. چند دهه است ایشان حرفهای نسنجیده و بی اساس میگوید و با سخنان باطلش رشته محبت و ولایت خدا و اولیاء خدا در قلب انسانها میبرد و آنها را از وادی نور جدا مینماید و نتیجهاش این شده که امروزه حتی مسائل سادهای را که افراد عادی میفهمند نمیفهمد یا میفهمد و کتمان میکند و کارش به انکار وجود حضرت حجت ارواحنا فداه و جسارت به اولیاء ایشان کشیده است.
ایشان بزرگ روشنفکران این دیار است و میخواهند با این اوضاع و احوال برای اصلاح جامعه اسلامی ما هم قدم بردارند و همیشه مدعی و طلبکار هم هستند. خداوند عاقبت همه ما را بخیر گرداند.
حضرت استاد قرار بود به نقد برخی از دیدگاههای فلسفی ایشان هم بپردزایم ولی چون فرصت با اجازه شما آن را موکول به فرصت دیگه میکنیم.