اولا کلام الله معنادار است ثانیاً کلام الله خارج از مکانیزم و فرآیند شهودهای دیگر نیست ثالثاً اثبات حجیت و عصمت کلام الله قوامش به شهادت صاحب این کلام است، کسی که صاحب این شهود الهی است پیامبر اکرم است که همه نشئات را در ایشان حضور دارند لذا اهل عرفان از آن تعبیر میکنند به کشف اَتّم محمدی.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین
و لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.موضوع صحبت تفسیر کلام الله است که به مناسبت، به نظریه رویای رسولانه جناب آقای سروش هم پرداخته میشود.
نظریه رویای رسولانه یک دیدگاهی است که چند سالی است آقای سروش مطرح کردند و ابعاد مختلفی دارد؛ یکی از ابعادی که در رویای رسولانه مطرح شده که شاید قبل از ایشان آقای شبستری هم در مقالاتشان به این مسئله پرداخته بودند و به آن تاکید کردند این است که ما وقتی میگوییم قرآن کریم وحی است و کلام خدا است این تعبیر کلام خدا یا کلام الله یک تعبیر بیمعنایی است و نمیشود از آن یک تفسیر معنادار و صحیحی ارائه داد. طبیعتا وقتی کلام خدا بیمعنا بود دیگر چندان نوبت به این نمیرسد که حالا ما بخواهیم برای این کلام الله یک نحوه قداست و طهارت و عصمت معتقد باشیم و آن را مبنای برای یک تفکری در باب معارف و در باب فقه و حقوق قرار بدهیم.
آقای سروش تاکید دارد بر اینکه نظریه رویای رسولانه برای حل تناقضات قرآن تولید شده است، چون در قرآن کریم مطالبی آمده که از جهت علمی قابل پذیرش نیست و چون قابل پذیرش نیست ایشان میگوید من به این اندیشه فرو رفتم که خب پیامبر اکرم با این عظمت و با این جایگاه معنوی و عرفانی چطور یک چنین مطالبی بیان فرمودند که قابل پذیرش نیست و با علم تناقض دارد و یا گاهی تعارض درونی دارد به همین جهت دنبال راهحلی میگشتم که این معما را حل کنم که صادر شدن قرآن کریم از پیامبر اکرم با آن مقام و تعارضهای درونیاش را یک طوری کنار همدیگر بچینم که بشود از آن دفاع کرد.
خب نتیجتاً ایشان ادعا میکند به این دیدگاه رسیدم که قرآن کریم کلام خدا که نیست چون کلام خدا اصلا معنادار نیست و اینها مجموعهای است از دریافتها و مشاهدات پیامبر اکرم، مشاهدات پیامبر اکرم یعنی یک چیزی در مایه مکاشفات عرفانی یا مثلا رویای عرفانی، گویا تعبیرشان از رویا خیلی به معنای خواب نیست که حالا الزاما یک کسی مثلا خوابیده باشد و خوابش برده باشد، بدنش مثلا از کار افتاده باشد و الزاماً خواب ببیند، نه یک مفهوم عامی است از آن خواب اصطلاحی ما و انواع مکاشفات. همین طور که یک سالک یا عارفی در حال مکاشفه، مجموعه مطالب را شهود میکند پیامبر اکرم هم در اوج آن مقام عرفانی و طهارتی که داشتند مجموعه مطالبی را شهود میفرمودند و شهود خودشان را گزارش میکردند و همان طور که یک سالک وقتی که در مکاشفه چیزی را مشاهده میکند نمیتواند بیاید بگوید خداوند با من سخن گفت و این مطالب را بیان کرد، بلکه صرفا میتواند بگوید این چنین دیدم، این چنین دریافت کردم، خب پیامبر اکرم هم که طبیعتا آن چیزهایی که مشاهده فرمودند محصول دریافت خودشان است و اینها را به خداوند متعال نباید اسناد داد، نباید بگوییم خدا با پیامبر صحبت کرد. نتیجهای که شاید از این مسئله میگیرد این است که اولاً مثل بقیه مکاشفات که این مکاشفات قابل تفسیر و توضیح یا به تعبیر ایشان تعبیر و خوابگذاری است، مکاشفات پیامبر اکرم هم قابل تفسیر و بلکه محتاج تفسیر است؛ یعنی اگر در آیات قرآن یک مطلبی دیده شد که حکایت از یک صحنه، یک ترسیم، یک نمایش میکند ما نباید این را به عنوان یک حقیقت تلقی کنیم، بلکه باید این را به عنوان یک مشاهدهای تلقی کنیم که خبر از یک واقعیت در پس پرده خودش میدهد. مثل اینکه ما در بحث خواب میگوییم اگر شما در خواب مشاهده کردید که مثلا ظرفی از شیر به شما دادند و شما شیر را سر کشیدید این تعبیرش این است که یک علم ارزشمندی روزی شما میشود و خواب را تعبیر میکنیم، یعنی حقیقت مجردش را کشف میکنیم و میگوییم این حقیقت مجرد در این قالب و نماد متمثل شده است، همین مسئله و همین خصوصیت در بحث تعبیر مشاهدات پیامبر اکرم هم خواهد بود و مثلا اگر پیامبر اکرم فرمودند إذا الشّمسُ کُوِّرَت، میگوییم این تکویر شمس را پیامبر مشاهده فرمودند یا ادراک فرمودند طبیعتا حکایت از یک واقعیتی میکرده که آن واقعیت در افق شهود پیامبر اکرم به شکل خاصی متمثل شده است. خب این یک ثمره است که معمولا بیشتر کسانی که از این دیدگاه بحث کردند روی همین ثمره تمرکز کردند که از نظر آقای سروش، تاثیر مسئله رویای رسولانه در تفسیر متن خیلی پر رنگ میشود که ما از این به بعد در تفسیر قرآن و فهم قرآن باید یک روش کاملا جدیدی را دنبال کنیم.
نکته دیگر که اتفاق میافتد این است که چون بحث تفسیرپذیر است و باید تاویل بشود، تعبیر بشود، خب ممکن است یک چیزهایی در ظاهرش باشد که اشتباه هم باشد؛ این اشتباهات به معنای این نیست که آن واقعیتی که تلقی شده اشتباه است، به معنای این است که یعنی در ظرف ادراک ما این شکلی دیده شده است، مثل اینکه شما مثلا در مکاشفه ببینید اینجا فرض کنید در این اتاق شیر میفروشند، بعد بیایید ببینید شیر نیست، نمیگویید که مکاشفه اشتباه بوده، میگویید مکاشفه یک تعبیری دارد تعبیرش یک چیزی است که آن تعبیر شاید حق باشد.
نتیجتاً مسئله دیگری که مطرح میشود این است که چون اینها مکاشفات پیامبر اکرم است یا به قول ایشان جوشیده از نفس پیامبر اکرم است طبیعتاً میتواند تابع شرایط زمان و مکان باشد، یک سری حقایق جاودان و ثابت نیست. پیامبر اکرم در یک محیط خاصی رشد فرمودند، با یک فرهنگ خاصی، با یک روحیات خاصی، دریافتهایی هم که در قرآن داشتند متناسب با همان فرهنگ و با همان شرایط است و نمیشود به اینها رنگ جاودانه زد و گفت در همه زمانها و مکانها حضور پیدا میکند. این یک گزارش خیلی سربسته از نظریه رویای رسولانه است. حالا فرض بر این است که سرورانی که تشریف آوردند با این نظریه آشنایی پیشین دارند.
ولی اصل مسئله این است که میخواهد وحی از کلام خدا به شهود پیامبر خدا تبدیل بشود، یعنی ایشان یک دوگانهای در خاطرشان هست که قرآن کریم یا کلام خدا است یا شهود پیامبر است؛ کلام خدا که نیست، پس شهود است، پس یک مشاهده است، حالا بگوییم یک رویا، حالا که شهود پیامبر شد، شهود پیامبر آثاری دارد، اولا محتاج به خوابگزاری و تعبیر است، ثانیا ممکن است مشتمل بر چیزهایی باشد که در ظاهرش خطا است و ثالثا اینها متناسب با شرایط زمان و مکان خودش است و البته آثار دیگری هم بر آن بار میکنند.
این مسئله و این نظریه مشابهاش در کلمات اهل عرفان نه درباره قرآن کریم، در موارد دیگر مطرح شده است که ایشان هم خودشان را شاید وامگرفته از آنها هم معرفی کردند. مثلا در کلمات جناب محیالدین رضوان الله تعالی علیه آمده که حضرت ابراهیم (علیهالسلام) که خواب دیدند که اسماعیل را ذبح میکنند این خواب حضرت ابراهیم یک خواب بوده، کشف متن واقعیت نبوده است و حضرت ابراهیم خواب را درست تعبیر نکردهاند، نتیجه گرفتند که باید بروند اسماعیل را ذبح کنند و در این راه بر اساس تفسیری که خودشان از خوابشان به دست آورده بودند ایثار هم کردند، واقعا هم اسماعیل (علیهالسلام) را خواباندند چاقو را هم برداشتند اما سر اسماعیل بریده نشد و بعد خداوند متعال فرمود این کاری که تو میکنی تعبیر خواب نیست، تعبیر خواب یک حقیقت دیگری بود تو به شکل دیگری مشاهده کردی و بعد حالا کبش یا قوچی خداوند متعال فرستاد، حضرت ابراهیم هم او را ذبح فرمودند وقتی ذبح فرمودند شد قد صدَّقتَ الرؤیا، آن رویایی که دیده بودی الآن تصدیق شد و تحقق پیدا کرد یعنی پس انبیای الهی خواب میبینند، مشاهدات و مکاشفاتی دارند و این مکاشفات و مشاهدات میتواند که تعبیراتی داشته باشد که چه بسا خود پیامبر الهی هم توان تشخیص دقیق آن چیز را که دیده نداشته باشد و برداشت دیگری نسبت به او صورت بگیرد. یک خلاصهای از این نظریه، خیلی کوتاه و خیلی مختصر.
بحث اصلی که الان حقیر میخواهم عرض کنم ابتدائاً تفسیر خود کلام الله است؛ یعنی اصلا اصطلاح کلام الله یا کلام خدا دقیقا به چه معنا است؟ آیا اصلا کلام خدا شدنی است یا شدنی نیست؟ معمولا در نقدهایی که به آقای سروش شده، بنده نمیتوانم ادعا کنم که صددرصد همه را مطلع باشم، اما آنهایی که منتشر شده و بیشتر در معرض هست، افراد در مقام نقد، بیشتر یا نقد در جزئیات کردهاند که مثلا این حدیثی که شما به آن استدلال کردید چنین دلالتی ندارد، چنین لازمهای ندارد یا نقد به اعتبار لوازم کردهاند که خب مثلا شما اگر معتقد شدید قرآن کریم یک رویا است و رویا محتاج به تفسیر کردن است خب طبیعتا تفسیر کردن متن رویا یک اسلوبی میخواهد یک روشی میخواهد، شما هم روش و اسلوبی ارائه ندادید پس عملا قرآن از حجیت افتاد و لازمه نظریه رویای رسولانه میشود عدم حجیت قرآن کریم. خب این نقدها مشکل را حل نمیکند. ممکن است انسان اجمالا از اینها حدس بزند که این روش، روش صحیحی نیست اما بالاخره آن سوالات پایهای که در کلام ایشان مطرح شده و نمونههایش در کلام آقای شبستری هم قبلا بود آن سوالات باید بیشتر پاسخ داده بشود تا مشکل از مبنا حل بشود.
آن چیزی که در این مسئله مبناییتر است دو تا نکته است: یکی تناقضاتی است که ایشان ادعا میکند در قرآن هست، حالا چه تناقض درونی چه تناقض آیات با علم امروز. یکی دیگر هم اینکه اصلا کلام الله یک مسئله بیمعنا است.
بحث از مواردی که ایشان ادعا میکند تناقض است یک بحث دور و درازی است حقیقتش به یک جلسه و یک نشست و امثال اینها تمام نمیشود. خداوند توفیق داد سال گذشته یا سال قبلش در بحثهای خارج کلام که با دوستان داشتیم فکر میکنم شاید هفتاد جلسهای بحث تناقضات آیات قرآن را با علوم روز مرور کردیم؛ واقعیت عینیاش این است که علیرغم اینکه بحث، بحث استدلالی بود و فضا، فضای خطابه نبود ما که به هیچ تناقضی برخورد نکردیم و همه مواردش قابل تفسیر دقیق علمی بود به شرط اینکه انسان سر صبر و حوصله اینها را یکی یکی پیگیری کند و دنبال کند. ایشان خیلی راحت مطالبی که برای خودشان حل نشده است را به عنوان یک تناقض علمی معرفی میکنند، خیلی صریح و راحت از کنار مسئله رد میشود و مثلا ایشان میگویند اینکه در قرآن کریم آمده که شهاب سنگها رجوم شیاطین هستند خداوند شیاطین را به وسیله اینها سنگ میزند خب یک چیز ناشدنی است، مثلا این با علم مخالف است با اینکه اگر درست تفسیرش بکنیم و اتفاقاً به منابعی که در باب حیات جنیان و نحوه حضور و ارتباطشان با اینجا و با عالم بالا هست نگاه بکنیم پیگیری بکنیم یک مسئله کاملا صحیح و دقیق و دارای تاییدات خیلی فراوانی است که واقعا جنیان این طوری هستند که برای اتصال به عالم مثال از سطح زمین فاصله میگیرند، واقعا اجرام آسمانی مانع ارتباط اینها میشود، واقعا شهاب سنگها انواع و اقسامی دارند، حضورشان در مناطق مختلف با حضور جنیان تعارض دارد، به شرط اینکه این بحث را انسان سر جایش دنبال کند چون بحث وضعیت حضور جنیان و روابطشان یک بحثی است که دانش خاص خودش را هم میطلبد؛ نه اینکه انسان چون با یک سری اطلاعاتی که از قبل به شکل ناقص دارد سازگار نمیبیند اینها را انکار کند، وگرنه ما هیچ گزاره علمی ثابت شدهای در ریاضیات یا فیزیک یا زیستشناسی و امثال اینها نداریم که بخواهد حیات جن را انکار بکند یا نحوه ارتباط جن و امثال اینها را در این عالم زیر سوال ببرد. به هر حال آن ادعا یک ادعایی است که فقط ادعا است و گرنه مصداق علمی و عینی برای آن وجود ندارد.
فعلا بحث متمرکز است بر همین مسئلهی کلام الله که به چه معنی است؟ مقدمتا اگر اجازه دهید بنده دیدگاهی که در بین متکلمین ما در باب وحی و کلام الله بوده را یک توضیح عرض کنم که آنها چگونه میاندیشیدند. متکلمین ما دیدگاهشان در باب مسئله وحی و کلام خدا این طور بود که معتقد بودند افعال عالَم دو دسته است: یک دسته افعالی داریم که اینها کار خدا است، یک دسته افعالی داریم که اینها کار مخلوقات است؛ کلا از اول اعتقادشان این بود که کارهای عالم دو گونه است: یک دسته را غیر خدا انجام میدهد، یک دسته را خدا و میگفتند اگر بگوییم همه چیز را خدا انجام میدهد سر از جبر درمیآورد لذا اشاعره که جبری بودند میگفتند همه چیز کار خدا است، معتزله که تفویضی بودند و قدمای امامیه، کلا جدا میکردند و میگفتند کارهای خدا، کارهای غیر خدا.
طبیعتا وقتی مثلا فرض کنید یک سنگی از آسمان بر سر کسی میافتاد این سوال مطرح میشد که کار خدا بود یا کار خدا نبود. اگر که در یک راه حقی، در یک مسیر درستی کار انجام شده بود میگفتند نه این را خدا انداخته، اگر نه، میگفتند این را یک آدمی انداخته، یک شیطانی از شیاطین تصرف کرده و این سنگ را انداخته است، یعنی فاعل یا شیطان بود و آدمی بود، یا فاعل الله تعالی. به این اعتبار هم فعل تقسیم میشد، یعنی فعل را به اعتبار فاعل تقسیم میکردند به فعل الله و فعل المخلوقات. فعل مخلوقات یک طور بود، فعل الله تعالی جنسش و سنخش متفاوت بود و میگفتند اگر مثلا یک سنگی که از آسمان میافتد و میخورد بر سر یک مخلوقی و کشته میشود این را فعل خدا بدانیم، این با افعال الهی نمیخواند، چون افعال الهی موضوع برای حسن و قبح است، این کار کار قبیحی است، خدا کار قبیح انجام نمیدهد. خب با این دیدگاه طبیعتا یک مبنایی را گذاشتند، گفتند که پیامبران الهی یا هر کسی که ممکن است با دیگری تماس برقرار کند گاهی سخنی که با او گفته میشود، حرفی که میشنود گاهی مواقع کلام الله است گاهی کلام غیر الله است؛ کلام الله از نگاه اینها عبارت بود از حرفهایی که حرف خود خدا است، خود خدا گفته است. کلام غیرالله تعالی حرفی بود که یک موجودی که در چارچوب خدا کار نمیکند آن موجود این کلام را تولید کرده باشد، یعنی تقسیم به کلام الله و به کلام غیر الله، تقسیم به اعتبار فاعل بود. میگفتند ببینیم گوینده و ایجادکننده سخن، خداوند است یا گوینده و ایجادکننده سخن، غیر خداوند است. البته خدا از نگاه آنها گاهی اوقات مستقیم صحبت میکرد با یک کسی، مستقیم حرف میزد مثل الآن که بنده حقیر مستقیم با شما صحبت میکنم، گاهی با واسطه صحبت میکرد مثل اینکه مثلا شما به یکی پیغام بدهید یا اینکه مثلا یک مقدار رقیقترش مثل اینکه بنده صحبت کنم صوت از طریق میکروفن برود از بلندگو پخش بشود بالاخره یا با واسطه است یا بیواسطه، اما حرف مال یک نفر است، لذا میگفتند کلام الله عبارت است از اینکه خداوند متعال خودش مستقیم با یکی صحبت کند، یا مستقیم خدا به یک فرشتهای بگوید آن فرشته چون صداقت دارد و طهارت دارد پیام را کامل بگیرد به دیگری منتقل کند. خب این قالبی است که در فضای متکلمین وجود داشت، این هم مبتنی است بر مبانی ای که در بحث جبر و اختیار داشتند اولاً، ثانیاً مبانی ای که در بحث حسن و قبح عقلی داشتند و ثالثاً در بحث معجزه و ادله اثبات نبوت. این حرف را باید در جای خودش بحث کنیم. این تقریر تقریباً تقریر رایجی است که بین عامه مردم هم هست، یعنی عامه مردم وقتی که میگوییم مثلاً اینها حرفهای خدا است، تصورشان این است که همان طوری که بنده و شما با هم حرف میزنیم خب خدا هم حرف میزند دیگر، حرفهای خدا چون گویندهاش خدا است خیلی درست است چون خدا دروغ نمیفرماید، کذب ندارد و امثال این حرفها، حرفهای بقیه را باید بررسی کنیم ببینیم درست است یا غلط است. در دیدگاه متکلمین یکی از نکاتی که پیش میآمد این بود که اگر به آنها میگفتیم از کجا میگویید که قرآن راست است؟ آنها میگفتند قرآن را ثابت میکنیم که کلام خدا است وقتی ثابت شد کلام خدا است خب خدا هم که فقط راست میگوید پس این راست هم هست؛ یعنی صدق از آثار کلام الله بود. اول ثابت میشد یک چیزی کلام الله است، بعد که ثابت میشد کلام الله است میگفتند خدا هم که دروغ نمیگوید طبیعتاً پس این کلام صادق است. اثبات اینکه این کلام، کلام الله است در گام اول صورت میگرفت، اثبات صداقت در گام بعدی. حالا بحثهایی مطرح میشد درباره اینکه خداوند متعال دروغ نمیگوید چرا دروغ نمیگوید؟ توضیحاتی ارائه میدادند که به این شواهد، به این ادله، خدا دروغ نمیگوید.
این تلقی رایج بین ما است. یکی از بحثهایی که در حاشیه این مسئله مطرح میشود مبحث وحی است. معمولاً در اصطلاحی که در بین عموم مردم رایج است وحی عبارت است از همین کلام الله. یعنی چیزهایی که حرفهای خود خدا است به آن میگویند وحی. اگر یک چیزی حرف خود خدا نبود از یک جای دیگر آمده بود یک کس دیگری تولیدکننده بود، میگویند این وحی نیست؛ لذا گاهی مواقع فرمایشات پیامبر اکرم را تقسیم میکردند، میگفتند گاهی وحی بر پیامبر نازل میشود یعنی خود خدا پیغام میدهد به پیامبر میرسد، گاهی پیغمبر خودشان مطلب را انشاء میکنند، خودشان مستقیما بیان میکنند، اگر میگفتیم معیار در وحی چیست؟ میگفتند معیار در وحی این است که گویندهاش، تولیدکننده سخن، خداوند باشد و باز بر اساس همین تفسیر که در باب کلام الله و در باب وحی ارائه میدادند نبوت را تفسیر میکردند. یعنی وقتی میگفتیم نبی چه کسی است؟ میگفتند نبی کسی است که وحی بر او نازل میشود. خدا با او صحبت میکند. هر کس که خدا با او صحبت کرد میشود نبی.
در یک فضای متاخری یک سوال جدیدی مطرح شد که خب بالاخره بعضی از اولیاءالله شاید خدا با آنها حرف بزند، مثلاً خب طبق روایاتی که ما داریم بر حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) جبرئیل نازل میشد با حضرت گفتگو میکرد. ائمه علیهمالسلام در تعابیر متعدد فرمودند نحن مُحدَّثون. با ما صحبت میشود، حدیث میشود. لذا متکلمین به یک مشکل و چالشی برخورد کردند که خب اگر وحی صرفاً حرف خدا است باید بگوییم به امامها هم وحی نازل میشود به حضرت فاطمه هم وحی نازل میشود، نتیجهاش این شد که بگویند پس وحی فقط حرف خدا نیست، وحی حرف خدا است به یک گونه خاصی. خب سوال مطرح میشود چه گونهای؟ چه خصوصیتی دارد؟ میگویند نمیدانیم، وحی عبارت است از یک لحظه صحبت کردن خاص خدا با یک مخلوق که آن خصوصیت برای ما مجهول است. این را هم گفتند برای اینکه حریم بین نبوت با وصیِ نبی و اولیاء امت پیامبر با همدیگر خلط نشود. یعنی پس کلام الله شد کلامی که خدا تولید میکند، وحی عبارت دیگری است از همان کلام الله و پیام الهی. وحی معیار برای تفکیک بین نبی از غیر نبی است و باز برای اینکه بین نبی و وصی نبی و اولیاء نبی تفکیک صورت بگیرد گفتند وحی یک گفتگوی خاص ناشناختهای است بین خداوند و بین مخلوق. این ترسیمی است که عموماً در اذهان ما به شکل ناخودآگاه وجود دارد چون یک قرائت رایج بین متکلمین بوده و ظاهر پسندیده داشته و طبیعتاً خب بین عامه جا افتاده است.
مشکل اساسی که در این قرائت وجود دارد که امثال آقای سروش و شبستری و روشنفکران روی آن انگشت گذاشتند این است که میگویند اصل این جمله که اصلا آغاز این نظریه است که خدا با یک کسی حرف میزند یعنی چه؟ چون حرف زدن در بین ماها چگونه صورت میگیرد؟ با تولید صدا؛ تولید صدا از طریق دهان که ابزار برای سخن گفتن است. خداوند متعال با یک کسی حرف میزند آیا به این معنی است که یعنی خداوند دهان دارد؟ بعد از دهانش صدا تولید میکند؟ خب این را که هیچ دینداری نمیپذیرد که بگوییم خدا با یکی صحبت کرد یعنی از دهانش یک صداهایی تولید کرد. مسلماً به این معنی شدنی نیست. اگر بگوییم خب نه خدا از دهان خودش که صحبت نمیکند خدا میخواهد با ما صحبت کند از یک کانال های دیگری صحبت میکند، مثلا ما اینجا نشستیم یک درختی اینجا است از این درخت صدا میآید بیرون. میگوییم خب این صدایی که از درخت میآید بیرون، خدا صدا را ایجاد میکند یا خدا دارد حرف میزند؟ حرف زدن به این معنی که دهانش را تکان بدهد که این شدنی و معنادار نیست. طبیعتا باید بگوییم خداوند متعال صدا را ایجاد میکند. بگوییم ایجاد صدا در اشیاء از جانب خداوند میشود سخن گفتن خداوند.
مشکل اساسی که وجود دارد این است که اگر این طوری معنی کنیم طبق نگاه توحید افعالی یا حداقل توحید در خالقیت، همه صداهای عالم را خدا ایجاد میکند، چه فرقی است بین صدایی که مثلاً از این درخت میآید یا صدایی که از آنجا بلند میشود یا صدایی که الآن از دهان بنده میآید بیرون؟ بالاخره هر چیزی را که شما روی آن انگشت بگذارید کلامی است که فاعل و ایجادکننده آن کلام، الله تبارک و تعالی است. ما چطوری تفسیر کنیم بگوییم یک چیزی حرفهای خدا است، یک چیزی حرفهای یک چیزی غیر از خدا است؟ چون حرف زدن در بین ماها به این است که این حرف از کانال بدن ما دارد صادر میشود یا حداقل شما در خواب که کسی را میبینید از کانال بدنی که در خواب میبینید یک صدایی به گوش شما میرسد. میگویید این حرفهای فلانی بود، فلانی در خواب این طوری گفت. اگر کسی جسمی نداشت، بدن نداشت، حرف زدنش اصلاً تفسیرپذیر نیست که بگوییم دارد حرف میزند، فقط میشود گفت او صدا و کلام را میآفریند، بیشتر از این معنای دیگری برایش تصور نمیشود که این تفسیر یعنی «خدا آفریننده کلام است» یک تفسیری است که فراگیر و همگانی است، یعنی با این تفسیر، همه حرفها حرفهای خدا است چون «اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَيْء» خداوند است که همه جا همه چیز را خلق میکند، همه صداها را خدا میآفریند، هر کس هم خواب میبیند در خواب که با او حرف میزنند صدا را خدا خلق میکند، در بیداری هم هر صدایی ایجاد میشود خدا دارد ایجاد میکند. لذا از نگاه اینها اصلاً این جمله معنادار نیست که بگوییم که یک چیزی کلام الله است، حرفهای خداوند است؛ اصلا برای این جمله کلا معنایی تصور نمیکنیم، اگر برایش معنا تصور نمیشد دیگر اصلا نوبت اثبات و ردش نمیرسید که ما بنشینیم بحث کنیم که حالا اینهایی که مثلا در قرآن کریم آمده اینها حرفهای خدا هست یا حرفهای خدا نیست. بنشینیم دلیل بیاوریم که اینها وحی است یا وحی نیست. چون وحی مساوی بود با کلام خدا. کلام خدا هم که یک حرف بیمعنی است. چون به معنای تولیدکنندۀ مباشر که معنی نمیدهد، به معنای فاعلیت هم که همه چیز فاعلش خداوند است. هر چه در عالم میبینیم همهاش کلام خدا است. طبیعتاً پس جمله قرآن کلام الله است یا نیست؟ سوالش از موضوع منتفی است؛ به یک معنی همه چیز کلام الله است، به یک معنی هم هیچ چیزی کلام الله نیست. دیگر نیاز به اثبات کردن و رد کردن و شاهد آوردن و هیچ کدام از اینها هم پیدا نمیکنیم.
طبیعتاً ما اگر نتوانیم این مفهوم کلام الله را به شکل صحیح توضیح بدهیم هر چقدر هم بنشینیم اینجا بگوییم آقا لازمه حرفهای آقای سروش این است که قرآن زیر سوال میرود، لازمهاش این است که قرآن کتاب هدایت نباشد، لازمهاش این است، لازمهاش این است، خب او اگر خیلی جرأت داشته باشد میگوید به لوازمش ملتزم هستم دیگر؛ حالا ممکن است او رویش نمیشود چیزی بگوید یا دیگر روشنفکران، ولی بالاخره بحث از جهت علمی این لوازم را دارد دیگر. ما باید بنشینیم مبنا را حل کنیم و گر نه مبنا حل نشود اینکه از طریق لوازم ما بیاییم این را باطل کنیم میشود جدل، که خب آن شخص در فضای علمی به این جدل طبیعتاً ملتزم و متعهد نخواهد بود.
پس اولین بحثی که ما عرض میکنیم تفسیر صحیح کلام الله است. اصلا این تعبیر کلام الله به چه معنا به کار میرود و حقیقت وحی از چه جنسی است؟ در کنار این مسئله به عنوان حاشیه، یک بحثهای دیگری مطرح است که حالا وحی که به پیامبر نازل میشد و آن حقیقت قرآن که به قلب نازنین حضرت میآمد، این حقیقت یک حقیقت مجرد بود یا یک حقیقت جسمانی بود یا یک حقیقت مثالی بود. یعنی مثلا دارای طول و عرض و ارتفاع و شکل بود یا نه، اگر شکل نداشت آیا صوت داشت، صدا داشت یا نه، یک عقل مجرد محض بود، و اگر بود به چه قالبی متمثل میشد؟ و آن وقت به چه ملاکی عصمتش را اثبات کنیم؟ اینها بحثهایی است که حالا در فروعاتش باید دنبال کنیم.
اول بحث کلام الله را بنده یک توضیح عرض کنم. ببینید مسئله کلام الله یک مسئله خیلی پیچیدهای نیست، گرچه این تعبیر تکلم کردن خداوند، تعبیری است که خب در خود متن قرآن کریم آمده است، قرآن کریم نسبت به انبیا میفرماید «وَ نَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ»، میفرماید اوحینا، ما وحی کردیم و میفرماید «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا»، ما معمولا طبق ارتکاز عرفی و عامیانه خودمان، چون در عرف خودمان، وقتی یک کسی یک صدایی تولید میکند میگوییم این حرف زد، ابتدائاً میخواهیم همه این ها را همان شکلی معنی کنیم و بگوییم اگر که صدا را خدا تولید کرده و از دهان خدا آمده باشد میشود کلام الله، و گرنه میشود کلام غیرخدا و به این مشکلات هم برخورد میکند. ولیکن واقعیت این است اینکه ما یک فعلی را فعل الله بنامیم یا یک کلامی را کلام الله بنامیم، سرّ و حکمتش منحصر در این نیست که تولیدکننده آن الله تعالی باشد، بلکه اسناد کلام به الله و اضافه کلام به الله یا اسناد فاعلی یک جنبه دیگری هم میتواند داشته باشد که از قضا در ادبیات دینی معمولا آن جنبه دوم مطرح است.
من این را با یک مقدمهای عرض کنم؛ ببینید تعبیر الله تعالی یا اسناد به الله تعالی گاهی اسناد به الله است بما هو فاعلٌ، یعنی یک چیزی را به الله نسبت میدهیم از این جهت که الله خالق است و فاعل، به این اعتبار حرف آقای سروش و آقای شبستری و امثالهم کاملا صحیح است؛ همه چیز در عالم فعل الله است طبق توحید افعالی، همه چیز قول الله است، همه چیز کلام الله است حتی حکما بیش از اینها را گفتهاند، که کل عالم کلام الله است آنها میگویند اصلا همه در و دیوار کلام الله هستند چون همه در و دیوار عالم با انسان حرف میزنند، هر کدام از اینها نشاندهنده عظمت خدا هستند، نشاندهنده اسماء و صفات خداوند هستند و به اصطلاح حکما کلمات وجودی هستند، کلمه وجودی یعنی حقیقتی که دارد دلالت بر یک واقعیت تکوینی میکند، خودش هم از جنس یک موجود تکوینی است؛ به این معنی درست است خب همه چیز کلام الله است.
اما در ادبیات دینی، در بسیاری از موارد وقتی صحبت از الله تعالی میکنید الله بما هو خالقٌ مطرح نیست و این الله بما هو هادٍ مطرح است که در این ادبیات، الله از حیث صفت هدایت در مقابل شیطان قرار میگیرد. مثلا ما میگوییم « فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»، گروه خدا غالب هستند. گروه خدا یعنی چه؟ یعنی گروهی که خدا خلقشان کرده است؟ خب به این معنی که معلوم است که همه عالم حزبالله هستند دیگر. درست است؟ حزب الشیطان دیگر معنا ندارد. اما حزب الله به معنای حزبی که خدا خالقش باشد نیست؛ حزب الله یعنی حزبی که یک نحوه استنادی به الله تعالی دارد از حیث اینکه الله تعالی دارای صفت هدایت است که در مقابلش اگر یک حزبی حزب ضلالت بود به او میگویند حزب شیطان؛ حزب الله یعنی حزبی که انسانها را دعوت به الله تعالی میکند در مسیر حرکت مع الله تعالی قرار دارد و صراطش صراط مستقیم است. درست است که همه موجودات در نگاه تکوینی از خدا آمده اند و به خدا هم برمیگردند، ولیکن در این سیر تکوینی به طرف خداوند متعال، بعضی از موجودات، مسیرشان مسیر هدایت است، صراطشان یک صراط مستقیم است، یک عده هستند که صراطشان صراط معوج است، منحرف است. آنهایی که صراطشان، صراط مستقیم است آنها را الهی تلقی میکنیم. آنها که صراطشان منحرف است به آنها میگویند شیطانی. اینجا وقتی میگوییم چیزی الهی است به این معنی نیست که خالقش الله است؛ همانهایی هم که شیطانی هستند من حیث الخالق، همهشان خالقشان الله تعالی است، اسناد به اعتبار این است که خداوند که مظهر هدایت است، نه خداوند به اعتبار خالق متعال، آیا اسم هادی در او ظهور و تجلی پیدا کرده است یا اینکه نه یکی از اسماء دیگر الهی در او ظهور و تجلی پیدا کرده است؟ به این اعتبار واقعا ما حزب الله داریم و حزب الشیطان داریم، به این اعتبار ما فعلالله داریم فعل شیطان داریم، یعنی بعضی از کارها را ما الان میگوییم این کار خدا بود، میگوییم نه آن کار، کار شیطان بود، کار خدا بود، نه اینکه خالقش الله بود، بلکه یعنی کار خدایی بود، یعنی کاری بود که مستند بود به اسم هادی الهی، صدورش از جنبه هدایت بود، انسان را هم در مسیر هدایت سیر میداد، ربط انسان را با الله تعالی بیشتر میکرد. میگوییم این مریضی که سر تو آمد کار خدایی بود، یعنی این مریضی موجب تقرب تو بود، یک کاری ممکن است کار شیطانی باشد، کار شیطانی یعنی یک حادثه و پدیدهای که انسان را از خداوند متعال دور میکند، مظهر اسم هادی نیست، مظهر ضلالت است.
اگر ما این را دقت داشته باشیم که اولاً اسنادها همیشه به اعتبار فاعل به معنای ایجادکننده نیست و ثانیاً الله تبارک و تعالی در خیلی از اطلاقات شرعی به اعتبار جنبه هدایت در قبال شیطان مطرح میشود نه به اعتبار حیث خالقیت، چون الله از حیث خالقیت اصلا در عرض شیطان نیست، بلکه حاکم بر شیطان است، شیطان هم مثل بقیه موجودات زیر مجموعۀ الله تعالی است، نه اینکه در عرض خدا قرار بگیرد. آن وقت متوجه میشویم خیلی از چیزها را میشود به الله اضافه کرد و تقسیم کرد موجودات را به اعتبار اینکه اینها دسته خدا هستند و دسته غیر خدا و آن وقت متوجه میشویم خیلی از جاها خداوند متعال افعالی را به خودش نسبت میدهد به اعتبار اینکه این فعل، مصداق هدایت است، لذا ما در بحثهای فلسفی هم میگوییم، میگوییم شما اگر از خالق افعال سوال کنید خالق همه افعال، الله تعالی است، اما اگر از فاعل فعل سوال کنید، فاعل فعل وقتی به خدا نسبت داده میشود که جنبه الهی داشته باشد و در ادبیات قرآنی کارهایی که جنبه ضلالت در آن هست اینها را به نحو اسناد فاعلی به خدا نسبت نمیدهیم. فقط یک نکته ادبی هم دارد از بحث دور میشویم بخواهیم بگوییم نکته ادبیاش از جهت بلاغی چیست.
آن وقت متوجه میشویم اگر صحبت از کلام الله میکنیم، کلام الله یعنی یک کلامی که این کلام مظهر اسم هادی الهی است، یعنی این کلام طهارت محض است و انسانها را به طرف خداوند متعال حرکت میدهد و در مسیر حرکت الی الله در آن کاستی و لغزشی وجود ندارد. این میشود اولین گام برای تفسیر کلام الله.
این تعبیر از کلام خدا و سخن خدا، در روایات ما به همین دامنه وسیعش که به معنای عامش است به کار رفته است. ما روایات متعدد داریم که میفرمایند ائمه علیهم السلام وقتی میخواهی کاری انجام بدهی قبل از اینکه با مردم مشورت کنی با خدا مشورت کن، با خدا گفتگو کن، از حضرت پرسیدند با خدا چطوری گفتگو بکنم؟ حضرت میفرمایند تو از خدا طلب خیر بکن، وقتی از خدا طلب خیر کردی بعد اگر به کسی هم رسیدی و با او مشورت کردی خدا حق را بر زبان آن شخص جاری میکند. خب خدا حق را بر زبان آن شخص جاری میکند ولی شما احساس میکنید یعنی خدا دارد با شما از کانال او صحبت میکند لذا حضرت چه تعبیر میکنند؟ میگویند با خدا گفتگو کن، با خدا مشورت کن. این حرفی که از زبان او میآید بیرون که شما قبلش خودتان را به خدا سپردید و امرتان را به خدا واگذار کردید به یک اعتبار می شود کلام الله، چون یک سخن حقی است که این سخن حق مظهر اسم هادی الهی است. شبیه همین را شما در تعابیر دیدید مثلا فرض کنید ظاهرا دعبل بود اشعاری را سرود در محضر امام رضا صلواتالله علیه، حضرت فرمودند نطق به روح القدس علی لسانک. روح القدس بر زبان تو سخن گفت، روحالقدس همان است که وحی الهی را میآورد، همان است که قرآن کریم را هم در تنزیل و پایین آوردنش وساطت میکند، حالا بر زبان دعبل خزاعی هم سخنی جاری کرده است، خب این سخن میشود کلام الله، اما کلام الله به چه اعتبار؟ به اعتبار اینکه سخنی است که خالی از کدورت است، طهارت دارد و صدق دارد.
این یک معنای عام کلام الله که اولین گام است برای اینکه کلام الله مفهوم صحیح داشته باشد، تفسیر پذیر باشد و کسی دیگر نیاید بگوید پس همه چیز کلام الله است. آن اشکالی که همه چیز کلام الله است منشأ اش این است که تصور شده که کلام اسنادش به الله، اسناد فاعلی است، بعد راهحلهایی ایشان گفته، گفته با این مجازات ممکن است بگوییم کلام الله.
یک قدم که میرویم جلوتر، در اصطلاحات دینی گاهی کلام الله به یک معنای خاصتری اطلاق میشود و آن معنای خاصتر این است که یک الهامی به قلب کسی وارد بشود که این الهام اولاً دارای خلوص و طهارت باشد و ثانیاً در این الهامی که بر قلب شخص وارد شده است، خداوند متعال با ضمیر «انا»، با ضمیر «من» در او یاد بشود. ببینید کسی که یک شهود، یک مکاشفه میبیند و در آن شهود و مکاشفه میخواهد در مورد خداوند صحبت بشود. حالا برویم از خدا یک پله پایینتر. فرض کنید شما میخواهید یک خواب ببینید، یک شهود در مورد امام رضا علیهالسلام ببینید، یک موقع شما در خواب این مسئله برایتان متمثل میشود، به شما میگویند امام رضا علیهالسلام خیلی رئوف هستند حاجت داری برو خدمت حضرت حاجتت را بگیر. شما وقتی بیدار میشوید چطوری گزارش میکنید؟ میگویید که در خواب با من درباره امام رضا صحبت شد، که به من گفتند امام رضا خیلی رئوف هستند برو خدمت امام رضا حاجتت را بگیر. یک موقع شما همین مکاشفه یا رؤیا یا خواب برایتان اتفاق میافتد در خواب به شما میگویند که من امام رضا هستم، من خیلی رئوف هستم بیا از من حاجت بگیر، یعنی از حضرت با ضمیر متکلم یاد میشود. شما وقتی میخواهید این را گزارش کنید چطوری گزارش میکنید؟ میگویید امام رضا را خواب دیدم خود حضرت فرمودند که من رئوف هستم بیا از من حاجت بگیر. به چه اعتبار میگویید امام رضا را خواب دیدم؟ به اعتبار نوع تمثلی که برای شما در عالم شهود اتفاق افتاده است. به این لحاظ دقیقاً کلاماللهها همان-هایی که سخنان حق و طاهر هستند اگر از جنس الهامات باشند تازه خودشان دو قسم میشوند؛ بعضیهایشان به گونهای هستند که در عالم شهود و دریافت، از خداوند متعال با ضمیر أنا و من یاد میشود، بعضیها از خداوند متعال با ضمیر غائب یاد میشود. لذا پیامبر اکرم در حال دریافت مشاهدات ملکوتیشان گاهی این طور تلقی میکردند که با ضمیر أنا خداوند میفرماید مثلاً من هر بندهای را که چنین کند این طور میکنم. گاهی مواقع در شهودشان دریافت میکردند که خداوند هر بندهای را که چنین کند چنین میکند. آنهایی که با ضمیر «من» به کار میرفت اینها را به تعبیر کلام الله بیشتر میشود حکایت کرد، با تعبیر کلام الله حکایت میفرمودند. آنهایی که با تعبیر خداوند چنین میکند باشد، گاهی تعبیر کلام الله در مورد آن استفاده نمیکردند؛ لذا به آنها در ادبیات حدیثی میگفتند حدیث قدسی، به آنها میگفتند حدیث عادی. آنها را میگفتند قول رسول الله، اینها را میگفتند قول الله. اما قولالله بودنش فقط به نحوۀ تعبیرش برمیگردد، وگرنه کلام پیامبر اکرم و کلام امام علیهمالصلوه و السلام به معنای اول همیشه کلام الله است، یعنی به معنای اول یک کلام نورانی طاهر و پاک است. همان کلام را اگر طوری دریافت بفرمایند که در آن حال مکاشفه و شهود، خداوند متعال با ضمیر من در آن یاد میشود، آن وقت اسناد کلام اللهی به آن آسانتر و شفافتر میشود لذا بهتر به آن بگوییم این کلام الله است، طرف مقابلش را میگوییم کلام رسول الله، اگرچه کلام رسولالله خودش به اعتبار دیگری کلام الله است. خب با این توضیح کوتاه تقریباً میشود فهمید کلام الله یک چیز بیمعنا نیست؛ یعنی اگر یک کسی آمد ادعا کرد که خدا با من سخن میگوید، به تعبیری دارد میگوید من دارای مشاهدات و مکاشفاتی هستم که در این مشاهدات و مکاشفات، از خداوند متعال با ضمیر انا یاد میشود این اولا، ثانیا باید ادعا بکند که این مشاهده و مکاشفهای که من دریافت کردم حتماً طاهر، پاک، معصوم و مصداق هدایت است تا بشود کلام الله وگرنه به او میگوییم شیطان با تو از زبان خدا صحبت کرده است. اگر حرف باطل باشد خب شیاطین هم این کار را میکنند اتفاقا دیگر، میآیند در مکاشفات و خوابهای افراد با ضمیر أنا، میگویند من که خدا باشم میگویم برو این کار را بکن. صرف ضمیر متکلم کفایت نمیکند، باید آن جنبه هدایت و عصمت در آن باشد. این جمله یک جمله کاملا معنادار است، میشود یک شخصی بیاید ادعا کند که خدا با من صحبت میکند، یعنی من به بخشی از عالم متصل میشوم، حقایقی را دریافت میکنم که این حقایق معصوم و پاک است و خداوند در آن با ضمیر متکلم صحبت میکند.
مسئله بعدی که در حاشیه اینجا مطرح میشود این است که حالا حقیقت وحی چیست؟ ببینید در حقیقت وحی معمولا این طور گفته میشد که وحی یک مسئلهای است که خاص انبیا است و غیر از انبیا از وحی بهرهای ندارند و ما هم که حالا نمیدانیم انبیا چه خصوصیتی دارند؟ لذا میگفتند وحی صحبتهای مخصوص خدا است با انبیا. با این توضیحاتی که عرض کردیم معنای حرف زدن خدا که عوض شد، یعنی ما یک نگاه دیگری به حرف زدن خدا پیدا میکنیم، لذا از نگاه ما اصلا این مسئله مهم نیست که در هنگام نزول آن وحی، پیامبر اکرم در حال لقاءالله به سر ببرند و در همان متن حالت لقاءالله یک مطلبی در همان افق عالم بالا به قلبشان منعکس بشود یا حضرت با جبرائیل علیهالسلام تماس بگیرند یک مطلبی در قلبشان منعکس بشود یا ملائکه جزئیه با حضرت تماس بگیرند یک اثری در قلبشان منعکس بشود، همه اینها میتواند کلام الله باشد چون معیار کلام الله آن جنبه طهارت و نحوه تعبیر است، و گر نه مسلماً خداوند متعال حرف نمیزند، یک چیز مشخصی است که خداوند در مقام اطلاق ذات خودش اصلا حرفزدن برایش معنادار نیست. آن ظرفی که پیامبر در آن حقیقت را دریافت میکنند، میشود ظرف جبرئیل باشد، میشود ظرف ملائکه جزئی باشد که قرآن هم گاهی میفرمود «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ عَلى قَلْبِكَ»، گاهی هم میفرمود «فی صُحُفٍ مُکرَّمَةٍ مَرْفوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِاَیدی سَفَرَةٍ کرامٍ بَرَرَةٍ» یعنی سَفَرهای هستند و ملائکه جزئیهای هستند، همه انواع اینها قابل تصور است همه اینها هم میشود کلام الله نامیده بشود.
سخن در این است که آیا این وحی الهی باید یک تفاوتی با بقیه مکاشفات و مشاهدات و امثال اینها داشته باشد یا نه؟ این یک بحث دور و درازی است، حقیقتش این فرصت ما کفایت نمیکند که ما به این بحث بپردازیم، ولیکن اجمالا این مسئله باید توجه بشود که هیچ ضرورتی ندارد که ما معتقد بشویم که وحی با بقیه مشاهدات و مکاشفات فرق میکند، یعنی قرآن کریم که خودش منبع اصلی دین است و برای اولین بار این ادبیات را آغاز نموده است، نیامده یک نوع دریافت خاصی را برای پیامبران جدای از بقیه طرح کند؛ قرآن کریم از تعبیر وحی استفاده میکند، تعبیر وحی را نسبت به انبیا میفرماید مثل اوحینا، نوحی و امثال اینها، نسبت به مادر حضرت موسی هم میفرماید که «أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ»، نسبت به زنبور عسل هم میفرماید که «أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً» و نسبت به شیاطین هم میفرماید «إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِم» یعنی مفهوم وحی در ادبیات قرآن یک مفهوم لغوی است که وحی در لغت عبارت است از انتقال دادن یک پیام به شکل پنهانی و خفی؛ وقتی شما چیزی را با گوشه و کنایه میگویید، بدون سر و صدا میگویید از آن به وحی کردن تعبیر میکنند. لذا در قرآن از الهاماتی که در درون انسان میافتد بدون اینکه از بیرون صدایی شنیده بشود تعبیر به وحی میکند. ضرورتی ندارد که ما برای وحی انبیاء یک مکانیسم جدیدی مستقل از مجموعه مکاشفات و شهودات و امثال اینها تعریف کنیم و قوام نبوت انبیا را به این مکانیزم قرار بدهیم.
آن چیزی که متکلمین در آن گیر کرده بودند حالا خیلی اجمالی عرض کنم، این بود که متکلمین برای نبی تعبیر خاصی نداشتند و تصورشان هم این بود که نبی از نباء گرفته شده است، یعنی کسی که یک طور خاصی با او حرف میزنند. دیدند که خب پیامبران و بالاخره انبیا یک گروه خاصی هستند، گفتند خب قوام نبوت به چیست؟ به وحی هست. پس وحی باید یک گونه خاص باشد، یک فرایند و مکانیزم خاصی داشته باشد که در جای دیگر نیست. ولیکن ظاهرا این مطلب صحیح نیست، حالا ادلهاش را در بحثها عرض کردم حالا اینجا از بحث میرویم بیرون؛ آن چیزی که از مجموع آیات و روایات بدست میآید این است که نبوت اصلاً قوامش به وحی نیست. نبوت قوامش به یک درجه وجودی خاص در نفس نبیالله که وحی از آثار او است، نه اینکه این چون به او وحی میشود نبیالله شده است. نه، نبی یک درجه خاص وجودی دارد به اعتبار آن درجه خاص وجودیاش هم از وصی جدا میشود، از مفهوم امام هم جدا میشود، و نبی هم اصلا از ماده نباء نیست، نبی از ماده نَبَوَ است اشتقاقات لغویاش و ریشهیابیهای علمیاش هم این را تایید میکند؛ نبی به معنای شریف و بلند مرتبه است لذا جمعش را هم انبئاء نمیشود، میشود انبیاء، چون «الجمع یردّ الاشیاء علی اصولها»، پس از ماده نَبَوَ است و یک نوع شرافت خاص است که این اصطلاح در زبان عبری هم بوده است و مربوط به قرآن هم نیست، در بین انبیا گذشته هم همین تعبیر به کار میرفته است. بحث جداگانهای دارد دیگر از حوزه بحث ما خارج است. اگر ما این مطلب را در جای خودش درست تثبیت کنیم که نبوت یک شأن وجودی است لذا نیاز به این نداریم که حتما بگوییم وحی یک مکانیزم مستقل دارد و این مکانیزم مستقل جدا از بقیه شهودات و مکاشفات و امثال اینها است، البته من نمیخواهم بگویم ندارد، میخواهم بگویم ضرورتی ندارد که چنین حرفهایی بزنیم، حالا اگر کسی شواهدی پیدا کرد که واقعاً وحی انبیاء با بقیه فرق میکند آن شواهد را باید ارائه بدهد لااقل بنده حقیر پیدا نکردم.
آن چیزی که برای ما مهم است این است که هر کسی که وارد عرصه مکاشفه و شهود میشود انواعی از مکاشفه و شهود میتواند داشته باشد، مکاشفه و شهود گاهی مواقع حسی است گاهی غیر حسی؛ غیرحسی که مجرّد است یعنی تصویر ندارد، شکل و رنگ ندارد، صدا ندارد، بو ندارد، مزه ندارد، مربوط به عالم مجردات است. مکاشفات حسی گاهی مواقع مکاشفات سمعی است که انسان صدا میشنود که خیلی از عرفا تصورشان بر این شده که وحی قرآن کریم از جنس مکاشفات سمعی است، یعنی الفاظ را پیامبر اکرم واقعاً در افق عالم مثال میشنیدند و بعد اینها را حکایت میکردند. گاهی هم مکاشفات بصری است، بعضی از عرفا گفتهاند وحی قرآن شاید مکاشفات بصری بوده که حضرت خطی را میدیدهاند، مشاهده میفرمودند، لذا مثلا طبق نقلی، طبق روایتی گفتهاند اقرء که به حضرت خطاب میشد اقرء از این باب بود که حضرت خطوط نوشتههایی را در ظرف عالم مثال میدیدند و به حضرت امر میشد این خطوط را بخوان. قاعدتاً خط شکل دارد دیگر، طول و عرض و ارتفاعی دارد، تمثل جسمانی دارد، باید خوانده بشود، لذا قرآن میشود مکاشفه حسیِ مثالی مُبصَر یعنی امر دیدنی است. گاهی مواقع هم مجرد است.
آیا ما ضرورت دارد برای وحی قرآنی یا وحیای که در باب مثلا حدیث قدسی مطرح است یا وحی در مورد بقیه دریافتهای پیامبر اکرم حتما بیائیم یک سازوکار جدیدی غیر از بقیه مکاشفات تعریف کنیم؟ واقعیتش حقیر نه ضرورتی در آن بحثها پیدا کردم و نه دلیلی از ادلّه نقلی و عقلی؛ آن چیزی که برای ما مهم است این است که بدانیم مکاشفات گاهی مواقع اولا طاهر و پاک هستند، گاهی مواقع آلوده، این تقسیمبندی مهم است؛ یعنی مکاشفه گاهی صرفاً مظهر اسم هدایت الهی است گاهی مواقع مظهر اسم هدایت نیست، ضلالتی هم در آن آمیخته شده و طوری است که در آن افق مکاشفه و بعداً کسانی که با این مکاشفه مرتبط میشوند اینها از خداوند متعال دور میشوند به جای اینکه به خداوند متعال نزدیک بشوند یا در مسیرشان اعوجاج اتفاق میافتد، این اولاً. ثانیاً مکاشفاتی که دریافت میشود حالا چه حسی مثالی باشد، چه دیدنی، چه شنیدنی، یا مجرد باشد، اینها گاهی مواقع به گونهای هستند که برای تحقق در این عالم فانی تفسیر میطلبند، گاهی تفسیر نمیطلبند؛ دقیقا مثل خوابی که شما میبینید؛ خوابی که شما میبینید گاهی رویای غیر محتاج به تعبیر است، یک خوابی میبینید که مثلا در فلان روز فلان آقا آمد منزل شما سر فلان ساعت. دقیقا همان ساعت آن آدم میآید خانه شما، گاهی مواقع خوابی که شما می بینید با واقعیتی که در اینجا هست با همدیگر یک نسبتی برقرار میکنند اما منطبق نیستند لذا باید برویم پیش اهل تعبیر، اهل تعبیر، خواب را تفسیر میکنند، تعبیر میکنند میگویند این که تو دیدی معنیاش آن است، اتفاقا همان تفسیری که ارائه میدهند انجام میشود؛ یعنی مکاشفه گاهی طاهر است گاهی غیر طاهر، گاهی محتاج تعبیر است گاهی محتاج تعبیر نیست. وحی انبیای الهی چگونه است؟ وحی انبیای الهی نکته اساسی و مهمش این است که حتما باید طاهر و معصوم باشد یعنی مظهر اسم هادی باشد اما وحی انبیای الهی حتما باید منطبق با خارج باشد؟ نه، ممکن است به پیامبری وحی بشود و آن وحی محتاج به تفسیر باشد. حالا ممکن است اصلا در این عالم بیتفسیر باشد پیامبر خودش تفسیرش بکند، مثل «المر»، آن وحی است ولیکن محتاج به تفسیر است ما از آن هیچ چیزی سر درنمیآوریم. ممکن است اصلا ظاهرش با آن چیزی که در عالم خارج اتفاق میافتد مطابق نباشد، پیامبر که ضوابط بین آن عالم با این عالم را بلد هستند خودشان خواب ببینند خودشان هم توضیح بدهند، پیامبر اکرم مگر نفرمودند من در خواب دیدم که مثلا بر منبر من در مسجد میمونها بالا میروند، بعد خودشان هم فرمودند این خوابی که من دیدم معنایش این است که انسانهایی جانشین من میشوند که اینها اهل دنیا هستند، اهل مکر و حیله هستند، حالا عین الفاظ حدیث یادم نیست، ولی اشاره مثلا به حکومت بنیامیه که بر منبر پیغمبر بالا میرفتند، یعنی انبیاء الهی هم خوابها و دریافتهایشان هم دریافتهایی هست که دریافتهای تفسیرپذیر هست، هم دریافتهایی است که تفسیرپذیر و محتاج تفسیر نیست و طبق بعضی از روایات، رویای انبیاء همیشه بر آن وحی صدق میکند، میشود گفت این خواب حضرت هم نوعی از وحی است چون خداوند متعال در خواب حقیقتی را بر قلب پیغمبر افکنده است که عین نور است، عین هدایت است و از آن تعبیر میکنیم به وحی. میگوییم کلام الله است و وحی است. کلام الله به معنی عامش، ممکن است از خدا با ضمیر انا و من یاد نشده باشد، اما میشود پیغمبر بفرمایند به من وحی شد که بنی امیه بعدا این منبر را تصاحب میکنند و جای من مینشینند. پس میشود برای خواب و مکاشفه و دریافتهای معنوی انواعی شناخت و وحی انبیای الهی هم از کلّی مکاشفه خارج نیست و ضرورتی ندارد خارج باشد.
نکته مهم در بحث ما که آن نکته اساسی است که آقای سروش نخواستند به آن توجه بکنند این است که آن کسی که دارد خواب و مکاشفه میبیند گاهی مواقع مثل بنده و شما است که خواب میبینیم، یک چیزی در افق خواب مشاهده میکنیم ولی خودمان دسترسی نداریم که ببینیم این چیزی که در افق خواب مشاهده کردم آیا با افق این عالم ظاهر انطباق دارد یا انطباق ندارد؟ مثلا ما خواب هم که میبینیم نمیدانیم این خوابی که دیدیم اصلا طاهر است یا آلوده است، نفسانی است، شیطانی است یا رحمانی است؟ بر فرض اگر بفهمیم این خواب ما رحمانی است و طاهر است نمیتوانیم تشخیص بدهیم که آیا نیاز به تعبیر و خوابگزاری دارد یا نیاز به تعبیر و خوابگزاری ندارد. چرا؟ چون ما نفسمان صعود میکند در یک افقی خواب را دریافت میکند، ولیکن مابهازای این خواب که در کدام افق از افقهای عالم حس قرار دارد را خبر نداریم و رابطه این دو تا را هم با همدیگر نمیبینیم. شما به کسی که چشمش یک مقداری باز است مراجعه میکنید گاهی مواقع این طور است که تعبیر خواب شما را مشاهده میکند و بعد میگوید این خواب شما واقعیتش آن است، یا این کیفیت در افق نفس شما متمثل شد با این توضیحات. تشخیص اینکه چه دریافتی با متن عالم خارج انطباق کامل دارد یا ندارد شأن آن کسی است که هم در افق آن خواب مثالی حضور دارد هم در افق عالم حس بیرونی.
نکتهای که در باب وحی قرآن کریم به خصوص وجود دارد این یک نکته است که کلید اصلی این بحث است که پیامبر اکرم انواعی از مکاشفات داشتند بلکه هزاران هزار مکاشفه داشتند. طبق بعضی از روایات، حضرت هفتاد بار یا بیشتر فرمودند هفتصد بار معراج رفته باشند، هر معراجی دریایی است یا اقیانوسی است از مکاشفات، علومی که از قلب حضرت رد میشده که یک چیزهای خیلی محدود و کوچک نبوده و گاهی مواقع حضرت از این مکاشفات مطالبی را نقل میکردند، میفرمودند من دیشب این را دیدم، این را دیدم، از احوالات عوالم مختلف مثلا از جهنم و بهشت و صراط و میزان و از برزخ و اینها تعریف میکردند. اینها انواع مکاشفات بود و حضرت در این مکاشفات و صعودهای خودشان احادیث قدسی مختلفی را دریافت کردند. وحی قرآنی یک تفاوتی دارد با بقیه وحیها؛ وحی قرآنی نکته اصلیاش این است که صاحب وحی که خودش این حقیقت را تلقی کرده که دهها و صدها چیز دیگر هم تلقی کرده است، خودش گزارش داده و گفته من که در افق جامعیت بین عوالم هستم، عالم حس و مثال و عقل و همه را با همدیگر در وجود خودم جا دادم به همهاش احاطه دارم، دارم به شما میگویم که این شهود من، این دریافت من از جنس آن دریافتهایی است که دقیقا منطبق است با این چیزی که در عالم خارج شما ادراک میکنید، یعنی میتواند برای شما هادی باشد، یعنی در بین آن انبوه دریافتهای ملکوتی، یک دریافت خاصی را که در افق فهم و شعور ما هم میتواند قرار بگیرد و با زبان ما تناسب دارد، خودش آمده جدا کرده در اختیار ما قرار داده، چرا در اختیار ما قرار داده؟ بخاطر اینکه برای ما میتوانسته راهنما باشد. بقیه دریافتهای او اصلا یا لفظ نداشته، شکل نداشته، قابل بیان نبوده در قالب الفاظ که به ما منتقل کنند، یا اگر لفظ و شکل هم داشته محتاج به تاویل و تعبیر بوده است. لذا آنها آن را به ما منتقل نکردند. آن مقداریاش که میتوانسته هدایت مردم را به عهده بگیرد تبدیل کردند به یک زبان و به ما منتقل کردند. اگر شما پذیرفتید که پیامبر اکرم انسان کامل است، خب ما فعلاً فضای بحثمان بحث درون دینی است، چون یک وقت ما با یک کسی بحث میکنیم که اصلا مقامات پیامبر را انکار میکند این یک بحث دیگر است اما اگر پذیرفتیم که پیامبر اکرم انسان کامل هستند که خب ایشان هم معتقد است و مدعی است که از انسانهای کامل دیگر هم برتر هستند و خودش میگوید من برگرفته و مثلا حالا تعبیر ایشان یادم نیست یک چنین تعبیری که دل من را مولوی ربوده است، دل مولوی را پیامبر اکرم ربوده است و لذا من دلربوده شده توسط پیامبر هستم. یعنی اگر کسی پذیرفت که پیامبر اکرم، انسان کامل هستند، آن وقت اگر با یک مکاشفه و شهودی از خود آن انسان کامل مواجه شد که خود آن انسان کامل داشت شهادت میداد که این چیزی که الآن دارم برای تو میگویم از جنس آنهایی هست که نیاز به تأویل ندارد، از جنس آنهایی است که نشئه عالم مثالش با نشئه عالم حسش با همدیگر کاملا منطبق هستند، معنیاش این است که یعنی این متن، این مکاشفه، این شهود یک شهود هادی است، شهود صادق هادی که برای من هم میتواند هدایتکننده باشد و من را به گمراهی و ضلالت نمیکشاند بر خلاف خیلی خوابهای دیگر و مکاشفات دیگر که ممکن است دست بنده و شما بدهند برایمان اسباب ضلالت باشد چون متوجه نمیشویم که آن چیزی که در آن نشئه دیده شده است، با این چیزی که در این عالم هست مطابقت ندارد بعد میخواهیم برویم طبق آن عمل کنیم، اشتباه رفتار میکنیم.
حقیقت وحی قرآنی عبارت است از یک دریافت و مکاشفه در افق نفس پیامبر که ضامن صدقش خود پیامبر اکرم هستند، یعنی شما در بحث حجیت قرآن اول باید مقامات پیامبر را اثبات کنید و به اینجا برسید که پیامبر اکرم در آن نقطهی جمع بین عوالم نشستند، به همه بالا و پایین احاطه دارن،د بعد وقتی مقام پیامبر را احراز کردید، شهادت پیامبر میشود دال بر صدق قرآن، یعنی خودشان میگویند در بین این مکاشفات من، این مکاشفه به درد شما میخورد، این شهود، شهودی است که به درد شما میخورد. به تعبیر دیگر شما وقتی قرآن کریم را در دست میگیرید قرآن کریم مجموعهای است از مشاهدات و مکاشفات پیغمبر که پیغمبر از سر لطف و بزرگواریشان این را با امت به اشتراک گذاشتند، اجازه دادند ما سر سفرۀ شهود آن حضرت در یک سطح و در یک افقی حاضر بشویم و دریافتهای آن حضرت را که برای بشریت مفید و راهنما بوده است ما از آن استفاده کنیم.
حالا آیا قرآن کریم مکاشفه حسی بوده؟ یا مکاشفه مجرد بوده است؟ بر این بحث هیچ ثمری بار نمیشود. آن چیزی که فقط برای ما مسلم است این است که پیغمبر الفاظ قرآن را هم در همان حال مکاشفه دریافت میکردند یعنی الفاظ قرآن هم به نحو القاء در قلب، برای حضرت منکشف میشد، اما الفاظ را ممکن است پیغمبر دیده باشند گاهی مواقع، میشود مکاشفه حسی دیدنی، ممکن است گاهی شنیده باشند میشود مکاشفه حسی شنیدنی، ممکن است گاهی مواقع الفاظ را نه دیده باشند، نه شنیده باشند، الفاظ را به نحو کلی ادراک کنند چون لفظ هم مثل بقیه امور، وجود کلی هم دارد، شما وقتی مثلا یک شعر را از بر میکنید آن شعر الفاظش در نفس شما هست، شکلش مثلا با یک فونت خاصی، با یک اندازه خاصی در حافظه ذخیره میشود؟ نه، شکلش ذخیره نمیشود، صدایش ذخیره میشود؟ نه، صدایش هم ذخیره نمیشود. کلی لفظ در نفس شما ذخیره میشود که شما هر وقت که میخواهید آن کلی لفظ را از افق تجرد میکشید پایین، تبدیل میکنید به همان الفاظ با آن صحبت میکنید، آن شعری که از بر هستید دوباره میخوانید یعنی ممکن است یک حقیقت لفظی در قلب کسی به وجود مثالی دیدنی تنزل کند، به وجود مثالی شنیدنی یا وجود مجرد. مثلا مرحوم کربلایی کاظم که کل قرآن را در یک آنی از بر شد این طور نبود که کل خطوط قرآن را از یکی یکی خط ببرد، ببیند از بر بکند، یا همه را بشنود در گوشش بعد از بر بشود. حقیقت کلیاش در قلبش قرار داده میشود، خودش وقتی بلند میشود شروع میکند حقیقت کلی را تبدیل میکند به الفاظ مثالی و حسی بیانش میکند. لذا مکاشفه و شهود پیامبر اکرم در حال وحی از همه این اقسام میتواند باشد. اینش برای ما مهم نیست، فقط این مهم است که خود الفاظ هم در حال شهود به حضرت ارائه شدند، لذا پیامبر اکرم بین حدیث قدسی و بین وحی قرآنی تفکیک میفرمودند، میفرمودند حدیث قدسی آن است که لفظش را من در حال بیداری دارم انشاء میکنم، معنا و مفهوم در نفسم هست، اما قرآن آنهایی است که لفظ در همان حال مکاشفه بر قلب من نازل شده است. خب اگر حدیث قدسی را هم پیغمبر اکرم لفظش را خودشان انشاء کرده باشند برای ما ارزشش با قرآن هیچ تفاوتی نمیکند چون آن چیزی که پیغمبر در بیداری انشاء میکنند طهارتش، عصمتش، نورانیتش با آن چیزی که در قالب وحی به قلب حضرت نازل شده تفاوتی نمیکند. ولیکن این که حضرت خودشان تفکیک میفرمودند یک جهاتی دارد. حالا در بحث قرآنشناسی خودش یک بحث دامنهداری است که چرا پیغمبر اکرم از مجموعه شهوداتشان یک مجموعهای را تکه تکه کنار هم گذاشتند فرمودند هذا کتاب الله، این را به عنوان یک سند جاودان قرار دادند؟ این به خاطر خصوصیاتی است که در این مجموعه شهودات قرآنی وجود دارد که یک جامعیتی دارد، همه اسماءالله را در خودش جا داده است، از طریق این به همه جای عالم، انسان میتواند وصل بشود و به وسیله این، همه اسرار عالم را بدون شک از طریق اسماءالله موجود در قرآن، انسان میتواند به آن دسترسی پیدا کند، اینها به خاطر این است که این شهودات، شهوداتی است که یک جامعیت خاص خودش را دارد وگرنه از نگاه ما، حدیث قدسی اگر متواتر باشد و از زبان پیغمبر جاری شده باشد ارزش و اعتبارش با قرآن هیچ فرقی نمیکند، ارزش و اعتبارش همان است. تفاوتش در این است که آن جنبه جامعیتی که در قرآن هست آن جامعیت اینجا حضور ندارد.
با توجه به این مسائل، آیا قرآن کریم یکی از تجلیات نفس پیامبر اکرم است؟ یعنی میشود این تعبیر را به کار برد که بگوییم قرآن کریم مکاشفه نفس پیغمبر است، در افق نفس پیغمبر منعکس شده است، میشود که تابع نفس پیغمبر اکرم باشد؟ خب به یقین میشود، هیچ اشکالی هم ندارد؛ یعنی این دیدگاه که ما اصرارداشته باشیم که قرآن کلام خدا است چون کلام خدا است از هر رنگ و بوی جغرافیایی و زمانی و مکانی خالی است، هیچ اصراری نیست. الان در قرآن کریم شما اسامی انبیا بنیاسراییل را زیاد میبینید، اسامی انبیای کلا منطقه شامات و حجاز و امثال اینها را میبینید، ولی انبیای چین و هند و امریکای جنوبی و شمالی و امثال اینها را نمیبینید. خب حالا چه علتی دارد؟ علتهای مختلفی میتواند داشته باشد؛ یک علتش شاید این باشد که قلب مقدس پیامبر اکرم نسبت به این انبیا بیشتر توجه داشته است، لذا حالات این انبیا برای پیامبر اکرم بیشتر متمثل میشده است. شما در قرآن کریم تعابیر مختلفی میبینید که کاملا تابع شرایط است؛ مسلمانها میروند جنگ در جنگ شکست میخورند، پیامبر اکرم نسبت به این حقیقت قلب مقدسشان توجه میکند، به اعتبار توجهشان در عالم شهودشان یک حقیقتی را مشاهده میکنند. بعد قرآن میفرماید «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»، سلسلهای از آیات در مورد جنگ احد میآید، یعنی مجموعهای از شهودات پیغمبر در جنگ احد. سه نفر میروند مثلا فرض کنید یک جایی یک کاری میکنند میفرماید «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ» یا مثلا یک نفر یک جای دیگری مثلا یک جنایتی انجام میدهد.
آیات قرآن کاملا تابع حالات نفس پیامبر اکرم در آن شرایط خاص نازل شده است، لذا حضرت علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه در ذیل این آیه شریفه که «و لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُم» که میفرماید از هر چیزی سوال نکنید، از بعضی چیزها که سوال میکنید بعداً شما ناراحت میشوید جوابش را به شما بدهیم، اما تا وقتی قرآن دارد نازل میشود؛ یعنی تا وقتی این نفس مطهر هست که این دریافتها را دارد اگر سوال کنید آیه راجع به آن نازل میشود. یک جا میفرمایند «و ﻳَﺴْﺄَﻟُﻮﻧَﮏَ ﻋَﻦْ ذی ﺍﻟْﻘَﺮنَین»، آیه نازل میشود خب، اگر از ذیالقرنین سوال نمیکردند آیه هم نازل نمیشد.
فقط یک مغالطهای اینجا هست که تفاوت بین فرمایش مرحوم علامه طباطبایی است با فرمایش آقای سروش. مرحوم علامه طباطبایی میگویند مسلما قرآن کریم تابع شرایط است در این شکی نیست، حالات و اطوار اجتماعی اتفاق میافتاد قرآن هم نازل میشد و اینها در افق نفس پیامبر اکرم هم بود، اما نکته مهمش این است که محتوای قرآن یک محتوای ثابت است؛ فرق است بین اینکه محتوا متغیِّر باشد یا قالب متغیر باشد، مثلا بنده یک سری افکار و عقایدی دارم، مثلا یک نظام اخلاقی در ذهنم دارم، یک بچهای دارم این بچهام را با خودم میبرم بیرون دو سال سه سال این ور آن ور که در لابلای حوادثی که اتفاق میافتد این نکات اخلاقی را به او میگویم، یک جا میگویم با بزرگترت مودب باش، یک جا میگویم جلوی بزرگترت بلند شو، یک جا میگویم ایثار کن، عفو کن، گذشت کن، همه حرفهایی که میخواهم به این بچه بزنم در طول این حوادث در این سه سال میزنم. خب این بچه بزرگ میشود میرود مستقل میشود بعد خدا یک بچه دیگر به من میدهد، آن بچه دیگر را سه سال میبرم با خودم میبرم این ور آن ور. در طول سه سال بعدی همان محتوا و همان حقایق را در قالب حوادث جدیدی که اتفاق میافتد میگویم. آن موقع یک بار مثلا یک پیرمردی اینجا نشسته بود به بچهام گفتم مثلا جلوی پیرمرد باید احترام کنی بلند شوی، دفعه بعدی ممکن است یک پیرزنی باشد ولی همان روح کلی احترام به بزرگتر را به او منتقل میکنم. حضرت علامه میفرمایند قرآن کریم قالبش یک قالبی است که کاملاً تابع شرایط زمان و مکان است یعنی آن حقایق کلی را خدا به مناسبت جنگ احزاب و جنگ احد و جنگ بدر و گناه فلانی و اطاعت فلانی نازل کرده است و صفات اهل شقاوت و اهل سعادت را با ریزهکاریهایش در این مجموعه، همه را چیده است، یعنی مجموعه مشاهدات پیامبر اکرم است بر حسب شرایط زمان و مکان، یک دوره کامل از معارف الهی را در خودش جای داده است، اما معارف، معارف ثابتی است یعنی آن کسی که خودش صاحب این شهود است دارد میگوید این چیزهایی که من در این مجموعه برای شما دارم بیان میکنم آنهایی است که مال همه بشریت در همه جا هست، محتوا ثابت است. آقای سروش خواستند از تبدل احوال قرآن و اینکه قرآن در شرایط مختلف نازل میشود یک دفعه نتیجه گیری بکنند که بله پس این محتوا مال قدیمها بود دیگر، این محتوا مال الآن نیست. این مغالطه است؛ خصوصیت صورت و قالب را به محتوا نمیشود سرایت داد. شما وقتی در قرآن کریم نگاه میکنید در قرآن کریم در اوصاف بهشتیان یک چیزهایی را بیان میکند که حالا طبق یک نظر، دفاع نمیخواهم بکنم، چیزهایی است که در جزیره العرب پسندیده بوده است، مثلا حالا لحم طیری بوده، غلمانی بوده، مثلا نمیدانم آبی بوده، عسلی بوده، شیری بوده، دیگر در قرآن کریم اسمی از پرتقال و هندوانه نیست فرض کنید. البته در ذیل آیات بهشت آخرش هم فرموده که «وَلَكُم فيها ما تَشتَهي أَنفُسُكُم»، هر چیز هم که دلتان بخواهد هست، یک سری نمونه را به عنوان مثال فرموده، فرموده هر چیزی که بخواهید آنجا هست. پرتقال هم بخواهید هست، هندوانه هم بخواهید هست. حالا اگر واقعا قرآن کریم در یک بستر جغرافیایی دیگری نازل میشد ممکن بود به عنوان مثال، ممکن بود نمیخواهم بگویم حتما، به عنوان مثال میوههایی که آنها میپسندند را اسم ببرند بعد آخرش بفرماید و لکم فیها ما تشتهی انفسکم، هر چیزی که دلت بخواهد هست. محتوا همان محتوا است، چون عالم بهشت، عالم تبعیت خارج است از نفس شخص بهشتی، نفس شخص بهشتی آنجا انشاء میکند و بعد در قالب بیان ممکن است اول نمونههایی بیان کنیم بعد آخرش بگوییم و هر چیز دلتان بخواهد، در جغرافیای حجاز یا در یک جغرافیای دیگری. از اینجا نباید نتیجه بگیریم که محتوا و معارف تابع شرایط زمان و مکان است.
نتیجه بحث
نتیجه این بحث این است که اگر کسی مقام انسان کامل بودن پیامبر را از راههایی که باید کشف بکند کشف کرد، حالا فعلا از بحث ما هم خارج است بعد از اینکه انسان کامل بودن پیامبر ثابت شد، اگر پیامبر اکرم آمدند یک عطیهای را به امت هدیه دادند فرمودند من یک یادگاری را از خودم باقی میگذارم «إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله»، این یادگار را فرمودند این مجموعه دریافتهای من است به شکل غیر حسی، که از آن تعبیر میکنیم به وحی. فرمودند اینها وحی هست و بعد فرمودند این وحی که دارم به شما منتقل میکنم کلام الله است و فرمودند این کلام الله از آن جنسی است که همهاش هدایت است. اگر خودشان گفتند هدایت است یعنی چه؟ یعنی من این را رفتهام در همه عوالم، در همه نشئات مرور کردهام، سیر کردهام، این از آن هایی است که بدهم دست شما، شما با آن میتوانید سفر الی الله را طی کنید. این از آنهایی هست که شما را در مسیر حرکت الهی هیچ وقت متوقف نمیکند، همیشه جلو میبرد. آن وقت کسی که ایشان را به مقام کمال میشناسد هم میفهمد که کلام الله یعنی چه و هم عصمت این کلام برایش احراز میشود و هم اگر تنوعی را در این آیات دید و دید اینها تابع شرایط زمان و مکان است احساس نمیکند که قرآن کریم یک نوع حقیقت الهی ندارد، حقیقت الهی به معنای حقیقت طاهر و معصوم ندارد، بلکه میگوید اینها در عین اینکه محتوایش طهارت و عصمت دارند، قالبش تابع شرایط زمان و مکان است. اگر شرایط زمان و مکان طور دیگری بود، تعداد آیات قرآن کمتر میشد، بیشتر میشد، قالب تغییر میکرد، در عین اینکه محتوایی که در این قالب دارد بیان میشود این محتوا، محتوای ازلی و ابدی و ثابت است. البته به انسانها میگوید این چیزی که شما برای سفر الی الله نیاز دارید به این مقدار تمام نمیشود، بیشتر از اینها نیاز دارید لذا من وصیای برای شما قرار میدهم، آن وصی هم مُحدَّث است از ملکوت با او صحبت میکنند، قلبش به عالم ملکوت وصل است، او هم صاحب شعور و مکاشفه است، آن چیزهایی که نیاز دارید را او شهود میکند به شما منتقل میکند و این سلسله ادامه دارد تا وقتی که حضور معصوم در بین ما باشد. اما این به عنوان یک امر محوری و پایه حضور پیدا میکند؛ لذا آن چیزی که میخواستم عرض کنم این بود که ما چه بپذیریم وحی یک فرآیند و مکانیزم خاصی دارد، چه نپذیریم، این مسئله هیچ تأثیری در حقانیت و طهارت وحی و حجیت وحی ایجاد نمیکند، چون حجیت وحی و طهارت وحی، قوامش به نفس نبی الله است و نفس نبی الله به اعتبار اینکه در همه عوالم حضور دارد، این را ضمانت میکند، کما اینکه مثلا اگر شما از خود پیغمبر هم نشنیده باشید، از نفس مبارک امیرالمؤمنین هم بشنوید بگوید آقا این کتاب همهاش هدایت است، برای ما همان مقدار هم کافی است. آن وقت انسان میفهمد که آیات قرآن را نباید خوابگزاری بکند، نباید تعبیر بکند. ممکن است آیات قرآن لایههای درونی هم داشته باشد و حتما هم دارد اما این لایه رویینش که به دست ما رسیده حتما با نشئه عالم حس مطابق است، برای زندگی کردن در این عالم دنیا کافی است و انسان وقتی به آن تمسک بکند یقین میکند که حتما در مسیر هدایت دارد قدم برمیدارد.
این فهرستی از این مطالب که اجمالا بحث ما خلاصهاش این شد: یک، کلام الله معنادار است، دو، کلام الله خارج از مکانیزم و فرآیند شهودهای دیگر لازم نیست باشد، سه، اثبات حجیت و عصمت کلام الله قوامش به شهادت صاحب این کلام است، کسی که صاحب این شهود الهی است که پیامبر اکرم باشند که همه نشئات را در آن حضور دارند لذا اهل عرفان از آن تعبیر میکنند به کشف اَتّم محمدی.