تعینهای خلقی در مقابل تعينهای حقی يعنی تعين اول و تعين دوم میباشد که مجموعه فيض مقدس با وساطت اعيان ثابته و اقتضاهای ذاتی آنها امر خلقت را در تعينهای خلقی سامان ميدهند. تعينات خلقی اگرچه از يك منظر بینهايتاند اما مراتب كلی آنها را در قالب سه عالم يعنی «عالم عقل»، «عالم مثال» و «عالم ماده» دستهبندی كردهاند.
واژة نفسالامر در دو موضع مختلف به کار ميرود. آنچه از اين واژه بيشتر در فضاي فلسفي زمان ما کاربرد دارد، معناي معرفتشناسانة آن است. اين معنا در گزارههاي ذهني و همة آنچه به عنوان علم حصولي اراده ميشود، به کار ميرود، در اين معنا نفسالامر صورتها و گزارههاي ذهني، مابازاي خارجي آنها ميباشد. بحث در اين حوزه آن است که آيا اين صورتهاي ذهني اعم از تصورات و تصديقات آيا با نفسالامر و محکي خود مطابقت دارند و يا ندارند؟ آيا راهي براي کشف اين مطابقت وجود دارد يا ندارد؟
اما کاربرد ديگر واژة نفسالامر که در زمانهاي پيشين بيشتر استفاده ميشده است، معناي هستيشناسانة آن است يعني واقعيت اشيايي که در اطراف ما و مثلاً در عالم ماده قرار دارد چيست؟ چرا اين موجودات بدين ترتيب و با اين خصوصيات تحقق يافتهاند.
در اين معناي دوم طبيعي است که ميبايست نفسالامر اشيا را مرتبهاي بالاتر زا آن اشيا مطرح کرد، در همين راستا برخي نفس کليه يا همان لوح محفوظ را نفسالامر اشياي عالم شمردهاند و برخي عقل اول را نام بردهاند [۱] اما از نظر عرفا نهاييترين مرحلة نفسالامر اشيا و تعينهاي خلقي که نفسالامر همة آنها به شمار ميآيد، در تعين ثاني قرار داشته و همانا اعيان ثابته اين تعينها ميباشد. بنابراين واقعيت و نفسالامر هر تعيني از تعینهای خلقی صورتهاي علميهاي است که در موطن صقع ربوبي قرار دارند.
صدرالدين قونوي در نص بيستم از نصوص ميگويد:
حقيقة کل موجودٍ عبارة عن نسبه تعيّنه في علم ربّه ازلاً ويسمي باصطلاح المحققين من اهل الله عيناً ثابتة وباصطلاح غيرهم ماهيّه. [۲]
حقيقت هر موجودي (از تعينهاي خلقي) عبارت است از نسبت تعيني آن موجود در علم ازلي پروردگار، که در اصطلاح محققان از عرفا «عين ثابت» و در اصطلاح غير ايشان «ماهيت» نام دارد.
محقق قيصري نيز صريحاً لفظ «نفسالامر» را دربارة علم ذاتي خداوند در تعين ثاني به کار برده و ميگويد:
فنفس الامر عبارة عن العلم الذاتي الحاوي لصور الاشياء کلها کلّيها وجزئيها صغيرها وکبيرها... [۳]
نفسالامر عبارت است از علم ذاتي خداوند که حاوي صور همه اشياي کلي و جزئي و کوچک و بزرگ ميشود...
با دقت در آنچه در مدخل اعیان ثابته ارائه شد و با تأمل در بحث نفسالامريت اين اعيان براي تعينهاي خلقي، روشن ميشود که اعيان ثابته حالت واسطه براي تعينهاي خلقي را داشته و کانال وصول فيض به اين تعينها ميباشد.
به تعبير تمثيلي، اگر اسما را انوار منتشي از حقتعالي بدانيم، اعيان ثابته را بايد شبکههاي متعددي از شيشههاي رنگارنگ با اندازههاي مختلف و خصوصيات متفاوت بدانيم که انوار اسمای الهی از طريق آنها ميتابد و پس از عبور از آنها هزاران هزار گونة مختلف نور با شکلهاي مختلف و رنگهاي متفاوت را پديد ميآورد. بنابراين اعيان ثابته، چگونگي شکلگيري تعينهاي خلقي را سامان ميدهد.
عارفان اسلامي در تبيين جايگاه اعيان ثابته از نظر وساطت آنها ميان اسما و تعينهاي خلقي، از تعابير متعددي بهره بردهاند؛ گاهي آنها را صورتها و مظاهر اسما از يک سو و از سوي ديگر حقايق اعيان خارجه شمردهاند و گاهي اعيان ثابته را «ابدان» اسمهاي خداوند در تعين ثاني و «ارواح» تعينهاي خلقي به حساب آوردهاند و گاهي نيز در قبال آنکه آنها مربوب اسمها هستند، رب تعينهاي خلقي شمرده شدهاند. محقق قيصري در اين باره ميگويد:
اعلم أنّ للاعيان الثابتة اعتبارين: اعتبار أنّها صور الأسماء واعتبار أنّها حقائق الأعيان الخارجيّة فهي بالاعتبار الأوّل کالأبدان للأرواح وبالإعتبار الثاني کالأرواح للأبدان... ولهاجهة المربوبيّه والربوبيّة... [۴]
بدان که براي اعيان ثابته دو اعتبار است: يکي اعتبار آن است که اين اعيان و تعينها صورتها و مظهرهاي اسمها الهي (در تعين ثاني) هستند و اعتبار دوم آن است که اين اعيان، حقايق (و ريشههاي اصلي) اعيان خارجي (و تعينهاي خلقي) ميباشند. پس اعيان ثابته به اعتبار اول، همانند بدنهايي است براي روحها (که اسمهاي الهياند) و به اعتبار دوم روحهايي است براي بدنها (که تعينهاي خلقي باشند)... و اين اعيان ثابته (و تعينها در صقع ربوبي) داراي دو جهت است، يکي جهت مربوبيت (نسبت به اسمهاي الهي) و ديگري جهت ربوبيت (نسبت به تعينهاي خلقي).
عبدالرحمن جامي در نقدالنصوص با ادبيات ويژة خود ـ که پارسي و تازي را به هم ميآميزد و هر يک از فارسي و عربي را هر جا مناسبتر بيابد و در القاي مطلب روانتر ببيند، به کار ميبندد ـ ميگويد:
وجود ممکنات عبارت است از تعين و تميز وجود حقيقي در مرتبهاي از مراتب ظهور به سبب تلبس او به احکام و آثار اعيان ثابته که حقائق ممکنات است والإيجاد عبارة عن تجليّه سبحانه في الماهيات الممکنة الغير المجعولة التي کانت مرايا لظهوره وسبباً لإنبساط أشعة نوره (و ايجاد و خلق عبارت است از تجلي خداي سبحان در اعيان ثابته و ماهيات ممکنه غيرمجعولهاي که آينههاي ظهور حقتعالي از يک سو و سبب انبساط اشعه نورش از سوي ديگر هستند). [۵]
فيض خداوند براساس «قاعدة الواحد»، يك فيض است. اين فيض كه نفس رحمانی نام دارد دو مرحله دارد؛ مرحلهاي از آن در صقع ربوبي و مرحلۀ ديگر آن در خارج از صقع ربوبي امتداد دارد. مرحلۀ درون صقعي آن كه باطن نفس رحماني است «فيض اقدس» نام دارد. به وسيلۀ فيض اقدس كه طيفي از اسماي علمي خداوند است ـ به ترتيبي كه گفته شد ـ اعيان ثابته يعني ماهيات اشيا به صورت علمي (صور علميه) پديد ميآيد.
اما مرحلۀ دوم فيض كه مرحلۀ برون صقعي آن است و ظاهر نفس رحماني ميباشد، «فيض مقدس» ناميده ميشود. فيض مقدس برخلاف فيض اقدس كه ظهور علمي اسمهاي خداوند بود، ظهور عيني و وجودي نامهاي خداي سبحان است. در اين فيض همۀ آنچه صدر المتالهین پيرامون تشكيك در وجود جاري كرده است، جريان مييابد، البته با اين تفاوت كه صدرا تشكيك را در وجود حقيقي و عرفا آن را در وجود مجازي جاري ساختهاند. پيرو سريان تشكيكي فيض مقدس ـ كه طيفي از اسماي وجودي است ـ اعيان خارجه، ماهيات خارجي يا همان تعينهاي خلقي پديدار شده و خلقت روي ميدهد. البته كاملاً روشن است كه فيض مقدس (يعني اسماي خارجي و كونيه) و به تبع آن اعيان خارجه مطابق فيض اقدس و اعيان ثابته تحقق مييابند يعني نظام خلقت براساس علم خدا شكل ميگيرد.
مرحله نخستین نفس رحمانی - که باطن آن بوده و در صقع ربوبی امتداد دارد - فیض اقدس نام دارد و با آن اسمای الهیه و اعیان ثابته در تعین ثانی شکل میگیرند و مرحلة دوم فیض الهی - که ظاهر نفس رحمانی است و بیرون از صقع ربوبی تحقق دارد ـ فیض مقدس نامیده میشود و تعین های خلقی را سامان میدهد.
در بخشهاي پيشين باطن نفس رحمانی يا همان فيض اقدس که تعينهاي حقي را سامان ميدهد مورد بحث و بررسي قرار گرفت اما اينک لازم است پس از مطالبي که تاکنون در اين درس گذشت و ميتوان آنها را مقدمات ادامه بحث قرار داد، درباره ظاهر نفس رحماني که در قالب عنواني «فيض مقدس» شناخته ميشود و تعينهاي خلقي را پديد ميآورد، بررسيهايي ـ اگرچه مختصر ـ ارائه کنيم.
همة آنچه در تعين ثاني ميگذرد ـ به استثناي ممتنعات در اصطلاح عرفاني ـ بر بستر فيض مقدس سرازير ميشود، لذا اسمهاي الهي به اسمهاي کونی و اعيان ثابته به اعيان خارجه تبديل ميشوند و تعينهاي علمي جاي خود را به تعينهاي وجودي و خلقي ميدهند و همچنانکه سير مراتب در اسماي الهيه از کلي به جزئي است و تا بينهايت پيش ميروند، در اسماي کونيه نيز اينچنين است و اعيان خارجيه هم همانند اعيان ثابته از مظاهر اتمّ آغاز و در مسير مظهرهاي جزئيتر تا بينهايت ادامه مييابد. بنابراين تعينهاي خلقي از اين منظر بينهايت است، [۶] لکن بحسب تقسيمات کلي و در نظر گرفتن احوال و احکام کليه، همة تعينهاي خلقي را در سه تعين کلي و سه عالم تنظيم نمودهاند که عبارتاند از:
عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده که در ادامة اين درس به توضيح مختصر از هر يک ميپردازيم.
اولين مرتبه از تعینات خلقی، عالم عقل يا عالم ارواح است. مهمترين ويژگي اين عالم، تجرد عقلي آن است. علامت تجرد عقلي آن است كه اشارهٔ حسي نميپذيرد، برخلاف مجردات مثالي و ماديات كه هر دوي آنها با اختلافاتي در ميان خود، قابليت «اشارة حسيه» را دارند.
باري عالم عقل، به دو مرحلهٔ كوچكتر با نامهاي «جبروت» و «ملكوت» تقسيم ميشود. در مرحلهٔ جبروت كه مرحلهٔ بالايي عالم عقل است، «عقول» يا «كروبيان» وجود دارند. كروبيان موجودات مجردياند كه به هيچ بدن خاصي تعلق ندارند، همانند: ملايكهٔ مهيّمه، عقل اول، جبرائيل. اما در مرحلهٔ دوم و زيرين عالم عقل يعني «ملكوت»، نفوس ناطقه حضور دارند. نفوس ناطقه موجودات مجردي هستند كه به بدن خاص تعلق گرفتهاند. همين مرحله از عالم عقل يعني ملكوت، خود به دو بخش «ملكوت اعلا» و «ملكوت اسفل» تقسيم ميشود. در ملكوت اعلا، نفوس فلكي قرار دارند. نفس فلكي، نفس ناطقهاي است كه به بدن فلكي تعلق يافته است؛ چرا كه براساس باور حكيمان و عارفان، هر موجود فلكي اعم از خود فلك، سيارات و ستارگان موجود در آن، داراي نفس مجرد و ناطقه است. اما در ملكوت اسفل، نفوس ناطقهٔ غيرفلكي؛ يعني همهٔ نفسهاي ناطقه و مجردي كه از فلك قمر پايينتر قرار دارند، جاي ميگيرند، همانند: نفوس ناطقهٔ انسانها و يا جنيان.
بعد از عالم عقل كه داراي تجرد عقلاني است، در تنزل بعدي به عالم مثال ميرسيم. عالم مثال، واسطهاي ميان عالم عقل و عالم ماده است كه به جهت رهايي از ماده، مشابه عالم عقل بوده و مجرد است و از جهت شكلها و اندازهها و رنگها مشابه عالم ماده و مثال آن ميباشد. از همين رو برزخ بين دو عالم عقل و ماده است و به همين جهت تجرد آن را تجرد مثاليِ برزخي ميگويند؛ يعني عالمِ نيمهمجرد است.
بيشتر مكاشفات اهل معرفت و سير و سلوك، مكاشفههاي «صوري» است و در عالم مثال روي ميدهد. به همين جهت شناخت دقيق اين عالم و ويژگيهاي آن ميتواند در حل بسياري از مشكلات و رمزهاي موجود در مكاشفات مؤثر باشد، افزون بر آنكه تفكيك بين مثال متصل و مقيد كه در نفس انسان است و بين مثال منفصل و مطلق كه در جهان بيرون از نفس تحقق دارد، نيز در همين زمينه و همچنين تعبير رؤياها داراي اهميت است.
آخرين مرتبه از خلقت و آخرين تعين از تعينهاي خلقي، عالم ماده است كه خود به دو قسم «علويات» و «سفليات»؛ آسمانيها و زمينيها تقسيم ميشود.
آنچه مطابق تحليلهاي حكماي قديم و به صورتي بسيار گذرا، در مورد سفليات اين عالم ميتوان گفت آن است كه با تركيب ماده و صورت، جسم تشكيل ميشود كه خود را در صورتهاي نوعية چهار عنصر آب، خاك، هوا و آتش جلوه ميدهد. پس از آن با تركيب بين اين عناصر با حسابهاي خاص خود، معدنيات، نباتات و حيوانات پديد ميآيند كه به «مولدات ثلاث» شهرت دارند و درنهايت بدن انسان شكل ميگيرد و به اين صورت چينش نظام هستي از ديدگاه عرفاني به پايان ميرسد.
عارف محقق ملا عبدالرحمن جامي رسالهاي مختصر در شرح دو بيت آغازين مثنوي مولانا نگاشته است که حکيم متاله ملا هادي سبزواري خلاصهاي از آن را در آغاز شرح مثنوي خود نقل کرده است. در اين رساله جامي در ابتدا به قلم نثر همة تعينات حقي و خلقي را به اجمال توضيح ميدهد و پس از آن با نظمي بسيار شيوا و ابياتي بسيار عميق و پرنکته همة مراحل هستيشناسي عرفاني را از مقام ذات تا نازلترين مرتبه در قوس نزول يادآور شده و اشارهاي به قوس صعود دارد. ما در اين قسمت از کتاب کلام اين محقق عارف را به عنوان جمعبندي مباحث گذشته ارائه خواهيم کرد.
مولانا جلالالدين بلخي در آغاز دفتر اول مثنوي ميگويد:
بشنو اين ني چون شکايت ميکند
کز نيستان تا مرا ببريدهاند
از جداييها حکايت ميکند
در نفيرم مرد و زن ناليدهاند
جامي در شرح معناي «نيستان» مينويسد:
حقايق موجودات که از حيثيت اندراج و اندماج در غيب هويت ذات مسمياند به «شئون ذاتيه» و «حروف عاليات» در آن مرتبه از ذات مقدسه و از يکديگر ممتاز نيستند اصلاً لاعلماً و لاعيناً و آن مرتبه را «غيب اول» و «تعين اول» ميگويند. و در مرتبة ثاني که «غيب ثاني» و «تعين ثانی» است و حقايق را در اين مرتبه «اعيان ثابته» ميخوانند اگرچه حقايق را امتياز عيني نيست اما امتياز علمي هست و چون در اين مرتبه اعيان ثابته متکثرة بالکثرة النسبية به اعتبار انتفاي وجود خارجي از ايشان معدوماند ميشايد که حضرت مولوي از «نيستان» اين مرتبه را خواسته باشد يا مرتبة سابق بر آن را. و مرتبة ثالثه مرتبة ارواح است و رابعه عالم مثال است و خامسه عالم اجسام و سادسه مرتبة جامعه است مر جميع مراتب را و آن حقيقت انسان کامل است. و پوشيده نماند که هرچند حقايق از مرتبة اول دورتر ميافتند مابهالامتياز غالبتر ميگردد. و مراد به دوري و مهجوري که در امثال اين مواضع واقع ميشود، غلبة احکام مابهالامتياز است بر مابهالاتحاد.
حبّذا روزي که پيش از روز و شب
متحد بوديم با شاه وجود
بود اعيان جهان بيچند و چون
ني بلوح علمشان نقش ثبوت
ني زحق ممتاز و ني از يکدگر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود
امتياز علمي آمد در ميان
واجب و ممکن زهم ممتاز شد
بعد از آن يک موج ديگر زد محيط
موج ديگر زد پديد آمد از آن
پيش آن گر زندة اهل حق است
موج ديگر نيز در کار آمده
جسم هم گرديده طوراً بعد طور
نوع آخر آدم است و آدمي
بر مراتب سرنگون کرده عبور
گر نگردد باز مسکين زين سفر
«ني» که آغاز حکايت ميکند
کز نيستاني که در وي هر عدم
تا به تيغ فرقتم ببريدهاند
کيست مرد؟ اسماء خلاق ودود
چيست زن؟ اعيان جمله ممکنات
چون همه اسماء و اعيان بيقصور
جمله را در ضمن انسان نالههاست
شد گريبانگيرشان حب الوطن
فارغ از اندوه و آزاد از طرب
حکم غيريت بکلي محو بود
ز امتياز علمي و عيني مصون
ني ز فيض خان هستي خورده قوت
غرقة درياي وحدت سر بسر
جمله را در خود ز خود بيخود نمود
بينشان را نشانها شد عيان
رسم و آيين دويي آغاز شد
سوي ساحل آمد ارواح بسيط
برزخ جامع ميان جسم و جان
نام آن برزخ مثال مطلق است
جسم و جسماني پديدار آمده
تا به نوع آخرش افتاده دور
گشته محروم از مقام محرمي
پايه پايه ز اصل خويش افتاده دور
نيست از وي هيچ کس مهجورتر
زين جداييها شکايت ميکند [۷]
۱. ر.ك: شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۱۷.
۲. رسالة النصوص، ص ۷۴.
۳. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۱۷.
۴. همان، ص ۲۰، ۲۱.
۵. نقدالنصوص، ص ۴۶، همچنين بنگريد به: شرح فصوص الحكم قيصري، ص ۱۷۵.
۶. شرح فصوص الحکم قيصري، فصل پنجم از مقدمه، ص ۲۷، ۲۸؛ نقد النصوص، ص ۲۹.
۷. اين بيت نشان ميدهد که نسخه جامي از بيت اول مثنوي چنين است:
بشنو اين ني چون حکايت ميکند
از جداييها شکايت ميکند
از نفيرم مرد و زن ناليدهاند
--
منفعل گشته ز اسماء و صفات
دادهاند در رتبة انسان ظهور
که چرا هر يک ز اصل خود جداست
اين بود سرّ نفير مرد و زن [پانویس]جامي در دو بيت اخير اشاره به بيت سوم و چهارم مثنوي دارد که ميگويد:
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
--
هر کسي کو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش