«کتاب جامِعَه» کتابی است که با إملاء رسول الله و خطّ علی نوشته شده و یکی از کتابهایی است که در خانهٔ اهل بیت علیهم السلام وجود داشته است طول این کتاب هفتاد ذراع بوده و در آن تمام آنچه مردم بدان محتاجند از حلال و حرام و غیره وجود دارد تا به جائی که در تفصیل خصوصیّات به أرْشُ الْخَدْش میرسد یعنی بیان مقدار دیهای که باید انسان در أثر خدشه وارد ساختن بر روی پوست بدن کسی بپردازد. این جامعه را حضرت باقر و حضرت صادق علیهما سلام بدین گونه توصیف کردهاند. و ثقات از اصحاب آن دو بزرگوار مانند أبو بصیر، آن را نزد ایشان مشاهده نمودهاند. گفتهاند: این کتاب را جَامِعَه و صَحِیفَه، و کتاب علیّ و صَحِیفه عتیقه نامیدهاند.
حضرت صادق عليه السّلام مىگويد: «أمَا وَ اللهِ عِنْدنَا مَا لَا نَحْتَاجُ إلَى أحَد، وَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إلَيْنَا. إنَّ عِنْدَنَا الْكِتَابَ بِإمْلَاءِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله؛ وَ خَطِّ عَلِىٍّ بِيَدِهِ، صَحِيفَةٌ طوُلُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً؛ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ»؛آگاه باشيد! قسم به خدا در نزد ما آن چيزى است كه با آن محتاج به أحدى نمىشويم و مردم همگى به ما محتاج مىباشند. حقّاً در نزد ما همان كتاب است كه به إملاء رسول خدا صلى الله عليه و آله و خطّ على است كه با دست خودش نوشته است، صحيفهاى است كه طولش هفتاد ذراع است و هر حلالى و حرامى در آن ثبت است.
و حضرت فرمود: «إنَّ الْجَامِعَةَ لَمْ تَدَعْ لاحَدٍ كَلَاماً. فِيهَا الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ. إنَّ أصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزِدْهُمْ مِنْ الْحَقِّ إلَّا بُعْداً. وَ إنَّ دِينَ اللهِ لا يُصَابُ بِالْقِيَاسِ»؛حقّاً كتاب جامعه براى أحدى كلامى را باقى نگذارده است، چرا كه در آن حلال و حرام است. كسانى كه احكام را از قياس استنتاج مىنمايند طلب علم را با قياس مىكنند، بنابراين جز دورى از حقّ چيزى دستگيرشان نمىشود. و دين خدا با قياس دستگير انسان نمىگردد.
گفتهاند: اين كتاب را جَامِعَه و صَحِيفَه، و كتاب علىّ و صَحِيفه عتيقه ناميدهاند.
حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام در خطبههاى خود مىفرمود: «وَ اللهِ مَا عِنْدَنَا كِتَابٌ نَقْرَؤُهُ عَلَيْكُمْ إلّا كِتَابُ اللهِ تَعَالَى وَ هَذِهِ الصَّحِيفَةُ- وَ كَانَتْ مُعَلَّقَةً بِسَيْفِهِ- أخَذْتُهَا عَنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلّم»؛ سوگند به خدا ما كتابى كه آن را بخوانيم براى شما نداريم مگر كتاب الله و اين صحيفه،- و صحيفه به شمشير او آويزان بود- من اين صحيفه را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم أخذ كردهام.
و خليفه: أبو جعفر منصور اين كتاب على را خواست. حضرت إمام صادق عليه السّلام آن را براى او آوردند؛ و در آن خواند كه: «زنان چون شوهرانشان بميرند، از عِقار آنها ارث نمىبرند.» و أبو جعفر منصور گفت: «هَذَا وَ اللهِ خَطُّ عَلِىٍّ وَ إمْلَاءُ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلّم»؛قسم به خدا، اين خطّ على و إملاء رسول الله صلى الله عليه و آله مىباشد.
و أبو جعفر از دانشمندان و علما بود- همچنان كه إمام مدينه: مالِك بن أنس درباره او گفته است؛ و همچنان كه جاحِظ، بزرگِ نقّادان و ايرادگيران، درباره او گفته است- او شايد بدين علّت قسم مىخورَد كه قبل از اين، كتابتى را از على خوانده، يا آنكه علمش به قدرى بوده كه مىشناخته آن املاءِ پيغمبر است.
و در «بصائر الدّرجات» از محمد بن عبد الحميد از يونس بن يعقوب از منصور بن حازم از ابى عبد الله عليه السّلام وارد است كه او گفت: من به حضرت عرض كردم: مردم مىگويند: در نزد شما صحيفهاى است كه درازايش هفتاد ذراع است، و در آن جميع آنچه مردم بدان نياز دارند موجود است، «وَ إنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ»؛و حقّاً و حقيقةً اين است علم.
حضرت فرمود: «لَيْسَ هَذَا هُوَ الْعِلْمَ، إنَّمَا هُوَ أثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله إنَّ الْعِلْمَ الَّذِى يَحْدُثُ فِى كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ»[۱]؛اين علم نيست، اين أثرى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده است. علم واقعى و حقيقى آن علمى است كه در هر روز و در هر شب براى ما پيدا مىشود.
و أيضاً در «بصائر الدّرجات» از ابراهيم بن هاشم، از برقى، از ابن سَنان يا غير او، از بِشر، از حمران بن أعْيَن روايت است كه گفت: به حضرت صادق عليه السّلام گفتم: نزد شما تورات و انجيل و زبور و آنچه در صحيفههاى پيشين است؛ صحيفههاى ابراهيم و موسى، موجود است؟! گفت: آرى! گفتم: «إنَّ هَذَا لَهُوَ الْعِلْمُ الاكْبَرُ»؛تحقيقاً اين علم، علم اكبر است. حضرت فرمود:«يَا حُمْرَانُ! لَوْ لَمْ يَكُنْ غَيْرُ مَا كَانَ، وَ لَكِنْ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ عِلْمُهُ عِنْدَنَا أعْظَمُ»؛[۱] اى حمران! اگر ما علمى غير از آن نداشتيم، آن علم أكبر بود، و ليكن علم به آنچه كه در شب و روز حادث مىگردد، براى ما اعظم است.
در اينجا مجلسى براى توضيح و تبيين اين روايت، و رفع اشكالى كه أحياناً ممكن است وارد شود بيانى دارد. او مىگويد:
بَيَانٌ: معنى لَوْ لَمْ يَكُنْ اين است: اگر نبود براى ما غير از آن علمى كه براى سابقين از پيغمبران بود، آن علم مذكور، علم اكبر بود، و ليكن آن علمى كه براى ما حادث مىگردد آن علم اكبر است.
آنگاه مىگويد: من مىگويم كه: در اينجا اشكال قويّى موجود است و آن اينكه: از آنجائى كه روايات بسيارى دلالت دارند بر آنكه پيغمبر ما صلى الله عليه و آله علم وقايع پيشين و علم وقايع پسين و علم جميع شرايع إلهيّه و احكام را مىدانست و تمام اين علوم را به على عليه السّلام تعليم فرمود، و على آن علم را به حَسَن عليه السّلام آموخت و همينطور؛ بنابراين كدام علمى براى آنان بجاى مىماند تا براى ايشان در شب و روز پديدار گردد؟!
و ممكن است از اين اشكال به وجوهى پاسخ داد:
اوَّل: آنچه گفته شده است كه: علم با شنيدن و قرائت كُتُب و حفظ آنها پيدا نمىشود؛ زيرا كه اين تقليد است، و حقيقت علم واقعى منحصر است در آنچه از جانب خداوند سبحانه بر قلب مؤمن روز به روز و ساعت به ساعت إفاضه مىگردد، و با انكشاف آن حقايق، نفس به مرحله اطمينان برسد و انشراح صدر حاصل گردد، و قلب بدين وسيله نورانى شود.
و حاصل مطلب آنكه: اين علم موجب تقرير و تأكيد و تثبيت معلومات سابقه مىگردد، و موجب مزيد ايمان و يقين و كرامت و شرف، به إفاضه علم بر آن ذوات مقدّسه بدون واسطه پيامبران مرسلين، خواهد شد.
دوم: آنكه بر ايشان إفاضه مىشود تفاصيل حقايقى كه مجملات آنها نزد آنان وجود دارد و اگرچه امكان داشته باشد كه خود آنها آن تفاصيل را به واسطه آنچه از اصول و موادّ نزدشان موجود است استخراج نمايند.
سوم: آنكه بر مسأله بَدَا مبتنى باشد. زیرا آنچه را سابقاً دانستهاند در آن احتمال بَدَا و تغيير است امّا چون بديشان الهام شود آن مواردى كه در آن تغيير داده مىشود پس از آنكه بر أنبيا و فرستادگان از حجّتهاى إلهيّه كه پيش از آنها بودهاند كلّيّات و اصول غير منطبق بر بَدَا افاضه گرديده بود، و يا آن مواردى كه تأكيد در آن به عمل آورده شود كه قابل تغيير نمىباشد؛ در اين صورت اينگونه علوم، قوىترين و شريفترين علوم آنان خواهد بود.
چهارم: كه در نزد من از همه اين وجوه قوىتر مىباشد آن است كه بگوئيم: ذوات معصومين عليهم السلام در دو نشأة قبل از حيات بدنى، و بعد از وفات دنيوى، به سوى مقامات ربّانيّه در معارف إلهيّة غير متناهيه، طبق مدارج كمال عروج مىنمايند؛ چرا كه براى عرفان خداى متعال نهايتى نيست، و در درجات قرب او انتهائى تصوّر ندارد. و اين معنى از رواياتى مشهود است.
و معلوم است كه: ايشان در ابتداى امر امامتشان اگر علمى را فراگيرند، در آن درجه و مرتبه از عمل درنگ نمىنمايند؛ و به سبب ازدياد مقام قرب و طاعات، زيادتىهائى از علم و حكم و ترقّيات در معرفت خدا براى ايشان حاصل مىگردد. و چگونه ممكن است براى آنان ترقّى نباشد در حالى كه اين ترقّيات راجع به ساير مخلوقات با وجود نقص قابليّت و استعدادشان مشهود است؟ و آن ذوات مقدّسه سزاوارتر و مناسبتر مىباشند كه ترقّيات در آنها به وجود آيد.
و شايد اين وجه يكى از وجوه استغفار و توبه آنان در هر روز هفتاد بار و بيشتر بوده باشد؛ زيرا در وقت عروجشان به هر درجه رفيعه از درجات عرفان، مىديدهاند كه: ايشان در مرتبه سابقه از آن در نقصان بودهاند؛ بنابراين از آن نقص استغفار مىنمودهاند و به سوى خداى تعالى توبه مىكردند.
اين وجوه مجموع آن احتمالاتى بود كه در حلّ اين مشكل بر دل من وارد شد. و من از خداوند طلب غفران مىكنم از آن گفتار و كردارم كه موجب خشنودى و رضاى او نيست.[۱]
أقول: اين وجه بسيار متين است، و ليكن مرحوم جدّ، حيات سابقه و لاحقه بر اين عالم را سابق و لاحق زمانى پنداشته است؛ و أئمّه عليهم السلام را طبق اين اخبار در معناى أزل و ابدى كه در دو سر طولى دنيا واقعند، داراى مقامات و درجات نامتناهى عرفان قرار داده است؛ با آنكه طبق حركت جوهريّه النَّفْسُ جِسْمَانِيَّةُ الْحُدُوثِ رُوحَانِيَّهُ الْبَقَاء و آيات مباركات ثُمَّ أنْشَأنَاهُ خَلْقاً آخَرَ تمام آن درجات و مقامات در همين نشأة مادّه و عالم طبع حاصل است؛ وابد و ازل دو سر اين سلسله در معارج و مدارج عرضى هستند نه طولى. و طىّ اين عروج در اين نشأه منافاتى با جسمانيّة الحدوث ندارد. فَشَكَر اللهُ سَعْيَه و أجْزَل ثَوَابَهُ.
و نيز از «بصائر الدّرجات» از عبد الله بن جعفر از محمّد بن عيسى از إسمعيل بن سَهْل از ابراهيم بن عبد الحميد از سليمان از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
«إنَّ فِى صَحِيفَةٍ مِنَ الْحُدُودِ ثُلْثَ جَلْدَةٍ؛ مَنْ تَعَدَّى ذَلِكَ كَانَ عَلَيْهِ حَدُّ جَلْدَةٍ»[۴]؛در آن صحيفه و كتاب جامعه بعضى از مقادير حدّ، يك سوّم تازيانه ثبت شده است؛ كه اگر كسى از اين مقدار تجاوز كند بايد خودش يك تازيانه به عنوان پاداش بد خود بخورد.
و نيز از «بصائر الدّرجات» از حسن بن علىّ بن نعمان از پدرش علىّ بن نُعْمان از بَكر بن كَرب روايت است كه گفت: ما در محضر حضرت صادق عليه السّلام بوديم و شنيديم كه مىگفت:
«أمَا وَ اللهِ إنَّ عِنْدَنَا مَا لَا نَحْتَاجُ إلَى النَّاسِ، وَ إنَّ النَّاسَ لَيَحْتَاجُونَ إلَيْنَا. إنَّ عِنْدَنَا الصَّحِيفَةَ سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطِّ عَلِىٍّ عليه السّلام وَ إمْلآءِ رَسُولِ اللهِ- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِمَا وَ عَلَى أوْلَادِهِمَا-، فِيهَا مِنْ كُلِّ حَلَالٍ و حَرَامٍ. إنَّكُمْ لَتَأْتُونَنَا فَتَدْخُلُونَ عَلَيْنَا فَنَعْرِفُ خِيَارَكُمْ مِنْ شِرَارِكُمْ»[۴]؛ قسم به خدا كه در نزد ما چيزى است كه با وجود آن نيازى به مردم نداريم، و مردم نياز به ما دارند. در نزد ما صحيفهاى است كه هفتاد ذراع طول دارد، و به خطّ على عليه السّلام و املاء رسول خدا- صلّى الله عليهما و على أولادهما- است، در آن از هر حلالى و هر حرامى سخن به ميان آمده است. شما به سوى ما مىآئيد و بر ما وارد مىشويد و ما خوبانتان را از بدانتان (به واسطه همان صحيفه) مىشناسيم!
و در روايت «بصائر» أيضاً وارد است كه آن صحيفه به عرض أديم مثل فَخِذِ الْفَالِج است، و در آن تمام نيازمنديهاى مردم وجود دارد و هيچ قضيّهاى نيست مگر آنكه حكمش در آن بيان شده است حتّى أرش خدش.
و مجلسى در بيان آن گفته است: مراد از أديم پوست حيوان است، يا خصوص رنگ قرمز از آن، و يا خصوص دبّاغىشده از آن. و مراد از فَالِج شتر نر قوى هيكل است كه داراى دو كوهان است و از سِنْد براى جفت گيرى مىآورند.[۶]
و أيضاً از «بصائر الدّرجات» از يعقوب بن يزيد از ابن أبى عُمَير از ابراهيم بن عبد الحميد و أبى المغراء از حمران بن أعْين از حضرت باقر عليه السّلام روايت مىكند كه أشَارَ إلَى بَيْتٍ كَبِيرٍ وَ قَالَ: «يَا حُمْرَانُ! إنَّ فِى هَذَا الْبَيْتِ صَحِيفَةً طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطِّ عَلِىٍّ عليه السّلام وَ إمْلاءِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله. لَوْ وَلِينَا النَّاسَ لَحَكَمْنَا بِمَا أنْزَلَ اللهُ لَمْ نَعْدُ مَا فِى هَذِهِ الصَّحِيفَةِ»[۷]؛حضرت اشاره به اطاق بزرگى كرد و گفت: اى حمران! در اين بيت صحيفهاى است كه طولش هفتاد ذراع است به خطّ على عليه السّلام و املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله. اگر ما بر ولايت امر مردم قرار گيريم حتماً به آنچه خدا نازل نموده است حكم مىنمائيم و از آنچه در اين صحيفه مىباشد تجاوز نمىكنيم!
و همچنين از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد، از أهوازى از فُضاله از قاسم بن بريد از محمد بن مسلم روايت نموده است كه گفت: حضرت باقر عليه السّلام گفتند:«إنَّ عِنْدَنَا صَحِيفَةً مِنْ كُتُبِ عَلِىٍّ عليه السّلام طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً. فَنَحْنُ نَتَّبِعُ مَا فِيهَا لَا نَعْدُوهَا. وَ سَألْتُهُ عَنْ ميرَاثِ الْعِلْمِ مَا بَلَغَ؟! أ جَوَامِعُ هُوَ مِنَ الْعِلْمِ أمْ فِيهِ تَفْسِيُر كُلِّ شَىْءٍ مِنْ هَذِهِ الامُورِ الَّتِى تَتَكَلَّمُ فِيهِ النَّاسُ مِثْلِ الطَّلَاقِ وَ الْفَرَائضِ؟! فَقَالَ: إنَّ عَلِيًّا عليه السّلام كَتَبَ الْعِلْمَ كُلَّهُ الْقَضَاءَ وَ الْفَرَائضَ. فَلَوْ ظَهَرَ أمْرُنَا لَمْ يَكُنْ شَىْءٌ إلَّا فِيهِ سُنَّةً نُمْضِيهَا.»[۸]؛نزد ما صحيفهاى است از كتابهاى على عليه السّلام كه درازاى آن هفتاد ذراع مىباشد. ما از آنچه در آن ثبت و ضبط است پيروى مىنمائيم و از آن تجاوز نمىنمائيم.و من از آن حضرت از ميراث علوم پرسيدم كه مقدارش به كجا منتهى است؟! آيا آن علوم به ارث رسيده جوامعى است كه در آن علم وجود دارد، يا آنكه در آن تفسير هر چيز از اين امورى است كه مردم در آن گفتگو دارند مانند طلاق و مقدار ميراث؟حضرت فرمود: على عليهالسّلام تمام اقسام علم را نوشت؛ علم قضاء و علم ميراث را، بنابراين اگر امر ولايت ما ظاهر شود در زمان ظهور چيزى نيست مگر آنكه در آن سُنَّتى را به اجرا در مىآوريم.
و همچنين از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمد از على بن حَكَم، از على بن أبى حمزه از أبى بصير از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام بدين گونه روايت نموده است كه:«أخْرَجَ إلَىَّ أبُو جَعْفَرٍ عليه السّلام صَحِيفَةً فِيهَا الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ وَ الْفَرَائضُ. قُلْتُ: مَا هَذِهِ؟! قَالَ: هَذِهِ إمْلاءُ رَسُولِ الله صلى الله عليه و آله، وَ خَطَّهُ عَلِىٌّ عليه السّلام بِيَدِهِ. قَالَ: قُلْتُ: فَمَا تَبْلَى؟! قَالَ: فَمَا يُبْلِيهَا؟! قُلْتُ: وَ مَا تَدْرُسُ؟! قَالَ: وَ مَا يَدْرُسُهَا؟! قَالَ: هِىَ الْجَامِعَةُ أوْ مِنَ الْجَامِعَةِ.»[۹]؛حضرت امام محمد باقر عليه السّلام صحيفهاى را براى من بيرون آوردند كه در آن علم حلال و حرام و ميراث بود. گفتم: اين چيست؟! فرمود: اين است املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السّلام آن را با دست خود نوشته است. أبو بصير گويد: من گفتم: آيا اين كهنه نمىشود؟! فرمود: چه چيز مىتواند آن را كهنه گرداند؟! گفتم: مندرس نمىشود و محو و نابود نمىگردد؟! فرمود: چه چيز مىتواند آن را از بين ببرد؟! حضرت فرمود: اين است جامعه! يا اين است از جامعه!»[۱۰]
و مجلسى در شرح خود فرموده است: بيانٌ: گفتار آن حضرت: «چه چيز مىتواند آن را كهنه كند؟» يعنى با وجودى كه خدا حافظ آن است چه چيز مىتواند آن را كهنه گرداند؟ و يا آنكه دستهاى بسيار بدان نمىرسد تا كهنه شود و مندرس گردد و آثارش محو و نابود شود.
و نيز از «بصائر الدّرجات» است با روايت او از محمّد بن الحسين، از محمد بن سِنان، از عَمَّار بن مروان، از منخل بن جميل، از جابر بن يزيد، از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام كه گفت: ابو جعفر عليه السّلام به من گفت: «إنَّ عِنْدِى لَصَحِيفَةً فِيهَا تِسْعَةَ عَشَرَ صَحِيفَةً قَدْ حَبَاهَا رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله.»[۱۱]؛در نزد من صحيفهاى است كه در آن نوزده صحيفه مىباشد، و آن را رسول خدا صلى الله عليه و آله عطا نموده است.
و نيز از «بصائر الدّرجات» از محمد بن عبد الحميد، از يعقوب بن يونس، از مُعَتِّب روايت است كه گفت: «أخْرَجَ إلَيْنَا أبُو عَبْدِ اللهِ عليه السّلام صَحِيفَةً عَتِيقَةً مِنْ صُحُفِ عَلِى عليه السّلام فَإذَا فِيهَا مَا نَقُولُ إذَا جَلَسْنَا لِنَتَشَهَّدَ.»[۱۲]؛حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام صحيفه عتيقه (قديمى) اى را براى ما بيرون آوردند از صحيفههاى على عليه السّلام و در آن بود آنچه ما در حال جلوس براى تشهّد مىگوئيم.
و نيز از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن عيسى، از فضاله، از أبان، از ابو شيبه، از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: «ضَلَّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ، إنَّ الْجَامِعَةَ لَا تَدَعُ لَاحَدٍ كَلَاماً. فِيهَا عِلْمُ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ. إنَّ أصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزِدْهُمْ مِنَ الْحَقِّ إلَّا بُعْداً؛ وَ إنَّ دِينَ اللهِ لَا يُصَابُ بِالْقِيَاسِ.»[۱۲]؛در برابر كتاب جامعه، علم پسر شبرمه گم شده است. كتاب جامعه براى أحدى جاى سخن باقى نمىگذارد. در آن علم حلال و حرام مىباشد. طرفداران عمل به قياس، علم خود را از قياس طلب مىكنند، بنابراين جز دورى از واقع و فتواى صحيح چيزى دستگيرشان نمىشود. و حقّاً و حقيقةً دين خدا با قياس به دست نمىآيد.
و نيز از «بصائر الدّرجات» از محمد از حسين بن سعيد از محمد بن ابى عُمَير از محمد بن حكيم از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما سلام روايت مىكند كه فرمود: «إنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِالْقِيَاسِ، وَ إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ حَتَّى أكْمَلَ لَهُ جَمِيعَ دِينِهِ فِى حَلالِهِ وَ حَرَامِهِ، فَجَاءَكُمْ بِمَا تَحْتَاجُونَ إلَيْهِ فِى حَيَاتِهِ، وَ تَسْتَغِيثُونَ بِهِ وَ بِأَهْلِ بَيْتِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ، وَ إنَّهَا مَخْبِيَّةٌ عِنْدَ أهْلِ بَيْتِهِ حَتَّى أنَّ فِيهِ لَأرْشَ الْخَدْشِ.ثُمَّ قَالَ: إنَّ أبَا حَنِيفَةَ مِمَّنْ يَقُولُ: قَالَ عَلِىٌّ وَ قُلْتُ أنَا.»[۱۴]؛ تنها علّت هلاك أقوامى كه پيش از شما بودهاند عمل به قياس بوده است، و خداوند تبارك و تعالى روح پيغمبرش را به سوى خود قبض ننمود تا آنكه تمام دينش را در حلالش و حرامش براى او تكميل نمود. بنابراين آنچه به آن نيازمند بوديد وى در زمان حيات خود براى شما آورد؛ و شما به او و أهل بيت او بعد از مرگش روى مىآوريد؛ و نوشتههاى آن آئين نزد أهل بيت او پنهان گرديده است؛ حتّى در آن نوشته و صحيفه مقدار ديه خراش وارد بر پوست بدن مشخّص گرديده است.
سپس فرمود: أبو حنيفه از كسانى است كه ميگويد: على چنان گفت، و من چنين ميگويم.
بارى اين روايات، نمونهاى از روايات كثيرهاى بود كه در جوامع شيعه وارد شده است و دلالت بر وجود جامعه در زمان أمير المؤمنين عليه السّلام دارد. و به طور كلّى در اصل تحقّق كتاب جامعه و تدوين آن در زمان حيات رسول أكرم صلى الله عليه و آله و سلّم به إملاء و انشاء آن حضرت و به خطّ و كتابت مولى الموالى حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام نزد شيعه و أهل سنّت جاى ترديد نيست. و بدين جهت آن حضرت را مىتوان اوّلين مدوِّن در اسلام در عصر رسول الله و زير نظر مقام نبوّت به شمار آورد.[۱۵]
در برخی از روایات کتاب جَفْر را در مقابل جامعه قرار دادهاند، و از قرينه تقابل ميان جامعه و جفر به دست مىآيد كه کتاب جفر غیر از کتاب جامعه است به این صورت که جفر همان بيان حوادث كاينات از ما كان و ما هو كائن الى يوم القيمة، و وقايع و امارت جابران و جائران، و قضاياى غصب خلافت به دست خلفاى سه گانه و بنى اميّه و بنى عبّاس و هكذا از نظاير اين امور بوده است. اما کتاب جامعه مشحون از احكام و حلال و حرام حتى أرش خدش مىباشد.
مطالب مرتبط: علم جفر، کتاب جفر، مصحف علی علی علیه السلام، لوح فاطمه سلام الله علیها، مصحف فاطمه سلام الله علیها، علم بلایا و منایا.
۱. «بحار الانوار» همين باب از طبع كمپانى ج ۷، ص ۲۷۹، و از طبع حيدرى ج ۲۶، ص ۲۰ و« بصائر الدرجات» ص ۳۸.
۲. «بحار الانوار» همين باب از طبع كمپانى ج ۷، ص ۲۷۹، و از طبع حيدرى ج ۲۶، ص ۲۰ و« بصائر الدرجات» ص ۳۸.
۳. «بحار الانوار» همين باب از طبع كمپانى ج ۷، ص ۲۷۹، و از طبع حيدرى ج ۲۶، ص ۲۰ و« بصائر الدرجات» ص ۳۸.
۴. همين مصدر از طبع كمپانى: ص ۲۷۹ و ص ۲۸۰، و از طبع حيدرى: ص ۱۹ تا ص ۲۲، و نيز در« بصائر الدّرجات» ص ۳۸ و ص ۳۹.
۵. همين مصدر از طبع كمپانى: ص ۲۷۹ و ص ۲۸۰، و از طبع حيدرى: ص ۱۹ تا ص ۲۲، و نيز در« بصائر الدّرجات» ص ۳۸ و ص ۳۹.
۶. همين مصدر از طبع كمپانى: ص ۲۸۰، و از طبع حيدرى: ص ۲۲، و« بصائر الدرجات» ص ۳۹. آية الله سيّد محسن امين عاملى در« أعيان الشّيعة» طبع دوّم در جزء اوّل از جلد اوّل، ص ۳۳۲ گويد: ... عن أبى عبد الله ۷ انّه سُئل عن الجامعة فقال: تلك صحيفةٌ سبعون ذراعاً فى عرض الاديم مثل فَخِذِ الفالج، فيها كلّ ما يحتاج الناس اليه و ليس من قضيّة الّا و هى فيها حتّى أرش الخدش. مؤلّف گويد: اديم به معنى پوست است و فالج شتر تنومند دو كوهان مىباشد كه از سِنْد براى جفت گيرى مىآورند. و معنى عرض اديم آن است كه: آنها پوستهائى بودهاند كه دبّاغى شده و به اندازه وسعت آنها، آنها را باقى گذاردهاند و بعضى را به بعض ديگر متّصل نمودهاند تا به حدّى كه اگر به روى هم پيچيده شوند به قدر ران شتر بزرگ دو كوهانه ضخيم مىشوند و در آن مىنويسند. تا آنكه در ص ۳۳۸ مىگويد: از ملاحظه مجموع اين اخبار و ضمّ بعضى به بعضى استفاده مىشود كه: جامعه، و كتاب على به طور اطلاق، و كتابى كه طول آن هفتاد ذراع مىباشد، و كتابى كه مثل ران مرد، و مثل ران شتر دو كوهان است، و كتابى كه به املاء رسول الله و خطّ على عليهما الصّلاة و السّلام است، و صحيفهاى كه در ازايش هفتاد ذراع است، و پوستى كه هفتاد ذراع است، و صحيفه عتيقه، همگى كتاب واحدى مىباشند
۷. همين مصدر از طبع كمپانى: ص، و از طبع حيدرى: ص، و« بصائر الدّرجات» ص ۳۹.
۸. همين مصدر از طبع كمپانى، ص ۲۸۰، و از طبع حيدرى، ص ۲۳. و« بصائر الدّرجات» ص ۳۹.
۹. همين مصدر از طبع كمپانى ص ۲۸۰ و از طبع حيدرى ص ۲۳ و ص ۲۴ و« بصائر الدّرجات» ص ۳۹.
۱۰. اين ترديد از راوى است.
۱۱. همين مصدر از طبع كمپانى ص ۲۸۰ و از طبع حيدرى ص ۲۳ و ص ۲۴. و« بصائر الدّرجات» ص ۳۹.
۱۲. همين مصدر از طبع كمپانى ص ۲۸۰ و ص ۲۸۲ و از طبع حيدرى ص ۲۴ و ص ۲۵ و ص ۳۳. و« بصائر الدّرجات» ص ۴۰.
۱۳. همين مصدر از طبع كمپانى ص ۲۸۰ و ص ۲۸۲ و از طبع حيدرى ص ۲۴ و ص ۲۵ و ص ۳۳. و« بصائر الدّرجات» ص ۴۰.
۱۴. همين مصدر از طبع كمپانى: ص ۲۸۳ و از طبع حروفى: ص ۳۴. و« بصائر الدّرجات» ص ۴۰.
۱۵. سيّد محسن أمين عاملى در« أعيان الشّيعة» جزء أوّل از جلد أوّل از طبع دوّم ص ۳۳۰ و ص ۳۳۱ گويد: از جمله مؤلَّفات أمير المؤمنين عليه السّلام جامعه مىباشد و آن كتابى است كه طولش هفتاد ذراع و با إملاء رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و خطّ على عليه السّلام و بر روى پوستى به نام رَقّ( پوست نازكى كه بر روى آن مىنوشتند) بوده است و أغلب نوشتجات در آن عصر به واسطه كم بودن كاغذ بر روى پوست رَقّ بوده است. اين پوستها را به هم متّصل نمودند تا طول آن هفتاد ذراع شد به ذراع دست كه عبارت است از درازاى آرنج تا سرانگشتان. و در بعضى أخبار وارد است كه آن مانند ران شتر بزرگ بوده است و در بعضى مانند ران مرد. و آن را از مؤلَّفات علىّ عليه السّلام به شمار آوردن به اعتبار آن بوده است كه او آن را نوشته و از كلام و املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرتّب گردانيده است. و آن اوّلين كتابى است كه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آن علم گرد آمده است. ذكر اين كتاب در اخبار ائمّه عموماً و اخبار مواريث خصوصاً مكرّراً وارد شده است؛ و نزد حضرت امام ابى جعفر محمّد الباقر و فرزندش امام أبى عبد الله جعفر الصّادق عليهما السّلام بوده است؛ و ثقات از اصحاب آن دو بزرگوار آن را نزد ايشان ديدهاند؛ و ائمّه هر يك پس از ايشان از هم به ارث بردهاند؛ و در عبارت حضرت امام رضا عليه السّلام در پشت عهدنامهاى كه مأمون با آن حضرت به ولايت عهدى مسلمين پيمان نهاد آمده است كه:« و جامعه و جفر دلالت بر ضدّ اين امر مىنمايند.» و ذكرى از آن، وقت ذكر جفر خواهد آمد. و ظاهراً آن همان كتابى است كه در جملهاى از اخبار آتيه از آن به كتاب على و به كتابى كه به املاء نبىّ صلى الله عليه و آله و سلم و خطّ على عليه السّلام است و به كتاب على عليه السّلام كه هفتاد ذراع است و به پوستى كه هفتاد ذراع است و به صحيفهاى كه طول آن هفتاد ذراع است و به صحيفهاى كه جميع ما يحتاج حتى ارش خدش در آن موجود است و به صحيفه عتيقه از صحف على عليه السّلام و شبه اينها تعبير شده است. از كسانى كه جامعه را نزد امام باقر عليه السّلام ديدهاند سُوَيد بن ايّوب و ابو بصير مىباشند ...، و از كسانى كه آن را نزد امام صادق عليه السّلام ديدهاند ابو بصير است.