لوح فاطمه لوحی سبز رنگ شبیه زمرّد بوده است که در آن با خط سفید متنی از زبان خداوند خطاب به رسول الله نوشته شده که اسماء جانشینان رسول خدا صلّی الله علیه و آله را بیان فرمودند. خداوند متعال این لوح را به پیغمبر هدیه نمود و پیغمبر نیز آن را به حضرت فاطمهٔ زهرا سلام الله علیها هدیه کرد.
ابراهيم بن محمّد حموينى شافعى در «فرائد السمطين» چهار حديث متّصل الاسناد از جابر بن عبد الله انصارى روايت مىكند كه او لَوْحِ فَاطمه عليها السلام را كه لوح اخضر (سبز) بوده است ملاحظه كرده است و در آن به طور تفصيل نام و خصوصيات هر يك از امامان عليهم السلام نوشته شده بوده است.[۱] اين روايات با سند شيعه اجمالًا در «عيون أخبار الرّضا عليه السلام» و كتاب «اكمال الدين و اتمام النّعْمَة» شيخ أعظم أبو جعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه و در «أمالى» شيخ الطّائِفة محمّد بن حسن طوسى- رضوان الله عليهما- آمده است.
ابراهيم بن محمّد حموينى شافعى در نقل اول با سند متصل از أبو بصير روایت می کند که حضرت ابو عبد الله عليه السّلام فرمودند: پدرم به جابر بن عبد الله انصارى گفت: من به تو حاجتى دارم، هر وقت برايت سهل و آسان است من تنها با تو باشم و از آن حاجت بپرسم؟!
جابر گفت: هر وقت شما ميل داريد! پدرم با وى خلوت نمود و به او گفت: «يَا جَابِرُ أخْبِرْنِى عَنِ اللَّوْحِ الَّذِى رَأيْتَهُ فِى يَدَىْ امِّى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلّم وَ مَا أخْبَرَتْكَ بِهِ أنَّ فِى ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوباً»! اى جابر خبر بده به من از لوحى كه آن را در دستهاى مادرم فاطمه بنت رسول خدا صلى الله عليه و آله ديدى، و از آنچه وى به تو خبر داده است كه در آن لوح مكتوب بوده است!
جابر گفت: خدا را گواه مىگيرم كه من وارد شدم بر مادرت فاطمه در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله تا او را بر ولادت حسين تهنيت گويم؛ ديدم در دستش لوحى سبزفام بود و پنداشتم كه زمرّد مىباشد، و ديدم در آن نوشتهاى بود سپيد شبيه نور خورشيد.
عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت گردد اى دختر رسول الله! اين لوح چيست؟!
فرمود: اين لوحى است كه خداوند- جلّ جلاله آن را به رسولش صلى الله عليه و آله هديه كرده است؛ در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرانم و اسامى اوصياء از پسرانم مىباشد. آن را پدرم به من عطا نموده است تا مرا بدان بشارت دهد.[۲]
جابر عرض كرد: مادرت فاطمه آن را به من داد، من آن را خواندم، و از روى آن براى خودم نسخه برداشتم.
پدرم فرمود: «فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أنْ تَعْرِضَهُ عَلَىَّ!؟» آيا براى تو مقدور است اى جابر كه آن را به من عرضه بدارى؟!
جابر عرض كرد: آرى. پس پدرم با جابر رفتند تا به منزل جابر رسيدند، و جابر براى پدرم بيرون آورد صحيفهاى را از رَقّ (پوست نازكى كه براى نوشتن آماده مىساختند). پس [پدرم به جابر] فرمود: «يَا جَابِرُ! انْظُرْ إلَى كِتَابِكَ لاقْرَأَ عَلَيْكَ! فَنَظَرَ جَابِرٌ فِى نُسْخَتِهِ فَقَرَأهُ أبِى فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً.[۳] فَقَالَ: قَالَ جَابِرٌ: فَأشْهَدُ بِاللهِ أنِّى رَأيْتُهُ هَكَذَا فِى اللَّوْحِ مَكْتُوباً»؛ اى جابر! به نوشتهات نگاه كن تا من براى تو بخوانم! جابر در نسخهاش نگاه كرد و پدرم از نزد خود مىخواند؛ يك حرف پدرم با يك حرف لوح مخالف نبود.
حضرت صادق فرمود: جابر گفت: به خدا سوگند ياد مىكنم كه ديدم در لوح چنین نوشته شده بود:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللهِ الْعَزِيزِ [الْحَكِيمِ]
لِمُحَمَّدٍ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجابِهِ وَ دَلِيلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أسْمَائى، وَ اشْكُرْ نَعْمَائى، وَ لَا تَحْجَدْ آلَائِى، فَإنِّى أنَا اللهُ لَا إلَهَ إلَّا أنَا، قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ، وَ مُذِلُّ الظَّالِمِينَ [وَ مُبِيرُ الْمُتَكَبِّرِينَ] وَ دَيَّانُ الدِّينِ.إنَّى أنَا اللهُ لَا إلَهَ إلَّا أنَا، فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِى [أ] و خَافَ غَيْرَ عَدْلِى عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا اعَذِّبُهُ أحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ.فَإيَّاىَ فَاعْبُدْ، وَ عَلَىَّ فَتَوَكَّلْ، إنِّى لَمْ أبْعَثْ نَبِيّاً فَأكْمَلْتُ أيَّامَهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً!وَ إنِّى فَضَّلْتُكَ عَلَى الانْبِيَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الاوْصِياءِ، وَ أكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ بَعْدَهُ وَ سِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَينٍ!فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِى بَعْدَ انْقِضَاء مُدَّةِ أبِيهِ.وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِى وَ أكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ، فَهُوَ أفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أرْفعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً.جَعَلتُ كَلِمَتِىَ التَّامَّةَ مَعَهُ وَ الْحُجَّةَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ.بِعِتْرَتِهِ اثِيبُ وَ اعَاقِبُ أوَّلُهُمْ [عَلِىٌ] سَيَّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أوْلِياءِ الْمَاضِينَ (كذا).وَ ابْنُهُ شَبِيه[۴] جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ لِعِلْمِى وَ الْمَعْدِنُ لِحُكْمِى.[۵] سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِى جَعْفَرٍ؛ الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَىَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّى لَأكْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ، وَ لأُسَرَّنَّهُ فِى أشْيَاعِهِ وَ أنْصَارِهِ وَ أوْلِيَائِهِ.وَ انْتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسَى، وَ لُاتِيحَنَّ [ظ] بَعْدَهُ فِتْنَةً عَمْياءَ حِنْدِس[۶] ،لانَّ خَيْطَ فَرْضِى لَا يَنْقَطِعُ، وَ حُجَّتِى لَا تَخْفَى، وَ أنَّ أوْلِيَائى لَا يَشْقَّونَ.ألَا وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ [فَقَدْ] جَحَدَ نِعْمَتِى، وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِى فَقَدِ افْتَرَى عَلَىَّ.وَ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ عَبْدِى مُوسَى وَ حَبِيبِى وَ خِيَرَتِى.إنَّ الْمُكَذِّبَ بِالثَّامِنِ مُكَذِّبٌ بِجَمِيعِ أوْلِيائى.[۷] وَ عَلِىٌّ وَلِيِّى وَ نَاصِرى، وَ مَنْ أضَعُ عَلَى [عَاتِقِهِ] أعْبَاءَ النُّبُوَّةِ، وَ أمْنَحُهُ بِالاضْطِلَاعِ [بِهَا][۸]، يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ، يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ الَّتِى بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ [ذُو الْقَرْنَيْنِ] إلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِى.حَقَّ الْقَوْلُ مِنَّى لُاقِرَّنَّ عَيْنَهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَهُوَ وَارِثُ عِلْمِى وَ مَعْدِنُ حُكْمِى[۹] وَ مَوْضِعُ سِرِّى وَ حُجَّتِى عَلَى خَلْقِى.فَجَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَأوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِى سَبْعِينَ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ.[۱۰] وَ أخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِىٍّ وَلِيِّى وَ نَاصِرِى وَ الشَّاهِدِ فِى خَلْقِى وَ أمِينِى عَلَى وَحْيِى.وَ اخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِىَ إلَى سَبِيلى، وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِى الحَسَنَ.
ثُمَّ اكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أيُّوبَ.وَ سَيَذِلُّ أوْلِيائى فِى زَمَانِهِ، وَ يَتَهَادَوْنَ رُووسَهُمْ كَمَا يَتَهَادَوْنَ رُووسَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَم[۱۱]، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ، تُصْبَغُ الارْضُ بِدِمَائِهِمْ [وَ يَنْشَأ] الْوَيْلُ وَ الرَّنِينُ فِى نِسَائِهِمْ.[۱۲] اولَئِكَ أوْلِيَائِى حَقَّاً، بِهِمْ ادْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ حِنْدِسَ (كذا)، وَ بِهِمْ اكْشِفُ الزَّلَازِلَ، وَ أرْفَعُ الآصارَ وَ الاغْلَالَ.[۱۳] اولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اولَئكَ هُمُ الْمُهْتَدُون»؛ به اسم الله كه داراى صفت رحمانيّت و رحيميّت است. اين كتابى است از نزد خداوند عزيز و حكيم، براى محمّد نور او، و سفير او، و حجاب او، و دليل او. اين كتاب را روح الامين از نزد پروردگار عالميان فرود آورده است. عظيم بشمار اى محمّد أسماء مرا، و سپاس بگزار نعمتهاى مرا، و انكار مكن آلاء مرا! به علّت آنكه حقّاً و حقيقةً منم الله. هيچ معبودى نيست مگر من. شكننده و خرد كننده جبّارانم و به ذلّت و سرافكنده درآورنده ظالمان [و نابود سازنده متكبّران] و شديداً به حساب رسنده و حكم نماينده و جزا و پاداش دهنده روز بازپسين. حقّاً و حقيقةً منم الله. هيچ معبودى نيست مگر من. كسى كه اميد و چشم داشت به غير فضل من داشته باشد [يا] و از غير عدل من بهراسد چنان او را عذاب كنم كه احدى از عالميان را آن گونه عذاب نكرده باشم. پس فقط مرا عبادت كن! و فقط بر من توكّل نما! من حقّاً و حقيقةً پيامبرى را برنينگيختم كه ايَّام وى را به كمال و تمام رسانيده باشم و وى مدّتش سپرى گردد، مگر آنكه براى او وَصِيّى قرار دادم. و حقّاً و حقيقةً من تو را بر تمامى پيغمبران برترى بخشيدم، و وصىّ تو را بر تمامى أوصياء فضيلت دادم. و بعد از او تو را به دو بچّه شيرت و دو نواده دخترىات: حسن و حسين گرامى داشتم. پس حسن را پس از انقضاى دوران پدرش معدن علم خودم قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خودم نمودم، و با شهادت مُعزّز و مُكرّم كردم، و سعادت را پايان امر او ساختم. پس او برترين مردى است كه به درجه شهادت نائل گرديده است، و در مرتبه و مقام داراى رفيعترين درجه شهيدان مىباشد. من كلمه تامّه خودم را با وى قرار دادم، و حجّت بالغهام را نزد او نهادم. با عترت اوست كه من پاداش مىدهم، و ثواب و عذاب را مشخّص مىگردانم. اوّل آنها [على] سيِّد و آقاى عبادت كنندگان، و زينت أولياى گذشته است. و پسرش شبيه جدّ محمودش مىباشد محمّد، شكافنده علم من و معدن حكم من مىباشد. البتّه بزودى آنان كه در جعفر شك نمايند به هلاكت مىرسند. ردّ كننده او ردّ كننده من است. اين گفتارى است كه از من محقّق است. هر آينه البتّه من جايگاه وى را گرامى مىدارم و او را در ميان پيروانش و يارانش و أوليائش خشنود و خرسند مىكنم. و پس از او موسى را برگزيدم، و البته مهيّا و ساخته و آماده مىكنم (ظ) پس از او فتنه كور و كور كننده و امتحان ظلمانى و تاريك را همچون شب تار؛ چرا كه ريسمان امر و فرض من پاره نمىگردد، و حجّت من پنهان نمىشود، و أولياى من ناكام و بدبخت نمىگردند. آگاه باشيد! هر كس كه يكى از ايشان را انكار نمايد [تحقيقاً] نعمت مرا انكار كرده است، و هر كس كه آيهاى از كتاب مرا تغيير دهد تحقيقاً بر من افترا بسته است. و واى بر افترابندان و منكران پس از سپرى شدن دوران بندهام موسى كه حبيب من است و انتخاب شده و اختيارشده من. آن كس كه هشتمين آنها را تكذيب كند تمامى اولياى مرا تكذيب كرده است. و على ولىّ من است، و يار و ياور من است، و آن كس است كه من بر [گرده و شانه] او بارها و مشكلات نبوّت را مىگذارم، و قدرت و قوّت كشش آن را به او عنايت مىنمايم. وى را عِفْرِيت[۱۴] شيطان خبيث حيلهگر و سياستمدار زرنگ) مستكبر مىكُشد، و مدفون مىگردد در شهرى كه آن را بنده صالح من [ذو القرنين] بنا كرده است، و دفن او در كنار بدترين خلق من است.
كلام استوار از من بروز كرد كه: من تر و تازه و شاداب مىكنم چشم وى را به محمّد پسرش و خليفه او پس از دوران حياتش. بنابراين آن پسر وارث علم من و معدن حكم من است، و محلّ سِرّ من و حجّت من بر بندگان من مىباشد پس من بهشت را مأواى او كردم، و شفاعت وى را درباره هفتاد تن از اهل بيتش پذيرفتم آنان كه همگى مستحقّ آتش بوده اند. و پايان دادم به خير و سعادت براى پسرش على: ولىّ من، و يار و معين من، و گواه و شاهد و حاضر بر خلق من، و امين من بر وحى من. و بيرون آوردم از او دعوت كننده به سوى راهم را، و گنجينه دار براى علمم: حسن را. و سپس كامل كردم امر او را به واسطه پسرش كه رحمت است براى جهانيان. بر اوست كمال موسى، و بهاء عيسى، و صبر أيّوب. و حتماً اولياى من در زمان او به ذلّت و پستى كشيده خواهند شد، و سرهايشان را به عنوان هديه و تحفه مىبرند همچنان كه سرهاى ترك و ديلم را هديه مىبرند. پس كشته مىگردند، و آتش زده مىشوند، و پيوسته به حالت ترس و رعب و دهشت زيست مىكنند. زمين از خونشان رنگين مىگردد [و بر پا مىشود] وَيل و فرياد و ناله دلخراش در ميان زنهايشان. به حقيقت ايشانند اولياى من، به بركت ايشان است كه من بر مىگردانم هر فتنه و بلاى كور و تاريك و ظلمانى چون شب ديجور را، و به بركت ايشان است كه زلزلهها را از بين مىبرم، و مشكلات و زنجيرهاى غم انگيز را مرتفع مىكنم. بر ايشان باد پيوسته صلواتى و رحمتى از جانب پروردگارشان، و ايشانند البتّه راه يافتگان.
عبد الرّحمن بن سالم مىگويد: ابو بصير گفت: اگر در تمام مدّت روزگارت نشنيدى مگر اين حديث را، هر آينه براى تو كافى مىباشد. بنابراين آن را محفوظ بدار مگر از اهلش.[۱۵]
مجلسى- رضوان الله عليه- اين حديث را از «إكمال الدين و إتمام النّعمة» و «عيون أخبار الرّضا» كه هر دو كتاب از شيخ صدوق مىباشند روايت نموده است.
و سپس از «احتجاج» طبرسى مثل اين روايت را، و از «اختصاص» شيخ مفيد با سند ديگر و از «غَيْبت» شيخ طوسى نيز با سند ديگر و از «غيبت» نُعْمانى أيضاً با سند ديگر روايت نموده است و پس از آن در حلّ بعضى از مشكلات آن بيان مفصّلى دارد.[۱۶]
و همچنين اين حديث شريف را كلينى[۱۷] و شيخ طبرسى[۱۸] روايت نموده اند. مجلسى أيضاً در «بحار الانوار» از «إكمال الدّين» و «عيون» از طالقانى، از حسن ابن إسمعيل، از سعيد بن محمّد قَطَّان، از رويانى، از عبد العظيم حسنى، از علىّ بن حسن بن زيد بن حسن بن علىّ بن أبى طالب روايت مىكند كه او گفت: براى من روايت كرد عبد الله بن محمّد بن جعفر بن محمّد، از پدرش از جدّش عليه السّلام كه: محمّد ابن على باقر العلوم جمع كرد جميع پسرانش را و در ايشان بود عمويشان زيد بن على عليه السّلام پس بيرون آورد براى آنان مكتوبى را به خطّ على عليه السّلام و املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن نوشته بود:
«هَذَا كتابٌ مِنَ اللهِ الْعزيزِ الْعليم» و حديث لوح را ذكر مىكند تا مىرسد به آنجا كه «وَ اولئِكَ هُمُ الْمُهتَدون» و پس از آن در آخرش عبد العظيم مىگويد: الْعَجَبُ كُلُّ الْعجبِ لِمحمّدِ بنِ جعفرٍ و خروجِهِ و قد سَمِعَ أباه يقولُ هذا و يَحكيهِ؛ ثُمّ قال: هذا سِرُّ اللهِ و دينُه و دينُ ملائكتِهِ، فَصُنْه إلّا عَن أهلهٍ و أوليائِه.[۱۹]
«عجب تمام عجب براى محمّد بن جعفر است كه درحالىكه از پدرش شنيده بود اين را و براى غير نقل ميكرد، خودش خروج كرد. و سپس عبد العظيم ميگويد: اين سرّ خداست و دين او و دين ملائكه اوست، آن را پنهان بدار مگر از اهلش و أوليائش.»
ابراهيم بن محمّد بن مؤيّد حَمُّوئى روايتى را به دنبال روايت اوّل كه از وى آورديم ذكر مىكند و مىگويد: [و با سندى كه گذشت ابن بابويه مىگويد:] و حديث كردند براى ما علىّ بن الحسين [شاذَوَيْه] مودِّب، و احمد بن هارون فامِى رضى الله عنهما، گفتند: حديث كرد براى ما محمّد بن عبد الله بن جعفر حِمْيَرى، از پدرش، از جعفر بن محمّد بن مالك فزارى كوفى، از مالك سلولى، از دُرُسْت، از عبد الحميد، از عبد الله بن قاسم، از عبد الله بن جبله، از أبو السَّفَاتج، از جابر جُعْفى، از ابو جعفر محمّد بن علىٍّ الباقر عليه السّلام، از جابر بن عبد الله انصارى كه گفت:من وارد شدم بر [مولايم]فاطمه بنت رَسُولِ اللهِ صلّى اللهُ عَلَيْهِ (و آله) وَ سَلَّم «وَ قُدَّامَهَا لَوْحٌ يَكَادُ ضَوْؤُهُ يَغْشَى الابْصَارَ، فِيهِ اثْنَا عَشَرَ اسْماً: ثَلَاثَةٌ فِى ظَاهِرِهِ، وَ ثَلَاثَةٌ فِى بَاطِنِهِ، وَ ثَلَاثَةُ أسْمَاءٍ فِى آخِرِهِ، وَ ثَلَاثَةُ أسْمَاءٍ فِى طَرَفِهِ. فَعَدَّدْتُهَا فَإذا هِى اثْنَا عَشَرَ. فَقُلْتُ: أسْمَاءُ مَنْ هَذَا !؟ قَالَتْ: هَذِهِ أسْمَاءُ الاوْصِيَاءِ: أوَّلُهُمُ ابْنُ عَمِّى وَ أحَدَ عَشَرَ وُلْدِى، آخِرُهُمُ الْقَائمُ! قَالَ جَابِرٌ: فَرَأيْتُ فِيهَا مُحَمَّداً مُحَمَّداً مُحَمَّداً فِى ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ، وَ عَلِيّاً [وَ] عَلِيًّا [وَ] عَلِيًّا [وَ] عَلِيًّا فِى أرْبَعَةِ مَوَاضِعَ.»[۲۰]؛ و در مقابل او لوحى بود كه از شدّت درخشش نزديك بود شعاعش چشمها را بپوشاند. در آن دوازده اسم بود: سه تا در روبرويش، و سه تا در داخلش، و سه تا در آخرش، و سه تا در جانبش. چون آنها را شمردم ديدم دوازده تا مىشود. پس گفتم: اسامى چه كسانى مىباشند اينها؟! فاطمه گفت: اينها اسامى أوصياى پيغمبرند: اوَّل آنها پسر عمويم، و يازده نفر فرزندانم كه آخرين آنها قائم مىباشد.جابر گفت: در اين حال من ديدم محمّد محمّد محمّد را در سه موضع، و على [و] على [و] على [و] على را در چهار موضع.
مجلسى اين روايت را با همين سند از كتاب «إكمال الدّين» و «عيون أخبار الرّضا» روايت مىكند.[۲۱]
حَمُّوئى أيضاً از شيخ صدوق بدين گونه روايت مىكند كه [و همچنين گفت]: و حديث كرد براى ما احمد بن محمّد بن يحيى عطّار؛ كه گفت: حديث كرد براى ما پدرم، از محمّد بن الحسين بن ابى الخَطَّاب، از حسن بن محبوب، از أبُو الْجَارُود، از حضرت امام ابو جعفر عليه السّلام از جابر بن عبد الله انصارى كه گفت: من وارد شدم بر فاطمه عليها سلام،
«وَ بَيْنَ يَدَيْهَا لَوْحٌ فِيهِ أسْمَاءُ الاوْصِيَاءِ: فَعَدَّدْتُ اثْنَىْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائمُ. ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ، وَ أرْبَعَةٌ مِنْهُمْ عَلِىٌّ صلَواتُ اللهِ علَيهم.»[۲۱]
مجلسى نيز اين روايت را از «إكمال الدِّين» و «عيون» با همين سند روايت كرده است.[۲۳] و أيضاً از «خصال» صدوق با سند ديگر[۲۴] و از «إكمال الدّين» با دو سند[۲۵] و از «عيون» با سند ديگر،[۲۶] و از «غيبت» شيخ طوسى[۲۷] با سند ديگر عين مَتْنِ اين روايت را آورده است.
حَمُّوئى به دنبال اين سه روايت، روايت چهارمى را از همين شيخ صدوق روايت مىكند كه مضمون آن مفصّل و جالب است، و اسامى و كُنيههاى امامان را با نام مادرشان از جابر، در لوح فاطمه عليها سلام روايت نموده است.
در «فرائد السّمْطَين» و «عيون اخبار الرّضا» با سند متّصل خود روايت مىكنند از ابو نضْر كه چون حالت احتضار به حضرت محمّد بن على عليهما السلام در حال ارتحال دست داد، فرزند خود حضرت صادق عليه السلام را فراخواند تا عهد و ميثاق امامت را به او واگذار نمايد. برادرش زَيْدُ بْنُ على گفت: لَوِ امْتَثَلْتَ فِى تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهما السلام لَرَجَوْتُ أنْ لَا تَكُونَ أتَيْتَ مُنْكَراً! «تو در اين پيمان اگر مثل انتقال امامت از حسن و حسين عليهما السلام كه از برادر به برادر ديگر بود نه به فرزند، عمل مىنمودى من اميدمند بودم كه عمل منكَر و زشتى را در اينجا بجا نياورده بودى!»
حضرت باقر عليه السلام در پاسخ فرمود: يَا أبَا الْحُسَيْنِ! إنّ الأمَانَاتِ لَيْسَ بِالْمِثَالِ، وَ لَا الْعُهُودُ بِالسّوْمِ، وَ إنّمَا هِىَ امُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى؛ «اى ابو الحسين! مواثيق و عهود امامت و امانتهاى ولايت و امارت از روى به مثل عمل نمودن نيست، و پيمانها و التزامهاى آن به معامله و عرض متاع و ثمن نمىماند، بلكه تنها مربوط به امور سابقه و وصيّتها و التزامهائى است كه از حجّتهاى خداوندى تبارك و تعالى رسيده است.
در اين حال حضرت، جابر بن عبد الله را طلب كردند[۲۸] و به او گفتند: اى جابر! آنچه خودت عياناً از صحيفه فاطمه مشاهده كردهاى براى ما بيان كن! جابر عرض كرد: آرى يا ابَا جَعْفَر! من وارد شدم بر سيّده و خانم فاطمه دختر رسول الله صلى الله عليه و آله تا آنكه وى را به ميلاد حسين عليه السلام تهنيت گويم، در آنجا ديدم كه در دست او صحيفهاى است از جنس دُرّ سپيد (دُرّةٌ بَيْضَاءُ)، گفتم: اى خانم و سيّد و سرور بانوان! اين صحيفهاى را كه من با تو مىبينم چيست؟!
گفت: در آن اسامى ائمّه از فرزندان من مىباشد. من عرض كردم: به من بده تا ببينم در آن چيست؟!
گفت: اى جابر اگر منع و نهيى نبود، من به تو مىدادم و ليكن نهى شده است از اينكه كسى آن را مسّ كند مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا اهل بيت پيغمبر باشد و امّا تو اجازه دارى از ظاهر آن نگاه به درون آن اندازى!
جابر گفت: من آن را خواندم و در آن بود: ابو القاسم محمّد بن عبد الله المصطَفَى، و مادرش آمنه است. ابو الحسن علىّ بن أبى طالب الْمُرْتَضَى، مادرش فاطمه دختر أسد بن هاشم بن عبد مَناف است. ابو محمّد الحسن بن على و ابو عبد الله الْحُسَيْن بن على التّقِى، مادرشان فاطمه دختر محمّد است. ابو محمّد على بن الْحُسَيْنِ العَدل، مادرش شاه بانويه دختر يزدجرد بن شاهنشاه. ابو جعفر محمّد بن علىّ الباقر، مادرش امّ عبد الله دختر حسن بن على بن أبى طالب است. ابو عبد الله جعفر بن محمّد الصّادق، مادرش امّ فَروه دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر است. ابو ابراهيم موسى بن جعفر الثّقَة، مادرش جاريهاى است به نام امّ حميده. ابو الحسن على بن موسى الرّضا، مادرش جاريهاى است به نام نجمه. ابو جعفر محمّد بن على الزّكِى، مادرش جاريهاى است به نام خَيْزُران. ابو الحسن على بن محمّد الأمين، مادرش جاريهاى است به نام سوسن. ابو محمّد الحسن بن على الرّفِيق، مادرش جاريهاى است به نام سَمّانه. أبو القاسم محمّد بن الحَسَن كه اوست حجّت قائم، مادرش جاريهاى است به نام نرجس، صلوات الله عليهم اجمعين.
شيخ ابو جعفر ابن بابويه گويد: در اين حديث اين طور نام حضرت قائم عليه السلام بدين گونه آمده است و آنچه فتوا و نظريّه من است همان نهيى است كه در روايات از بردن نام او وارد است.[۲۹]،[۳۰]
بايد دانست: اخبار وارده راجع به نامههاى آسمانى سر به مهر درباره ولايت أمير المؤمنين و امامت أئمّه اثنا عشر كه به نام و نشانى هر يك جدا توسّط جبرائيل میآمده است، غير از اخبار راجع به لوح مىباشند؛ گرچه مجلسى رضى الله عنه همه آنها را به واسطه اشتراك در مفاد و مضمون در باب واحدى ذكر كرده است؛ و ما براى مزيد بصيرت در اينجا به ذكر چند روايت از روايات خواتيم (مهرها) تبرّك مىجوئيم:
مجلسى؛ از «اكمال الدِّين» و «امالى» شيخ صدوق روايت مىكند از ابن الوليد، از ابن أبان، از حسين بن سعيد، از محمّد بن الحسين كنانى، از جدّش، از حضرت ابو عبد الله صادق عليه السّلام كه:
قَالَ: إنَّ اللهَ عَزّ وَ جَلَّ أنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ كِتَاباً قَبْلَ أنْ يَأتِيَهُ الْمَوْتُ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ! هَذَا الْكِتَابُ وَصِيَّتُكَ إلَى النَّجِيبِ مِنْ أهْلِ بَيْتِكَ! فَقَالَ: وَ مَنِ النَّجِيبُ مِنْ أهْلِى يَا جَبْرَئيلُ؟! فَقَالَ: عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ عليه السّلام! وَ كَانَ عَلَى الْكِتَابِ خَوَاتِيم[۳۱] مِنْ ذَهَبٍ. فَدَفَعَهُ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله إلَى عَلىٍّ عليه السّلام وَ أمَرَهُ أنْ يَفُكَّ خَاتَماً مِنْهَا وَ يَعْمَلَ بِمَا فِيهِ. فَفَكَّ عليه السّلام خَاتَمَاً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ. ثُمَّ دَفَعَهُ إلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السّلام، فَفَكَّ خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ.ثُمَّ دَفَعَهُ إلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام، فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ: أنْ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إلَى الشَّهَادَةِ، فَلَا شَهَادَةَ لَهُمْ إلَّا مَعَكَ، وَ اشْرِ نَفْسَكَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إلَى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام، فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ: اصْمُتْ وَ الْزَمْ مَنْزِلَكَ، وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأتِيَكَ الْيَقِينُ؛ فَفَعَلَ. ثُمَّ دَفَعَهُ إلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ عليه السّلام، فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ: حَدِّثِ النَّاسَ وَ أفْتِهِمْ وَ لَا تَخَافَنَّ إلَّا اللهَ، فَإنَّهُ لَا سَبِيلَ لاحَدٍ عَلَيْكَ! ثُمَّ دَفَعَهُ إلَىَّ فَفَكَكْتُ خَاتَماً فَوَجَدْتُ فِيهِ: حَدِّثِ النَّاسَ وَ أفْتِهِمْ وَ انْشُرْ عُلُومَ أهْلِ بَيْتِكِ، وَ صَدِّقْ آبَاءَكَ الصَّالِحِينَ، وَ لَا تَخَافَنَّ أحَداً إلَّا اللهَ، وَ أنْتَ فِى حِرْزٍ وَ أمَانٍ؛ فَفَعَلْتُ. ثُمَّ أدْفَعُهُ إلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، وَ كَذَلِكَ يَدْفَعُهُ مُوسَى إلَى الَّذِى مِنْ بَعْدِهِ، ثُمَّ كَذَلِكَ أبَداً إلَى قِيَامِ الْمَهْدِىِّ عليه السّلام.»[۳۲]؛ فرمود: حقّاً و حقيقةً خداوند عزّ و جلّ پيش از آنكه پيامبرش بميرد نامهاى به سوى او نازل نمود و گفت: اى محمّد، اين نامه عبارت است از وصيَّتى به سوى نجيب از أهل بيت تو! گفت: نجيب از اهل بيت من كيست اى جبرائيل؟! گفت: علىّ بن أبى طالب عليه السّلام است و بر آن نامه مُهْرهائى زده شده بود از طلا. پيامبر صلى الله عليه و آله آن نامه را به على عليه السّلام ردّ فرمود، وى را امر نمود كه تا آن را بگشايد، و مهرى را از آن بر گيرد، و به آنچه در آن از دستور العمل نوشته است عمل نمايد. أمير المؤمنين عليه السّلام مهرى از سر نامه برگرفت، و بدان عمل كرد، و سپس آن را به پسرش حسن عليه السّلام ردّ كرد. حسن مُهرى را از نامه برگرفت، و بدانچه در آن بود عمل نمود، و سپس آن را به حسين عليه السّلام ردّ نمود. حسين مهرى را از نامه گشود، و در آن يافت كه چنين نوشته است: گروهى را براى شهادت برانگيز! چرا كه شهادتى براى ايشان نمىباشد مگر در معيّت تو! و جانت را به خداى عزّ و جلّ بفروش! و حسين بدان عمل كرد. و سپس آن را به علىّ بن الحسين عليه السّلام ردّ كرد، و او مهرى را از آن برگرفت و در آن يافت كه نوشته است: سكوت را پيشه كن، و ملازم خانهات باش، و خداى را عبادت كن تا يقين (مرگ) به سوى تو آيد. و او بدان عمل نمود. و سپس آن را به محمّد بن على عليه السّلام ردّ نمود، و وى مهرى را از آن باز كرد و در آن يافت: براى مردم حديث و گفتگو كن، و رأى و فتواى خودت را بازگو نما، و از هيچ كس غير از خدا مترس، زيرا كه أحدى قدرت تسلّط و غلبه بر تو را ندارد! و پس از آن پدرم آن را به من ردّ نمود، من مهرى را از سر آن برگشودم، و در آن يافتم: با مردم به حديث بپرداز، و فتوى و رأيت را آشكارا كن، و علوم اهل بَيتَت را انتشار بده، و گفتار و رفتار و منهاج و عقيده پدران صالحت را به منصّه راستى بنشان، و صدق و راستى و درستى ايشان را إعلام نما، و از هيچ كس غير از خدا مَهَراس؛ و تو در امان و حفظ و مَصونيّت ما خواهى بود! و من بدان عمل كردم. و من اين نامه را به موسى بن جعفر مىدهم؛ و به همين منوال وى به كسى كه پس از اوست مىدهد؛ و سپس همين طور أبداً تا قيام مهدى عليه السّلام خواهد بود.
و از «أمالى» شيخ، از صدوق، از ابن وليد مثل اين روايت را آورده است.[۳۳]
مجلسى همين مضمون را با أدْنى اختلافى در عبارت نيز با سندى از «عِلَل الشَّرائع»[۳۴] و با سندى دگر از «إكمال الدِّين»[۳۵] روايت مىنمايد.[۳۶]
و با اختلاف بيشترى در عبارت و اتّحاد مضمون از «غيبت» نعمانى روايت مىكند.[۳۶] و أيضاً با دو سند ديگر مختصر، مضمون آن را از «غيبت» نعمانى روايت مىنمايد.
مطالب مرتبط: علم جفر، کتاب جفر، کتاب جامعه، مصحف علی علیه السلام، مصحف فاطمه سلام الله علیها، علم بلایا و منایا.
۱. «فرائد السمطين» ج ۲، ص ۱۳۶ تا ص ۱۴۱، باب ۳۲: فى حديث اللّوح الّذى كتب الله فيه أو أمر بعض كِرام الكاتبين بأن يَكتب فيه، أسماء أوصياء رسول الله صلى الله عليه و آله، ثمّ أهداه إلى نبِيّه، فأهداه النَّبىّ صلَّى الله عليه و آله إلى امّ الأوصياء فاطمةَ صلواتُ الله عليها؛ حديث ۴۳۲ تا. ۴۳۵.
۲. عبارت متن« ليبشّرنى بذلك» است كه بدين عبارت ترجمه شد، و امّا در نسخه« إكمال الدّين»« لِيسرّنى بذلك» آمده است. يعنى مرا بدان مسرور سازد.[ تعليقه]
۳. غير از آنچه ما بين معقوفات آمده است، عبارت اصل مىباشد و در« إكمال الدّين» بدين عبارت است:« فقال له: يا جابر! انظر أنت فى كتابك لاقرأه أنا عليك. فنظر جابرٌ فى نسخته فقرأه عليه أبى عليه السّلام فو الله ما خالف حرفٌ حَرفاً. قال جابر: فإنّى أشهد بالله أنّى هكذا رأيته فى اللّوح مكتوباً».[ تعليقه]
۴. اين طور در عبارت اصل وارد است امّا در« اكمال الدّين»:« و ابنه سمّى جدّه المحمود» مىباشد و در حاشيه آن:« و ابنه شبه خ ل» است.
۵. اين طور در اصل وارد است و امّا در« اكمال الدّين»:« لحكمتى» مىباشد.
۶. در تعليقه گويد: اين طور در اصل آمده است. و در« إكمال الدين» اين طور وارد است:« و انْتَجَبتُ بَعدَهُ فتاه لِانّ حفظه فرضٌ لا يَنقَطعُ و حجّةٌ لا تَخفى و أنّ أوليائى لا يَنقَطع أبداً». و أقول: الحِنْدِس: الليل الشّديد الظّلمة. ج حَنَادِس.
۷. ظاهراً همين است كه موافق است با عبارت« اكمال الدّين» مگر آنكه در آن است:« بِكُلِّ أوليائى» و در هر دو اصل من اين طور است:« إنّ المكذّب بالثّلاثة ...»[ تعليقه]
۸. و مثل آن در متن« اكمال الدين» است و در حاشيه آن:« و أمْتَحِنُه خ ل» مىباشد.[ تعليقه]
۹. در هر دو اصل چنين است و در« اكمال الدين»:« حكمتى» مىباشد.[ تعليقه]
۱۰. اين است ظاهر موافق با« اكمال الدّين». اما در دو اصل:« فجعلتُ الجنَّةَ ... أهل بيتى» مىباشد. رجوع نمائيد به حديث ۲ از باب ۶ از« عيون اخبار الرّضا» ص ۳۴ و جزء ۱۱ از« أمالى» طوسى ج ۱، ص ۲۹۷.[ تعليقه]
۱۱. اين طور در دو اصل من است، و در« اكمال الدين»:« و ستذلّ أوليائى فى زمانه و يتهادون[ و يتهادى خ ل] رووسهم كما تتهادى رووس التّرك و الدّيلم» مىباشد.[ تعليقه]
۱۲. آنچه در ميان معقوفين آمده است در اينجا و در آنچه گذشت مأخوذ مىباشد از كتاب« اكمال الدين». و در آن همچنين وارد است كه:« تصبغ الارض من دمائهم ...»[ تعليقه]
۱۳. در« إكمال الدين» نيز همين طور است، ولى در نسخهاى از همان كتاب چنانكه در هامش آن آورده چنين است:« و أرفع القيود و الاغلال».[ تعليقه]
۱۴. عِفْريت: خبيث منكر. النّافذ فى الامر مع دُهاء، خواه از جنّ باشد يا انس و يا از شياطين، جمع آن عَفاريت، مؤنّثش: عِفْريتَة مىباشد.
۱۵. « فرائد السِّمطين» ج ۲، الباب الثّانى و الثّلاثون، ص ۱۳۶ الى ص ۱۳۹.
۱۶. « بحار الانوار» تاريخ أمير المؤمنين عليه السّلام باب ۴۰ در نصوص خداوند بر ائمّه: از خبر لوح و خواتيم، از طبع كمپانى: ج ۹، ص ۱۲۰ و ص ۱۲۱ و از طبع حيدرى: ج ۳۶ ص ۱۹۵ تا ص ۱۹۷، از« إكمال الدين» ص ۱۷۹ و ص ۱۸۰، و« عيون أخبار الرّضا» ص ۲۵ تا ص ۲۷.
۱۷. « اصول كافى» كتاب الحجّة، باب ۱۲۶: ما جاء فى الإثنى عشر و النصّ عليهم:، حديث ۳، و از طبع آخوندى: ج ۱، ص ۵۲۷ و ص ۵۲۸.
۱۸. « إعلام الورى بأعلام الهدى» ص ۳۷۱ تا ص ۳۷۳.
۱۹. « بحار» طبع كمپانى ج ۹، ص ۱۲۱ و ص ۱۲۲ و طبع حيدرى ج ۳۶، ص ۲۰۱، از« إكمال الدين» ص ۱۸۱ و« عيون أخبار الرّضا» ص ۲۷ و ص ۲۸. و همچنين اين حديث شريف را شيخ طبرسى در« إعلام الورى» ص ۳۷۴ روايت نموده است. و در« سفينة البحار» ج ۲، ص ۵۱۶ مادّه ل و ح اجمال اين حديث را از عبد العظيم حسنى آورده است.
۲۰. « فرائد السّمطين» ج ۲، ص ۱۳۹، حديث ۴۳۳.
۲۱. « بحار الانوار» طبع كمپانى، ج ۹، ص ۱۲۲، و طبع حيدرى ج ۳۶، ص ۲۰۱، حديث ۴ از« إكمال الدّين» ص ۱۸۱، و« عيون» ص ۲۸؛ و شيخ طبرسى نيز در« إعلام الورى» ص ۳۷۳ و ص ۳۷۴ آن را ذكر كرده است.
۲۲. « بحار الانوار» طبع كمپانى، ج ۹، ص ۱۲۲، و طبع حيدرى ج ۳۶، ص ۲۰۱، حديث ۴ از« إكمال الدّين» ص ۱۸۱، و« عيون» ص ۲۸؛ و شيخ طبرسى نيز در« إعلام الورى» ص ۳۷۳ و ص ۳۷۴ آن را ذكر كرده است.
۲۳. همان جلد و همان صحفه از« بحار الانوار» از« إكمال الدّين» ص ۱۸۱، و« عيون الاخبار» ص ۲۸.
۲۴. « خصال» ج ۲، ص ۷۸.
۲۵. « إكمال الدّين» ص ۱۵۷ و ص ۱۸۱.
۲۶. « عيون الاخبار» ص ۲۸.
۲۷. « غيبت» شيخ، ص ۱۰۰.
۲۸. طلب نمودن جابر را در حال ارتحالشان كه در آن وقت وصيّت به حضرت صادق عليه السلام نمودند و حضرت صادق عليه السلام رشيد و كبير بودند منافات دارد با روايتى كه دلالت دارد بر آنكه فقط جابر حضرت باقر را ادراك مىكند.
۲۹. فرائد السّمطين» سمط ۲، باب ۳۲، ص ۱۴۰ و ص ۱۴۱، حديث. ۴۳۵ و اين حديث را متناً و سنداً شيخ صدوق در« عيون أخبار الرّضا» طبع انتشارات جهان، ج ۱، ص ۴۰ و ص ۴۱، باب ۶: النصوص على الرّضا عليه السلام بالامامة فى جملة الأئمّة الإثنا عشر عليهم السلام.
۳۰. آية الله شيخ لطف الله صافى گلپايگانى در كتاب« منتخب الأثر» ص ۱۰۷ از كتاب« كفاية الأثر» با سند متصل خود روايت مىكند از حذيفة بن يمان كه مىگويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ما نماز خواند و پس از نماز سيماى مبارك را به سوى ما برگردانيد و گفت:
\iُ مَعاشر أصحابى! اوصيكم بتقوى الله و العمل بطاعته، فمن عمل بها فاز و غنم و أنجح، و من تركها حلّت به النّدامة، فالتمسوا بالتّقوى السّلامةَ مِن أهوال يوم القيمة. فكأنّى ادعى و اجيب و انّى تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى أهل بيتى، ما ان تمسّكتم بهما لن تضِلّوا، و من تمسّك بعترتى من بعدى كان من الفائزين، و من تخلّف عنهم كان من الهالكين.\E
من عرض كردم: اى رسول خدا! چه كس را خليفه خود مىگذارى؟! فرمود: همان كس را كه موسى بن عمران بر قومش خليفه گذارد. گفتم: وصيّش يوشع بن نون را؟! فرمود: فانّ وصيّى و خليفتى من بعدى علىّ بن أبى طالب عليه السلام قائد البررة و قاتل الكفرة، منصورٌ من نصره، مخذول من خذله. عرض كردم: اى رسول خدا! امامان پس از تو چند نفرند؟! فرمود: به نفرات نقباء بنى اسرائيل، نه نفر از صُلب حسين مىباشند كه خدا به آنها علم من و فهم مرا داده است. آنها خزينه داران علم خدا و معدنهاى وحى او هستند. عرض كردم: اولاد حسن عليه السلام چه منصبى دارند؟ فرمود: خداوند تعالى امامت را در نسل حسين عليه السلام نهاد و اين است قول خدا عزّ و جل:\i وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ.\E عرض كردم: آيا اسامى آنها را براى من نمىگوئى؟ فرمود: آرى! مرا در وقتى كه به معراج بردند به سوى آسمان و نظر به ساق عرش كردم ديدم با نور نوشته بود: لا اله الّا الله، محمد رسول الله أيّدْتُه بعلىّ و نَصَرْتُهُ به. و ديدم نورهاى فاطمه و حسن و حسين را و در سه جا ديدم عليّاً، عليّاً، عليّاً، و محمّداً و محمّداً و موسى و جعفر و الحسن؛ و الحجّة مانند ستاره درخشان در ميان آنها مىدرخشيد. من گفتم: اى پروردگار من كيستند اينها كه تو اسامى آنها را با اسم خودت قرين داشتى؟! خداوند فرمود: يا محمّد! ايشان اوصياء و امامان بعد از تو مىباشند. من آنان را از سرشت تو آفريدم خوشا به حال كسى كه دوستشان داشته باشد و واى بر كسى كه دشمنشان بدارد، به بركت آنهاست كه من باران رحمت مىبارم و به واسطه آنهاست كه من ثواب مىدهم و عذاب مىنمايم. و پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله دستش را به سوى آسمان برداشت و دعا كرد به دعاهائى كه چون گوش فرا دادم شنيدم مىگفت
\iُ: اللّهم اجعل العلم و الفقه فى عقبى و عقب عقبى، و فى ذرعى و ذرع ذرعى\E
( و فى زرعى و زرع زرعى ظ
۳۱. خاتَم با فتحه تاء عبارت است از: مَا يُخْتَمُ به الشَّىْءُ« آنچه با آن چيزى را مهر مىكنند» مثل مهر دستى و يا نگين انگشترى كه با آن آخر نامهها را مهر مىكردهاند. و به انگشترى خاتم گويند به جهت آنكه براى اينكه، هميشه مهر انسان نزد او بوده باشد و در غيبت و حضور آسان باشد نامهها و معاهدهها و پيمانها را مهر كند؛ لهذا نام صاحب خاتَم را روى نگين ثبت مىكردند و با افزودن نامى از خدا و اسماء حُسناى او. و در موقع مهر زدن، انگشترى را از دست بيرون آورده مهر مىكردند و باز دوباره در دستشان مىنمودند. در اين صورت در اين روايت خاتَم به معنى مهرى است كه براى محكم نمودن و مهر و موم كردن آن صحيفه استعمال شده است. و خاتم النَّبيّين را هم به همين جهت خاتم گويند، چون« مَن
۳۲. « بحار الانوار» باب ۴۰، نصوص الله عليهم من خبر اللوح و الخواتيم، و ما نصّ به عليهم فى الكتب السّالفة و غيرها، از كتاب تاريخ أمير المؤمنين عليه السّلام، از طبع كمپانى؛ ج ۹ ص ۱۲۰، و از طبع مطبعه حيدرى: ج ۳۶، ص ۱۹۲ و ص ۱۹۳، حديث ۱، از كتاب« إكمال الدّين» ص ۳۷۶، و« أمالى» صدوق، ص ۲۴۱ و ص ۲۴۲.
۳۳. « أمالى» شيخ طوسى، ص ۲۸۲.
۳۴. « بحار الانوار» از طبع كمپانى: ج ۹، ص ۱۲۲، و از طبع حيدرى: ج ۳۶، ص ۲۰۳ و ص ۲۰۴ از« علل الشرايع» ص ۶۸.
۳۵. همين مصدر از« إكمال الدّين» ص ۱۳۴ و ص ۱۳۵.
۳۶. همين مصدر، از طبع كمپانى: ص ۱۲۳ و ص ۱۲۴، و از طبع حيدرى: ص ۲۰۹ و ص ۲۱۰ از« غيبت» نعمانى، ص ۲۴ و ص ۲۵.
۳۷. همين مصدر، از طبع كمپانى: ص ۱۲۳ و ص ۱۲۴، و از طبع حيدرى: ص ۲۰۹ و ص ۲۱۰ از« غيبت» نعمانى، ص ۲۴ و ص ۲۵.