علم منایا به معنای خبر داشتن از زمان و مکان مرگ انسانها و علم بلایا خبر داشتن از حوادثی مانند زلزله و طوفان و وبا و طاعون و اموری که موجب امتحان مردم شده و آنها را مصیبت زده میکند. در کنار این علوم علم اعمار و ملاحم و فتن است. امیرالمؤمنین علیه السلام جمیع انحاء و اقسام این علوم را به طور مداوم و مستمر در حدّ اعلای از اطّلاع و احاطه دارا بوده است و برخی از اصحاب خاصّ و حواریّون مخلص و صمیمی امیرالمؤمنین نیز بواسطهٔ حضرت دارای علم منایا و بلایا و أعمار و فتن و ملاحم بودهاند مانند جویریة بن مسهر عبدی، رشید هجری، میثم تمّار و حبیب بن مظاهر أسدی.
منايا جمع منيّة است به معناى مرگ و ارتحال انسان از دنيا. و كسى كه داراى اين علم باشد از زمان أجلها و وقتهاى مردن مردم خبر دارد و مىداند كه هر فرد از افراد در كجا و در چه زمان مىميرد.
و بلايا جمع بليّة است به معناى مصيبت و امتحان. و كسى كه از اين علم بهرهمند باشد از حوادث و وقايعى كه موجب امتحان، و در آن مصيبتى وارد مىگردد همچون زلزله و طوفان و غرق و حرق و شيوع أمراض همچون وبا و طاعون و حوادث و مصائب وارده بر آحاد مردم، مطّلع است.
تعریف علم اعمار
و أعمار جمع عمر است به معناى حيات و زندگى و با عمر و عمر يك معنى دارد. و كسى كه از اين علم بهرهمند باشد، به مقدار درازاى عمر و سنّ مردم و موجبات كوتاهى و علل طول عمر اطلاع دارد.
و ملاحم جمع ملحمة است و آن به معناى واقعه عظيم و كشتارى كه در جنگ صورت مىگيرد مىباشد. و كسى كه اين علم را دارا باشد، از حوادث مهمّى كه در جهان صورت مىگيرد و از جنگها و خصوصيّات آن و زمان و مكان وقوع آن و افرادى كه كشته مىشوند و كسانى كه جان به سلامت مىبرند و نتيجه و آثار مترتّب بر جنگ و علل و اسباب وقوع آن به طور كامل و يا به حسب سعه و ضيق مقدار مدركات مثالى خود، در اين موضوع خبر دارد.
و فتن جمع فتنه است و آن به معناى امتحان و گمراهى و كفر و رسوائى و سختى و جنون و عبرت و مرض و عذاب و مال و اولاد و اختلاف مردم در آراء و افكار و وقوع حادثه كشتار در ميان آنها آمده است. و كسى كه از اين علم توشهاى برگرفته است، بر كيفيّت امتحان خداوندى و نتيجه و اثر آن و بر كفر مردم و بر ضلالت و فضيحت آنها و بر مشكلات امور و انواع امراض و عذابها و علل اختلاف انظار مردم در تصميمگيرىها مطّلع است.
ممكن است برخى از اقسام اين علوم در كسى حاصل شود و ممكن است جميع آنها در كسى مجتمع گردد، همچنان كه ممكن است در برخى به طور قليل و فىالجمله و يا در بعضى از أحيان موجود باشد، همچنان كه ممكن است در برخى به طور كامل و بسيار و در همه اوقات و در تمام شرايط و حالات بوده باشد.
امير المؤمنين- عليه صلوات المصلّين- داراى جميع انحاء و اقسام این علوم بوده و به طور مداوم و مستمر در حدّ اعلاى از اطّلاع و احاطه این علوم را دارا بوده است، همان طور كه از بيانات خود آن حضرت دستگير مىشود و همان طور كه از شرح و بيان وقايعى كه تاريخ و حديث و سيره از حالات و رفتارش نقل كرده و در كتب مسطور است، مشهود مىباشد.
برخی از اصحاب خاصّ و حواريّون مخلص و صميمی امیرالمؤمنین نیز بواسطۀ حضرت داراى علم منايا و بلايا و أعمار و فتن و ملاحم بودهاند مانند جويرية بن مسهر عبدى، رشيد هجرى، ميثم تمّار و حبيب بن مظاهر أسدى
و از جمله آنكه اين عبارت از او به طور استفاضه مشهور است كه مىفرمود: إنّكم ستعرضون من بعدى على سبّى، فسبّونى فإن عرض عليكم البراءة منّى فلا تبرّؤوا منّى، فإنّى ولدت على الإسلام. فمن عرض عليه البراءة منّى فليمدد عنقه، فمن تبرّأ منّى فلا دنيا له و لا آخرة؛[۱] «تحقيقا پس از من، شما را در معرض سبّ و شتم من در مىآورند، در اين حال شما مرا سبّ كنيد. امّا اگر شما را در معرض برائت و اظهار بيزارى از من قرار دادند، از من بيزارى مجوئيد و لب به برائت مگشائيد زيرا كه من بر آئين اسلام متولّد شدهام. و هر كس را كه در معرض بيزارى و برائت از من در آورند او بايد گردن خود را بكشد و جلو بياورد (و بگويد: من حاضرم كه اينك گردن مرا جدا كنيد و ليكن از على بيزارى نمىجويم). و بنابر اين هر كس از من بيزارى بجويد و برائت خود را ابراز نمايد نه دنيا دارد و نه آخرت».
و بر اين اصل در روايت سفيان بن عيينه از طاووس يمانى وارد است كه: امير المؤمنين عليه السّلام به حجر بدرى گفتند: يا حجر، كيف بك إذا اوقفت على منبر صنعاء و امرت بسبّى و البراءة منّى؛ «اى حجر، حالت چطور است در وقتى كه تو را بر روى منبر شهر صنعا بايستانند و تو را امر كنند تا مرا سبّ كنى و از من بيزارى بجوئى»؟
حجر گفت: أعوذ بالله من ذلك؛ «من از اين ماجرا به خدا پناه مىبرم».
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: و الله إنّه كائن، فإذا كان ذلك فسبّنى و لا تتبرّأ منّى، فإنّه من تبرّأ منّى فى الدّنيا برئت منه فى الآخرة؛ «سوگند به خدا كه اين امر واقع مىشود، و چون واقع شد تو مرا سبّ بكن و ليكن از من برائت مجوى، زيرا كه هر كس در دنيا از من بيزارى جويد، من در آخرت از او بيزارم».
طاووس يمانى گويد: حجر بدرى را حجّاج بن يوسف ثقفى گرفت و او را امر كرد كه على را سبّ كند. حجر بر فراز منبر رفت و گفت: أيّها النّاس، إنّ أميركم هذا أمرنى أن ألعن عليّا، ألا فالعنوه[۲] لعنه الله «اى مردم اين امير شما مرا امر كرده است كه على را لعنت كنم، آگاه باشيد شما او را لعنت كنيد كه خدايش لعنت كند»[۳].
و در كتاب «معرفت و تاريخ» از نسوى وارد است كه گفت: رزين غافقى گفت: من از على بن أبي طالب عليه السّلام شنيدم كه مىگفت: يا أهل العراق سيقتل منكم سبعة بعذراء، مثلهم كمثل أصحاب الاخدود[۴] «اى اهل عراق بزودى از شما هفت نفر در عذراء[۵] كشته مىشوند، مثل ايشان مانند مثل أصحاب اخدود است». و حجر بن عدى و أصحاب او در عذراء كشته شدند[۴].
و از جمله آنكه امير المؤمنين عليه السّلام به اهل كوفه فرمود: أما إنّه سيظهر عليكم رجل رحيب البلعوم، مندحق البطن، يأكل ما يجد، و يطلب ما لا يجد. فاقتلوه، و لن تقتلوه. ألا و إنّه سيأمركم بسبّى و البراءة منّى. أمّا السّبّ فسبّونى، و أمّا البراءة عنّى فلا تتبرّؤا منّى، فانّى ولدت على الفطرة، و سبقت إلى الإسلام و الهجرة- يعنى معاوية؛[۷] «آگاه باشيد كه بزودى مردى بر شما تسلّط پيدا مىكند كه فراخ گلو و شكم بزرگ است، آنچه را كه بيابد مىخورد و آنچه را كه نيابد طلب مىكند. پس او را بكشيد، و أبدا نمىتوانيد او را بكشيد. آگاه باشيد كه او شما را امر مىكند كه مرا سبّ كنيد و از من برائت جوئيد. امّا راجع به سبّ، شما مرا سبّ كنيد. و امّا راجع به برائت، شما از من برائت مجوئيد، زيرا كه من بر فطرت اسلام متولّد شدهام و در اسلام و هجرت، سبقت گرفتهام- و مراد حضرت از اين مرد، معاويه بوده است».
و از جمله آنكه خبر داد آن حضرت از سلطنت بنى اميّه و بنى عبّاس، و به بعضى از خصائص و آثار برخى از بنى عباس اشاره نمود مثل رأفت و مهربانى اوّلين خليفه ايشان: عبد الله سفّاح، و سفّاكى و خونريزى دومين آنها: منصور، و عظمت سلطنت پنجمين ايشان: هارون الرّشيد، و زيركى و دانائى هفتمى آنها: مأمون، و شدّت دشمنى و عداوت دهمين آنها با اهل بيت: متوكّل و اينكه پسرش او را مىكشد، و كثرت رنج و زحمتى كه پانزدهمين ايشان: معتمد در دوران خلافت متحمّل شد، زيرا او مبتلا شد با محاربه و جنگ با صاحب زنج، و نيكى و احسان شانزدهمين آنها با علويّين كه معتضد بود، و كشته شدن هجدهمين آنها: مقتدر و غلبه سه پسر وى بر خلافت كه راضى و مطيع و متّقى باشند، چنانكه در تواريخ مسطور است.
تا مىرسد به هجدهمين آنها كه مقتدر است. چون مونس خادم از جمله عسكر و سپاه او گريخت و به موصل آمد و بر آنجا مستولى شد و سپاهى جمع كرد و برگشت و با مقتدر در بغداد جنگ كرد و لشكر او را به هزيمت داد و خود مقتدر در معركه كشته شد و سه پسران مقتدر پس از او به خلافت رسيدند، لهذا حضرت او را بدين مشخّصات ياد مىكند كه: پس از آنكه لشكر او، گلوى او را گرفتهاند گويا من مىبينم كه در خون خود مىغلطد و پاهاى خود را به زمين مىكشد، و پس از او سه پسر او كه روش و سيره آنان روش اهل ضلال بود به خلافت مىرسند.
و بيست و دومين آنها پيرمردى است سالخورده و فرتوت كه سالهاى خلافت او به طول مىانجامد و ايّام حكومت او بر وفق مراد رعيّت مىگذرد.
در اينجا مجلسى در شرح اين خطبه گفته است: بيست و دوّمين خليفه بنى عبّاس المكتفى بالله عبد الله بوده است كه پس از سنّ چهل و يك سالگى ادّعاى خلافت نمود. و اين در سنه سيصد و سى و سه هجرى بود. و در سنه سيصد و سى و چهار أحمد بن بابويه بر بغداد سيطره يافت و المكتفى بالله را گرفت و چشمانش را از كاسه بيرون آورد و المكتفى در سنه سيصد و سى و هشت بمرد. و گفته شده است: مدّت خلافت او يك سال و چهار ماه بوده است. و على هذا ممكن است لفظ بيست و دومين از خطاى مورّخان و يا روات احاديث باشد به اينكه در اصل بيست و پنجمين و يا بيست و ششمين بوده باشد. در صورت اوّل، خليفه القادر بالله أحمد بن إسحق است كه هشتاد و شش سال عمر كرد و تنها مدّت خلافتش چهل و يك سال بوده است. و در صورت دوم، خليفه القائم بأمر الله است كه هفتاد و شش سال عمر كرد و تنها مدّت خلافتش چهل و چهار سال و هشت ماه بوده است.
مجلسى در اينجا پس از بيان وجوه احتمالات ديگرى گويد: و ممكن است مراد از بيست و ششمين خليفه آنها المستعصم بالله باشد، كه او كشته شد و ملك و امارت از او دور شد و گريخت مانند گريختن چيزى كه در آن فتور و سستى و شكاف پيدا مىشود و رفته رفته بكلّى از دست مىرود و غبن و خسران كلّى در همه جهات به طور وسيع و گسترده بر او هجوم مىكند (يشرد الملك منه شرودا المنفتق و يعضده الهزرة المتفيهق). و المستعصم بالله آخرين خليفه بنى عبّاس بوده است و حضرت از او به بيست و ششمين خليفه نام برده با آنكه او سى و هفتمين خليفه آنان بوده است، به جهت معروفيّت اين بيست و شش نفر كه از اعاظم آنها بودهاند. زيرا بسيارى از آنها استقلال در امارت و حكومت نداشتهاند و مغلوب ملوك و اتراك بودهاند[۸].
امير المؤمنين عليه السّلام خبر دادند به كشته شدن جماعتى از اصحاب خود كه از جمله آنان است: حجر بن عدى، و رشيد هجرى، و كميل بن زياد نخعى، و ميثم تمّار، و محمّد بن أكتم، و خالد بن مسعود، و حبيب بن مظاهر، و جويرية بن مسهر، و عمرو بن حمق، و قنبر، و مذرّع[۹] و غيرهم و به اوصاف كشندگان اينها و كيفيّت كشتنشان اشاره نمودهاند[۱۰].
از جمله اخبارى را كه امير المؤمنين عليه السّلام دادهاند اخبار به كشته شدن خود و خضاب شدن محاسن او از خون سرش بوده است. اين خبر را مىتوان از جمله اخبار متواتر شمرد. هيچ كتابى را در تاريخ و سيره و حديث نمىيابيم مگر آنكه از شيعه و عامّه، از مؤالف و مخالف در آن از اين موضوع ذكرى به ميان آمده است.
شاذكونى از حمّاد، از يحيى، از ابن عتيق، از ابن سيرين روايت كرده است كه او گفت: إن كان أحد يعرف أجله فعلىّ بن أبى طالب عليه السّلام[۱۱] «اگر اينطور بود كه كسى وقت مرگ خود را مىدانست او علىّ بن ابي طالب عليه السّلام بود».
شيخ مفيد در «ارشاد» گويد: و از جمله معجزات و اخبار به غيب امير المؤمنين عليه السّلام اخبار متواترى است كه حضرت، خبر مرگ خود را دادهاند و چگونگى امر حادث را كه به طور شهادت با فرود آمدن ضربهاى در سرش كه از آن محاسنش به خون خضاب گردد، از دنيا مىروند مشخّص نمودهاند. و داستان از همين قرار بود كه واقع شد.
عين عبارتى كه روات احاديث در اين موضوع روايت كردهاند، آن است كه گفت: و الله لتخضبنّ هذه من هذه- و وضع يده على رأسه و لحيته[۱۲] «و سوگند به خداوند كه اين از اين خضاب مىشود- و دست خود را بر روى سرش و محاسنش گذارد».
مطالب مرتبط: علم جفر، کتاب جفر، کتاب جامعه، مصحف علی علیه السلام، لوح فاطمه سلام الله علیها، علم بلایا و منایا.
۱. «ارشاد» ص ۱۷۷ و ص ۱۷۸.
۲. «مناقب» ابن شهرآشوب، طبع سنگى، ج ۱، ص ۴۲۶.
۳. در اينجا نيز حجر سبّ آن حضرت را به طور توريه آورده است و ضمير ألا فالعنوه« او را لعنت كنيد» به امير شما بر مىگردد نه به حضرت. و اصولا عنوان عبارت را در قالب اين الفاظ ريختن و سب را بدين صورت ايفا كردن براى اين منظور بوده است.
۴. «مناقب» ج ۱، ص ۴۲۸ و ص ۴۲۹ و مجلسى در« بحار الانوار» طبع كمپانى ج ۹، ص ۵۸۶ از« مناقب» آورده است.
۵. در «معجم البلدان» آورده است كه عذراء قريهاى است معروف در غوطه دمشق از اقليم خولان و در آنجا منارهاى است و حجر بن عدىّ كندى در آنجا كشته شده است و قبرش در آنجاست. و گفته شده است كه حجر آنجا را فتح كرده است، انتهى. و غوطه موضعى است در شام كه آب فراوان دارد و درخت بسيار دارد و آن را غوطه دمشق گويند. و فيروزآبادى گويد: عذراء موضعى است در شام به فاصله يك بريد( چهار فرسخ) تا دمشق و يا قريهاى است در شام.
۶. «مناقب» ج ۱، ص ۴۲۸ و ص ۴۲۹ و مجلسى در« بحار الانوار» طبع كمپانى ج ۹، ص ۵۸۶ از« مناقب» آورده است.
۷. « مناقب» طبع سنگى، ج ۱، ص ۴۲۹ و اين روايت را مجلسى در« بحار الانوار» طبع كمپانى، ج ۹، ص ۴۱۹ از« شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد روايت نموده است. و ابن ابى الحديد در شرح از طبع مصر، دار الاحياء، ج ۴، ص ۵۴ تا ص ۱۲۸ اين خطبه را آورده و در شرح آن مفصّلا از سبّ امير المؤمنين عليه السّلام از زمان معاويه تا زمان عمر بن عبد العزيز، و افرادى كه سب مىكردهاند و نام منحرفين و معاندين آن حضرت، و روايات موضوعه در ذمّ آن حضرت را مفصّلا بحث كرده است و حاوى تحقيقات تاريخى است.
۸. «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج ۹، ص ۵۸۷ و ص ۵۸۸ و در نسخه مجلسى با لفظ يشرد الملك منه شرود النقنق وارد شده است و در شرح گويد: فيروزآبادى گفته است: نقنق بر وزن زبرج به معناى ظليم و يا نافر و يا خفيف است.
۹. در نسخه بدل مزرّع بازاء آمده است.
۱۰. «مناقب» ج ۱، ص ۴۲۸.
۱۱. « مناقب» ابن شهرآشوب، طبع سنگى، ج ۱، ص ۴۲۸.
۱۲. « ارشاد» طبع سنگى، ص ۱۷۶.