«اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمولهای ذهنی مثل بقیه علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملاحسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد کربلایی است؛ عرفان واقعی اینهاست. مرحوم آقای طباطبایی خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشک در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملی است؛ یعنی سلوک، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معنای سالک. عرفان نظری باید به سلوک بینجامد.»
از نکات بسیار ارزشمندی که مقام معظم رهبری مدظله العالی به آن امر فرمودهاند ترویج سلوک و عرفان عملی در حوزههای علمیه است که ایشان آن را راه اصلی اصلاح نظام عملی و اخلاقی حوزه میدانند.
معظم له در بیانی پس از توضیح کافی نبودن فعالیتهای معاونت تهذیب حوزه میفرمایند:
«در بخش تهذيب، من حرف دارم. در بخش تهذيب، كارهائى كه به من گزارش شده، كارهاى تهذيبى نيست... راهش اينهاست؛ يعنى وصل كردن طلبه به اين منابع اخلاقى و معرفتى و اهل حال و اهل ذکر و اهل خشوع؛ و الّا درس حرفه اى اخلاق هيچ فايده اى ندارد. گفتن اخلاق، اصلًا درس نيست؛ اخلاق يك صيرورت است. بايد استاد كارى كند كه شاگرد صيرورت اخلاقى پيدا كند. به نظر من اين جزو كارهاى لازم است؛ اينجورى بايد طلبه ها را به مسئله ى اخلاق كشاند... آنچه كه طلبه را بالا ميبرد، تزكيه ميكند و معراج طلبه ميشود، عرفان نظرى نيست؛ اگر چه عرفان نظرى هم ممكن است كمك هائى بكند. بايد اين عرفان عملى را، اين حالت سلوك را توى طلبه راه انداخت.»
و در فرمایش دیگری میفرمایند:
«اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمولهای ذهنی مثل بقیه علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملاحسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد کربلایی است؛ عرفان واقعی اینهاست. مرحوم آقای طباطبایی خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشک در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملی است؛ یعنی سلوک، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معنای سالک. عرفان نظری باید به سلوک بینجامد»
متن زیر برگرفته از دو سخنرانی ایشان است که میتوان با کنار هم نهادن آن دو نظر نهائی ایشان را در این باب پیدا کرد و سزاوار است که سرلوحه برنامه ریزی تهذیب در حوزه ها قرار گیرد:
«در بخش تهذيب، من حرف دارم. در بخش تهذيب، كارهائى كه به من گزارش شده، كارهاى تهذيبى نيست. مثلًا فرض كنيد برگزارى اردوهاى فلان- كه حالا اسامى آنها يادم نيست، اما توى گزارشها بود- ربطى به تهذيب ندارد. ... البته حفظ قرآن و حديث هم خوب است، اما انصافاً بحث تهذيب، اينها نيست؛ تهذيب يك فكر ديگرى ميخواهد. بايد فكر كرد، مطالعه كرد؛ والّا خيلى هستند قارى قرآنند، اما مهذّب هم نيستند. بايستى راههاى تهذيب را پيدا كرد. درس اخلاق مهم است. ... اول، خود قم؛ خود قم احتياج دارد؛ شهرستانها جداست. مزرعهى اصلى اينجاست، مركز اصلى اينجاست؛ اينجا احتياج دارد به تهذيب اخلاق. به نظر من بايد معاونت تهذيب را وادار كنيد فكر ديگرى بكنند.
فرض بفرمائيد يكى از كارهائى كه خيلى تأثير دارد، بيان شرح حال بزرگان اهل تهذيب و اهل اخلاق است. درباره ى اينها كتاب بنويسند و همينها را بين طلبه ها پخش كنند. يا همين مكتوباتى كه از اينها باقى مانده، منتشر شود.
مثلًا مرحوم آقاى قاضى مكتوباتى دارد كه اينها مستقلًا چاپ نشده؛ توى يك شرح حالى- شرح حال هم خيلى شرح حال خوبى نيست- اينها آمده؛ اشعار مرحوم آقاى قاضى هم آنجا هست. ايشان به مناسبت رسيدن ماه حرام، شعر قصيده اى دارند كه ميگويند ذيقعده وارد شد، ماه حرام وارد شد، أبشِروا فلان. البته بنده خيلى اهل تشخيص اندازه ى شعر عربى و آن مبلغ علوّ شعر نيستم- يعنى نمیتوانم تشخيص دهم كه شعر چقدر خوب است- ليكن مرحوم آقاى طباطبائى ميفرمايند كه ايشان شاعر مفلق بود؛ يعنى شاعر برجسته اى بود. ايشان توى شعرهاشان، نصايحى دارند؛ مكتوباتى دارند؛ به خود آقاى طباطبائى نامه دارند؛ به مرحوم حاج حسن آقا الهى- اخوى آقاى طباطبائى- نامه دارند؛ به دامادشان مرحوم آقاى شريفى؛ كه پدر همين آقاى شريفى رفيق شماهاست- كه نميدانم حالا قم است يا زابل است- نامه دارند. خوب، اينها واقعاً در بيايد، استخراج شود و يك گروهى بنشينند كار كنند.
مرحوم آسيد محمد حسن، پسر ايشان- كه اين كتاب را تنظيم كرده و خوب هم تنظيم نكرده- او فوت شد؛ اما پسر ديگر ايشان- آسيد محمدعلى- هست؛ بروند او را پيدا كنند و اين نوشته ها را بگيرند. نوشته هاى مرحوم بهارى هم همينطور. درسهاى مرحوم حاج آقا حسين فاطمى هم همينطور.
در همين قم يقيناً كسانى هستند كه از ايشان يادگارهائى دارند، چيزهائى دارند؛ از اينها استفاده شود. آقاى آسيد ابراهيم خسروشاهى با مرحوم آقاى فاطمى مرتبط و مأنوس بود؛ احتمالًا ايشان ياداشتهائى از مرحوم فاطمى در اختيار دارد.
راهش اينهاست؛ يعنى وصل كردن طلبه به اين منابع اخلاقى و معرفتى و اهل حال و اهل ذكر و اهل خشوع؛ و الّا درس حرفه اى اخلاق هيچ فايده اى ندارد. گفتن اخلاق، اصلًا درس نيست؛ اخلاق يك صيرورت است. بايد استاد كارى كند كه شاگرد صيرورت اخلاقى پيدا كند. به نظر من اين جزو كارهاى لازم است؛ اينجورى بايد طلبه ها را به مسئله ى اخلاق كشاند.
مرحوم آقاى قاضى حدود ده سال با مرحوم آسيد مرتضى كشميرى معاشر بوده. آسيد مرتضى كشميرى از لحاظ مذاق عرفانى بكلى متفاوت است با آقاى قاضى. به نظرم ايشان ميگويد حرام است «فتوحات» دست بگيريد. ظاهراً تا وقتى كه مرحوم آقاى قاضى زنده بوده، به «فتوحات» دست نميزده. آقاى قاضى در عين حال كه مذاقاً با آسيد مرتضى كشميرى مخالف بوده، اما ميگويد من نماز خواندن را از آسيد مرتضى كشميرى ياد گرفتم. ببينيد، اين خيلى حرف بزرگى است. مرحوم آقاى قاضى وقتى نجف می آيد، يك آدم بسيطى در اين زمينه ها نبوده؛ شاگرد پدرش بوده. ميدانيد پدر مرحوم آميرزا على آقا قاضى، شاگرد آخوند ملاحسينقلى همدانى بوده است؛ يعنى خود ايشان از طريق پدرش هم به آخوند ملاحسينقلى همدانى وصل ميشود. ايشان تربيت شده ى پدرش بوده و مقاماتى هم داشته؛ در عين حال، وقتى كه نجف می آيد و با مرحوم آسيد مرتضى كشميرى ارتباط پيدا ميكند، ميگويد من نمازخواندن را از آسيد مرتضى كشميرى ياد گرفتم.
به نظرم از قول آقاى طباطبائى نقل شده كه ايشان گفته بودند آقاى قاضى وقتى وارد نماز ميشد، كأنه از همه چيز دنيا غافل ميشد؛ فراموش ميكرد. ميدانيد ايشان چهار تا هم زن داشتند و اولاد متعددى در خانه داشتند و در نهايت فقر هم زندگى ميكردند؛ يعنى گرسنه ى به معناى واقعى كلمه. با همه ى اين غصه ها و مشكلاتى كه ايشان داشت، وقتى مشغول نماز ميشد، تمام ميشد. ايشان ميگويند يك روز همراه ديگر طلبه ها خدمت آقاى قاضى نشسته بوديم، پسر يكى از زنهاى ايشان آمد و گفت مادرم در حال زايمان است؛ ميگويند پول بدهيد مثلًا وسايل و اينها بخريم، ايشان گفت ندارم پسر رفت. بعد از مدتى برگشت و میگويند پس پول بدهيد اقلًا براى اين قابله چيزى تهيه كنيم. ايشان گفت ندارم. باز پسر رفت و دوباره آمد و گفت ميگويند پس يك فلس بدهيد دو تا جيگاره براى اين قابله بخريم- قابله ى بنده ى خدا جيگاره كش بوده و اينها سيگار نداشتند به او بدهند- دست توى جيبش كرد و گفت ندارم! اين، وضع زندگى آقاى قاضى است؛ همينها را براى طلبه ها بگويند، خيلى تأثير ميكند.
همين حاج آقا محمد شاه آبادى شما، من خيال ميكنم اهل اين معانى است. از ايشان خواسته شود كه هفته اى يك بار بيايد و طلبه ها را نصيحت كند؛ چون بالاخره پسر آقاى شاه آبادى است ديگر. من شنيدم كه ايشان گفته حرفهاى اساسى مرحوم پدرم پيش من است؛ پيش اينهائى كه ميگويند و ادعا میكنند، نيست. ديدم ايشان يك چيزهاى مختصرى هم چاپ كرده اند، ليكن بحثهاى علمى مرحوم شاه آبادى مورد نظر نيست. عرفان نظرى اصلًا در اينجا مورد نظر ما نيست و فايده اى هم ندارد. واقعاً عرفان نظرى فايده اى ندارد.
حالا آقاى رجبى هم اينجا تشريف دارند، توى مؤسسه ى ايشان هم ظاهراً عرفان نظرى تدريس ميشود؛ اما عرفان نظرى هيچكس را بالا نمی آورد. اين را من به شما آقاى رجبى عرض ميكنم؛ اين را گوش كنيد. من يك شب از امام پرسيدم: آقا شما مرحوم حاج ميرزا جواد آقا را درك كرديد؟ درس ايشان رفتيد؟ ايشان بلافاصله گفتند: افسوس، نه. بعد گفتند آقاى حاج شيخ محمدعلى اراكى آمد به من پيشنهاد كرد كه برويم درس آ ميرزا جواد آقا. ايشان هفته اى يك بار جلسه داشت. گفتند با ايشان يكى دو جلسه رفتيم. بعد اينجورى تعبير كردند: آن وقتها ذهن ما پر بود؛ اين درس را نپسنديديم. آن وقت امام نپسنديده بود؛ اما حالا در هشتاد و چند سالگى كه حتماً ايشان از لحاظ معنوى پخته تر شده بود، افسوس ميخورد كه چرا نرفته. ذهن ايشان آن وقت از چه پر بود؟ از همين حرفهاى عرفان نظرى. يعنى وقتى كه كسى رفت پاى درس شاه آبادى نشست و آن حرفها و آن اصطلاحات و آن زرق و برق الفاظ را شنفت، ولو براى خود آن آدم، با معنا همراه است، اما اين حرفها براى هر كسى معنا نمی آورد؛ طبعاً حرفهاى ساده ى مثل حاج ميرزا جواد آقا را نمی پسندد؛ در حالى كه لبّ عرفان، همان حرفهاى ساده بوده.
آقاى خوشوقت ميگفتند كه من ميخواستم كتاب «لقاءالله» را چاپ كنم، پيش امام رفتم و گفتم شما يك تقريظ بنويسيد. امام گفتند نه، اين را چاپ نكن؛ برو «المراقبات» را چاپ كن، آن مؤثرتر و بهتر است. ايشان هم آمده بود و چاپ كرده بود. بنابراين عرفان اينهاست؛ عرفان لفظ نيست.
كسى بود كه آشنا و دوست نزديك ما بود و در عرفان هم مسلط بود. حالا بنده كه خودم وارد نبودم، اما كسانى كه وارد بودند، ميگفتند ايشان در عرفان نظرى توى حوزه ها نظير ندارد. به اعتقاد من او هيچ حظّى از عرفان نداشت. جلسه داشتيم، نشسته بوديم، گفته بوديم، شنيده بوديم؛ اما ميدانستم كه آن آقا واقعاً هيچ حظّى از عرفان نداشت؛ در حالى كه عرفان نظرى اش هم از همه بهتر بود.
آنچه كه طلبه را بالا ميبرد، تزكيه ميكند و معراج طلبه ميشود، عرفان نظرى نيست؛ اگر چه عرفان نظرى هم ممكن است كمك هائى بكند. بايد اين عرفان عملى را، اين حالت سلوك را توى طلبه راه انداخت. ما همت كنيم، طلبه را اهل نماز شب كنيم؛ اين خيلى كمك ميكند. برنامه ريزى كنيد كه از ميان پنجاه هزار طلبه ى حوزه ى قم- حالا با حذف يك عده خيلى پائينترها و يك عده خيلى پيرترها- اقلًا سى هزارتاشان هر شب نماز شب بخوانند. اگر اين شد، به نظر من حوزه از جهت اخلاقى راه می افتد. بنابراين لازم است نظام جامع در همه ى اين زمينه ها تهيه شود.»
«بنده هیچ دشمنی و مخالفتی با عرفان نظری ندارم. گفته میشود: «الانسان عدوّ لما جهله». بنده هیچ ورودی در عرفان نظری ندارم، اما هیچ عداوتی هم ندارم؛ منتها اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمولهای ذهنی مثل بقیه علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملاحسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد کربلایی است؛ عرفان واقعی اینهاست. مرحوم آقای طباطبایی خودش فیلسوف بود، اهل فلسفه بود، بلاشک در عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از ایشان معهود است، عرفان عملی است؛ یعنی سلوک، دستور، تربیت شاگرد؛ شاگرد به معنای سالک. عرفان نظری باید به سلوک بینجامد. خب، موضوع عرفان، ذات مقدس پروردگار است. موضوع عرفان، خداست. از این جهت، برتر از همه ی علوم است. خب، این خدا باید در زندگی کسی که اهل عرفان است، تجلی پیدا کند. ما کسانی را دیدیم که گفته میشد در عرفان نظری از همه بهترند، اما در عرفان عملی یک قدم برنداشته بودند. ما افراد اینطوری را دیدیم و درک کردیم که اصلاً مسائل سلوکی و اینها را مس نکرده بودند. آنچه که من به آن تکیه دارم، این است که واقعاً یک حرکت عملی دیده شود؛ که این در مورد اهل معقول، به طور عام مطلوب است. آن کسانی هم که به عنوان اهل حکمت و اهل معقول شناخته شدند، غالباً کسانیاند که این جنبه ی معنوی در آنها وجود داشته.
حالا شما از قول مرحوم آقای فاضل، از امام (رضوان الله علیه) خاطرهای نقل کردید؛ خود من هم یک خاطرهای دارم که آن را هم بگویم. من از ایشان پرسیدم که شما درس مرحوم حاج میرزا جواد آقا را درک کردید یا نه؟ ایشان گفتند که نه، افسوس، افسوس، نشد!
البته در برخی کتابها مینویسند که امام جزو شاگردهای آمیرزا جواد آقا بودند؛ در حالی که نخیر، قطعاّ ایشان نبودند. ایشان گفتند که آقای آشیخ محمدعلی اراکی آمد من را دو جلسه برد درس ایشان. ظاهراً شبهای جمعه جلسه داشتند. ایشان گفتند دو جلسه رفتم، اما نپسندیدم. میگفتند آن وقتها ذهن ما پر بود از آن حرفها. یعنی همان حرفهای عرفان نظری. امام در سن هشتاد و چند سالگی افسوس میخورد که درس آمیرزا جواد آقا نرفته؛ با اینکه ایشان شاگرد و مرید و عاشق مرحوم شاه آبادی بوده.
یک خاطره دیگر هم به مناسبت عرفان نقل کنم. گفتند اوّلی که ایشان مرحوم آقای شاه آبادی را در قم دیده بودند، یک کسی گفته بود آن که شما دنبالش میگردید، این است. مرحوم شاه آبادی چند سالی هم در قم مانده بودند. ایشان گفتند که من و فلانی ـ یک کس دیگری را اسم آوردند، که من حالا یادم نیست ـ دو نفری رفتیم پیش ایشان و گفتیم یک درسی برای ما شروع کنید. ایشان اول امتناع میکرد، اما بعد با اصرار زیاد ما گفت: خب، حالا چه میخواهید؟ منظومه، اسفار، فلان؟ گفتیم نه، ما از این چیزها گذشتهایم؛ «مصباح الانس» میخواهیم. ایشان گفت: اِ، «مصباح الانس»؟! خانه ایشان ظاهراً گذر جدّا بود. امام میگفتند از مدرسه دارالشفاء یا فیضیه تا گذر جدّا با ایشان همین طور رفتیم، تا اینکه بالاخره ایشان را وادار کردیم که برای ما «مصباح الانس» بگوید. امام از اول هم از «مصباح الانس» شروع کرده. ایشان خیلی هم به عرفان علاقه مند بودند. میدانید تبحر امام بیشتر در عرفان بود، بیش از فلسفه ـ یعنی امام متبحر و منغمر در عرفان بودند ـ خب، در فلسفه هم که ایشان بلاشک استاد بودند؛ لیکن حالا بعد از سن هشتاد سالگی به بالا، که یادم نیست چه سالی بود، ایشان به من اینجوری میگفتند: افسوس؛ نه، ذهن ما آن وقتها پر بود از آن حرفها. خب، حرفهای عرفان نظری، حرفهای پر زرق و برقی هم هست؛ اما آن چیز دیگری است، راه دیگری است، حرف دیگری است. من حرفم این است؛ والاّ نخیر، بنده هیچ مخالفتی به این معنا با این مسئله ندارم.»