عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

چشم مست

چشم مست (اصطلاح عرفانی) به معنای استغنای حق و عدم التفات او که مقتضی در نظر هستی نیاوردن عالم و به نیستی واگذار کردن آن است و همچنین به معنای سرّ الهی و جذبه‌های او است.

(سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی))

چشم و ابرو: صفت جمال و کمال الهام غیبی را گویند. مست و شهید: اهل جذبه را گویند. (رساله مشواق)

چشم مست در دیوان شمس مولوی:

آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدم

در چشم مست من نگر کز کوی خمار آمدم

سرمایه مستی منم هم دایه هستی منم

بالا منم پستی منم چون چرخ دوار آمدم

آنم کز آغاز آمدم با روح دمساز آمدم

برگشتم و بازآمدم بر نقطه پرگار آمدم

گفتم بیا شاد آمدی دادم بده داد آمدی

گفتا بدید و داد من کز بهر این کار آمدم

چشم مست در غزلیات حافظ:

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است

به یاد لعل تو و چشم مست میگونت

ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو

اگر طلوع کند طالعم همایون است

چشم مست در غزلیات شاه نعمت الله ولی:

غنچه ای از گلستان بنموده ای

بلبلان را مست و شیدا کرده ای

ترک چشم مست را می داده ای

عقل هر هشیار یغما کرده ای

گوهری را در صدف بنهاده ای

چشم ما را عین دریا کرده ای

و همچنین:

یک نظر در چشم مست ما نگر

ذوق اگر داری درین دریا نگر

سر فرو بردی چه بینی سایه ای

آفتاب ار بایدت بالا نگر

چشم ما روشن به نور او بود

نور او در دیدهٔ بینا نگر

بر در میخانه مست افتاده ایم

عاشقانه خوش بیا ما را نگر

چشم مست در غزلیات فیض کاشانی:

بهر شکار خاص و عام بنموده دانه زیر دام

نامش نهاده خال و زلف از مشک تر با عنبری

آن نقطهای خال و خط گرد لب شیرین تو

موریست پنداری هجوم آورده گردشگری

هر نرگسی هر عبهری بیمار چشم مست تو

بیمار چشم مست تو هر نرگسی هر عبهری

هر شکری هر گوهری محو لب و دندان تو

محو لب و دندان تو هر شکری هر گوهری

تا کی توان این دست را دیدن از آن کردن جدا

یا رب بلطفت فیض را ده ز آن صراحی ساغری

چشم مست در گلشن راز شیخ محمود شبستری:

شراب بیخودی در کش زمانی

مگر از دست خود یابی امانی

بخور می تا ز خویشت وارهاند

وجود قطره با دریا رساند

شرابی خور که جامش روی یار است

پیاله چشم مست باده‌خوار است

شرابی را طلب بی‌ساغر و جام

شراب باده خوار و ساقی آشام

چشم مست در غزلیات سعدی:

هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

برفت رونق بازار آفتاب و قمر

از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

همه قبیله من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

مربوط به دسته های:اصطلاحات عرفانی - زبان سلوک -