حاج ملّا هادى سبزوارى حكيم، فيلسوف و عارف بزرگ قرن سيزدهم است که حوزه درس علوم عقلی را در زادگاه خود سبزوار به پا داشت و توانست حکمت متعالیه را در حوزه های ایران کاملا رواج دهد وی در عرفان عملی و سیر و سلوک الی الله هم دست طولایی داشت چنانچه هنگام ورود به كرمان، در مدرسه معصوميّه آن شهر قريب يك سال با كمال تواضع و فروتنى به نام «هادى آقا» به عنوان مسئول نظافت مدرسه، به نفسكشى و ریاضت پرداخت.
حكيم، فيلسوف و عارف بزرگ قرن سيزدهم، هادى بن مهدى سبزوارى، مشهور به «حاج ملّا هادى سبزوارى» در سال ۱۲۱۲ ه ق. در دارالمؤمنين، سبزوار، در خانوادهاى خيّر و نيكوكار پا به عرصه هستى نهاد و چشم بر آفاق گشود. [۱] همراه و همگام با سير زمان و گردش روزگار، در سايه الطاف الهى با طلب، همّت، اراده و سعى و كوشش خستگىناپذير و تحمّل رنج سفر و دورى از وطن، نام گرانقدر خود را زينتبخش اوراق زرّين بوستان عرفان، فلسفه و حكمت نمود، و چون شاهبازى بلند پرواز بر اوج قلّه رفيع فلسفه، آشيان گزيد و چون باغبانى خبره و تردست، درخت تنومند و كهنسال فلسفه اسلامى را كه ريشه در دوره عبّاسيان داشت، طراوت و شادابى بخشيد و توانست در اين مقطع از زمان، اين درخت تنومند را تا حد اكثر نقطه اوج آن پرورش دهد.[۲]
حاج ميرزا مهدى، پدر فيلسوف شهير، در سبزوار- كه از دير زمان بخصوص در عصر قاجار همچون مراكز عمده ايران، قلب تپنده اقتصاد و عرصه دادوستد كاروانيان تجارى بود- به امر تجارت اشتغال داشت؛[۳] بدين جهت به «تاجر» شهرت يافته بود.[۴]
اين مرد خيّر و نيكوكار، با انجام امور خير، از جمله: ساختن حمّام و آب انبار، در طول زندگى خود منشأ خير و بركت بود و با وقف سهمى از اموال خود جهت اطعام مستمندان، به اين امر خير تداوم و استمرار بخشيده است.[۵]
حاج ميرزا مهدى، در سال ۱۲۲۰ ه ق. يا ۱۲۲۱ در هنگام بازگشت از زيارت خانه خدا دوستان و آشنايان را چشم به راه گذاشت و در شهر شيراز دعوت حق را لبّيك اجابت گفت و به سراى جاويد شتافت.[۶]
هادى، در هشت سالگى در سايه پدر صرف و نحو عربى را در سبزوار آموخت و در ده سالگى، همراه دانشى مرد باتقوا، حاج ملّا حسين سبزوارى، پسر عمّه خود- كه سالها در مشهد مقدّس به امر تعلّم، تعليم، تزكيه و عبادت مشغول بود- راهى آن ديار شد.
هادى، در اين محيط علمى و عرفانى در جوار بارگاه ملكوتى هشتمين پيشواى شيعيان، حضرت امام على بن موسى الرّضا (ع)، به فراگيرى علم و دانش و تزكيه و تهذيب نفس پرداخت؛ او «علوم عربى، فقه، اصول، منطق و رياضى را نزد استاد گرانقدر، عمّهزادهاش حاج ملّا حسين، به خوبى فراگرفت.»[۷] و چنان در علم و عمل پرورش يافت كه در حدود بيست سالگى، هم در علوم مرسوم سرآمد اقران گرديد و هم در مراتب تهذيب و تزكيه نفس و كمالات معنوى به ملكات فاضله آراسته شد.[۸]
حكيم سبزوارى، پس از «ده سال»[۹] تلاش مداوم و مستمر در فراگيرى دانش به اصفهان مسافرت نمود.[۱۰] كه اين سفر علمى به گفته اسرارى هشت سال به طول انجاميد.
اصفهان، در عصر حاج ملّا هادى مهد حكمت، فلسفه و مركز تجمّع دانشمندان و فقها و عرفاى بزرگ بود كه تشنگان حكمت و معارف الهى از اكناف و اطراف ايران بدانجا مىشتافتند تا خود را از آبشخور زلال و گواراى علم و دانش آن ديار سيراب سازند. حاج ملّا هادى، يكى از اين تشنگان بود كه مىپنداشت مىتواند در اصفهان از چشمه زلال دانشى مردان آن سرزمين، خود را سيراب سازد؛ بدين جهت در سال ۱۲۳۲ كه به قصد زيارت كعبه و اداى فريضه حج از موطن و زادگاه خود خارج شد، چند ماهى زودتر از وقت سفر مكّه به اصفهان رفت تا هم به زيارت استادان اين حوزه بزرگ نايل شود و هم از اين طريق به مكّه معظّمه مشرّف گردد.[۱۱]
به گفته خود حكيم، او در ابتداى ورود به اصفهان به حوزه تدريس فقيه و اصولى نامدار و محقّق، شيخ محمد تقى نويسنده «هداية المسترشدين»، و حوزه شيخ فقيه، حاج محمّد ابراهيم كلباسى مؤلّف «اشارات الاصول»، حاضر مىشود.[۱۲]
حكيم سبزوارى كه به قصد زيارت خانه خدا، سبزوار را ترك نموده بود، تصميم گرفت كه در اصفهان بماند و مشغول تحصيل شود؛ بنابراين هزينه سفر حج را خرج كتاب و لوازم تحصيل و اقامت نمود. او حدود ده سال در اصفهان به اندوختن گوهرهاى حكمت و عرفان مشغول بود، از اين ده سال، شش سال از حوزه درس ملّا اسماعيل و چهار سال از محضر ملّا على نورى كسب فيض نمود و در اين مدّت بطور مرتب به درس دو استاد حاضر مىشد.[۱۳]
حكيم سبزوارى، پس از سيراب شدن از سرچشمه زلال حكمت و فلسفه و معارف دينى و قرآنى در اواخر سال ۱۳۴۲ ه. ق. كه مرحوم استاد ملّا اسماعيل به تهران مهاجرت كرد، او نيز عازم مشهد شد و در مدرسه حاجى حسن حدود پنج سال به تدريس فقه و اصول و حكمت اشتغال ورزيد.[۱۴]
وى به دليل برخوردارى از مال و ثروت كه از پدر به ارث برده بود، اواخر سلطنت فتحعلى شاه (خاقان) همراه همسرش عازم حج شد كه متأسّفانه همسرش در اين سفر به رحمت ايزدى پيوست.[۱۵] بعد از مراجعت از مكّه از طريق دريا وارد بندرعباس شد و چون قافلهاى عازم كرمان بود به سمت كرمان حركت كرد و چون راهها بدليل مرگ فتحعلى شاه ناامن شده بود مجبور گرديد كه در كرمان رحل اقامت افكند.[۱۴]
حكيم سبزوارى، هنگام ورود به كرمان، در مدرسه معصوميّه آن شهر قريب يك سال با كمال تواضع و فروتنى به نام «هادى آقا» به عنوان مسئول نظافت مدرسه، به نفسكشى و رياضت پرداخت. و با داشتن كمالات ذاتى و مراتب علمى و بدون اينكه خود را معرفى كند به اين امر مشغول بود و چون همسرش فوت نموده بود، دختر خادم مدرسه را به همسرى برگزيد.[۱۷]
سرانجام حكيم پس از سه سال سفر حج و اقامت در كرمان در سال ۱۲۵۲ ه ق. به زادگاهش سبزوار برگشت و تا پايان عمر به تدريس پرداخت. بنا به گفته ادوارد براون، «حكيم پس از مراجعت به سبزوار به مشهد رفت و مدّت ده ماه در مشهد ماند و در آنجا فلسفه تدريس مىكرد و سپس به سبزوار مراجعت نمود.»[۱۸]
اين مدّت اقامت حكيم در مشهد نشانه اشتياق باطنى حكيم به زيارت حضرت رضا (ع) بوده است و اين امر از غزل مدحى كه بدين مناسبت در كرمان سروده، آشكار مىشود. (ر. ك: غزل ۱۲)
حكيم، حاج ملّا هادى، پس از برگشتن به سبزوار در سال ۱۲۵۲ حوزه مهمّ فلسفى و عرفانى را در اين شهر تشكيل داد و بزودى شهرت او در سراسر ايران پيچيد و طالبان حكمت و معرفت از اطراف و اكناف به سوى او شتافتند تا از محضر درس او بهره ببرند.
باوجود حوزه بزرگ فلسفى تهران و اصفهان، سبزوار مركز تجمّع افاضل شد، اين خود دليل بر عظمت علمى اين استاد نامدار و مدرّس عاليقدر حكمت و معرفت است كه در علم و عمل كامل العيار بوده. او ملكى بود به صورت انسان، ارزش مقام انسانى به وجود چنين بزرگانى ظاهر مىشود؛ كه عمر خود را وقف دانش نمودند و موجب افتخار ملّتى شدند.[۱۹]
كنت دوگوبينو، وزير مختار فرانسه در ايران (سالهاى ۱۲۷۴- ۱۲۷۱) درباره شخصيّت و وسع علمى او گفته: «ايرانيان عموما نسبت به او عزّت و احترام فوقالعاده دارند. در ميان طبقه روحانى احترام شايان ملاحظهاى دارد. شهرت وصيت معلومات او بقدرى عالمگير شده كه طلّاب زيادى از ممالك هندوستان و تركيه و عربستان براى استفاده از محضر او به سبزوار روى آورده و در مدرس او مشغول تحصيل هستند.»[۲۰]
هانرى كوربن درباره حكيم سبزوارى فرموده است: «چهره درخشان حكيم سبزوار در ايران با قلب سده نوزدهم ما مطابق است. درباره او گفتهاند: كه «افلاطون زمان خود» بود و نيز براى رعايت عدالت گفتهاند: كه او «ارسطوى زمان خود» بود. بههرحال او در فلسفه زمان ناصر الدين شاه قاجار (۱۸۴۸ ق/ ۱۸۹۶ م) همان مقامى را داشت كه ملّا صدراى شيرازى در زمان سلطنت شاه عباس كبير، داشت ...
هادى سبزوارى نمونه اعلاى حكيمى است كه سهروردى در آغاز كتاب حكمت الاشراق از آن سخن گفته است: «كسانى كه هم در حكمت نظرى استادند و هم در تجربه معنوى، هم آگاه به دانش ظاهرند و هم آگاه به علوم باطن. ملّا هادى حكيم اشراقى كامل بود و از همين امر مىتوان دريافت كه تعليمات او از همان آغاز احساسى در برخى از شاگردان برمىانگيخت.»[۲۱]
محل تدريس هميشگى حكيم تا پايان عمر پربركتشان در سبزوار «مدرسه فصيحيّه» بوده كه در زمان تدريس حكيم به مدرسه «حاج ملّا هادى» مشهور شده بود.[۲۲]
كتابهايى كه حكيم سبزوارى، در حوزه درس خود تدريس مىكرد، غالبا «اسفار اربعه» فيلسوف بىنظير ايرانى، صدر الحكماء المتالّهين، ملّا صدراى شيرازى بوده[۲۳] علاوه بر اين به كتابهاى ديگر مانند: «الشواهد الرّبوبيّة»، «المبدأ و المعاد» و «عرشيّه و مشاعر» و «شرح اصول كافى» و «مفاتيح الغيب» و «اسرار الآيات» هم توجّه و التفات داشته است.[۲۴] امّا حكيم بيشتر به شرح و بسط عبارات و مسائل فلسفى كتاب «اسفار اربعه» مىپرداخته، بدين جهت گفتهاند: «حاج ملّا هادى سبزوارى مشهورترين شارح تعليمات ملّا صدرا در دوره قاجاريه بود.»[۲۵].[۲۶]
حكيم، در دوران حيات پربركت و سراسر كوشش و تدريس خود، آثار ارزشمندى تأليف نموده است كه بيشتر آنها درباره شناخت هستى و معرفت حقايق و علم آخرت است و برخى از نوشتههاى وى در علوم ادبى از قبيل نحو و بديع و برخى ديگر در فقه و احكام تكليف شرعى است.
درباره آثار حاج ملّا هادى، دانشمندانى از جمله: آقاى دكتر «علوى مقدّم» و استاد «سيد جلال الدّين آشتيانى» و آقاى دكتر «رضانژاد» تحقيقاتى انجام دادهاند كه در تأليفاتشان و همچنين در ويژهنامههاى كنگره بزرگداشت دويستمين سال تولد حكيم سبزوارى، درج شده است؛ كه در اينجا بطور خلاصه به ذكر آنها بسنده مىشود.
علاوه بر كتابهاى مذكور، معاصران اين فيلسوف، از جمله بعضى از شاگردان ايشان و برخى از علماى بزرگ، از حكيم سؤالاتى كردهاند كه حكيم با قلم بسيار روان و منشيانه سؤالهاى فارسى را به فارسى و سؤالهاى عربى را به عربى پاسخ داده است. اين رسائل را استاد سيّد جلال الدّين آشتيانى در يك جلد كتاب به نام «رسائل حكيم سبزوارى» چاپ كردهاند كه شامل نوزده رساله فارسى و عربى است.
اينگونه اشخاص كه در ميدان جهاد با نفس پيروز گشتهاند، انسانهاى آرمانى هستند كه هر فردى در طول تاريخ آرزو داشته است چنين باشد و هر جامعهاى به داشتن چنين اشخاصى افتخار مىكند و بر خود مىبالد. حاج ملّا هادى از نادر كسانى بود كه با «تصفيه درون» توانست بر اوج قلّه كمال انسانى دست يابد و سزاوار مقام «خليفةاللّهى» گردد. او با گام نهادن در راه رستگارى به راهنمايى و دلالت علم و عمل، با تمام قواى عقلى، جسمى، ظاهر و باطن، تا رسيدن به مطلوب و مقصود، لحظهاى آرام و قرار نداشت.
مهمترين خصيصه حكيم در ميان اقران و حكماى ديگر، توأم بودن علمش با عمل بوده. درباره حضرت على (ع) فرمودهاند:
«سه صفت را با سه صفت ديگر جمع داشت كه در هيچكس جمع نيامده. العلم مع العمل، الشّجاعة مع النظر، الجود مع الفقر».[۳۱]
حضرت آيتالله آقاى حاج ميرزا حسين- اعلى اللّه مقامه- در مقام توصيف و تمجيد استاد معظّم خود، حاج ملّا هادى فرموده:
«هركس مرحوم حاجى استاد رحمه اللّه عليه را ديده و كلمات عاليّه آن جناب را شنيده مثل اين است كه خدمت جميع انبياء عليهم الصّلاة و السّلام رسيده است.»[۳۲]
حاج ملّا هادى به مال و منال دنيا اعتنا و توجّهى نداشت، در دوران تحصيل چه در مشهد و چه در اصفهان، با قناعت زندگى مىكرده و در اتاقى خالى از فرش سكونت داشته و روى زمين بدون تشك مىخوابيده. از درآمد املاك موروثىاش به طلّاب نيازمند كمك مىكرده، و اين كمك بدون ريا و پنهانى بوده، هنگامى كه از نياز طلبهاى آگاه مىشده در غيابش، مبلغى در اتاق آن طلبه مىگذاشته. گفتهاند: «مبلغى را كه به طلبههاى نيازمند در اصفهان كمك كرده، صد هزار تومان بوده».[۳۳]
وى پس از مراجعت از اصفهان، قدرى از اموال موروثى خود را به مستمندان بخشيده روز عيد غدير به فقرا و سادات، عيدى مىداده و در ايّام عاشورا به مدّت ده شب مستمندان را براى صرف غذا دعوت مىكرده است و در سالى بدليل خشكسالى، آب و ملك خود را كه در روستاى نامن بوده فروخته و پول آن را بين نيازمندان تقسيم كرده.[۳۴]
از سخاوت، جوانمردى و بلند طبعى ايشان سخن بسيار گفتهاند. زمانى كه ناصر الدّين شاه در سبزوار به ديدن حكيم، حاج ملّا هادى، مىرود، سخت تحت تأثير عظمت روح، وسعت دانش، گستره انديشه، خلوص ايمان، تقوا، قناعت و زندگى بسيار ساده و بىآلايش او قرار مىگيرد «و از ايشان تقاضاى تأليف كتابى مىكند كه محتوى اغلب علوم و مواعظ چند باشد.»[۳۵]
هنگام خارج شدن از خانه حكيم اظهار تأسف مىكند و هنگام بيرون رفتن از منزل ايشان، مبلغ بسيار زيادى پول نقره بر پشت يك قاطر براى حكيم مىفرستد؛ زمانى كه حكيم آگاه مىگردد، مىگويد: «قاطر را داخل كوچه نياوريد، پولها را به مدرسه ببريد و بين طلّاب تقسيم كنيد و به نيازمندان هم بدهيد و به سادات دو برابر ديگران كمك كنيد.»[۳۶]
حاج ملّا هادى در رعايت امور شرعى و دستورات اسلامى بسيار دقيق و پايبند بوده در هنگام تدريس با شنيدن صداى مؤذّن، بحث و درس را رها مىكرده و به نماز مىپرداخته است. در هنگام برداشت محصول غلّه، شخصا غلّه ملكى خود را وزن مىكرده، سهم زكات آن را جدا و بين نيازمندان تقسيم مىنموده است.[۳۷]
وى بسيار متواضع، فروتن، باوقار، منزوى و گوشهگير بوده، با فقرا همنشين مىشده ولى از شركت در مجالس بزرگان و رؤسا، و حكّام، اعراض مىكرده، از قدرت علمى و از نفوذش در ميان مردم، سوءاستفاده نكرده و امتيازى براى خود قايل نشده و از كارهايى كه موجب خودنمايى مىشده پرهيز مىكرده است.[۳۸] بدين سبب، پس از ختم درس، اگر عدّهاى از شاگردان براى رفع اشكال همراه او مىرفتهاند، در داخل مدرسه، مشكل را حلّ مىكرده و آنگاه مىنشسته تا شاگردان از اطرافش متفرّق شوند تا بتواند به تنهايى و بدون هاىوهوى و خودستايى به خانهاش مراجعت كند.[۳۹]
حكيم عارف از كودكى تا پايان عمر پرثمرش از اعمال واجب و مستحب و جهاد با نفس دست نكشيد و پيوسته مراقب و مواظب اعمال خود بود. در خلوات، الفاظ و عبارات ادعيّه منقول از مجارى عصمت را با خود ترنّم مىكرد. او ذاتا مردى الهى بود و با رياضات علمى و عملى، همه مراحل و منازل سير و سلوك را بالفعل طى نموده بود.
در تمام مدّت عمر در ثلث آخر شب، در زمانى كه همه جنبندگان- بجز عاشقان حق- غرق در خواب شيرين بودند، چشم از خواب مىگشود، وضو مىساخت و بدور از ديگران به سوى خانه معبود خود به نماز مىايستاد، دعاى جوشن كبير را ترنّم مىكرد؛ و در راز و نياز با معشوق و مطلوب يگانه، آنچنان مجذوب و از خود بيخود مىشده، كه نالههاى عاشقانهاش را خانوادهاش مىشنيدهاند.[۴۰]
بطور كلّى بايد گفت، آن فيلسوف بزرگ لحظهاى از عمر پربار و گرانبهايش را مهمل و بيهوده نگذاشت در تمام اوقات زندگى نام خداى را بر زبان داشت و عشق او را در دل. در روزهاى اواخر عمر كه بانگ جرس كاروان هجرت به ديار جاويد را با گوش دل مىشنيده، در محفل شيفتگان و تشنگان حكمت، چنين عاشقانه لب به سخن مىگشايد:
«چون پايان عمرم فرارسيده است، ميل دارم، در حالى خداى را ملاقات كنم كه نام پروردگار بر زبانم جارى باشد و بحث و گفتگو درباره ذات و صفات وى روشنىبخش مجلسمان گردد؛ پس فرزندانم مبحث الهيّات را بگشاييد.»[۴۱]
سرانجام پس از گذشت دو سه روز از اين سخن، عاشقانى كه پروانهوار گرد شمع وجودش حلقه زده بودند تا از انوار حكمتش بىنصيب نمانند، با بيانات شيرين خود، روح و جان تازهاى در كالبدشان مىدمد. و با سخنان عارفانه و ملكوتى، هوش از مغز شنوندگان مىبرد؛ تا بتدريج، هيجان و شدّت حرارت و مستى دانش به نهايت مىرسد و از تراكم اشراقات حضرت ربوبى، جام با صفاى دلش لبريز گشته، با جوش و خروش هر چه تمامتر مىفرمايد: «تا كى بگويم، تا چند بگويم، سرم صدا برداشت، هركس فهميد، فهميد و هركس نفهميد ...»[۴۲] [۴۳] ناگهان حكيم با گفتن اين جمله بىپايان، با دلى پر از سرّ و مملو از عشق حق كتاب «اسفار» را بر زمين گذاشت و خود از زمين به ملكوت اعلى پرواز كرد. برخى گفتهاند: حكيم در آن روز به حالت اغما افتاد و كتاب از دستش رها شد و سرانجام بعد از سه روز از اين واقعه، خورشيد زندگىاش، در عصر روز[۴۴] بيست و هشتم ذىالحجه سال ۱۲۸۹ ه. ق. پس از هفتاد و هشت سال غروب كرد. پيكر پاك و معطّرش را در ميان انبوهى از سوكواران و عزاداران، در بيرون دروازه سبزوار، معروف به دروازه نيشابور، كه بر سر راه زوّار بود به آغوش خاك سپردند.[۴۵]شاعرى متخلّص به «سرّ» در تاريخ فوت آن حكيم سترگ فرموده:
اسرار چو از جهان بدر شد
از فرش به عرش ناله بر شد
تاريخ وفات او چو پرسند
گويم كه نمرد زندهتر شد
(۱۲۸۹)
۱. ولى اللّه اسرارى، شرح زندگى حاج ملّا هادى سبزوارى، چاپ بيهق، سبزوار ۱۳۳۲، ص ۱.
۲. حاج ملّا هادى سبزوارى، اسرار الحكم، به كوشش ح. م. فرزاد، با مقدمه توشى هيكو ايزوتسو، انتشارات مولى، تهران ۱۳۶۱، ص ۷.
۳. محمّد على مدرّس، ريحانة الادب، چاپ دوم، كتابفروشى خيام، تبريز، ج ۲ ذيل سبزوارى.
۴. سيد حسين قريشى سبزوارى، شرح زندگى حاج ملّا هادى سبزوارى، چاپ اول، نشر سازمان تبليغات اسلامى ۱۳۷۳، ص ۱۳.
۵. ولى اللّه اسرارى، همان كتاب، ص ۱
۶. ملّا هادى سبزوارى، شرح دعاء الصّباح، به كوشش نجفقلى حبيبى، انتشارات دانشگاه تهران، فروردين ۱۳۷۲، ص ۲.
۷. قاسم غنى، يادداشتها، لندن، ۱۳۶۲ هجرى شمسى، ج ۱۰، ص ۱۳۴- ۱۳۵.
۸. شرح دعا الصباح، ص ۲.
۹. اين مدت در مكارم الآثار (ص ۴۵۱) و يك سال در ميان ايرانيان (ص ۲۱۴) پنج سال ذكر شده است ولى قاسم غنى و ولى اللّه اسرارى، اين مدّت را ده سال نوشتهاند.
۱۰. ولى الله اسرارى، همان كتاب، ص ۸.
۱۱. توشى هيكو ايزوتسو، بنياد حكمت سبزوارى، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۶۸، ص ۲۴. (شرح حال سبزوارى به نقل از داماد ايشان). اين شرح حال در پايان حاشيه هيدجى بر شرح منظومه سبزوارى، چاپ سنگى، ۱۳۴۶، ص ۴۲۱- ۴۲۵ آمده است.
۱۲. حاج ملّا هادى سبزوارى، رسايل حكيم سبزوارى، با تعليق و تصحيح و مقدمه سيد جلال الدين آشتيانى، چاپ اوّل، انتشارات اسوه، سال ۱۳۷۰، نقل از مقدمه، ص ۱۱۶.
۱۳. سيد جلال الدّين آشتيانى، همان كتاب، ص ۱۱۷.
۱۴. توشى هيكو ايزوتسو، همان كتاب، ص ۲۵.
۱۵. ولى الله اسرارى، همان كتاب، ص ۱۱.
۱۶. توشى هيكو ايزوتسو، همان كتاب، ص ۲۵.
۱۷. ولى الله اسرارى، همان كتاب، ص ۱۲.
۱۸. يك سال در ميان ايرانيان، ادوارد براون، ترجمه ذبيح اللّه منصورى، چاپ اول، انتشارات صفّار تهران، ۱۳۷۱، ص ۲۱۵.
۱۹. سيد جلال الدّين آشتيانى، همان كتاب، ص ۱۲۱.
۲۰. گوبينو ژوزف آرتور، كنت دوگو، مذاهب و فلسفه در آسياى وسطى، كتابخانه دانشكده ادبيات دانشگاه فردوسى مشهد، به مشخصات BL، ۱۰۵۰، ۹۲ گ، (بدليل صحافى دوباره فاقد تاريخ، چاپ، نام ناشر و مترجم است.) ص ۸۵.
۲۱. هانرى كوربن، تاريخ فلسفه اسلامى، ترجمه جواد طباطبايى، چاپ اول، انتشارات كوير، تهران ۱۳۷۰، ص ۱۸۷- ۱۸۸.
۲۲. «صنيع الدوله» درباره بناى مدرسه فصيحيّه در زمان حاج ملّا هادى نوشته: «بانى اين مدرسه حاجى عبد الصّانع سبزوارى است و در سال هزار و سيصد و بيست و شش آن را به اتمام رسانيده، از نظر شكل مربع مستطيل و طول آن از مشرق به مغرب و سى دو حجره تحتانى و فوقانى دارد كه طلبهنشين است و با دو بالاخانه مدرسى و يك مدرس تحتانى و دو ايوان بزرگ در مشرق و مغرب و حجرات همه ايوان دارد، چهار باغچه متوازى و حوض آبى در وسط ...». محمد حسن خان اعتماد السلطنه، مطلع الشمس چاپ اول، انتشارات پيشگام، تهران ۱۳۶۲، ج ۳، ص ۲۰۸.
۲۳. ولى اللّه اسرارى، همان كتاب، ص ۱۵.
۲۴. غلامحسين رضانژاد، همان كتاب، ص ۹۶.
۲۵. سيد حسين نصر، سه حكيم مسلمان، ترجمه احمد آرام، چاپ چهارم، شركت سهامى كتابهاى جيبى، تهران ۱۳۶۱، ص ۹۶.
۲۶. «بحث در فلسفه و اشراق توسط «ميرداماد»- بزرگترين مدرّس اصفهان در زمان شاه عبّاس- از نو زنده شد. وى استادى بود كه مكتبى ابن سينايى با تفسيرى از تعاليم سهروردى از ديد پيروان مذهب تشيّع، تأسيس كرد. پس از ميرداماد شاگرد معروف وى «ملّا صدرا»- كه در ايران وى را بزرگترين حكيم مسلمان همه زمانها مىدانند- نظريات «سهروردى» را در تأليف تركيبى خويش وارد كرد و بيان آنها را به كمال رسانيد. عقايد ملّا صدرا شامل عناصر فلسفه مشّايى نيز بود، و بعضى از اصول اساسى عرفان مكتب «ابن عربى» نيز در آن وارد شده بود؛ ولى همه آنها را در قالب تعليمات مذهب شيعه ريخته و بالخاصّه با تعاليم مربوط به حكمت الهى مندرج در كتاب نهج البلاغه حضرت على بن ابى طالب (ع) هماهنگ ساخته بود. با آنكه آثار سهروردى رفتهرفته در مدارس رسمى تحت الشّعاع تأليفات «ملّا صدرا» قرار گرفت. از طريق همين آثار باز هم عقايد اشراقى مورد مطالعه و تحقيق قرار مىگرفت و از همين راه بود كه حكماى متأخّر، همچون «حاج ملّا هادى سبزوارى» مشهورترين شارح تعليمات ملّا صدرا در دوره قاجاريّه و «شيخ احمد احسايى» مؤسس مسلك شيخيّه و مخالف بعضى از نظريات ملّا صدرا، تحت تأثير تعليمات سهروردى قرار گرفتند.» سيد حسين نصر، همان كتاب، ص ۹۵- ۹۶.
۲۷. محمّد علوى مقدّم، «حاج ملّا هادى اسرار سبزوارى»، ويژهنامه كنگره حكيم سبزوارى، دانشگاه تربيت معلم سبزوار، شماره دوم، مردادماه ۱۳۷۱، ص ۴.
۲۸. شماره كتابها به ترتيب به دنبال شمارههاى فوق ذكر مىشود.
۲۹. غلامحسن رضانژاد (نوشين)، همان كتاب، ص ۱۵۲- ۱۸۲.
۳۰. سوره يوسف، آيه ۵۳
۳۱. رضانژاد، نقل از همان كتاب، ص ۲۳۳.
۳۲. ولى اللّه اسرارى، همان كتاب، ص ۸.
۳۳. ادوارد براون، همان كتاب، ص ۲۱۵.
۳۴. ولى اللّه اسرارى، همان كتاب، ص ۶
۳۵. مرتضى مدرّسى چهاردهى، حاج ملّا هادى سبزوارى، انتشارات كتابخانه طهورى، تهران ۱۳۳۴ ص ۱۵
۳۶. توشى هيكو، همان كتاب، ص ۲۶ (نقل از داماد حكيم)
۳۷. ولى اللّه اسرارى همان كتاب ص ۶
۳۸. مرتضى مدرّسى چهاردهى، همان كتاب، ص ۲۹.
۳۹. ولى اللّه اسرارى همان كتاب، ص ۶
۴۰. همان كتاب، ص ۴.
۴۱. ولى اللّه اسرارى، همان كتاب، ص ۸۵.
۴۲. همان كتاب، ص ۸۵.
۴۳. (در مورد آخرين جملاتى كه حكيم بر زبان رانده، ادوار براون در صفحه ۲۱۷ كتابش چنين گفته:
«راجع به ماهيّت و صفات خداوند مشغول تدريس بود ولى ناگهان ضعفى بر او چيره شد و كتاب از دستش افتاد و گفت: من از بس با زبان هوهو گفتم كه مغزم مانند زبانم مرتبا مىگويد: هو هو.»
۴۴. ولى اللّه اسرارى در صفحه ۸۶ همان كتاب تاريخ رحلت حكيم را بيست و پنجم ذىقعده هزار و دويست و هشتاد و نه ذكر نمود. ميرزا سيد حسن، داماد حكيم، گفته است: «حكيم در عشر آخر ذىحجه (۱۲۸۹) به رحمت ايزدى پيوست.» اعتماد السلطنه در كتاب مطلع الشمس، صفحه ۲۰۰، از قول فرزندان حكيم «تاريخ ارتحال ايشان را، روز بيست هشتم ذىحجه سال ۱۲۸۹ ذكر نموده است.» ادوارد براون در كتاب يك سال در ميان ايرانيان صفحه ۲۱۷ اين تاريخ را «سال ۱۲۹۵ هجرى ذكر نمود.» كه كاملا اشتباه است و در ديوان فرصت شيرازى صفحه ۴۵۶ و در طرايق الحقائق ج ۳ صفحه ۴۶۵، (۱۲۹۰) ذكر شده كه اشتباه است. بنابراين تاريخ دقيق همان (بيست و هشتم ذىحجه ۱۲۸۹) مىباشد زيرا تاريخ تولّد ايشان به حروف ابجد «غريب» است يعنى سال (۱۲۱۲) و مدت عمر ايشان، به حروف ابجد مطابق با «حكيم» مىباشد، يعنى هفتاد و هشت سال. اگر ۷۸ را با ۱۲۱۲ جمع كنيم، ۱۲۸۹ مىشود.
۴۵. به دليل توسعه شهر، امروز آرامگاه حكيم سبزوارى در مركز شهر، در ضلع غربى فلكه كارگر (زند) قرار گرفته است.