عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

شرح احوال حاج ملاهادی سبزواری به قلم آیت الله حسن زاده

منبع: هزار و یک کلمه ،کلمه 329

انصاف اين است كه صحف نورى آثار قلمى آن جناب همان گونه كه در صدر سخن گفته آمد، حايز القاءات سبّوحى و اصول و امهات وجيز و عزيز، و رصين و متين در معارف حقّه إلهيه‌اند. اين كمترين به عنوان حق‌شناسى عرض مى‌كند كه از هر يك از مأدبه‌هاى روحانى آن عالم بزرگ ربّانى لقمه‌ها و طعمه‌ها برداشته است (رضوان اللّه تعالى عليه).


شرح حال حکیم ملا هادی سبزواری از زبان علامه حسن زاده

اين كلمه حكايت مصاحبه‌اى با اين كمترين درباره شخصيت متأله سبزوارى (رضوان الله عليه) است كه در «ويژه‌نامه كنگره حكيم سبزوارى» (شماره پنجم، فروردين ۱۳۷۲ ه ش)، در دانشگاه تربيت معلّم سبزوار، بدين صورت ضبط شده است:

بسم الله الرحمن الرحيم‌
الحمد للّه رب العالمين و صلّى الله على خاتم النبيّين محمد المصطفى و آله الطّاهرين و على جميع الانبياء و المرسلين و علينا و على عباد الله الصّالحين‌

در اين روز عيد سعيد مبعث (۲۷ رجب ۱۴۱۳ ه ق- ۱/ ۱۱/ ۱۳۷۱ ه ش)، به اين داعى افتخار داده‌ايد كه در خانه خودتان نزول اجلال فرموده‌ايد، و بسيار مايه شادمانگى اين كمترين است كه بشارت داده‌ايد كه به پاس احترام و بزرگداشت جناب متأله سبزوارى (قدّس سرّه الشريف) كنگره دويستمين سال تولّد آن بزرگوار به زودى در اوائل ارديبهشت سال هفتاد و دو به حول و مشيّت الهى در سبزوار منعقد خواهد شد. اميد است كه با تأييدات خداوند سبحان به همّت والاى شما عزيزان عالم و فاضل و روحانى، كنگره‌اى در شأن علم و حكمت و شايان حكيم ربّانى سبزوارى، به نحو احسن منعقد گردد.

از اين خوشه‌چين خرمن آن بزرگوار خواسته‌ايد كه به اندازه درايت خودم از آن جناب و آثار علمى و قلمى ايشان عرايضى تقديم بدارم، ما هم امر مبارك شما را امتثال كرده‌ايم، و برخى از يادداشتهايى را كه ساليانى در درسها و بحثها از اساتيد، و در تحقيق و تتبّع در آثار قلمى جناب حاجى گرد آورده‌ايم، به محضر شريف شما تقديم مى‌داريم كه مشت نمونه خروار است. اميد است كه مورد قبول اهل علم و كمال واقع شود، و روح متأله سبزوارى از آن راضى بوده باشد.

متأله سبزوارى كه در سر زبان علما به حكيم سبزوارى و حاجى، و حاجى سبزوارى، و ملا هادى سبزوارى نيز نام برده مى‌شود؛ و شاگردانش او را به «هادى المضلّين» وصف مى‌كردند؛ بزرگ‌مردى است كه مى‌بايستى در ابعاد گوناگون از آن جناب بحث به‌ميان آيد.

در بعد زندگى و شرح حالش آقايانى زحمت شايان كشيده‌اند و هر يك اثرى گرانقدر به يادگار گذاشته‌اند.

از آن جمله:

  • در يادبود صدمين سال ارتحال آن بزرگوار، نشريه دانشكده علوم معقول و منقول مشهد، و همچنين در مجموعه رسائل متأله سبزوارى، از حضرت آقاى سيد جلال الدين آشتيانى (حفظه اللّه تعالى) در بيوگرافى و آثار علمى حكيم سبزوارى، حق مطلب ادا شده است.
  • و نيز رساله‌اى به نام تذكره مدرسى به قلم جناب آقاى مرتضى مدرّسي چهاردهى در شرح حال و فلسفه حكيم سبزوارى خوب بحث شده است.
  • و نيز استاد بزرگوارم حضرت علامه شعرانى (رضوان الله عليه) در مقدمه اسرار الحكم كه به تصحيح و تحشيه آن جناب به طبع رسيده است، به نكاتى در شخصيّت متأله سبزوارى اشاره فرموده است.
  • و همچنين مرحوم مدرّس تبريزى در ريحانة الادب، نكاتى قابل توجّه از متأله سبزوارى به ميان آورده است.
  • و پيشتر از همه اين بزرگواران مرحوم فاضل محمد حسن مراغه‌اى صاحب كتاب مطلع الشمس و مآثر و آثار. در مطلع الشمس نكاتى راجع‌ به حاجى وجود دارد.

از حضور شريف شما استدعا دارم كه اجازه بفرماييد در اين بعد به زحمتهايى كه اين بزرگان و ديگران كشيده‌اند اكتفا كنيم و در ابعاد ديگر سخن به ميان آوريم، و بعضى از نكات علمى را كه يادداشت داريم به عرض برسانيم.

متأله سبزوارى ازجمله توفيقاتى كه داشته بود در آغاز جوانى- كه آدمى قريب العهد به مبدء متعال است، و لوح نفس از رنگ تعلّقات دنيوى پاك است- در تحت تربيت و تكفل عالمى مجتهد و سالكى متعبّد به صبغة الله آراسته شده است،

قوله سبحانه: صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ...[۱]. در تذكره يادشده آمده است:

جناب متأله در هفت هشت سالگى شروع به صرف و نحو كرد، و در ده سالگى پدرش به مكه رفت و در برگشت در شيراز وفات يافت؛ عمّه‌زاده‌اش حاج ملا حسين سبزوارى متكفل جناب متأله سبزوارى شد، اين مرد نقش فراوانى در زندگى حاجى داشت. ملا حسين سبزوارى سالها مقيم مشهد و در حال انزوا و مراقبت و مواظبت تمام قرار داشت. ملا حسين او را به ارض اقدس برد، در تمام اخلاق فاضله او را مشاركت داده بود.

آرى استاد مربّى كامل در ترقى و تكامل انسان به خصوص در آغاز جوانى و بهار زندگانى، اهميّت بسزا دارد. مهمترين صنع و هنر انبياء آدم‌سازى و تشكيل مدينه فاضله انسانى است. در حقيقت شاگرد نشانه استاد و مظهر كمال و علم و اخلاق و آداب اوست. به قول خواجه عبد الله انصارى: «الهى دود از آتش چنان نشان ندهد و خاك از باد كه ظاهر از باطن و شاگرد از استاد». و به قول عارف رومى در دفتر سوم مثنوى:

هركه در ره بى‌قلاووزى رود

هر دو روزه راه صد ساله شود

هركه گيرد پيشه‌اى بى‌اوستا

ريشخندى شد به شهر و روستا

هيچكس بى‌اوستا چيزى نشد

هيچ آهن خنجر تيزى نشد

البته حكيم الهى سبزوارى هم قابليت فطرى داشت، چه اگر كسى را زمينه قابل نباشد و اقتضاى عين ثابتش كسب علوم و معارف نبوده باشد در محضر هر استاد بزرگى اگرچه آن استاد خاتم انبياء بوده باشد، بهره‌اى نمى‌برد. بقول بزرگى:

آن‌كه را روى به بهبود نداشت‌

ديدن روى نبى سود نداشت‌

در مورد متأله سبزوارى هم فاعل در فاعليتش كامل بوده است و هم قابل در قابليتش. در چنان جان پاك مستعدّ قريب العهد به مبدأ، از چنان استادى بذرهاى‌ معارف پاشيده شد كه به قول حكيم سنائى غزنوى در حديقة الحقائق:

تخمهايى كه شهوتى نبود

بر او جز قيامتى نبود

به فرموده حضرت وصى امام عالى اعلى على (عليه السلام) به شاگرد كاملش كميل چنانكه در نهج البلاغه آمده است: «يحفظ اللّه بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب أشباههم».

مفاد كلام كامل امام در عبارت مذكور اين است كه علما زارع‌اند و قلوب مستعدّه مزرعه و علوم و معارف بذرند. آرى استاد كشاورز روحانى است كه بذرهاى معارف را در مزرعه قلوب قابل و لايق مى‌افشاند. اين بذرها هر يك ريشه مى‌دواند و شجره طيبه‌اى مى‌شود كه همواره ميوه مى‌دهد و نفوس مستعده براى هميشه از آن بهره‌مندند. قوله سبحانه: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ‌[۲]. چنان‌كه آثار اين‌گونه بذرها را در متأله سبزوارى- از شاگردهايى كه تربيت كرده است، و كتب و رسائلى كه تصنيف فرموده است- مشاهده مى‌فرماييد، و ديگران هم در قرون آتى مشاهده خواهند فرمود، بلكه:

سالها عشاق خاكم را زيارتگه كنند

چون كه من روزى طواف كوى جانان كرده‌ام‌

آن جناب در اسرار الحكم از قابليت فطرى خويش خبر داده است كه حكايت فرمود:

وقتى در عنفوان شباب از آن باب كه حضرت رضا (عليه آلاف التحية و الثناء) فرموده است: «قد علم اولوا الألباب أن ما هنالك لايعلم إلا بما هاهنا» در انديشه آيت اين اسم شريف حق بودم كه « [يا] من لايشغله شأن عن شأن»؛ در رؤيا بزرگى فرمود: «حسّ مشترك آيتى است»، چون در بيدارى ملاحظه نمودم ديدم كه در آنى واحد، شخص مى‌بيند و مى‌شنود و سخونت و برودتى و نعومت و خشونتى ونحو اينها در مواضعى از بدن لمس مى‌كند؛ و در همين حال در ذائقه او حلاوتى، و در شامّه او رائحه طيبه باشد حسّ مشترك به جميع اينها دفعة واحدة خبير است؛ و هر يكى از اينها از عالمى هستند و تخالف نوعى دارند: يكى از كيفيّات مبصره، و يكى از كيفيّات مسموعه، و يكى از كيفيّات فعليه و انفعاليه است و همچنين.[۳]

سخن مرحوم حاجى اين است كه امام هشتم (عليه السلام) فرموده است:

خردمندان مى‌دانند كه آنچه در ماوراى اين نشأه عالم طبيعت است از همين نشأه كه آيت و مثال آن است دانسته مى‌شود. حضرت وصى امام على (عليه السلام) در خطبه ۱۵۲ نهج البلاغه فرموده است: «و اعلم انّ لكلّ ظاهر باطنا على مثاله ...»

چو باشد عالم دانى مثال عالم عالى‌

همى دانى كه هر چيزى براى اوست مخزنها

چنانكه حق سبحانه در سوره واقعه فرموده است: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‌ فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ. و در كافى از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه: «العجب كل العجب لمن انكر النشأة الأخرى و هو يرى النشأة الأولى».

غرض اين‌كه يك نفس مستعد كه در اسم شريف «يا من لايشغله شأن عن شأن» فكرى مى‌كند كه مظهر و آيتش را در كجا بايد يافت و آن سويى‌ها هم بدين سويى‌ها دانسته مى‌شوند، بزرگى در عالم رؤيا بدو مى‌گويد در خودتان بيابيد كه حس مشترك يكى از مظاهر آن اسم شريف است. اما آن بزرگ در عالم رؤيا چه كسى بوده است مرحوم حاجى آن را نام نبرده است.

نزديكترين راه و كاملترين مثال براى يافتن حقايق آيات و روايات خود انسان است، چنانكه حكم محكم تطابق كونين- يعنى عالم و آدم- بدان حاكم و لسان ناطق صادق است. در ينبوع الحيات آمده كه:

تصفّحت أوراق الصحائف كلّها

فلم أر فيها غير ما في صحيفتي‌

در صدر عبارتش فرموده است: «وقتى در عنفوان شباب ...» بايد گفت آرى از همان آغاز كار به قول شاعر:

بالاى سرش ز هوشمندى‌

مى‌تافت ستاره بلندى‌

خداوند متعال درجات حضرت استاد علامه شعرانى را متعالى فرمايد كه مى‌فرمود: «هر كس از كودكيش معلوم است كه چه كاره است».

وقتى پيرمردى قزوينى همسنّ و سال استاد بزرگوارم جناب آية الله حاج ميرزا ابو الحسن رفيعى قزوينى (رفع اللّه درجاته) حكايت مى‌كرد كه ما در اوان خردسالى در قزوين همين آقا سيد ابو الحسن رفيعى را صدا مى‌زديم كه بيا بازى، ايشان تا ميدان با ما همراهى مى‌كرد، ولى با ما بازى نمى‌كرد، در گوشه‌اى مى‌ايستاد، يا به نبش ديوارى تكيه مى‌داد و بازى و بازيگران را تماشا مى‌كرد، آقا از همان ابتداء اهل بازى نبود.

من از اين حرف شيرين و دلنشين پيرمرد به ياد حضرت يحيى پيامبر (عليه السلام) افتادم كه خداى سبحان در آيه سيزدهم سوره مريم قرآن فرموده است: يا يَحْيى‌ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا، أمر حكيم محكم و متين و رصين است كه بر اساس استوار حق و حقيقت قرار گرفته است و ريشه دوانده و پايدار است‌ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ.

سبحان الله حضرت يحيى پيامبر (عليه السلام) را در كودكى و خردساليش تا چه پايه عقل و درايت بوده است كه خداوند فرموده است‌ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.

در تفسير منهج الصادقين آمده است كه:

از ضحّاك منقول است كه در وقت سه سالگى يحيى، كودكان محلّه روزى به در خانه زكريا رفتند و او را آواز دادند كه اى يحيى از خانه بيرون آى تا بازى كنيم، هم از درون خانه آواز داد كه: «ما للّعب خلقنا» يعنى ما براى بازى آفريده نشده‌ايم.

و اين روايت از ابى الحسن علي الرضا (صلوات الله عليه) نيز مأثور است. در اين سخن پندى عظيم است مر بيخبران بازيچه غفلت را كه عمر عزيز به بازيچه‌ لهو و لعب مى‌گذرانند، و به دام فريب انّما الحيوة الدنيا لهو و لعب مقيّداند.

آية الله رفيعى در كودكى تا ميدان بازى رفت و بازى نكرد، اما حضرت يحيى پيغمبر تا ميدانگاه بازى هم نرفته بلكه از درون خانه آواز داد كه دار، دار حقيقت است و دار بازى نيست. غرض اين كه مرحوم حاجى از همان كودكيش معلوم بود كه چه كسى است.

كرامتى از متأله سبزوارى به زبان استاد علامه ذوالفنون شعرانى براى شما حكايت كنم:- به صورت جمله معترضه، يا مقدمه عرض مى‌شود كه تنى چند از اساتيدم آيات عظام حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى، و حاج ميرزا ابو الحسن رفيعى، و حاج شيخ محمد تقى آملى از شاگردان حاج شيخ عبد النبى نورى بودند؛ و آقايان شعرانى و آملى هر دو برايم حكايت فرمودند كه تهران زمان ما بلد علم بود و علماى بزرگ و نامدارى در آن وجود داشتند، مع ذلك جناب حاج شيخ عبد النبى نورى در معقول و منقول اعلم من في البلد بود-.

مقصود اين كه حضرت آقاى شعرانى در مجلس درسى حكايت فرمود كه حاج شيخ عبد النبى نورى در جلسه درسى براى ما نقل كرده است كه گفت:

من در ايام طلبگى از نور مازندران براى تحصيل به تهران آمدم، و در مدرسه سپهسالار قديم حجره‌اى گرفتم و به درس و بحث اشتغال داشتم، قضا را رساله‌اى در كيمياگرى به دستم آمد، و من شبها پس از به خواب رفتن طلّاب مدرسه پوشيده و پنهان از آنان، در پشت بام مدرسه مطابق دستور آن رساله عمل مى‌كردم، لذا هيچكس از كار من آگاه نبود؛ همينسان بدان كار در شبها اشتغال داشتم تا فصل بهار فرارسيد و تنى چند از طايفه ما از نور براى تشرف به ارض اقدس رضوى به تهران وارد شدند و در مدرسه سپهسالار قديم به ديدار من آمدند و گفتند آقا شيخ عبد النّبى (اسم نخستين آن جناب به تسميه پدر و مادرش «نبىّ» بود، تا اين كه طلبه شد و درس خواند و به عقل آمد، نامش را تغيير داد و نبي را عبد النّبى كرد) ما مى‌خواهيم به زيارت تربت امام هشتم تشرّف حاصل كنيم، اگر مايليد مهمان ما بوده باشيد و ما در اين سفر با شما باشيم؛ ما هم از ايشان تقدير كرده‌ايم‌ و دعوتشان را اجابت نموده‌ايم. و آن اوان زمان شهرت و بحبوحه اوج آوازه متأله سبزوارى و حوزه درس او در سبزوار بود، و سبزوار آن زمان نيز روز منزل و شب منزل كاروانيان بود كه در آنجا بارگيرى مى‌كردند و اتراق مى‌نمودند؛ پس از آن كه كاروان ما در آنجا بارگيرى كردند، به همراهان گفتم من به شهر مى‌روم و تا بعد از ساعتى برمى‌گردم؛ پرسيدند در شهر چه كار داريد و براى چه مى‌رويد؟ گفتم عالمى بزرگوار در سبزوار تشريف دارد به زيارت ايشان مى‌روم، گفتند سفر ما سفر زيارت است چه بسيار خوب كه ما هم به حضور اين عالم روحانى تشرّف حاصل كنيم، چند نفر برخاستند و با من به راه افتادند تا به حضور جناب حاجى تشرّف يافتيم، و پس از برهه‌اى رخصت طلبيديم و برخاستيم؛ حاجى به من اشاره كرد و گفت آقا شما باشيد كه من يك دو جمله حرفى با شما دارم، سپس رو به من كرد و فرمود آقا مشغول درس و بحث و تحصيلت باش، آن كار شبانه‌ات را رها كن و از آن دست بردار كه به جايى نمى‌رسى و نتيجه‌اى جز اتلاف وقت ندارد.

واقعه مذكور را حضرت استاد علامه شعرانى (قدس سرّه الشريف) در مقدمه اسرار الحكم به تصحيح و تعليق آن جناب (ص ۲۰، ط ۱) به نحو خلاصه بدين گونه نقل فرموده است:

مرحوم آية الله حاجى شيخ عبد النبى نورى كه از بزرگان علما و مرجع تقليد بودند نقل مى‌كردند در ايام شباب در طهران به تحصيل علوم مشغول بودم و در هر فنّى رغبتى داشتم ازجمله كيميا أما سرّا و هيچ‌كس از آن آگاه نبود تا با جمعى از اهالى نور توفيق زيارت ثامن الأئمه (عليهم السلام) نصيب گرديد و به سبزوار عبور افتاد، البته براى تيمّن به زيارت آن حكيم عظيم الشأن مشرّف شديم و افتخار دست بوس آن مرد بزرگ حاصل شد، چون خواستيم از خدمتش مرخّص شويم مرا بخصوص نگاهداشت تا رفيقان بيرون شدند آنگاه نصيحت فرمود كه آن عمل خفى را كه كسى اطّلاع ندارد ترك كنم و اين را از كرامات آن بزرگوار مى‌شمرد، و نظائر اين از آن جناب باز نقل كرده‌اند، رحمة الله عليهم اجمعين.

اين بود عبارت‌ استاد علامه شعرانى (رحمة اللّه عليه).

همه آثار قلمى متأله سبزوارى حاوى حقائق معارف قرآنى، و حائز اصول و امّهات دقائق علوم انسانى‌اند، و به حق شايسته آنند كه بر آنها كريمه‌ ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ‌ قرائت شود. در مقصد هفتم غررالفرائد، ده فريده در علم اخلاق- يعنى حكمت عملى- چه شيرين و دلنشين بحث فرموده است. و همچنين در مجلد دوم اسرار الحكم در حكمت عمليه داد سخن داده است. بياناتى در اسرار عبادات دارد كه از صميم قلب انسان إلهى مراقب مواظب برخاسته‌اند چه اين كه قلم و دهن هر كس خود حاكى‌اند كه سخن از مقلّدى به تصنّع و تكلف است، و يا از محققى سرمايه‌دار است كه از خود او فائض مى‌شود، به قول عارف رومى در مثنوى:

از محقق تا مقلد فرقهاست‌

كاين چو داود است و آن ديگر صداست‌

بسيارى از بيانات آن جناب در صحف نوريه‌اش به منزلت كلمات قصار، و در عداد اصلى از اصول معارف حقه به شمار است. مثلا در اول اسرار الحكم فرموده است:

تا مشكلى مى‌رسد تبادر به ردّ و انكار نكنيد كه مطالب عاليه را فهميدن هنر است نه ردّ و انكار، بايد به نفس گفت كما قيل:

و قولى كلّما جشأت و جاشت‌

رويدك تحمدى او تستريحى‌

نگارنده سطور حسن حسن‌زاده آملى محض آگاهى ارائه مى‌دهد كه قائل بيت مذكور، چنانكه در امالى قالى كه از كتب اربعه ادب است، عمرو بن إطنابه است؛ و مرحوم متأله سبزوارى بدين صورت نقل كرده است: «اقول لها إذا جشأت و جاشت/ مكانك تحمدى او تستريحى»، و لكن صواب همان است كه در امالى قالى (ج ۱، ص ۲۵۸، ط مصر) آمده است.

و در شرح اسرار دفتر ششم مثنوى فرموده است:

«وسائط در حشر همه ذاتيه و داخله‌اند نه خارجه از ذات و باطن ذات نفوس‌

مثل ظ: اين عالم دنيا»[۴]

و در شرح اسماء فرمايد:

«البدن الأخروى هو الدنيوى بعينه و بشخصه، و الامتياز بينهما ليس إلّا بالكمال و النقص»[۵].

و نيز در شرح اسرار دفتر ششم مثنوى فرمايد: «تعدّد افراد در هر حقيقت به تخلّل غير آن حقيقت است» [۶].

اين چند جمله از كلمات قصار عرشى آن جناب را در اصول و امّهات معارف به عنوان نمونه نقل كرده‌ايم كه مشتى از خروار و اندكى از بسيار است.

به عنوان آگاهى عرض مى‌شود كه كتاب شريف اسرار الحكم فقط مجلّد اول آن كه در حكمت علميه است در سنه ۱۲۸۶ ه ق، باسمه شده است كه معروف به چاپ ناصرى است. و پس از آن هر دو جلد آن در حكمت علميه و عمليه با هم در سنه ۱۳۲۳ ه ق به طبع رسيده است كه معروف به چاپ مظفّرى است، و اين هر دو چاپ سنگى‌اند و از روى نسخه اصل به خط مؤلف متأله سبزوارى نوشته شده‌اند. و سپس در سنه ۱۳۸۰ ه ق، نيز هر دو جلد آن با هم به تصحيح و تعليق و مقدمه جناب استاد علامه شعرانى (شرّف الله نفسه) به حروف سربى چاپ شده است كه داراى مزاياى علمى بسيار است.

اجازه بفرماييد كه چند مطلب علمى ديگر شايان توجّه از متأله سبزوارى به حضور انور شما تقديم بدارم:

مى‌دانيد كه يكى از آثار بسيار ارزنده گرانقدرش شرح دعاى جوشن كبير معروف به شرح الاسماء است؛ در بند ششم آن، در شرح «يا من استقرت الأرضون باذنه» حرف ثابت بن قره‌ [۷] را در جاذبيت زمين بدين عبارت نقل مى‌كند:

المراد باستقرارها سكونها في الوسط، قال ثابت بن قرة: «سببه طلب كل جزء موضعا يكون فيه قربه من جميع الأجزاء قربا متساويا»؛ پس از آن در بيان قول ثابت گفته است: إذ عنده ميل المدرة إلى السفل ليس لكونها طالبة للمركز بالذات بل لأن الجنسية منشأ الانضمام، فقال: لو فرض أن الأرض تقطّعت و تفرّقت في جوانب العالم ثم اطلقت أجزائها لكان يتوجه بعضها الى بعض و يقف حيث يتهيّأ تلاقيها، و لمّا كان كل جزء يطلب جميع الأجزاء طلبا واحدا و من المحال أن يلقى الجزء الواحد كل جزء لاجرم طلب أن يكون قربه من جميع الأجزاء قربا متساويا و هذا هو طلب الوسط.

ابو الحسن ثابت بن قرة بن زهرون حرّانى از دانشمندان بنام پيشين در رشته‌هاى علوم از رياضى و طبّ و نجوم است. در فهرست ابن نديم و صوان الحكمة ابو سليمان سجستانى و عيون الأنباء ابن ابى اصيبعه و وفيات الاعيان ابن خلكان و تذكره‌هاى بسيار ديگر از قبيل طبقات الاطباء و الحكماء اندلسى معروف به ابن جلجل و نزهة الارواح شهرزورى، به بزرگى و دانشورى ياد شده است، و بويژه در كتب رياضى مانند كتب تحريرى خواجه طوسى بسيار نام برده مى‌شود.

تاريخ تولد او را سنه ۲۱۱ ه، و وفات او را سنه ۲۸۸ گفته‌اند.

خلاصه ترجمه عبارت فوق در قوه جاذبه زمين به نظر ثابت اين است كه ميل كلوخ- يعنى فرود آمدن آن- به سوى زمين نه براى آن است كه ذاتا طالب مركز باشد بلكه جنسيت سبب انضمام است و گويد اگر فرض كنيم زمين پراكنده و متلاشى شود و اجزاى آن را رها كنند همه بحكم تجاذب ميل به سوى يكديگر مى‌كنند و هرجا به يكديگر رسيدند مى‌ايستند و اين موجب واقع شدن زمين در وسط است.

ثابت چند قرن پيش از نيوتن بوده است، پس نيوتن اول كسى نيست كه قائل به قوه جاذبه زمين بوده است؛ بلكه پيش از ثابت نيز دانشمندانى قائل بدين قوه جاذبه بوده‌اند.

مسأله قوه جاذبه زمين تا چه اندازه در نظر متأله سبزوارى اهميت دارد و در اواثر گذاشته است كه تا در شرح اسماء الهى به جمله «يا من استقرّت الارضون باذنه» رسيده است آن را از ثابت نقل و تقرير كرده است؟!

سؤال پيش مى‌آيد كه متأله سبزوارى با اين دقت و اهتمام به قوه جاذبه ارض، چرا در حكمت منظومه- يعنى غرر الفرائد- به همان رسم فلسفه رائج بحث كرده است، و تحديد و تعيين جهات طبيعى و تبعى را از فلكى متوازى الثخن محيط بر همه اجرام علوى مى‌داند؟ تفصيل اين مباحث را در رساله كلّ في فلك يسبحون تقرير و تحرير كرده‌ايم.

عرض ديگرى كه با جناب ايشان داريم اين است كه در فلكيّات منظومه، مطابق هيئت مجسّم بسيار متين و استوار بحث كرده است؛ و لكن آن نكته كه اصل بود ناگفته بماند، زيرا كه بحث از افلاك مجسم در هيئت فقط و فقط عنوان و سمت تصحيح حركات براى تعليم و تعلّم دارد نه اين كه در واقع افلاك مجسّم طبيعى وجود داشته باشد چنانكه دانشمندان هيوى و حتى خود بطلميوس بدان تصريح فرموده‌اند؛ و پس از تفهيم فرض علل حركات در هيئت مجسّم، افلاك فقط به معنى مدارات و دوائراند. ما اين مباحث را در رساله يادشده و در درس هجدهم دروس معرفة الوقت و القبلة، و در درس پنجاه و هفتم كتاب دروس هيئت و ديگر رشته‌هاى رياضى به تفصيل بيان نموده‌ايم.

شيخ رئيس در نمط دوم و ششم اشارات، و در فصل سيزدهم و چهاردهم مقالت سوم طبيعيات شفاء، براى اثبات محدّد الجهات، و محرّك اجرام علوى، و پيدايش كثرت از وحدت، قائل به افلاك مجسّم شده است كه كأنّ فرضيه افلاك مجسّم علم هيئت را به نحو اصول موضوعه، افلاك جسم واقعى تلقى كرده‌اند سپس در مسائل فلسفى يادشده بحث به‌ميان آورده‌اند و حال اين كه فيه ما فيه.

عرض ديگر ما با جناب ايشان راجع‌به مسأله جعل است كه باز آن نكته كه اصل بود ناگفته بماند. و آن اين كه شما مى‌فرماييد حق اين است كه وجود مجعول است نه ماهيت و نه اتصاف؛ و از طرف ديگر شما متوغلين در حكمت متعاليه‌ وجود را اصل و مساوق با حق و صمد حقيقى مى‌دانيد كه هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن، و به بيان ثامن الحجج على بن موسى الرضا (عليه السلام): «يا من علا فلا شي‌ء فوقه، يا من دنا فلا شي‌ء دونه ...» كه از چنين وجود اصيل مساوق حق صمد حقيقى، تعبير به توحيد صمدى و توحيد قرآنى مى‌فرماييد چنانكه حكيم الهى از آن تعبير به غير متناهى مى‌كند، و عارف الهى به وحدت وجود، كه به قول عارف رومى در مثنوى:

هركسى را اصطلاحى داده‌ايم‌

هركسى را سيرتى بنهاده‌ايم‌

هنديان را اصطلاح هند مدح‌

سنديان را اصطلاح سند مدح‌

لذا حق سبحانه بينونت عزلى از هيچ ذرّه وجودى ندارد وگرنه لازم آيد كه واحد به وحدت عددى باشد كه مفاسدى بر آن مترتّب است. غرض اين كه سؤال پيش مى‌آيد كه با توحيد صمدى، اصالت جعل وجود به چه معنى است كه مى‌فرماييد حق اين است كه وجود مجعول است؟ و البته به نحو قطع و يقين معنايش اين نيست كه موجودى من حيث هو وجود از كتم عدم هيچ، پا به عرصه وجود گذاشته باشد چه اين كه با توحيد صمدى سازگار نيست، بنابراين حلّ اين معمى چگونه است؟!

بايد گفت كه حلّ اين رمز و معمّى اين است كه اصالت جعل وجود در حقيقت اصالت جعل ايجاد است كه جعل مجالى و مظاهر موجوده است كه از آن سوى اضافه اشراقيه است، و از اين سوى امكان نورى فقرى، و به تعبير كامل خود متأله سبزوارى در شرح اسرار دفتر ششم مثنوى‌ [۸]:

«تعدّد افراد در هر حقيقت به تخلّل غير آن حقيقت است، چنانكه آب كثرت دارد، هوا كثرت دارد، انسان طبيعى، فرس طبيعى، بقر طبيعى و غير ذلك كثرت دارند به سبب تخلّل غير در هر يك كه اگر تخلّل غير نبودى كثرت افرادى نبود ...»

حال بدان كه تقابل حق و خلق به تميز محيطى و محاطى است كه فوق اقسام‌ تقابل معروف است كه تقابل سلب و ايجاب و تقابل عدم و ملكه و تقابل ضدين و تقابل تضايف است. اين مطلب عالى اعلى- اعنى مسأله توحيد صمدى، و تميز محيطى و محاطى- در مصنفات توحيدى اين كمترين مانند رسائل جعل و أنه الحق و وحدت از ديدگاه عارف و حكيم و تعليقات ما بر مبحث جعل غرر الفرائد (ط ۲، ج ۲، ص ۲۲۹)، و غيرها به تفصيل شرح و بيان شده است، و مآخذ بحث آن در كتب قيّمه و صحف نورى حكمت و عرفان نام برده شده است. اكنون اين بحث را به نقل چند سطرى از تعليقاتم بر غرر الفرائد خاتمه مى‌دهيم:

قوله: «فعلى القول المرضى ما هو الصحيح من هذه الوجوه، جعل الوجود بالذات جعلا بسيطا ...».

أقول: و هذا هو الحق عندنا و عند قاطبة المحققين من اساطين الحكمة و مشايخ العرفان؛ و لكن ينبغى التدبر في معنى الجعل على مبنى التوحيد القرآنى أعني الوجود الحق الصمدى الذي هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن حتى يتضح التميز بين الجاعل و المجعول و خلق الاشياء من العدم و صدورها عن جاعلها، و الفرق بين الوجود و الايجاد. و بالتدبّر التامّ يتبيّن لك أن الوجود ليس بمجعول على النحو المرتكز فى الأذهان السافلة، بل الوجود هو الأصل فى التحقق و هو ليس الا الصمد الحق و اسماؤه و صفاته و فعاله و شؤونه و اطواره، و الجعل يرجع إلى ظهور الوجود الصمدي في مظاهره و المظاهر ليس الا تعيّنات المطلق بقيود المجعولات القائمة به، فالوجود الصمدي المساوق للحق هو المتحقق في عظموت جلاله و جبروت كبريائه، و الماهيات أوعية تحققها هى الأذهان لا غير و انما تنتزع و تعتبر من حدود أطوار الوجود و شؤونه و آياته، و تلك الحدود تعتبر بما يلينا لا بما يليه لأنها بما يليه لاحدود لها لقيامها به كامواج البحر مثلا تعتبر حدودها بما يلينا لا بما يلى البحر فافهم.[۹]

عرض ديگرى كه با جناب متأله سبزوارى داريم اين است كه در مسأله علم غرر الفرائد آن غررى كه نقل اقوال علماء در علم و وجه ضبط آن اقوال است «غرر فى ذكر الأقوال فى العلم و وجه الضبط لها» [۱۰]، دربيان اعيان ثابته به اصطلاح عرفان، درست و بى‌دغدغه حرف نزده است چه اين كه گويد:

الشيخ العربى و اتباعه جعلوا الأعيان الثابتة اللازمة لأسمائه تعالى في مقام الواحدية علمه تعالى؛ و هذا ايضا مزيّف من حيث اثباتهم شيئية للماهيات و اسنادهم الثبوت اليها فى مقابل الوجود ... [۱۱].

حقيقت امر اين است كه اعيان بر دو قسم‌اند: يك قسم اعيانى كه صور علميه‌اند- يعنى از علم به خارج نيامدند، و از آن حيث كه صور علميه‌اند، هرگز و هيچگاه به خارج نمى‌آيند چه اين كه عين ذات‌اند، اين صور علميه را در اصطلاح عرفان «اعيان ثابته» گويند.

و قسم ديگر اعيانى كه مظاهر صور علميه‌اند، و به وفق صور علميه در خارج پياده شده‌اند يعنى مجعول و مخلوق شده‌اند، اينها موجودات خارجى‌اند كه در اصطلاح عرفانى آنها را «اعيان خارجه» مى‌گويند.

اين دو عبارت «اعيان ثابته» و «اعيان خارجه»، فقط و فقط اصطلاحى است براى تميز بين صور علميه در ذات واجب، و بين صور موجودات خارجيه قائم به ذات واجب، نه اين كه ثبوت در مقابل وجود بوده باشد. راستى خيلى جاى شگفتى است كه جناب حاجى آن‌گونه تعبير نارسا و ناروا در اين امر اصيل و قويم عرفانى و حكمى داشته باشد كه بگويد «و هذا ايضا مزيّف من حيث اثباتهم شيئية للماهيات و اسنادهم الثبوت اليها في مقابل الوجود».

خواننده گرامى را به تعليقه‌اى كه در اين مقام بر غرر الفرائد داريم ارجاع مى‌دهيم‌ [۱۲].

تبصره: حكمت نظرى غرر الفرائد در حقيقت خلاصه و گزيده اسفار جناب صدر المتألهين است؛ و غرر يادشده از آن در نقل اقوال علماء در علم بارى تعالى ناظر به فصل چهارم موقف سوم الهيات اسفار است كه بدين عنوان است:

«فصل في تفصيل مذاهب الناس في علمه تعالى بالأشياء»[۱۳]

عبارت اسفار در فصل مذكور اين است:

و ربما قيل في وجه الضبط: إن من اثبت علمه تعالى بالموجودات فهو إما أن يقول بثبوت المعدومات- سواء نسبها إلى الخارج كالمعتزلة، أو الى الذهن كبعض مشايخ الصوفية مثل الشيخ العارف المحقق محيى الدين العربى، و الشيخ الكامل صدر الدين القونوى كما يستفاد من كتبهما المشهوره- أم لا ...»

سپس صاحب اسفار، بعد از فصل يادشده وارد در نقض و ابرام اقوال مذكور در علم بارى تعالى گرديده است. خواننده محقق را به مفاتيح الاسرار لسلّاك الأسفار كه تعليقات اين حقير بر اسفار است ارجاع مى‌دهيم.

عقيده من بر اين رأى رصين سخت استوار و پايدار است كه عرفان اصيل اسلامى، تفسير انفسى قرآن كريم و روايات صادر بيت عصمت و طهارت است؛ و قرآن كه كشف تام و اتمّ محمدى (صلّى الله عليه و آله و سلم) است عين برهان و عرفان است. صاحب فتوحات مكيّه گفته است: «نحن زدنا مع الايمان بالأخبار كشفا»؛ و صاحب اسفار گفته است: «نحن زدنا مع الايمان بالأخبار برهانا»، و هر يك لسان صدق معاضد ديگرى است.

در اين مرصد اسنى و مقصد أعلى، رساله‌اى وجيز و عزيز به نام قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند در يك مقدمه و ده فصل نوشته‌ايم كه بحمد الله سبحانه مكرر به طبع رسيده است و مقبول طبع مردم صاحب نظر گرديده است و دانشگاه تهران آن را كتاب سال شناخته است. و در مجله العلوم الانسانية به عربى ترجمه شده است، و به اسم لايفترق القرآن و العرفان و البرهان به طبع رسيده است. منطق حق آن رساله اين است كه دين خدا محض برهان است، و آن آيه‌اى كه عرفان و برهان نيست كدام است؟

و رساله ديگر به نام عرفان و حكمت متعاليه نوشته‌ايم كه مصادر و مآخذ آراء قويم و حكيم اسفار را از كتب قيّم عرفانى يافته‌ايم و نقل كرده‌ايم، و اسفار را شرح‌ دل‌آراى مطالب متين صحف نورى از قبيل فتوحات مكيه و مصباح الانس و شرح قيصرى بر فصوص الحكم و تمهيد القواعد و كتب عين القضات و نظائر آنها يافته‌ايم، اين رساله هم به زيور طبع آراسته شده است. بحمد الله تعالى در اين موضوع بسيار مهم، خيلى مطالب شنيدنى گرانقدر داريم، و لكن اجازه بفرماييد كه به همين اندازه اكتفا كنيم.

عرض ديگرى كه يادداشت كرده‌ايم تا به تقديم برسانيم اين كه آيا كتب علمى متأله سبزوارى پس از صحف نورى صدر المتألهين شيرازى، مطلب تأسيسى تازه‌اى دارد، و يا در حقيقت مانند آثار قلمى ديگر بزرگان بعد از صاحب اسفار بيانگر دقايق علمى و فكرى آن حكيم بزرگ است؟ انصاف اين است كه بايد گفت قسم دوم محقق است. خداوند سبحان درجات استاد علامه طباطبائى صاحب تفسير عظيم الميزان را متعالى بفرمايد كه وقتى در محفل افاضاتش سخن از معارف الهى به‌ميان آورده است، فرموده است: «اينها را ملّاصدرا به ما ياد داده است». و نيز فرموده است: «محيى الدين در فصوص الحكم مشت مشت آورده است، و در فتوحات دامن دامن».

حكماى الهى بعد از صدر المتألهين از شاگردان آن جناب تا اساتيد اين جانب، مطلب تأسيسى چشمگيرى ندارند مگر بعضى از تقريرات توضيحى، و يا برخى از اعتراضات تعبيرى، و يا پاره‌اى از تبديل اصطلاحات علمى. مثلا جناب متأله سبزوارى در فريده ثالثه از حكمت منظومه در قدم و حدوث[۱۴]اصطلاحى به نام «حادث اسمى» وضع كرده است، و فرموده است:

و الحادث الاسمي الذي مصطلحي‌

أن رسم اسم جا حديث منمحي‌

و همچنين در شرح اسماء، در ضمن بيان اسم «قديم» از اسماء بند اول آن گفته است:

و أما الحادث الاسمى فهو ممّا اصطلحت عليه مستنبطا من الكلام الإلهى: إن هي الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ...[۱۵]

و حال اين كه حادث اسمى مصطلح آن جناب همانى است كه شيخ اكبرمحيى الدين عربى در فص موسوى فصوص الحكم در بيان حركت حبى گويد:

و كذلك تكمل مراتب الوجود فإن الوجود منه ازلى، و منه غير ازلى و هو الحادث؛ فالازلى وجود الحق لنفسه و غير الأزلى وجود الحق بصور العالم الثابت، فيسمّى حدوثا لأنه يظهر بعضه لبعضه، و ظهر لنفسه بصور العالم فكمل الوجود فكانت حركة العالم حبّية للكمال فافهم [۱۶][۱۷]

غرض اين كه بنده به نوبه خودم مطلبى كه تأسيسا از جناب متأله سبزوارى يافته باشم همين اصطلاح حادث اسمى است و حال اين كه آن را شيخ اكبر در فصّ موسوى فصوص الحكم به چند قرن قبل از او گفته است.

انسان با فقدان شفاء و اشارات شيخ رئيس، و شرح اشارات خواجه طوسى، و فتوحات و فصوص شيخ اكبر محيى الدين، و شرح علامه قيصرى بر فصوص الحكم، و مصباح الانس ابن فنارى، و اسفار صدر المتألهين در بيان معارف الهى كتاب و سنت، احساس غربت و خلأ مى‌كند.

انصاف اين است كه با قطع نظر از اعتراضات مذكور و غيرها كه به سيرت مألوف مؤلفين بر متأله سبزوارى، به عرض رسانده‌ايم؛ صحف نورى آثار قلمى آن جناب همان گونه كه در صدر سخن گفته آمد، حايز القاءات سبّوحى و اصول و امهات وجيز و عزيز، و رصين و متين در معارف حقّه إلهيه‌اند.

اين كمترين به عنوان حق‌شناسى عرض مى‌كند كه از هر يك از مأدبه‌هاى روحانى آن عالم بزرگ ربّانى لقمه‌ها و طعمه‌ها برداشته است (رضوان اللّه تعالى عليه).

مطلب ديگر كه يادداشت كرده‌ايم تا به عرض برسانيم اين كه متأله سبزوارى علاوه بر اين كه حكيم صمدانى بوده است، فقيه ربّانى نيز بوده است جز اين كه اختصاص به درس و بحث حكمى موجب شده است كه فقط به همين سمت حكيم شناخته شده است و بدان شهرت يافته است.

به مناسبت رويداد سخن، خاطره‌اى شنيدنى را كه براى خودم پيش آمده است حكايت كنم، و آن اين كه مدّت نه سال (از سنه ۱۳۳۷ ه ش، تا سنه ۱۳۴۵ ه ش) دفتر تقويم معمول ساليانه در اهلّه شهور و خسوف و كسوف و احكام نجومى از مواضع سيّارات و اوضاع كواكب و غيرها استخراج مى‌كردم، و پس از آن به عللى آن را ترك كردم، از آن جمله اين كه ديدم كارى آنچنان سنگين و پرزحمت به گونه‌اى قرين و عجين با زمان است كه أمد افادت و استفادت چند ماهه هر سال انسان، فقط يك سال است كه به قول شيخ اجل سعدى «كه تقويم پارينه نايد به كار»؛ كار علمى انسان بايد محيط بر زمان و مكان باشد. غرض اين كه وقتى دفتر تقويم مطبوع اين جانب نخستين بار به دست جناب استاد اعظم حضرت آية الله رفيعى قزوينى (رفع الله درجاته) رسيد، بسيار برآشفت و از باب خيرخواهى و دلسوزى فرمود:

از اين كه رشته‌هاى رياضى را تحصيل كرده‌ايد بسيار كار خوبى كرده‌ايد، و لكن شما در علوم ديگر هم زحمت كشيده‌ايد و اين عمل شما سبب مى‌شود كه در عرف عام به سمت يك منجّم شناخته شويد و همه كمالات ديگر شما ناديده گرفته شوند.

اين تندى و درشتى جناب استاد (روحى له الفداء) بسيار برايم دلنشين بود كه به گفتار نغز ملاى رومى در دفتر چهارم مثنوى:

عقل دشنامم دهد من راضيم‌

زان كه فيضى دارد از فيّاضيم‌

نبود آن دشنام او بى‌فايده‌

نبود آن مهمانى‌اش بى‌مائده‌

احمق ارحلوا نهد اندر لبم‌

من از آن حلواى او اندر تبم‌

نظير اين خاطره را مرحوم ميرزا محمد تنكابنى در قصص العلماء راجع به محقق اول (جعفر بن حسن بن يحيى بن سعيد) صاحب شرايع و پدرش آورده است؛ و آن به اختصار اين كه:

محقق شاعرى خوب بود و اشعارش در غايت جودت است، اشعارى براى پدرش گفت و بدو فرستاد، پدر در بالاى صفحه نوشت: اگر چه شعر نيكو نوشتى ولى‌

در حق نفس خود بد كردى كه شعر فضيلت تو را بر باد داده است، پس در ميان جماعتى خواهى بود كه براى تو بجز شعر فضيلتى نبينند پس تو را به شاعر بنامند ....

غرض اين كه جناب متأله سبزوارى فقيهى بلند مرتبه بوده است، در مشهد و سبزوار فقه هم تدريس مى‌كرد. علاوه اين كه انسان آنچنان متبحّر در حكمت متعاليه و صاحب آن همه صحف كريمه عقليه بر فهم حقايق آيات و دقايق روايات و منطق مؤلّفات فقهى هم توانا است و لاعكس.

در فقه نيز منظومه‌اى به نام نبراس از آن جناب به طبع رسيده است كه مانند لئالى منتظمه در منطق، و غرر الفرائد در حكمت متعاليه علمى و عملى، ناظم و شارح و محشى خود آن بزرگوار است.

در نبراس مانند قسم دوم اسرار الحكم كه در حكمت عملى است، بيان اسرار احكام و عبادات فرموده است چنانكه كتب و رسائل بسيارى از قبيل اسرار الصلوة شيخ رئيس ابو على سينا، و نيز اسرار الصلوة شهيد ثانى زين الدين بن على عاملى، در اين موضوع نوشته شده است.

يكى از مباحث گرانقدرى كه در مصباح الانس ابن فنارى- كه از كتب مبسوط عرفانى درسى دوره سوم است- عنوان شده است اين كه تشريعيات از متن و بطن تكوينيات- كه به انسان مكلّف انتساب مى‌بايند- برخاسته‌اند. مثلا شرع انور از خوردن غوره انگور و آب‌غوره و خود انگور و كشمش آن و شيره آن و سركه آن منع نفرموده است، اما آب انگور به صورت خمر درآمده را رجس و نجس خوانده است و شرب آن را تحريم فرموده است. و فرموده است آن طائرى كه صفّ او بيش از دفّ اوست حرام گوشت است؛ و تخم حيوانى كه مخروطى نيست از حرام گوشت است؛ و آبى كه- مثلا در ظروف خانگى- در آفتاب گرم شده است استعمال نكنيد كه مولّد برص است؛ همان گونه كه فرموده است هر حيوانى كه گوشش مرتفع است- يعنى برآمده است كه به تعبير فارسى ما گوشش لاله دارد- بچه مى‌آورد، و هر حيوانى كه گوشش منخفض است بيضه مى‌نهد يعنى تخم‌ مى‌گذارد؛ تمثيلا عرض مى‌شود: چنانكه هر حيوان دوپا تخم مى‌نهد مگر انسان كه بچه مى‌زايد، و هر حيوان چهار پا بچه نمى‌زايد چنانكه لاك‌پشت تخم مى‌نهد.

شرع مقدّس شير مادر را بهترين غذا براى كودك شيرخوار فرموده است، و تا دو سال قمرى آن را براى رضيع تجويز فرموده است، و فوق آن مدّت را تحريم كه‌ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ‌ [۱۸]. شير مادر پس از دو سال به مزاج طفل آسيب مى‌رساند چنانكه پيش از پايان دو سال اگر مادر باردار شده است شير پستان او مهلك طفل رضيع است، زيرا كه نفس مادر متوجه به پرورش فرزند در رحم مى‌شود، و شير در پستان مانند مايع مانده در مشكى لجن مى‌گردد و براى مزاج طفل رضيع سخت مضرّ است بلكه مهلك اوست.

غرض اين كه تشريعيّات از دل تكوينيّات برخاسته‌اند، و همه احكام خمسه شرع بر مبناى مصالح و مفاسدى‌اند كه در كمون اشياء و افعال متعلّق به مكلّفين نهفته‌اند. كتاب شريف علل الشرائع جناب صدوق محمد بن على بن بابويه (رضوان الله عليه) را در اين موضوع اهميّت بسيار بسزا است؛ و نبراس متأله سبزوارى نيز در بيان علل و اسرار احكام تشريعى است جز اين كه بسى بيانات استحسانى در آن بكار برده شد، چنانكه خود علل الشرائع يادشده را نيز بيان استحسانى بسيار است، بسط بحث را در اين امر كتابى جداگانه بايد.

شما قرائت يك سوره مباركه فاتحه را در نماز ظهر و عصر در نظر بگيريد، آيه بسم الله الرحمن الرحيم به اتفاق اماميه و فرق عامّه، جزء سوره فاتحه است؛ و در صلات ظهرين اخفات حمد و سوره واجب است و لكن اماميه به اقتداى از پيشواى اولشان حضرت وصىّ امام على (عليه السلام) كريمه بسم اللّه الرحمن الرحيم را در نماز ظهرين هم به جهر مى‌خوانند.

فخر رازى در تفسير سوره فاتحه از تفسير كبيرش در مسأله فقهى جهر به بسم الله الرحمن الرحيم گويد:

و ذلك يدلّ على اطباق الكل على أنّ عليا كان يجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم، ان عليا (عليه السلام) كان يبالغ في الجهر بالتسمية فلمّا وصلت الدولة الى بنى أميّة بالغوا في المنع من الجهر سعيا في ابطال آثار على (عليه السلام)، ان الدلائل العقلية موافقة لنا، و عمل على بن ابى طالب (عليه السلام) معنا، و من اتخذ عليا اماما لدينه فقد استمسك بالعروة الوثقى فى دينه و نفسه ...

حالا در وجه جهر به بسم الله الرحمن الرحيم، تمسّك بجوييم مثلا به كريمه‌ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً [۱۹]، و بگوييم همانگونه كه به نام پدرانتان و انتساب بدانها افتخار مى‌كنيد، و با دهن پر آنها را نام مى‌بريد و رجز مى‌خوانيد كه «اولئك آبائى فجئنى بمثلهم» خداى سبحان را بدان گونه يا شديدتر از آن نام ببريد.

آيا اين گونه تمسّك را علّت برهانى و واقعى حكم شرعى بايد دانست، يا بيان استحسانى و خطابى آن است؟ خوض در اين موضوع- چنانكه اشاره نموده‌ايم- مستلزم تدوين كتابى است، لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً.

در خاتمه مطلب ديگرى را كه درباره متأله سبزوارى يادداشت كرده‌ايم تا در اين فرخنده محضر به عرض برسانيم اين كه آن جناب هرجا كه در علم حروف و اوفاق و اسرار اعداد وارد شده است بسيار موزون و درست و حساب شده بحث فرموده است، اما عمق معلوماتش در رشته‌هاى ارثماطيقى تا چه اندازه بوده است آگاهى نداريم.[۲۰]

و همينگونه هرجا كه به مسائل ادبى اشارتى مى‌فرمايد، اشارتش حاكى از تضلّع آن جناب در ادبيات است‌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ.

آرى محصّلين زمان ما از علماى پيشين حوزه‌هاى علمى سرمشق بگيرند و بدانها تأسّى كنند كه در تحصيل علم قناعت ناپسند است. اى عزيز آگاهى به مشتى‌ اصطلاحات در عرفيات و مفاهيم الفاظ را دانش انگاشتن به مثابت آماس را فربهى پنداشتن است.

گفتارم را در اينجا خاتمه مى‌دهم. اميدوارم كه همه جهانيان از نور سراج الهى مبعوث در مثل امروز كه‌ يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً بهره‌مند بوده باشند. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

پانویس

۱. سوره بقره، آيه ۱۳۹.

۲. سوره ابراهيم، آيه ۲۶.

۳. (اسرار الحكم، اصل چهارم از فصل دوم از باب ششم، در نبوت، ص ۳۸۵. به تصحيح و تعليق استاد علامه شعرانى (رضوان اللّه عليه).

۴. ط رحلى، چاپ سنگى، ص ۴۴۸، س ۲۵.

۵. ط ناصرى، ص ۲۸۰.

۶. ط ۱، ص ۴۵۳

۷. ص ۵۳، ط ناصرى.

۸. چاپ اول رحلى، ص ۴۵۳، س ۲۵.

۹. (ط ۲، ج ۲ ص ۲۲۹).

۱۰. (ط ناصرى، ص ۱۵۹)

۱۱. (ط ناصرى، ص ۱۶۰)

۱۲. ط ۲، ج ۳، ص ۵۷۴.

۱۳. (اسفار، ط ۱ رحلى، ج ۳، ص ۳۷؛ و ط ۲، ج ۶، ص ۱۸۰).

۱۴. (ط ناصرى، ص ۷۷)

۱۵. (ط ناصرى، ص ۱۶)

۱۶. (شرح قيصرى بر فصوص الحكم، ط ۱، ناصرى، ص ۴۵۷)

۱۷. به تعليقات ما بر غرر الفرائد (ط ۲، ج ۲، ص ۲۹۳ و ۲۹۴) رجوع شود.

۱۸. سوره بقره، آيه ۲۳۴.

۱۹. سوره بقره، آيه ۲۰۱.

۲۰. به عنوان نمونه به شرح اسماء، ص ۳۵ و ۶۴ و ۱۰۰، ط ناصرى، و همچنين به لئالى منتظمه، ص ۱۰، و غرر الفرائد، ص ۲۷۰، ط ناصرى، رجوع شود.