عرفان و حکمت
عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت
تبیین عقلی و نقلی عرفان و حکمت و پاسخ به شبهات
صفحه‌اصلیدانشنامهمقالاتتماس با ما

تفسیر سوره حمد امام خمینی

«وقتى علم در یک قلب غیر مهذب وارد بشود، انسان را به عقب مى‌برد. هر چه انباشته‌تر باشد، مصایبش زیادتر است. وقتى یک زمین شوره‌زار و سنگلاخ باشد، هر چه تخم در آن بکارند نتیجه نمى‌دهد. یک زمین شوره‌زار، قلب محجوب، غیرمهذّب، قلبى که از اسم خدا هم مى‌ترسد! بعضی‌ها از مسائل فلسفى ـ با اینکه فلسفه یک علم رسمى است ـ چنان رم مى‌کنند که خیال مى‌کنند یک مارى است‌»

رنج خودپرستی عامل به تعطیلی کشاندن تفسیر سورۀ حمد امام خمینی

ماجرای به تعطیلی کشاندن جلسات تفسیر سورۀ حمد رهبر کبیر انقلاب قدّس‌سرّه توسط مخالفان عرفان حکمت به ویژه «عمامه به سران» مشهدنشین آنقدر تلخ و غم‌انگیز است که قلم این حقیر به نگاشتن دربارۀ آن راضی نمی‌شود اما خود آن بزرگوار بی‌همتا در جلسه آخر بیاناتی دارند که برای همۀ ما درس و پند است لذا مخالفان حکمت به ویژه کسانی که داعیۀ پیروی از ایشان را دارند را به مرور چندبارۀ آن توصیه می‌کنیم.

پیر جماران در حالی که ناراحتی در چهره مبارکشان کاملا هویداست در این جلسه تقریباً تفسیر سوره حمد را رها کرده و به موضوع مخالفتها با حکمت و عرفان و ریشه‌یابی این امر می‌پردازند؛ آن مرحوم ریشۀ تمام این مخالفت‌ها را در سه امر خلاصه می‌کنند: جهل نسبت به مراد حقیقی حکیم و عارف، حب نفس و عدم تهذیب.

به فرازهایی از سخنان ایشان توجه کنید:

عمده نظر من به اين بود كه اين سوء تفاهم برداشته بشود، و اين اختلافى كه در مدرسه هست و بين اهل علم است، برداشته بشود؛ و جلوى معارف گرفته نشود. اسلام، فقط عبارت از احكام فرعيه نيست؛ فرعند اينها، اساس، چيز ديگر است، نبايد ما اصل را فداى فرع بكنيم؛ و بگوييم كه اصل، از اساس بيخود [است و] اگر هم اصلى بگوييم، يك اصلى كه خلافِ واقع است بگوييم. يكى از آقايان مى‌گفت كه ظاهراً مرحوم آقا شيخ محمد بهارى [يك وقتى كه‌] اسم يك كسى آمد، گفت: «عادل كافرى است». گفتيم: «خوب، عادل است يعنى چه؟ كافر است يعنى چه؟» گفت: «اما عادل است، براى اينكه روى موازين عمل مى‌كند؛ هيچ معصيت نمى‌كند؛ اما كافر است، براى اينكه آن خدايى كه او مى‌پسندد، خدا نيست، آنكه او مى‌پرستد اصلًا خدا نيست.»

... عمده نظر من به اين است كه حيف است يك دسته‌اى از اهل علم كه مردم صالح و خوبى هستند، اينها محروم بمانند از يك مسائلى. ما كه آمديم قم، مرحوم آقا ميرزا على اكبر حكيم ـ خدا رحمتش كند ـ در قم بود؛ وقتى كه حوزه علميه قم تأسيس شد، يكى از مقدسين ـ آن هم خدا رحمتش كند ـ گفته بود: «ببين اسلام به كجا رسيده است كه درِ خانه آقا ميرزا على اكبر باز شد!». علما مى‌رفتند آنجا درس مى‌خواندند. مرحوم آقاى خوانسارى، مرحوم آقاى اشراقى، اين آقاى خوانسارى، اينها مى‌رفتند پيش آقا ميرزا على اكبر درس مى‌خواندند؛ آن آقا گفته بود كه ببين اسلام به كجا رسيده است كه درِ خانه ميرزا على اكبر باز شد! و حال آنكه خيلى مرد صالحى بود؛ و بعد از اينكه ايشان فوت شده بود، گوينده‌شان در منبر گفته بود كه من خودم ديدم قرآن مى‌خواند! مرحوم آقاى شاه‌آبادى ناراحت شده بود از اينكه اين آقا گفته است كه من‌ ديدم قرآن مى‌خواند آقا ميرزا على اكبر.

در هر صورت اين سوء ظنها، و اين جداكردن [يك عده‌]، خودشان را از يك خيراتى، اين موجب تأثر است كه يك حوزه‌اى از يك خيراتى كه هست، محروم بماند؛ حتى از فلسفه كه يك امر عادى است، تا برسد به آن مسائل ديگر؛ و عمده اين است كه به مطلب يكديگر نرسيده‌اند؛ چون نرسيده‌اند، اين صحبتها پيش آمده؛ اگر برسند به مطلب يكديگر، نزاعى در كار نيست. نه او اين آقايى [را] كه تكفيرش مى‌كند، با ريش و عمامه، خدا مى‌داند، و نه اين آقا [او را]. اگر بداند او چه مى‌گويد، انكار نمى‌كند.

اين نمى‌داند او چه مى‌گويد، انكار مى‌كند. اگر بداند كه گرفتارى او اين است كه تعبيرات [نارساست، نمى‌گويد كه اين‌] تعبيرات كفرى است.

...اين عرفا و شعراى عارف مسلك، و فلاسفه هم، همه يك مطلب مى‌گويند؛ مطالب مختلفه نيست. تعبيرات مختلفه است، زبانهاى مختلفه [است.] زبان شعر، خودش يك زبانى است. حافظ، زبان خاصى دارد. همان مسائل را مى‌گويد كه آنها مى‌گويند؛ اما با يك زبان ديگرى. زبانهاى مختلف است و نبايد از اين بركات مردم را دور كرد، بايد مردم را به اين سفره پهن الهى كه قرآن و سنت و ادعيه باشد، دعوت كرد؛ تا هر كس به اندازه خودش استفاده بكند.

اين مقدمه بود براى همه مسائلى كه بعدها هم اگر پيش بيايد و عمرى باشد كه اگر ما هم يک وقتى يك احتمال داديم، نگوييد كه اين تعبيرات را شما آورديد دوباره در ميدان، مثلًا دوباره [تعبيرات‌] عرفا [را آورديد.]

خير، بايد بيايد! مرحوم آقاى شاه‌آبادى رحمه‌اللَه براى عده‌اى از كاسبها [كه‌] مى‌آمدند آنجا، مسائل را همان طورى كه براى همه مى‌گفت، براى آنها هم مى‌گفت. من به ايشان عرض كردم: «آخر اينها [كه سنخيتى ندارند!]» گفت: «بگذار اين كفريات به گوششان بخورد!» خوب، ما يك چنين اشخاصى داشتيم؛ حالا به سليقه من درست در نمى‌آيد كه نمى‌شود گفت كه اينها اشتباهات است.» [۱]

و در فرازی دیگر از تفسیر سوره حمد می‌فرمایند:

«وقتى علم در یک قلب غیر مهذب وارد بشود، انسان را به عقب مى‌برد. هر چه انباشته‌تر باشد، مصایبش زیادتر است. وقتى یک زمین شوره‌زار و سنگلاخ باشد، هر چه تخم در آن بکارند نتیجه نمى‌دهد. یک زمین شوره‌زار، قلب محجوب، غیرمهذّب، قلبى که از اسم خدا هم مى‌ترسد! بعضی‌ها از مسائل فلسفى ـ با اینکه فلسفه یک علم رسمى است ـ چنان رم مى‌کنند که خیال مى‌کنند یک مارى است‌» [۲]

چرا باید فردی از مباحث فلسفه چنان آشفته شود که انگار یک ماری است؟ صادقانه عرض می‌کنم این سؤال سالها ذهن مرا به خود واداشته حتی سالها قبل از اینکه بدانم اصلاً فلسفه چیست و حتی قبل از طلبه شدن؛ همان زمانی که صبح‌های جمعه مرحوم پدرم دست مرا می‌گرفت و به دعای ندبۀ جلسه مذهبی «محبان الرضا» می‌برد و حجة‌الاسلام‌المسلمین سیدان بر فراز منبر فلسفه را محکوم می‌ساخت.

برای پاسخ به این سؤال بهترین راه، خواندن و دقت در همین تفسیر سورۀ حمد رهبر کبیر انقلاب است. مگه خمینی کبیر چه گفته بود که «چنان رم مى‌کنند که خیال مى‌کنند یک مارى است»!

بارها و بارها این کتاب را خوانده‌ام: آن حکیم فرزانه جرمش این بود که از ابتدا در تفسیر «الحمد لله» همۀ کمالات را منحصر در خداوند دانسته و برای غیر چیزی باقی نگذاشته بود! آری ایشان ـ به زعم مخالفان ـ خدا را زیادی بزرگ و انسان را زیادی ضعیف و فقیر کرده بود! [۳]

فرض کنید که ادعای انحصار کمالات در الله تعالی از ریشه باطل باشد و من و شما هم برای خودمان حیات و علم قدرتی داشته باشیم مباین با صفات کمالیه حق. رهبر فقید انقلاب به چه کسی ظلم کرده است به خداوند و یا به انسان؟! مخالفان که وجودِ خود را مباین از وجود خدا می‌دانند و عملاً زیر بارِ «نامتناهی وجودی» بودن خداوند نمی‌روند، ناخودآگاه در پی احقاق حق خداوندند و یا احقاق حق خویش؟!

بگذارید بحث را به گونه‌ای دیگر بیان کنم: از اولین جلسه درس بدایةالحکمه تا پایان اسفار و یا سرتاسر جلسات تمهید القواعد و فصوص دائماً ماتن و شارح و استاد بر سر تو می‌کوبند که «تو هیچی هرچه هست اوست»[۴]

رو به خودت نسبت هستی مده!

دل به چنین مستی و پستی مده!

چه کسی می‌تواند طاقت بیاورد؟ آنکه واقعاً باور داشته باشد که هیچ است هیچ و الا اگر حب نفس داشته باشی ناخودآگاه زیر این حرفها نمی‌روی و حتی اگر در ظاهر هم بپذیری قلبت منقاد نخواهد شد.

گفتم که بنما نردبان، تا بر روم بر آسمان

گفتا سر تو نردبان، سر را بر آور زیر پا

به این عبارات مرحوم حضرت آیةالحق حاج سید هاشم موسوی حداد دقت کنید:

«حتّى نگو: من خدا را ميخواهم! تو چه كسى هستى كه خدا را بخواهى؟! تو نتوانسته‌اى و نخواهى توانست او را بخواهى و طلب كنى! او لا محدود و تو محدودى! و طلب تو كه با نفس تو و ناشى از نفس توست محدود است؛ و هرگز با آن، خداوند را كه لا يتناهى است نمى‌توانى بخواهى و طلب كنى! چرا كه آن خداى مطلوب تو در چارچوب طلب توست، و محدود و مقيّد به خواست توست، و وارد در ظرف نفس توست به علّت طلب تو. بنابراين آن خدا، خدا نيست. آن، خداى متصوَّر و متخيَّل و متوهَّمِ به صورت و وَهم و خيال توست، و در حقيقت، نفس توست كه آنرا خداى پنداشته‌اى‌!

بناءً علَيهذا دست از طلب خود بردار! و با خود اين آرزو را به گور ببر كه بتوانى خداوند را ببينى و يا به لقاى او برسى و يا او را طلب كنى! تو خودت را از طلب بيرون بياور، و از خواست و طلبت كه تا به حال داشته‌اى صرف نظر كن و خودت را به خدا بسپار؛ بگذار او براى تو بخواهد، و او براى تو طلب كند!

در اينصورت ديگر تو به خدا نرسيده‌اى همانطور كه نرسيده بودى و نخواهى رسيد. امّا چون از طلب و خواست بيرون شدى و زمامت را به دست او سپردى، و او ترا در معارج و مدارج كمال كه حقيقتش سير إلى الله با فناى مراحل و منازل و آثار نفس و بالاخره اندكاك و فناى تمام هستى و وجودت در هستى و وجود ذات اقدس وى مى‌باشد سير داد، خدا خدا را شناخته است، نه‌ تو خدا را!»[۵]

جدای از اینکه این سخنان حق است یا باطل، نکته مهم اینجاست که برخی حتی طاقت شنیدن این حرفها را هم ندارند چه برسد به پذیرش آنها، چرا؟ مرحوم حداد در این سخنان مخاطب، اراده و انانیت او را هیچِ هیچ کرد. مگر می‌شود کسی «من» باشد و این سخنان را بپذیرد. باز به این ابیات نورانی علامه طباطبائی دقت کنید:

من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می‌رفت مرا هـــم به دل دریا برد

خَمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که به یک جلوه زمن نام و نشان یکجا برد

پذیرش این سخنان جدای از تصدیق علمی نیاز به «عبور از خود» دارد. دوباره می‌پرسم: چرا «چنان رم مى‌کنند که خیال مى‌کنند یک مارى است»؟ پاسخ این است که طاقت «خَس بی سر و پا» شنیدن نداشته و هر چند ناخودآگاه، به یک جلوه «نام و نشان» از دست دادن را بر نمی‌تابند. گرچه در ظاهر به اطلاق [أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَهِ] نیز اقرار کنند.

آری ریشۀ همه این مخالفت‌ها حب نفس و یا به قول حافظ رنج خودپرستی است:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بیخبر بمیرد در رنج خودپرستی

خودپرستی اصطلاحی است که ناظر به دو نکته مهم در عرفان است یکی همان که مرحوم آیة الحق سید هاشم موسوی حداد در عبارت گذشته فرمودند:

«طلب تو كه با نفس تو و ناشى از نفس توست محدود است؛ و هرگز با آن، خداوند را كه لا يتناهى است نمى‌توانى بخواهى و طلب كنى! چرا كه آن خداى مطلوب تو در چارچوب طلب توست، و محدود و مقيّد به خواست توست، و وارد در ظرف نفس توست به علّت طلب تو. بنابراين آن خدا، خدا نيست. آن، خداى متصوَّر و متخيَّل و متوهَّمِ به صورت و وَهم و خيال توست، و در حقيقت، نفس توست كه آنرا خداى پنداشته‌اى‌!»

دیگر اینکه عرفان راه مستی و بی‌خودی است، راه خود را فراموش کردن و از اراده خود خارج شدن است، راه باختن است نه بردن و در یک کلام راه عبودیت، نیستی و فناست. کاملا طبیعی است که خودپرستی و حب نفس اجازه ندهد در این جرگه وارد شوی و این همان معنای سخن پیامبر است که « أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك‌» [۶]

و این خودپرستی دردی است که من، شما و همۀ آنان که به فنا نرسیده‌اند از مرتبه‌ای از آن رنج می‌برند و بیچاره آنکه در رابطۀ خلق و خالق، هستی را برای خود برگزید و عَلَم «من» نگون نساخت و بیچاره‌تر آنکه «لاهو الّا هو» را نه تنها در دل و جان ندید بلکه حتی در لسان نیز بر کوس جحد و انکار نواخت. و [قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَه‌] و چه تکذیبی بالاتر از اینکه حاضر نباشی بپذیری در لقاء محدود و نامحدود، محدود را حظی از هستی نباشد و لاجرم لقاء الله را «لقاء جنة الله» معنی کنی!!

مطالب مرتبط

پانویس

۱. تفسیر سوره حمد، صص ۱۷۴ ـ ۱۷۷.

۲. تفسیر سوره حمد، ص ۱۳۹.

۳. این همان سخن عرفاست که خداوند آن وجود بی‌نهایتی است که غیرتش غیر در جهان نگذاشت.

۴. درود خدا بر آن مردی که نه فقط در درس فصوص بلکه بر فراز منبر فریاد می‌زد: «ما خودمان كه چيزى نبوديم، چيزى نداشتيم، حالا هم هيچ هستيم. بفهميم اين را كه ما چيزى نيستيم، هر چه هست اوست.» (صحیفۀ امام، ج ۱۲، ص ۵۱۱)

۵. روح مجرد، ص ۱۹۱.

۶. عدة الدعی، ص ۳۱۴.