بحث از وحدت و كثرت هستي بحثي فلسفي است. فيلسوف در مباحث كلي هستيشناسي به پاسخ اين سؤال ميپردازد: آيا بر جهان هستي فقط وحدت حاكم است و يا فقط كثرت حاكم است و يا هر دو؟
در پاسخ اين پرسش ۴ نظريه مشهور وجود دارد:
اصطلاح «وحدت وجود» بر نظر اول و چهارم اطلاق ميشود و فهم هر دو نظر بسيار مشكل است. خلاصة سخن اهل معرفت اين است: خدا چون وجود صرف و بسيط است، نامحدود است و چون نامحدود است، وجود ديگري در كنارش فرض نميشود پس همة آنچه را كه ما به عنوان موجود ميبينيم و ميدانيم، ظهورات و آيات حق تعالي است كه حق در آنها تجلّي و ظهور دارد و خداوند نسبت به آنها «تمايز احاطي» دارد. مقتضاي تمايز احاطي عينيّت يكطرفه است. پس هيچ موجودي خدا نيست، بلكه جلوهاي از جلوههاي خداست، ولي خدا در همة موجودات رُخ مينمايد، زيرا در آنها ظاهر است. تفصيل را بايد از عرفان نظري جست. برخي سالكان خام گمان بردهاند كه وحدت وجود يعني «همه خدايي» و «خدا عالَمي» و اينكه همه چيز خداست و اينكه خدا مرتبهاي ذاتي و مافوق مرتبة ظهور در مظاهر ندارد. اين كفر محض است. صدرالمتألهين رسالة مستقلي با نام «كسر اصنام الجاهليّة» در ردّ اين نظريه كه آن را به جهلة صوفيه نسبت ميدهد، نوشته است. اين اعتقاد از آفات خطرناك است كه دامنگير برخي شده و ميشود. عرفان ميگويد تشبيه صرف مانند تنزيه صرف غلط است و حق جمع بين تشبيه و تنزيه است.
شايد برخي سالكان در برخي منازل به خاطر پارهاي حالات تصور كنند كه نوعي اتحاد و حلول با ذات الهي ممكن است. و شايد گروهي فنا در ذات الله را كه مطلبي حق است «خدا شدن» بنده بپندارند که اين فكري نادرست است.
شبستري ميگويد:
حلول و اتحاد اينجا محال است
كه در وحدت دويي عين ضلال است
عارف كامل مرحوم شيخ محمد بهاري در تذكرة المتقين گويد:
«استاد حقير; (مقصود ملاحسينقلي همداني است) به اصحاب خودشان هميشه ميفرمودند: براي كسي هيچ وقت اشتباه نشود، ممكن واجب نخواهد شد. محال است»[۱].
وقتي ائمة اطهار: كه علي صلواة الله علیه دربارهشان فرمود:
«لايُقاسُ بآل محمد من هذه الأمةِ احَد»[۲]؛
«هيچكس از امت محمدي صلی الله علیه و آله وسلم با آل محمد: قياس نميشود».
و امام هادي علیهالسلام در زيارت جامعة کبيره در موردشان فرمود:
«طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُم ... وَ لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِع»[۳]؛
«هر بزرگي در مقابل بزرگي شما سر فرود آرد ... و هيچكس در مقام شما طمع نميكند».
در مورد خود ميگويند:
«اِجْعَلونا مخلوقین و قُولوا فينا ما شِئْتُم فلَن تَبْلغوا»[۴]؛
«ما را آفریدة خدا بدانید و سپس هرچه خواستيد در حق ما بگوييد که به مقام ما نخواهید رسید».
پس ديگران كه «جرت نعمتهم عليهم»[۵] و «مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُم»[۳] جاي خود دارند.
آنجا كه عقاب پر بريزد
از پشّة ناتوان چه خيزد
برخي گمان كردهاند درب لقاي خدا بسته است. مرحوم شيخ حسنعلي اصفهاني; در نامهاي نوشتهاند: «امروزه درب بسته است». گذشت که شيخيّه گمان كردهاند ما ۴ ركن داريم و سالك در ركن چهارم كه استاد است فاني ميشود و استاد كامل در امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف فاني است و ايشان در رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پيامبر، در خدا.
پس انسان عادي بلكه امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف مستقيماً به فنای ذاتي و لقاء الله نميرسند. بعضي ديگر گمان بردهاند هدف، رسيدن به امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف است و مقصدِ مقصود، وصول به لقاء الله نيست.
همة اين تصورات نادرست است. درب وصول به حضرت حق هيچگاه بسته نميشود، زيرا دالان توحيد ولايت است و خداوند هميشه با نام «وليّ» تجلي دارد.
نبوت ختمپذير هست، ولي ولايت به معناي رسيدن به مقام لقاء الله و فناي ذاتي پايان پذير نيست.
البته چند نكته اينجا هست:
۱. واصلين و كاملين هميشه و در هر زمان بسيار اندكند، زيرا مقام لقاء مقام بلندي است.
شاعر عرب گفته:
لكلٍ إلي شأو العُلي حركاتٌ
ولكن قليلٌ في الرجال ثبات
«براي هر كس به سوي كمال حركاتي هست، ولي در مردان ثبات و پايداري كم وجود دارد».
ابن سينا چه خوش گفته است:
«جَلّ جَنابُ الحقَّ ان يكون شريعة لِكلِّ وارد اللهم الا واحداً بعد واحد»[۷]؛
«ساحت حق تعالي برتر از آن است كه آبشخور هر تشنهاي باشد؛ آري، گهگاه يكي دو نفر به ساحتش ميرسند».
استاد ميفرمود:
كامل، به معناي كسي كه اسفار اربعهاش تمام شده باشد، در هر يك يا دو قرني يك يا دو نفر پيدا بشود يا نشود.
۲. هر كس به مقام كمال انساني ميرسد، با عنايت و دستگيري خاص قطب زمان كه در زمان ما حجة بن الحسن المهدي عج الله تعالی فرجه الشریف است بدان مقام ميرسد. در زيارت جامعه است كه:
«مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُم»؛ «هر كس خدا را به توحيد بشناسد، توحيد را از شما گرفته است».۳. شايد مراد بعضي از اينكه در بسته است، اين باشد كه كاملي نيست كه انسان به ساحتش سر بسايد. اگر اين معنا مراد باشد پذيرشش امكان داد، فقط بايد در صحّت ادعا تامّل نمود. البته اين معنا ملازمهاي با نرسيدن به مقام توحيد ندارد، زيرا امکان جذبه منتفي نيست.
۴. هر كس در راه و سلوكش هدف را غير خدا بداند و بخواند و ببيند، امام زمان به عنوان سكّاندار توحيد از او متنفّر است. مگر اينكه در استضعاف و جهل قصوري به سر برد كه چنين شخص هم اگر در كوشش خالص باشد «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» [۸]دستش را خواهد گرفت. چرا حضرت از او متنفّر است؟ زيرا او مشرك است و هيچ گناه و ظلمي بدتر از شرك نيست. سخن همة انبيا اين است:
«إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ»[۹]؛ «بازگشت همة شما به سوي خداست».
برخي سالكان را به خاطر شدّت انس و علاقه به استاد چنين تصوري پيدا ميشود كه پس از ارتحال استاد هيچ كس پيدا نميشود كه بتوان به او دست ارادت داد و اين خطاست. خداوند ميفرمايد:
«مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَة أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»[۱۰]؛
«هر حکمي و هر نشانهاي را نسخ کنيم و يا آن را به دست فراموشي بسپاريم، بهتر از آن، يا مانندش را ميآوريم».
البته غرض اين نيست كه بگوييم حتماً پس از ارتحال انسان كاملي، كاملي ديگر وجود دارد كه بايد با او دست بيعت داد؛ بلكه ميگوييم نبايد شدّت علاقه و عظمت استاد متوفّي حجاب شود و انسان بپندارد استاد ديگري وجود ندارد.
برخي سالكان پس از ارتحال استاد چنين تصوّر ميكنند كه نيازي به استاد حيّ و زنده براي دستگيري نيست و روح استادشان از همان عالم دست آنها را ميگيرد. ما منكر اين نيستيم كه استادي پس از فوت از شاگردانش دلجويي كند، ولي اين به معناي استغنا از استاد زنده نيست. استاد زنده حالات آدمي را ميبيند و ميداند و با سخن صريح درد انسان را درمان ميكند. اما ارتباط با استاد متوفي چون ارتباطي غيبي است، خود احتياج به كنترل دارد كه شيطاني و نفساني نباشد. اين ارتباط چون از دريچة كشف و رؤيا است تعبير و تفسير ميطلبد، آن هم توسط انسان كاملي كه از نفس گذشته و به خدا پيوسته و همة دقايق راه را ميداند. اين بحث را استاد در روح مجرد به خوبي تشريح كردهاند[۱۱].
سالك سوخته آقاي حاج محمدحسن بيات همداني نقل كردند:
ايام بيماري مرحوم انصاري مصادف شد با زماني كه من ميخواستم به حج بروم. مردد شدم كه به حج بروم يا در نزد استاد بمانم. با آقاي سيد محمدحسين (علامه طهراني) مشورت كردم و گفتم:
آقاي انصاري به من امر كرده كه به حج بروم و قفل خانة كعبه را هم براي ايشان بياورم (اين جمله معنايي كنايي و عرفاني دارد). حال با اين حال نزار آقا چه كنم؟
ايشان فرمودند: «بر خدا توكل كن و به سفر حج برو، زيرا بايد دستور استادت را گوش كني».
قبل از حركت به اتاقي كه آقاي انصاري در آن بستري بودند رفتم. هيچ كس نبود و آقا هم به ظاهر مدهوش بودند. خودم را روي سينة ايشان انداختم و از درون از ايشان استمداد كردم و گفتم: پس از شما چه كنم؟ در عالم مكاشفه فرمودند: ۴۰ روز ديگر برايتان استاد ميفرستم. در تقويم بغلي تاريخ زدم و به سمت خانة خدا حركت كردم. ماشين كه به گردنة اسدآباد رسيد، ديدم روح آقاي انصاري به سمت آسمان در پرواز است و با من خداحافظي كرد. خوراك من در اين سفر گريه بود. از سفر كه برگشتم، تصميم گرفتم براي مشورت در مورد استاد به نزد آقاي حاج سيد محمدحسين (علامه تهراني) بروم. با آقاي نجابت شيرازي مشورت كردم و ايشان تشويقم كردند. به تهران رفتم و به آقاي حاج سيد محمدحسين (علامه تهراني) گفتم:
حال كه آقا رفته بايد به چه كسي دست ارادت بدهيم؟ فرمود: آقاي حدّاد. گفتم ايشان كه كربلايند. فرمودند: آن عباي ايشان است، به قصد بيعت دست روي عباي ايشان بگذاريد. من هم چنين كردم. بعد تقويم بغليام را نگاه كردم، ديدم دقيقاً از روز وعده ۴۰ روز است. رفقا را صدا كردم و گفتم بياييد لطف و عنايت و كرامت آقاي انصاري را ببينيد».
بعضي سالكان به خيال يا اميد «جذبه» گمان ميبرند كه نياز به استاد ندارند. غافل از آنكه
پس بايد گفت:
گرچه وصالش نه به كوشش دهند
هر قدر اي دل كه تواني بكوش[۱۲]
تفصيل اين بحث در بخش «منازل سفر» آمده است.
ممكن است سالك ناكاملي بر اثر برخي واردات و حالات و يا بر اثر گردآمدن عدهاي مريد معتقد به كمال او، گمان برد به درجة كمال رسيده است و قهراً از حضور در نزد استاد سر باز زند و يا حتّي از ديگران دستگيري كند. اين از آفات خطرناكي است كه استاد در صورت ابتلاي سالك بدان در رفعش ميكوشد. البته گاه مشكل رفع ميشود، چنانكه در جريان مرحوم سيد جمال گلپايگاني و استادش سيد احمد كربلاي پيش از اين نقل شد و گاه مشكل رفع نميشود، چنانكه در جريان يكي از شاگردان قديمي مرحوم حدّاد با ايشان نقل شده است[۱۳].
۱. تذکرة المتقين، ص۱۰۹.
۲. نهجالبلاغه، خطبه۲.
۳. مفاتيح الجنان، زيارت جامعة کبيره.
۴. بحار الانوار، ج۴۷، ص۶۷.
۵. نهجالبلاغه، خطبه۲.
۶. مفاتيح الجنان، زيارت جامعة کبيره.
۷. الارشارات و التنبيهات، نمط نهم.
۸. عنکبوت/۶۹.
۹. هود/۴.
۱۰. بقره/۱۰۶.
۱۱. روح مجرد، صص۴۰ـ۵۸.
۱۲. ديوان حافظ.
۱۳. ر.ك: روح مجرد، ص۵۸۸.