عارف کامل شیخ محمد بهاری همدانی میگوید:
«علوم دو قسماند: یک قسم از آن «کتابی» است و در کتب عنوان شده و قسم دیگر آن نوشتنی نیست و هر کس هم در آن چیزی نوشته، ولیکن اصل آن را به دست نداده، اگر حقیقتاً معرفتی داشته، از قبیل تشریف بوده، فیالجمله اشاره کرده و الا علی ما هو علیه [یعنی آن گونه که حقیقتاً هست] آن نحو مطالب بیانِ لفظی ندارد و پرواضح است که فیوضات غیبیه از قسم آخر خواهد بود»[۱].
این سخن مرحوم بهاری اشاره به این دارد که امور از نظر ادراک و توصیف سه گونهاند:
یعنی نه قابل ادراکاند و نه قابل وصف. کنه ذات الهی چنین است و لذا پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم دربارۀ آن میفرماید:
«الهی مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[۲]؛
«بارالها ما تو را آنچنان كه باید نشناختهایم» [۳].
و نیز میفرماید:
«لا أُحصی ثناءاً علیک أنتَ کما أثنَیتَ علی نَفسِک»[۴]؛
«من نمیتوانم ستایش تو را به پایان برم و آن گونه که شایستۀ تو است تو را ستایش نمایم»، پس غیرقابل توصیف است.
وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم كه برترین فرزندان آدم است و تاج لولاک [۵] بر سر دارد چنین اظهار عجز میکند، حساب سایر انبیا و اولیا روشن است، چه برسد به دیگران که ریزهخوار علم و حکمت آنانند.
آنجا که عقاب پر بریزد
از پشۀ لاغری چه خیزد
یعنی هم قابل درک هستند و هم قابل توصیف. ادراکات و یافتههای حسّی و خیالی بیشتر اینگونه هستند. مثلاً پاییز را هم میتوان درک کرد و هم میتوان توصیف نمود.
یعنی آدمی میتواند به درک آنها نائل شود، ولی نمیتواند آنچنانكه بایسته و شایسته است آنها را وصف کند. وحی انبیا، از این قسم است. نیز اولیای الهی معتقدند حالات توحیدی از این دستهاند. به همین جهت گفتهاند:
رو مجرّد شو مجرّد را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
و یا گفتهاند:
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
و یا گفتهاند:
اَلا ان ثوباً خیطَ من نَسْجِ تِسعَۀ
و تسعین حرفاً عن مَعالیه قاصر [۶]
//همانا لباسی که بخواهد با ۲۹ حرف الفبا دوخته شود، بر قامت بلند او کوتاه است[۷].//
مرحوم سید بن طاووس میگوید:
در سامرا از فیض محل برای من حالتی پیش آمد که هرگز قابل توصیف نیست[۸].
عدم امکان توصیف معمولاً از چند امر نشأت میگیرد:
مثلاً حقیقت توحید افعالی، صفاتی و ذاتی را (به اصطلاح عرفان نه کلام) چگونه میتوان وصف کرد؟!
امیرالمؤمنین علیه السلام به سینهاش اشاره میکرد و میفرمود:
إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لو أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَۀ [۹]؛
«در اینجا دانش انبوهی است، اگر برایش حاملانی مییافتم».
و امام سجّاد علیه السلام فرمود [۱۰]:
أنّی لَأکتُم من علمی جواهرَه
کی لا یرَی الحق ذُو جهلٍ فَیفتَتِنا
و رُبَّ جَوهرِ علمٍ لو أُبوحُ به
لقیلَ لی أنتَ مِمَّن یعبُد الوَثَنا [۱۱]
«من گوهرهای دانشم را پنهان میدارم که مبادا جاهلی آنها را ببیند و به فتنه بیفتد و چه گوهرهایی از دانش که اگر آنها را آشکار میساختم، به من گفته میشد تو بتپرستی».
و در روایت است که:
«لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ»[۱۲]؛
«اگر ابوذر میدانست چه در قلب سلمان میگذرد، او را میکشت یا تکفیر میکرد».
مرحوم سید هاشم حداد این جمله را چنین معنا میکردهاند:
«آن علم اگر به سینۀ ابوذر میآمد، چون تحمّلش را نداشت، مایۀ کافر شدن ابوذر یا مرگ زود هنگام او میشد.»
بیجهت نیست که همّام در برابر سخنان از دل برخاسته و بر جان نشستۀ علی مرتضی روحی له الفداء، طاقت نیاورد:
«فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَۀ كَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا» [۱۳]؛«نعرهای مستانه زد و جان سپرد».
حکیم فرزانه آیتالله جوادی آملی میگفت:
علی صلواة الله علیه فرموده بود:
«ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ» [۱۴]؛ «من همانند کوهی هستم که سیل از من روان است».
یعنی کسی نباید در برابر سیل بایستد، همّام ایستاد، تاب نیاورد و آب شد.
بیحکمت نیست که انبیا و اولیا فرمودهاند:
ما مأموریم به قدر عقول مردم با ایشان سخن بگوییم [۱۵]
و بیعلّت نیست که علی علیه السلام شبانگاه با چاه و زمین درد دل میکرد.
همۀ عارفان در قدرتِ تبیین مشهود خود یکسان نیستند. خطبههای توحیدی امیر بیان علی بن ابیطالب صلواة الله علیه و یا سخنان توحیدی سرور شیعیان علی بن موسی الرضا علیه السلام را ببینید [۱۶] و با سخنان دیگران بسنجید تا بفهمید دیگران در تبیین معارف شهودی چه ضعیف جلوه میکنند.
شیخ صدوق در باب رؤیت کتاب توحید میگوید:
روایات فراوانی در بحث رؤیت (دیدار با خدا) در دستم بود که ننوشتم، زیرا برای بعضی ممکن است مایۀ گمراهی گردد.
این به همان ضعف خواننده و شنونده اشاره دارد.
البته این عملکرد مرحوم صدوق بخشودنی نیست، زیرا اگر نقل اینگونه روایات مشکلی میداشت، ائمه، نمیفرمودند. محدث در مقام حدیثگویی و روایتنویسی حق حذف ندارد، زیرا در روایات آمده است:
«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ» [۱۷]؛
«چه بسا کسی مطلبی را به فردی که از او بیشتر میفهمد، منتقل مینماید».
پس بر فرض نفهمیدن، وظیفه این است که بر دیده بگذاریم و فهم آن را به اهلش که خاندان عصمتاند، بازگردانیم، نه اینکه نگوییم و ننویسیم.
همانگونه که گفته شد، حقیقت عرفان سفر است و حقیقت این سفر بازگو شدنی نیست. آن را که خبر شد، خبری باز نیامد، ولی ظاهری از آن را میتوان تبیین کرد.
برای آگاهی از این تفسیر و تبیین ظاهری، مطالعۀ دقیق این کتاب به طور کامل لازم است. در این کتاب ابعاد گوناگون این سفر الهی بازگو شده است. آنچه در اینجا ذکر میشود اجمالی از همه کتاب است.
سفر الی الله با به خود آمدن آغاز میشود. آدمی میفهمد که از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بوده است و آخر به کجا میرود. او میفهمد که جانی دارد و این جان جایی دارد که از آنجا آمده و باید بدانجا بازگردد و میفهمد که اگر نرود، او را خواهند برد، ولی اگر خود با شور و عشق برود، کجا و اگر او را به زور و قهر ببرند کجا؟! لذا تصمیم میگیرد که كمرِ همّت بر بندد و به راه بیفتد. تا قدم صدق در راه مینهد، مشکلات آغاز میشود.
الا یا ایها السّاقی أدر کاساً و ناولها
که عشقآسان نمود اول ولی افتاد مشکلها [۱۸]
او که پس از مدتها حِرمان، راه را پیدا کرده است و خود را هدایت یافته میبیند، کجا از مشکلات میهراسد؟ میایستد و میرزمد تا عاشق میشود و عشق یعنی جنون مقدّس و این بار او که مجنون است در دل مشکلات فرو میرود و میگوید:
در رهِ منزلِ لیلی که در او صد خطر است
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی [۱۹]
و لذا با جان و دل میسراید:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۱۹]
این سفر الهی و روحانی و انسانی که با «به خود آمدن» آغاز شده است با «در خود فرورفتن» ادامه مییابد و با «از خود بیرون آمدن» پایان میپذیرد.
آدمی آن گاه که به خود میآید، تازه عمق غفلت پیشین خود را درک میکند که چگونه کودکصفت با بازیچهای به نام دنیا دلخوش بود و آنگاه که در خود فرو میرود، تازه میفهمد که در درون او چه خبرهاست و آشکارا مییابد که:
«معرفۀ النَّفسِ أنفعُ المعارف» [۲۱]؛
«سودمندترین شناختها، شناخت خود است».
و لمس میکند که:
«مَنْ لَم یصلِحْ نَفْسه لَم یصْلِح غَیره» [۲۲]؛
«هرکس خود را نساخته باشد، توان ساختن دیگری را ندارد».
چرا؟
زیرا ،
اولاً:
«مَنْ جَهِل نَفْسه كان بغیرِ نَفْسِه أَجْهَل» [۲۳]؛
«هرکس به خویش جاهل باشد به دیگران جاهلتر است».
و ثانیاً:
مگر فقیر میتواند بینیاز کند؟ مگر نجس میتواند پاک کند؟ مگر آلوده میتواند پالایش کند؟
آدمی آنگاه که از خود بیرون میآید، معرفتی نوین پیدا میکند که این معرفت هرگز قابل توصیف لفظی نیست و به تعبیر عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی خطاب به علامۀ کتابشناس مرحوم آقابزرگ تهرانی:
«حلوای تَنْتَنانی تا نچشی ندانی» [۲۴].
فقط این قدر میدانیم که صاحب این معرفت لیاقت پیدا میکند که خدای را وصف کند.
«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» [۲۵]؛
«خداوند از آنچه مردم دربارهاش میگویند منزّه و پیراسته است، مگر بندگان خالص شده که توانند او را وصف کنند».
این بالاترین مقامی است که یک ممکن الوجود میتواند به آن دست پیدا کند.
توضیح کامل این سفر که با به خود آمدن آغاز و با در خود فرو رفتن ادامه و با از خود بیرون آمدن تکمیل میگردد، در این کتاب آمده است و تا یک دوره مطالعه نشود، «ماهیت سفر» به خوبی درک نمیشود. در اینجا به اختصار میگوییم:
مسافر سفر الی الله جان آدمی است. انسانی که از غفلت رسته و به یقظه پیوسته و دانسته باید حرکت کند، با همّت، توکّل و اخلاص قدم در راه مینهد و به برکت زهد در دنیا و مراقبه و ذکر و فکر، گوهر عشق الهی را به دست میآورد. آنگاه با بُراق [۲۶] عشق در مراتب کمال حرکت میکند و عوالم وجودی را درمینوردد. ابتدا با عالم مثال و برزخ آشنا میشود و سپس به عالم عقل یا جبروت سفر میکند و سپس به اسما و صفات الهی بار مییابد و در پایان وجود مجازی خویش را در طبق اخلاص نهاده و در برابر تجلّی ذاتی محبوب تقدیم میکند. این را فنا مینامند. برخی از فانیان فی الله دوباره به عالم کثرت برمیگردند. این را بقاء بالله مینامند. بعضی از این گروه اجازه مییابند دست دیگران را بگیرند و راهِ رفته را به دیگران بنمایند و آنان را در پیمودنش کمک کنند. اینان را استاد، پیر و مرشد مینامند و ما در این کتاب با نام «راهنمای سفر» به آنان اشاراتی خواهیم داشت.
همسفرانِ این راه سالکان راه خدایند و مرکب سفر، عشق و اخلاص است و زاد و توشۀ سفر دستورات شرعی است که بر اساس راه و روش خاص هرکس توسط استاد راه تعیین میشود. خاطرات این سفر، همه حالات و مقاماتی است که در راه برای سالک پیش میآید و ارمغان این سفر برای سالک، کمال و آثار آن است و برای دیگران فراوان است، از «ینابیع[۲۷] حکمت» که بر زبان و قلم عارف میجوشد تا دستگیریهای استادانه که طالب راه خدا را از خطرات میرهاند و تا بر افروختن عشق الهی در سینهها.
۱. بهاری همدانی، محمد، تذکرة المتقين، ص۹۶.
۲. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.
۳. آقا علی حکيم ما را موصوله و حق را خبر گرفته است؛ يعنی "خدايا آن شناختي که ما از تو داريم حق شناخت توست" که البته بسيار خلاف ظاهر است. ر.ک: بدايع الحکم، ص۹۸.
۴. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.
۵. اشاره به روايت معروف «لولاک لما خلقت الأفلاک» است؛ يعني اگر تو [اي پيامبر] نبودي، جهان را نمی آفريدم.
۶. منظومه حاج ملاهادی سبزواری مقدمه بخش حکمت.
۷. به ياد دارم که در درس فصوص الحکم در فصول پايانی مقدمه قيصری که بحث از فناء فی الله بود استادم ، حکيم مفسر آيتالله جوادی آملی، پس از نيم ساعت توضيح درباره فنا فرمودند:
«ببينيد! بيش از نيم ساعت است که درباره فنا صحبت میکنيم، ولی برای ما مهجوران هيچ چيز روشن نشد، زيرا مطلب به لفظ در نمیآيد».۸. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم،ص۲۱۱
۹. نهجالبلاغه، بخش حکمت، حکمت۱۴۷.
۱۰. بعضي به ديگران نسبت دادهاند.
۱۱. الغدير، ج۷، ص۳۵؛ مقدمه تفسير صافی، تفسير جواهر المعانی آلوسی، ج۶، ص۱۹۰؛ استاد در روح مجرد، ص۳۷۶ (پاورقی) توضيحی درباره اين شعر دارند.
۱۲. كافی، ج۱، ص۴۰۱. باب فی ما جاء أن حديثهم صعب مستصعب.
۱۳. نهجالبلاغه، خطبة۱۹۳ «و من خطبة له علیه السلام يصف فيها المتقي».
۱۴. نهجالبلاغه، خطبة۳ «و من خطبة له علیه السلام و هي المعروفة بالشقشقية».
۱۵. كافی، ج۱، ص۲۳، كتاب العقل و الجهل.
۱۶. به نهجالبلاغه، توحيد صدوق، عیون اخبار الرضا و احتجاج طبرسی مراجعه شود.
۱۷. کافي، ج۱، ص۴۰۳، باب ما أمر النبي صلی الله علیه و آله بالنصيحة لأئمة المسلمين.
۱۸. ديوان حافظ.
۱۹. همان.
۲۰. همان.
۲۱. روايتي است از اميرمؤمنان علی علیه السلام . ر.ک: غررالحكم.
۲۲. همان، حديث ۴۷۷۲.
۲۳. همان، حديث ۴۶۶۳.
۲۴. علامه حسینی تهرانی، سید محمدحسین، توحيد علمی و عينی، مقدمه.
۲۵. صافات/۱۵۹ و ۱۶۰.
۲۶. بُراق نام مرکب رسول خدا صلی الله علیه و سلم در شب معراج است
۲۷. جمع ينبوع: به معنای چشمه.