سالک دنبال دستیابی به توحید است و توحید یعنی یکی دیدن، یکی خواستن و با یکی بودن و این جز با جمعیت خاطر به دست نمیآید. لذا سالک باید در نفی خواطر بکوشد.
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۳۱۳ تا۳۱۷
سالک برای موفقیت در امر سلوک نیاز به خاطری آرام دارد، بدون جمعیت خاطر، یا اثر ذکر و فکر ظاهر نمیشود و یا باقی نمیماند. در روایات اهل بیت: تأکید فراوان شده است که مؤمن یک هم و غم بیشتر نداشته باشد،
«اجْعَلْ هَمَّكَ هَمّاً وَاحِدا» [۱]
عارفان میگویند:
ای یکدلۀ صددله دل یکدله کن
مهر دگران را ز دل خود یله کن
به تعبیری دیگر، سالک به دنبال دستیابی به توحید است و توحید یعنی یکی دیدن، یکی خواستن و با یکی بودن و این جز با جمعیت خاطر به دست نمیآید. استاد میفرمود:
«هرکس بخواهد در راه معرفت استوانهای از استوانههای معرفت بشود باید در "نفی خواطر" بکوشد»
و میفرمود:
«اگر به خاطر جهتی، مثلاً گرفتاری شخصی، خاطری پریشان دارید، در جلسات سلوکی که شرطش جمعیت خاطر است شرکت نکنید، زیرا پریشانی خاطر شما در دیگران هم تأثیر میکند».
به یاد دارم که دربارۀ ورود در بعضی کارها از ایشان سؤال میشد و ایشان با یک شرط موافقت میفرمود و آن اینکه: «اگر جمعیت خاطر شما را به هم نمیزند». برای سالک و بهویژه سالک نوپا سفر را نمیپسندید و میفرمود:
آری، سخن همۀ اهل دل به دلدادگان راه خدا این است «یک دل داری یک دلبر تو را بس».«جمعیت خاطر را از بین میبرد و پریشانی خاطر میآورد».
عوامل تشویش خاطر فراوان است که به بعضی اشاره میکنیم:
سکوت، جمعیت خاطر میآورد و پرگویی ذهن را مشوش میکند. در روایت است:
مرحوم علامه طباطبایی معتقد بودند که پرگویی حافظه را هم تضعیف میکند.«إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ» [۲]؛ «آنگاه که عقل کامل شود، سخن کم میشود».
بعضی انسانها دوست دارند همیشه به کاری بدنی مفید یا نامفید مشغول باشند. مهم کارکردن است. اینان نظیر کودکانی هستند که روانشناسان به آنها «بیش فعّال» میگویند، کودکانی که لحظهای آرام و قرار ندارند. کار بسیار، بدون هدفی ارزشی، جمعیت خاطر را از بین میبرد. استاد معتقد بودند حتی کارهای خیر اجتماعی نباید همۀ وجود آدمی را به گونهای تسخیر کند، که خلوت آدمی را بگیرد. تعبیرشان این بود «سالک نباید مانند گوشت قربانی باشد». معمولاً به صاحب قربانی چیزی از گوشت قربانی نمیرسد. میفرمود:
حتی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نیاز به خلوت دارد و در کنار «سبحا طویلا» در روز باید «ناشئۀ اللیل» در شب داشته باشد.
در بعضی راهها و فرقههای تصوف در گذشته، نوعی سفر و سیاحت همراه با تفکّر و تجرّد، شرط سلوک به حساب میآمده است. در تعلیمات مرحوم مولی حسینقلی همدانی و شاگردانشان، سفر غیرضروری برای سالک، نامطلوب به حساب میآید.
استاد میفرمود:
«سالک در سفر نه تنها پیش نمیرود، بلکه باید پس از مراجعت مدتها تلاش کند تا آنچه را در سفر از دست داده، دو مرتبه تحصیل کند».
روشن است که سفرهای واجب مانند سفر حج و یا مستحب مانند سفر عمره یا عتبات عالیات، استثناست. ولی به دو شرط، اول آنکه سفر، سفر فی السفر باشد یعنی همراه با مراقبه و سیر معنوی و دوم آنکه سفر از «حظوظ نفس» نگردد. گاه سفرهای معنوی تبدیل به «حظّ نفس» و نوعی ارضای تمایلات نفسانی میگردد [۳]. البته باید دانست که سفر واجب همچون سفر حج برای شخص مستطیع و سفر برای صلۀ رحم واجب و هر كار واجب دیگری، به هیچ وجه و با هیچ بهانهای نباید ترک یا تأخیر شود.
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون كوی دوست هست به صحرا چه حاجت است [۴]
فقر و ناداری اگر همراه با قناعت نباشد، خاطر را مشوّش میسازد و شاید دربارۀ همین فقر در روایت آمده است:
«كَادَ الْفَقْرُ أَنْ یكُونَ كُفْرا» [۵]؛ «فقر به کفر نزدیک است».
عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری میفرماید:
«سالک باید فارغ البال از امر معاش باشد، اِمّا بالتموّل و اِمّا بالقناعۀ و التوکل» [۶].
البته در جای دیگر میفرماید:
«الوصول الی السعادۀ الابدیۀ بالفقر ایسر و اسهل»؛ [۷] «رسیدن به سعادت جاودانه با فقر آسانتر است».
بودن با اهل دنیا که هدف اعلایشان در زندگی رسیدن به دنیا یعنی ماسوی الله است، خاطر آدمی را پریشان میسازد. همچنین بودن با انسان خاطرپریشان اگرچه سالک باشد، پریشانی خاطر را به دنبال میآورد.
سالک سیاست میفهمد و اهل کیاست است، اما سیاستی که عین دیانت باشد و نه سیاستی که با انجام کارهای مغایر با دین، اخلاق، مروت و بلکه گاه انسانیت همراه باشد. ورود در بازیهای سیاسی جمعیت خاطر را میزداید. پذیرفتن مسئولیت اجتماعی برای انسان کمظرفیت که خودسازی نکرده، آفت دین و جان اوست و برای سالک فقط در صورتی رواست که وظیفۀ او باشد و ترکش ترک امر واجب تلقی گردد. بهترین عامل برای جمعیت خاطر صمت و سکوت به همراه مراقبه و توجه و عزلت ممدوح است. دربارۀ این امور در همین فصل سخن خواهیم گفت.
۱. بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۸.
۲. همان، ج۱، ص۱۵۹.
۳. روح مجرد، ص ۱۸۹ و ص ۶۷۲.
۴. ديوان حافظ.
۵. کافی، ج۲، ص۳۰۷
۶. تذکرة المتقین، ص۱۲۶.
۷. همان، ص۱۸۲.